eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.7هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
20.4هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
⁉ چه ﺳﺎﻋﺘﯽ ﺍﺯ ﺷﺒﺎﻧﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺼﺮﻑ مکملها و ویتامینها ﻣﻨﺎﺳﺐ ﺍﺳﺖ؟ 🌼ﻛﻠﺴﻴﻢ: ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺼﺮﻑ ﻣﻜﻤﻠﻬﺎﻯ ﻛﻠﺴﻴﻢ شبهاست! ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻛﻠﺴﻴﻢ ﺑﺎ ﺷﻴﺮ، چای و آهن ﺟﺬﺏ ﻛﻠﺴﻴﻢ را به شدت كاهش ميدهد. 🌺ﺁﻫﻦ: ﺁﻫﻦ ﺭا بعد از شام و قبل از خواب مصرف كنيد. ﺍﺻﻮﻻ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﻫﻦ ﺑﺎ ﻣﻌﺪﻩ ﺧﺎﻟﻰ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺭﻭﺵ ﻣﺼﺮﻓﻪ! و لبنیات جذب آهن را کم و ويتامين C جذب آهن را افزايش ميدهد. 🌼ﻭﻳﺘﺎﻣﻴﻦ C: ﻭﯾﺘﺎﻣﯿﻦC ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﺳﺎﻋﺖ ﺩﺭ ﺧﻮﻥ میماند ﻭ ﺑﻪ ﺳﺮﻋﺖ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﮐﻠﯿﻪ ﻫﺎ ﺩﻓﻊ میشود! ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻋﻠﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﺐ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺑﻬﺘﺮ، ﻭﯾﺘﺎﻣﯿﻦ C ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺳﻪ ﻭﻋﺪﻩ ﻏﺬﺍﯾﯽ ﺗﻘﺴﯿﻢ ﻭ ﻣﺼﺮﻑ ﺷﻮﺩ. مصرف ﻭﯾﺘﺎﻣﯿﻦ C ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺷﺨﺺ ﺭﺍ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻧﮕﺎﻩ میدارد. 🌺ﻭﻳﺘﺎﻣﻴﻨﻬﺎﻯ B: ﺑﻬﺘﺮ است ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻏﺬﺍ ﺧﺼﻮﺻﺎ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎﻣﻴﻮﻩ ﻭﺳﺒﺰﻳﺠﺎﺕ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺷﻮﻧﺪ. 🌼ﺭﻭﻯ ‏( ﺯﻳﻨﻚ‏): زینک ﺑﻪ ﻛﺎﻫﺶ ﺭﻳﺰﺵ ﻣﻮ ﻭ ﺗﻘﻮﻳﺖ ﺳﻴﺴﺘﻢ ﺍﻳﻤﻨﻰ ﺑﺪﻥ و افزايش رشد و اشتهاي كودكان، تقويت مو و ناخن و... کمک میکند. زینک را بهتر است ﺑﺎ ﻣﻌﺪﻩ ﺧﺎﻟﻰ ﺑﺨﻮﺭﻳﺪ! اگر آهن یا قطره آهن مصرف میکنید باید چند ساعت با مصرف زینک فاصله داشته باشد! 🌺ﻭﻳﺘﺎﻣﻴﻦ E: ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ ﺭﻭﺵ ﻣﺼﺮﻑ ﺁﻥ، ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﻏﺬﺍﺳﺖ، ﺯﻳﺮﺍ ﻳﻚ ﻭﻳﺘﺎﻣﻴﻦ ﻣﺤﻠﻮﻝ ﺩﺭ ﭼﺮﺑﻰ ﺍﺳﺖ! 🌼ﺍﻣﮕﺎ 3: ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﻣﮕﺎ 3 ﺭﺍ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﻭﻋﺪﻩ ﻏﺬﺍﯼ ﺍﺻﻠﯽ ﻣﺼﺮﻑﮐﺮﺩ ﺯﯾﺮﺍ ﻣﮑﻤﻞ ﺁﻥ ﻧﻮﻋﯽ ﺭﻭﻏﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻏﺬﺍ ﺑﻬﺘﺮ ﺟﺬﺏ میشود! 🌺ﻓﻴﺒﺮﻫﺎ: ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﻓﯿﺒﺮ ﺧﻮﺭﺍﮐﯽ، ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﻊ ﯾﺒﻮﺳﺖ ﯾﺎ ﮐﺎﻫﺶ ﻭﺯﻥ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ میکنید ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﺬﺏ ﺁﻥ ﺻﺒﺢ ﺍﺳﺖ. 🌼ﻭﻳﺘﺎﻣﻴﻦ A: ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻏﺬﺍ ﻣﻴﻞ ﺷﻮﺩ. 🌼ﻭﻳﺘﺎﻣﻴﻦ D: ﻫﻤﺮﺍﻩ ﻏﺬﺍ ﻣﻴﻞ ﺷﻮﺩ. 🌼ﭘﺮﻭﺑﻴﻮﺗﻴﻜﻬﺎ: ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﻏﺬﺍ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻣﺨﺼﻮصٱ 20 ﺩﻗﯿﻘﻪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻏﺬﺍ ﻣﺼﺮﻑ ﺷﻮﻧﺪ! ﭼﻮﻥ ﺟﺬﺏ ﺁﻧﻬﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ. 🌺با اشتراک مطالب در سلامت جامعه سهیم باشید🌿 ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای خدا ماه رمضون هم داره تموم میشه یک کیلو هم وزن کم نکردم 😟 🌸🍃
