فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چرا نماز میخونیم؟
👤استاد قرائتی
✨﷽✨
🌼نکات اخلاقی استاد اخلاق آیت الله مجتهدی (ره) :
✍سه طایفهای که شیطان با آنها کاری ندارد : حدیث داریم که شیطان با سه طایفه کاری ندارد. آنهایی که یاد خدا میکنند، آنهایی که هنگام سحر بلند میشوند و استغفار میکنند و آنهایی که از ترس خدا هنگام سحر گریه و انابه میکنند.
خودتان دعا را بخوانید، نه اینکه از رادیو گوش بدهید: خدایا من را راهنمایی کن تا اعمال صالح انجام دهم.برخی در این ماه وقت سحر بلند نمیشوند و نماز صبح خود را اول وقت نمیخوانند. باید سحر بلند شوید و دعا بخوانید، خودتان دعا را بخوانید نه اینکه از رادیو گوش بدهید. دعای افتتاح، دعای ابوحمزه ثمالی را بخوانید و از خدا بخواهید که شما را با بلاهایی مانند سیل و زلزله عذاب ندهد.
قلب چگونه جلا مییابد : اگر قلب ما زنگ بزند، از چه دوایی میتوان برای رفع آن استفاده کرد. برای اینکار باید سحرها قرآن بخوانید تا قلبتان را جلا بدهید. همچنین جان انسان را استغفار سحر جلا میدهد و میتوان با یتیمنوازی قلب را جلا داد، شخص ثروتمند تنها با دست کشیدن بر سر یتیم قلبش جلا پیدا نمیکند و باید یتیمان را از نظر مادی تأمین کند و مشکلات مالی آنها را برطرف کند. پس یادتان باشد که رحم کردن به یتیم با خلوص نیت قلب را جلا میدهد.
رمز موفقیت : کاری کنید که رفیقتان یک درجه از شما جلوتر باشد. یکی از رموز موفقیت من در زندگی اختیار کردن رفیق خوب بوده است.
💦❄️⛄️❄️💦
🗒 #وصیت_نامه آسمانی
شهیدحاجقاسم سلیمانی
💖«#قسمت_اول»
"بسم الله الرحمن الرحیم"
🌷 شهادت میدهم به اصول دین؛
اشهد أن لا اله الّا الله و اشهد أنّ محمداً رسول الله و اشهد أنّ امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب و اولاده المعصومین اثنی عشر ائمتنا و معصومیننا حجج الله.
💢شهادت میدهم که «قیامت» حق است، قرآن حق است...
«بهشت و جهنّم» حق است...
«سوال و جواب» حق است
«معاد، عدل، امامت، نبوّت» حق است...!!
▪️خدایا! تو را سپاس میگویم بخاطر نعمتهایت🤲
▫️خداوندا! تو را سپاس که مرا صلب به صلب، قرن به قرن،
از صلبی به صلبی منتقل کردی و در زمانی اجازه ظهور و وجود دادی که امکان درک یکی از برجستهترین اولیائت را که قرین و قریب معصومین است، عبد صالحت، خمینی کبیر را درک کنم و سرباز رکاب او شوم.🌹
💠اگر توفیق صحابه رسول اعظمت، محمد مصطفی را نداشتم و اگر بی بهره بودم از دوره مظلومیت علی بن ابیطالب و فرزندان معصوم و مظلومش، مرا در همان راهی قرار دادی که آنها در همان مسیر، جان خود را که جان جهان و خلقت بود، تقدیم کردند.✨
▪️خداوندا!
تو را شکرگزارم که پس از عبد صالحت خمینی عزیز، مرا در مسیر عبد صالح دیگری که مظلومیتش اعظم است بر صالحیتش، مردی که حکیم امروز اسلام و تشیّع و ایران و جهان سیاسی اسلام است، خامنهای عزیز که جانم فدایِ جان او باد قرار دادی.....
❣️🍃🌸🍃❣️
#مکتب_حاج_قاسم
#سردار_دلها
❁🌹
🌿🌺﷽🌿🌺
گنجشکی که باخداقهربود !
🦋روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت.
فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:
می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد.
و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند ...
گنجشک هیچ نگفت ...
و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.
گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام.
تو همان را هم از من گرفتي
این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟
لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟
و سنگینی بغضی راه کلامش را بست ...
🔸سکوتی در عرش طنین انداخت.
فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود.
باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.
آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.
گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود...
خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی!
اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت ...
های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ...
🌺🌿چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا می داند، و شما نمی دانی .
سوره بقره آيه ٢١٦🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🗝این دو نفر ،ضربه های زیادی به این انقلاب و کشور زدن.
👌دم سازنده این کلیپ گرم..
بهتر از این نمیشد روشنگری کرد.
#بازنشری
مدح و متن اهل بیت
💦⛈💦⛈💦 #قسمت_نهم ♥️عشق پایدار♥️ دراین هنگام یوسف میرزا که منتظر ورود عروس زیبایش بودبا شنیدم دادوهو
💦⛈💦⛈💦
#قسمت_دهم
♥️عشق پایدار♥️
آقاعزیز وبتول بی خبراز انچه که پشت سرشان میگذشت وبیخبراز رنج عبدالله ومرگ این مردخدا از روستایی به روستای دیگر میرفتند وطبق تصمیم اولیه شان میخواستند به روستای اقا عزیز بروند واما هنوز درراه رسیدن به ولایت اقاعزیز بودند,چون اقاعزیز مرد محتاطی بود وبسیار دوراندیش,صلاح ندید که به دهات خودش برود چون احتمال اینکه خانزاده بخواهد درپی بتول به ابادی انها بیاید ,احتمال دور از عقلی نبود پس تصمیم گرفت درروستایی به دوراز ابادی بتول وولایت خودشان ساکن شوند....
اولین روز رسیدنشان به حسین اباد بود ,عزیز اقا پرسان پرسان خانه ی کدخدای ده را پیدا کرد ,کدخدا رحمت مردی دنیا دیده وبزرگوار بود وقتی با عزیزاقا برخورد کرد دانست ادمی فهمیده وباکمالات است کلبه ای روستایی درنزدیکی خانه اش که بی استفاده مانده بود به این زوج جوان داد ,زوجی که این اولین لانه ی,عشقشان یا بهتربگویم حجله ی عروسیشان بود.
عزیزاقا خیلی کارها بلدبود منتها زیردست کل محمد,پدرمرحومش,سواد خواندن ونوشتن وهمچنین حفظ وقرایت قران آموخته بود ,پس درروستای (حسین آباد)ساکن شدند وتصمیم گرفت دراین دنیای وانفسا مشق قران کند وبه بچه های روستا درس قران دهد ....چرخ روزگار میچرخید ومیچرخید وزندگی بتول وعزیز بر چرخی نو قرار گرفته بود,زندگی به دور از عزیزان اما در کنار یار ودلدار ومردمی ساده دل ومهربان,بتول بازهم خدا را شکر میکرد واین زندگی سراسر سختی وفراق را بر عروس ارباب بودن ترجیح میداد وباخود مدام میگفت:نترس بتول..نترس میگذرد...خوب یا بد میگذرد..ان شاالله در روزی دیگر دوباره به دیدار خانواده هم میرسیم.
ادامه دارد ....
#براساس واقعیت
🌿🍁🍂🍁🌿
💦⛈💦⛈💦
#قسمت_یازدهم
♥️عشق پایدار♥️
پنج سال گذشت,پنج سالی که بربتول هرسالش ده سال طول میکشید پپنجاه سال میشد درغربت وبی خبری وتنهایی گذشت...
دراین پنج سال یک بار اقاعزیزتنها وبه طور ناشناس ومخفیانه به آبادی بتول ,همسر عزیزش ,رفته بود تاازاوضاع انجا اطلاع کسب نماید وبادیدار ماه بی بی وفهمیدن حوادث بعداز عقدشان وفوت عبدالله,صلاح براین دیدند که به آبادی,برنگردند,آقا عزیز به توصیه ی ماه بی بی مرگ عبدالله ,پدر بتول رااز همسرش مخفی داشت تا دردی بردردها وغمی برغمهای همسرش نیافزاید....
اینک ,اقا عزیز ملای مکتب خانه بود,مردی باایمان ومهربان که صاحب پسری چهارساله به نام(عباس) بود
ودختران وپسران آبادی دراین چندسال ازاموزشهای اقاعزیز بهره ها برده بودند
بتول هم که اینک زن جاافتاده ای بود,بیکار ننشسته وبرای پرکردن تنهاییهایش وآرام کردن غمهای درونش رو به هنر اورده بود ,طرحهایی راروی انواع لباس وپرده و...میافرید وباسرانگشتان هنرمندش میدوخت وبه انها جان میداد...