🔘 داستان کوتاه مردی از اولیای الهی، در بیابانی گم شده بود. پس از ساعتها سردرگمی و تشنگی، بر سر چاه آبی رسید. وقتی که قصد کرد تا از آب چاه بنوشد. متوجه شد که ارتفاع آب خیلی پایین است؛ و بدون دلو و طناب نمی توان از آن آب کشید. هرچه گشت، نتوانست وسیله ای برای آب کشیدن بیابد. لذا روی تخته سنگی دراز کشید و بی حال افتاد. پس از لحظاتی، یک گله آهو پدیدار شد و بر سر چاه آمدند. بلافاصله، آب از چاه بیرون آمد و همه آن حیوانات از آن نوشیدند و رفتند. با رفتن آنها، آب چاه هم پایین رفت! آن فرد با دیدن این منظره، دلش شکست و رو به آسمان کرد و گفت: خدایا! می خواستی با همان چشمی که به آهوهایت نگاه کردی، به من هم نگاه کنی! همان لحظه ندا آمد: ای بنده من، تو چشمت به دنبال دلو و طناب بود، باید بروی و آن را پیدا کنی. اما آن زبان بسته ها، امیدی به غیر از من نداشتند، لذا من هم به آنها آب دادم ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺵ 🌸 ﺍﻫﺪﺍﻑ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻨﮕﺮ ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ 🌸 ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ، ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺁﻥ ﺑﯿﻨﺪﯾﺶ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻫﺪف هاﯾﺖ، ﺳﺨﺘﯽ ها و مشکلات ﺭﺍ ﻫﻞ ﺑﺪﻩ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺰﻥ ! ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺎﺵ 🌸 ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ، ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﺮﺻﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻫﻤﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﻨﯽ 🌸 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺑـــﻪ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ باشد 💫تا دلت ﺍﺯ ﺁﺩﻡ‌های پایین نگیرد 🌹می دانی؛ 💫گاهی فقط باید سکوت کرد 🌹و چشم دوخت به نگاه خـــداونــد! 💫آن مهربانی که خوب می داند 🌹حال دلت اصلا خوب نیست... 💫و من تمام غصه های دنیا 🌹را با یک جمله تحمل میکنم خدايا میــدانم که مرا می‌بینی...💐🙏 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸صدای پای عید می‌آید و دل مومن بر سر دو راهی آمدن عیـد رمضان و رفتن ماه رمضان بلا تکلیف است🌸 🌸از آمدن آن یک دل شاد باشد یا از رفتن این یک محزون🌸 پیشاپیش عید فطر مبارک🌸🎊🌸 🌸🍃
💠پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله: دوست بدار دوست را حتی اگر قاتلِ پدر و فرزندت باشد و دشمن بدار دشمن را گرچه پدر و فرزندت باشد 📚علل الشرایع ج۱ معیار علی‌ست ، من ندارم تردید پس سنگ علی به سینه خواهم کوبید من لحظه به لحظه یا علی می‌گويم تا کور شود هر آنکه نتواند دید 🌸🍃