جهاز اکثر نوعروسان روستا وحتی روستاهای اطراف مزین به طرحهای بی نظیر بتول خانم بود...مردم روستا بی خبر ازگذشته ی پرالتهاب این زوج, آنها را خوشبخت ترین زوج دنیا,قلمداد میکردند واحترام خاصی برای این خانواده قایل بودند.
بتول نقشه های ماهرانه ای برای انواع گلیم وقالی میکشید وتوسط مرد دوره گردی که هراز گاهی به ابادی میامد به تمام دور واطراف میفرستاد واین روزها کار سعدالله ان مرد دوره گرد تماما به سفارش گرفتن برای بتول ختم میشد وصدالبته پول خوبی هم از این راه درمیاورد اما بتول برای پول کار نمیکرد اوبرای خودش,برای دلش وبرای پرورش روح لطیفش طرح ونقشه میکشید واز خود به یادگار میگذاشت,اما این ایام حال این دختر هنرمند واین مادر دلسوز,روبه راه نبود.
بتول دوباره بارداربود وماه های اخر بارداریش رامیگذراند ,مدتی میشد که تبی جانکاه بر وجودش,افتاده بود.داروهای زنان کارازموده روستا ,کوچکترین اثری نمیکرد..بدن ضعیف بتول هرروز ضعیف تر ورنجورتر میشد.
آقا عزیز دیگر تاب دیدن وآب شدن همسرش رانداشت,تدارک سفری دید تا اورا به شهرنزد طبیب ببرد.
وقتی به بتول گفت که باید به شهربرویم بامخالفت بتول مواجه شد.
بتول گفت :میدانم درد من ازچیست وچاره اش چیست,اگربه من محبتی,دارید یکبار مرابه دیدن خانواده ام ببر تا آرام گیرم....
اقا عزیز بین عقل واحساس گیرافتاده بود,عقلش میگفت به,شهربرو واحساسش میگفت خواسته ی,همسر عزیزش را اجابت کند.
بالاخره تصمیم گرفت اورا نزد خانواده اش ببرد وبعد ازان راهی شهرشوند برای مداوا...
بتول خوشحالی زایدالوصفی پیدا کرد,برای لحظاتی تمام ضعف درونش پرکشید وبه اقاعزیز اطمینان داد که این کار به مصلحت است وبهترین کاریست که میشدانجام داد ....
وبا حالی خراب اما روحی ارام تدارک سفر دیار را میدید
ادامه دارد ....
#براساس واقعیت
🌿🍁🍂🍁🌿
💦⛈💦⛈💦⛈
#قسمت_دوازدهم
♥️عشق_پایدار♥️
صبح تازه از مشرق زمین طلوع کرده بود که این خانواده ی سه نفره بارسفر بستند تا دوباره راهی آینده ای مبهم شوند اما این بار امید وصال عزیزان سفرشان راشیرین میکرد.....
اما بازی روزگار بازیها داشت به کار...
سفرسه نفرشان باشوروشوقی درون بتول میجوشید, شروع شد اما این زن بیمار ,علاوه براحساس خوش ایندی که از ابتدای سفر داشت,احساسی مبهم از حرکات شوهرش در وجود خود حس میکرد,بتول میدید ازابتدای سفر, شوهرش درفکراست وکمترسخن میگوید ,گاهی به نقطه ای خیره میشد وگاهی نگاهش را از نگاه پرسشگر همسرش میدزدید,گاهی احساس میکرد عزیز,حرفی را در دهان میچرخاند تا بگوید اما بازهم سکوت را بر گفتن ترجیح میداد,دلیل این سکوت رانمیفهمید اما بنا را گذاشت بر استرس ناشی از آینده....
آقاعزیز ذهنش درگیربود,نمیدانست بعدازگذشت پنج سال ,اگر خان وخانزاده ازبرگشتشان بویی ببرند چه برخوردی میکنند وازاین مهم تر چگونه فوت عبدالله را مرگ پدر را پدری که جانش را بر سرازدواج انها داده بود ,به همسربیمارش بگوید………
از ابتدای سفر ,بتول طوری رفتارمیکرد که حالش,روبه بهبود است,مدام با عباس خنده وشوخی میکرد وگاهی با نگاهی لبخندبه سوی اقاعزیز میفرستاد اما هرمی جانکاه از درون تنش شعله ور بود وحالش انچنان که نشان میداد خوب نبود,تبی آتشین وجودش رامیسوزاند ورنگ رخسار زیبایش,راگلگون میکرد.
خودش راباعباس این پسرک شیرین سخن سرگرم میکرد,ازوطنش وزیباییهای ابادی,ازمادروخاله های فرزندش,از پدربزرگ مهربان عباس,برایش قصه ها میگفت تا رنج سفر وطول راه,کوتاه شود.میسوخت ومیگفت,میگفت وغرق خاطرات سالیان کودکی وقد کشیدنش میشد...گاهی احساس میکرد در اتاقک خانه پدری بین ماه بی بی وعبدالله نشسته وچای دیشلمه را به لب میبرد...بتول غرق خاطرات شیرین گذشته با همسر وفرزندش طی مسیر میکرد
بعدازگذشت دوهفته ازحرکتشان,دوهفته ای که سرشار از سختی وتب ولرز بود برای بتول ودقیقه به دقیقه حالش وخیم تر میشد اما امید به دیدار خانواده اش اورا زنده نگه میداشت ,زمان گرگ ومیش غروب,بتول,دورنمایی ازخانه های آبادی رادید,دودهایی که از مطبخ خانه ها به هوا برمیخواست وکورسونوری که از درز درها به بیرون تراوش میکرد نشانه ی این بود که زندگی در ابادی در جریان است قلب بتول از دیدن سواد ابادی چونان قلب گنجشکی کوچک به تلاطم بودو به شدت میزد,هیجان وجودش راگرفته بود,بوی آشنای وطن,مشامش رامینواخت,
هواتاریک شده بودکه این خانواده کوچک به مقصد رسیدند.
عباس کوچک با اشاره ی مادرش درخانه ی پدربزرگش رازد,بعدازگذشت لحظاتی صدای زنی بلندشد:جلال تویی مادر؟؟(جلال پسر وسطی کبری بود)
در اتاق همراه با نور فانوسی گشوده شد.در تاریک روشن نور فانوس قامت خمیده زنی که رنج روزگار ان را پیر کرده بود پدیدارشد
بتول باورنمیکرد این پیرزن قدخمیده ,ماه بی بی ست!!
آخرروزگار باتوچه کرده که اینچنین فرتوت شدی؟!
ماه بی بی بادیدن دخترش با بیماری عیان در چهره وطفلی در شکم ,بهتش زده بود وکوچکترین حرکتی نمیکرد,انگار زمان ایستاده بود………
بتول با کمک عزیز ارام به زیر امدو خودرابه آغوش مادر انداخت وداغی آغوش دختر,ماه بی بی را ازبهت بیرون کشید,وچشمها بود که میجوشید.....اشک چشم مادر بر صورت دختر میریخت وداغی اشک دختر روی مادر را گرم میکرد.
پا به درون اتاق گذاشتند,همه چیز مثل قبل بود اما انگار چیزی ,یاکسی کم بود.فضای خانه دلگیر وساکت بود.
ماه بی بی عباس رابه سینه فشرد واز دیدارناگهانی واوضاع زندگی دخترش جویاشد.
ولی فکربتول درپی دیدار پدر بود درهمین هنگام در رازدند,دخترک بیچاره به گمان اینک پدرش است بدون توجه به ضعف وتب بدنش از جا پرید ودرراگشود
اما پشت درپسرک نوجوانی,بود که چهره اش بی شباهت به عبدالله نبود
جلال پسر کبری امده بود تاشب کنار ماه بی بی باشد وبا دیدن خاله وخانواده اش به سرعت به طرف خانه خودشان راهی شد تا این خبر مسرت بخش رابه مادرش بدهد...
ادامه دارد
#براساس واقعیت
🌿🍁🍂🍁🌿
#دانستنیها #نوجوان_خلاق
نوجوانهای گلم آیا میدونید عجایب هفتگانهی جهان چه چیزایی هستند⁉️
〽️عجایب هفتگانه جهان عبارت اند از هفت اثر هنری و معماری باستانی، که از لحاظ بزرگی و شکوه در دوران باستان بینظیر و شگفت انگیز به شمار می رفتند.
این عجایب عبارت اند از:
۱- «اهرام مصر» این اهرام در نزدیکی جیزه در جنوب قاهره واقع اند. ساخت اولین هرم سه هزار سال پیش از میلاد مسیح(علیه السلام) آغاز شد. هرم «خئوپس» معروف ترین هرم است. این هرم ۱۴۶ متر ارتفاع دارد و ۱۰۰ هزار کارگر در مدت ۲۰ سال برای ساختن آن کار کرده اند.
۲- «باغهای معلق بابِل» این بنا در سال ۶۰۰ پیش از میلاد به فرمان «بخت النصر» برای همسر محبوبش ساخته شد.
۳- «مجسمه زئوس». زئوس یکی از خدایان یونان باستان است. یونانیان مجسمه مَرمرین زئوس را در سال ۴۳۲ پیش از میلاد در شهر «اُلمپیا» واقع در یونان ساختند.
۴ - «موسولئوم هالیکارناس» یا همان «آرامگاه موسولوس». این بنا در سال ۳۲۵ پیش از میلاد برای موسولوس پادشاه «کاریس» احداث شد.
۵ - «مجسمه رودس» مجسمه برنزی رودس یا همان "آپولو" (خدای آفتاب در یونان و روم قدیم) در سال ۲۸۰ پیش از میلاد در جزیره رودس واقع در نزدیکی آسیای صغیر بنا شد. ارتفاع این مجسمه حدود ۴۰ متر بود.
۶ - «فانوس دریایی اسکندریه». این فانوس دریایی را در سال ۲۰۰ پیش از میلادی در نزدیکی بندر اسکندریه ساختند.
۷- «معبد آرتمیس» این معبد برای «آرتمیس» یا «دیانا» در «افسوس» بنا شد. «آرتمیس» رَبّ النوع ماه، شکار و جنگل در یونان باستان بود.
❌⛔️متاسفانه از میان عجایب هفتگانه فقط «اهرام مصر» باقی ماندهاند و بقیه آنها منهدم شده و از بین رفتهاند.
❄️💦⛄️❄️💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب اول قبر برای همه هست؟
🌱حاج میرزا جواد ملکی ره
🌱یکی از دوستان و نزدیکان مرحوم حاج میرزا جواد آقا ملکی تبریزی میگوید:
مرحوم ملکی شبها که برای تهجد و نماز شب به پا میخاست، ابتدا در بسترش مدتی صدا به گریه بلند میکرد؛ سپس بیرون می آمد و نگاه به آسمان میکرد و آیات (إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافِ اللَّيْلِ وَالنَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبابِ [آل عمران ۱۹۴ - ۱۹۴]) را می خواند و سر به دیوار میگذاشت و مدتی گریه میکرد و پس از تطهیر نیز کنار حوض، مدتی پیش از وضو می نشست و میگریست. خلاصه از هنگام بیدار شدن، تا آمدن به محل نماز و خواندن نماز شب، چند جا می نشست و برمی خاست و گریه سر میداد و چون به مصلایش میرسید، دیگر حالش قابل وصف نبود.
🌃نمازشب_در_سلوک_علما
📚رساله لقاءالله، ص۱۲۸، پانوشت
در #شب_یلدا برای سلامتی آقا #امام_زمان دعا کنید شب #یلدا
نماز شب:
⚜️ آیةاللّه ناصری:
🌷 نماز شب، شفیع در نزد حضرت ملک الموت است. موقعی که حضرت ملک الموت تشریف می آورند، نماز شب می آید و شفاعت او را می کند. می گوید: «ایشان اهل نماز شب بوده است». البته او هم می داند. اما اينها جنبه تشریفاتی آن است.
🌷 دو رکعت نماز شب بخوان. حالا نماز شب هم نشد، نماز مستحبی بخوان. نماز قضا بخوان. نماز ِهدیه به پدر و مادرت بخوان.
🌷 هر دو رکعت نمازی که در شب بخوانی، بهتر از هزار رکعت است که در روز خوانده بشود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهــی💕
در این شب زیبا زمستانی ❄️
دل دوستانم را گرم❣️
زندگیشون را سراسر شادی
و چرخ روزگار را ⚙️
به ڪامشون بچرخان 💚🙏
شبی آرام و رویائی✨❄️
و قلبی نورانی نصیب لحظه هاتون🤍
شبـتون به پاکے برف زمستان✨❄️
❄️
#ام_البنین
#ابا_الفضل
#وفات_حضرت_ام_البنین
#مادر_علمدار_کربلا
منم که سایه نشین و جود مولایم
کنیز خانه غم ؛ خاک پای زهرایم
منم که خانـــه به دوش غــم علی هستم
منم که همقدم محنت ولی هستم
منم که شاهد زخم شکسته ابرویم
انیس گریه به یاس شکسته پهلویم
منم که در همه جا در تب حسن بودم
منم که شاهد خون لب حسن بودم
منم که جلوه حق را به عین می دیدم
خدای را به جمال حسین می دیددم
منم که بوده دلم صبح و شام با زینب
منم میان همه ؛ هم کلام با زینب
منم که سوگ گلستان و باغبان دارم
به سینه زخم غم کربلائیان دارم
منم که ظهر عطش را نمی برم از یاد
چهار لاله بی سر ز من به خاک افتاد
منم که مادر عشق و امید و احساسم
فدای یک سر موی حسین عباس
مخوان جانا دگر ام البنینم..
که من با محنت دنیا قرینم
مرا ام البنین گفتند، چون من..
پسرها داشتم ز آن شاه دینم
جوانان هر یکى چون ماه تابان..
بدندى از یسار و از یمینم
ولى امروز بى بال و پرستم..
نه فرزندان، نه سلطان مبینم
مرا ام البنین هر کس که خواند..
کنم یاد از بنین نازنینم
به خاطر آورم آن مه جبینان..
زنم سیلى به رخسار و جبینم
به نام عبد الله و عثمان و جعفر..
دگر عباس آن دُرّ ثمینم
ای مرثیه خوان ، ز چشمِ خونبار مگو
با من ز سَر و دستِ علمدار مگو
عباس ، فدای قَد و بالای حسین
با امِّ بنین از غمِ دلدار مگو
#ام_البنین
#ابا_الفضل
#وفات_حضرت_ام_البنین
#مادر_علمدار_کربلا
در عشق اهل بیت كه فانی ترین شدی
خود قبله ی قبیله ی اهل یقین شدی
ای معنی نجابت و ای مظهر حیا
بانوی خانه ی شه خانه نشین شدی
با نیّت كنیزی اطفال فاطمه
اُمّ الوفا، عروس ابوالمؤمنین شدی
از عطر مهربانی و عشق و صفای تو
بیت "علی" شبیه بهشت برین شدی
آورده ای پسر كه شود یاور حسین
تنها تویی، تویی، تو كه اُمّ البنین شدی
حور و ملك به منصب تو رشك می برند
در بین مادر شهدا بهترین شدی
راهی ست از مزار تو تا منتهای عرش
با تو بقیع فخر تمام زمین شدی
#رضا_فراهانی
#ام_البنین
#ابا_الفضل
#وفات_حضرت_ام_البنین
#مادر_علمدار_کربلا
من خادمه در خانه شاه ولایم
جارو کش صحن و سرای مرتضایم
من امدم اینجا نه از بهر عزیزی
من آمدم در خانه حیدر کنیزی
خدمتگزار کودکان مه جبینم
من مادر عباسم و ام البنینم
در چشم خود بحری ز خون اشک دارم
من خاطری بد از فرات و مشک دارم
غم نیست گر عباس را در خون کشیدند
یا اینکه با شمشیر دستش را بریدند
چشمش اگر زخمی است این تاوان عشق است
در جنت فردوس او مهمان عشق است
گر جسم او در علقمه شد پاره پاره
شادم که زهرا کرده ماهم را نظاره
تنها غمم اینست او آبی نیاوُرد
با رفتنش امید را از خیمه ها برد
تا هست این دنیا و من زنده هستم
از مادر اصغر بسی شرمنده هستم
🔆چهار خصوصیت اصلی که از نظر رهبری عزیز باید در #انتخابات امسال رعایت شود:
🔶 مشارکت قوی، رقابت واقعی، سلامت به معنای حقیقی کلمه، امنیت انتخابات
🔆امنیت قوی
امنیت را که انشاالله نیروهای امنیتی بویژه نیروهای انتظامی همانند گذشته برقرار خواهند کرد
🔆سلامت قوی
سلامت انتخابات به عهده هیأت های اجرايي و نظارت شوراي نگهبان است که همچون گذشته انشاالله تضمین خواهند کرد.
🔆رقابت واقعی
رقابت واقعی کار احزاب و جريانات سياسی کشور است؛باید همه رقابت را یک فرصت بدانند و از آن استقبال کنند به گونهای انجام شود که رقابت کاملا جدی باشد. برخی رقابت ها نیز می توان از حالت حزبی خارج ساخت رقابت جوانان با پیشکسوتان عرصه سياست.
تشکلهای جوانان حوزه و دانشگاه می توانند در برابر ليست های پیشکسوتان ليست بدهند و بر شور انتخاباتی بیافزایند.
🔆مشارکت قوی
مشارکت قوي با حضور آحاد مردم حاصل می شود. مردم باید بدانند مشارکت قوی می تواند بسیاری از مشکلاتی که از آن رنج می برند را حل کند.مشارکت ضعيف دشمن را امیدوار می کند و در نتيجه بر فشارهای خود بر ملت ایران می افزاید ولی مشارکت قوی دشمن را ناامید می سازد و کشورهای مستقل جهان را برای سرمایهگذاری در کشور تشویق می کند.
استادغلامرضاسازگار
ای فلک یک مه و سپهر سه اختر
شیرخدا را خجسته همدم و همسر
فاطمــه دوم بــهشت ولایـت
یـار عـلی، نایــب بتـول مطهر
یوسف زهرا توجهش به تو بانو
زینبکبری تو را صدا زده مادر
امّبنیــن، مــام شیـر خـداوند
امّادب، آفتاب خانـه ی حیـدر
خوانده کنیـز عزیز فـاطمه خود را
ای بـه ادب از همه زنان جهان سر
برده به میراث از تو عشق و ادب را
حضـرت عبـاس در حضــور بـرادر
کرده نثار قدوم یوسف زهرا
چــار گل سـرخ و چار لاله ی پرپر
ای پسر تو حسین دوم زهرا
ای بــه بنینت ســلام آل پیمبر
از همگان برترنـد خیـل شهیدان
رتبه ی عباس توست ز آن همه برتر
نیست عجب گر که با زیارت زهرا
گــردد اجــر زیــارت تــو برابــر
رویــت مــانند آفتــاب درخشـان
بــختت بالاتــر از سپهــر مــدوّر
غبطـه بـه عبـاس تو برند شهیدان
با همه قدر و جلال در صف محشر
زائــر بــاب البقیـع تـوست دل ما
ای نفس جـان بـه تربـت تـو معطر
روی ارادت نهادهایم بر آن خاک
حـاجت دائـم گرفتهایم از آن در
روز وفات تـو گشت شهـر مدینه
محفل اندوه و اشک و ناله سراسر
کاش که بودند چار دسته گل تو
تا که زنند از غمت به سینه و بر سر
حیف نه عباس داشتی و نه عثمان
آه نه عون تو بـا تو بود نه جعفر
آب شدی در فراق یوسف زهرا
گـرچه تــو را بــود داغهـای مکرر
دوست نه تنها گریست بر تو که میزد
بــر دل دشمــن شــرار آه تـــو آذر
در کـف عبـاس تـوست حاجت کونین
گرچـه جـدا شـد ورا دو دست ز پیکر
دست جدا گشت و دیده شد هدف تیر
نیــزه بــه سینــه، عمـود آهن بر سر
بـر تــو و عبــاس تــو ســلام هماره
ای پــدر و مــادرم فــدای تــو مادر
گـــر بگــذارند دشمنــان تو «میثم»
گیرد چون جان خـود مـزار تو در بر
4_5980893155413723767.mp3
3.6M
امام صادق عليه السلام:
اَلشِّتاءُ رَبيعُ الْمُؤْمِنِ يَطُولُ فِيهِ لَيْلُهُ فَيَسْتَعينُ بِهِ عَلَى قِيامِهِ وَيَقْصُرُ فيهِ نَهارُهُ فَيَسْتَعينُ بِهِ عَلى صِيامِهِ.
زمـسـتـان بـهـــار مـومــن اسـت کـه از درازای
شـبـش بـرای #نــمـــاز یــاری مـی طـلبـد و از
کوتاهی روزش برای #روزه کمـک می گیرد.
📚 بـحــــارالـأنـــوار، جـلــــد۸۷، صـفحــه۱۵۲