🔘 داستان کوتاه ‍ در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند: فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند! عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند... ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت: ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش! عابد گفت: نه، بریدن درخت اولویت دارد... مشاجره بالا گرفت و درگیر شدند، عابد بر ابلیس غالب آمد و وی را بر زمین کوفت و بر سینه اش نشست. ابلیس در این میان گفت: دست بدار تا سخنی بگویم، تو که پیامبر نیستی و خدا بر این کار تو را مامور ننموده است، به خانه برگرد، تا هر روز دو دینار زیر بالش تو نهم؛ با یکی معاش کن و دیگری را انفاق نما و این بهتر و صوابتر از کندن آن درخت است... عابد با خود گفت: راست می گوید، یکی از آن به صدقه دهم و آن دیگر هم به معاش صرف کنم، و برگشت... بامداد دیگر روز، دو دینار دید و بر گرفت، روز دوم دو دینار دید و برگرفت، روز سوم هیچ پولی نبود! خشمگین شد و تبر برگرفت و به سوی درخت شتافت... باز در همان نقطه، ابلیس پیش آمد و گفت: کجا؟! عابد گفت: می روم تا آن درخت را برکنم! ابلیس گفت: زهی خیال باطل، به خدا هرگز نتوانی کند! باز ابلیس و عابد درگیر شدند و این بار ابلیس عابد را بیفکند چون گنجشکی در دست! عابد گفت: دست بدار تا برگردم! اما بگو چرا بار اول بر تو پیروز آمدم و اینک، در چنگ تو حقیر شدم؟! ابلیس گفت: آن وقت تو برای خدا خشمگین بودی و خدا مرا مسخر تو کرد، که هرکس کار برای خدا کند، مرا بر او غلبه نباشد؛ ولی این بار برای دنیا و دینار خشمگین شدی، پس مغلوب من گشتی... ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍀هراندیشه ی مثبت، 🌾چون دعایی ست خاموش، 🍀که زندگانی ات راتغییرخواهدداد ☘هیچ کس نمی تونه 🌾 اون آرامشی که میخوای رو ☘بهت بده به جز خدا 🌾دستتو بذار رو قلبت 💗 ☘و با عشق صداش بزن 🌾تو سکوت قلبت غرق شو ☘لبخندشو میبینی دوست خوبم روزت پراز معجزه 🌸 🌸🍃
🌹دوشنبه تون زيبا 🧡روزتون پر از شادي 🌹دلتون لبريز از عشق و اميد 🧡تندرست و كامروا باشيد 🌹بهترينها رو براتون ارزو ميكنم 🌸🍃
🌹 یاعلیُّ ياعلىُّ ياعلىّ 《 سفارش اميرالمومنين على عليه السلام به فرزندش امام حسين عليه السلام 》 💫 پسر جانم ! تو را سفارش می کنم به رعایت تقوای الهی در حال توانگری و تهیدستی ، 💫 و گفتار حق در حال خشنودی و خشم ، 💫 میان روی هنگام دولتمندی و تنگدستی ، 🌸🌸 💫 رفتار عادلانه نسبت به دوست و دشمن ، 💫 کار کردن در حال شادابی و سست حالی. 💫و خشنودی از خدا در سختی و خوشی . 📗 تحف العقول : ص۱۳۲
به دوشنبه ۲۰ فروردین 🌷 و ۲۸ رمضان خوش آمديد دعا میڪنم🍃🌷 امروز مهربانی قلبتان رانوازش کند گرمای عشق زندگیتان را زیبا کند🍃🌷 و برکت وروزی فراوان لبخند شیرین به لبتان بنشاند 🌸🍃
♥️سلام مولای مهربانم♥️ دلتنگ آمدنت هستم کاش آنگونه باشم که تو می‌خواهی امامم مرا از نفس رهایم ده جز تو که طبیب قلب من باشد کسی را زین میان نمی‌بینم سلام همه دار و ندارم🥰
🔴 ۲۰ فروردین سالروز شهادت سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی 🔵 زمانهٔ عجیبی است.برخی مردمان امام گذشته را عاشقند اما امام حاضر را نه ⁉️ می‌دانی چرا ؟ 🌕 امام گذشته را هرگونه بخواهند تفسیر می‌کنند اما امام زمان را باید اطاعت کنند و فرمان ببرند. 📚 شهید سید مرتضی آوینی
ﺭﻭﺯﻩ‌ﯼ ﭘﺮﻫﯿﺰ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ ﭘﺮﻫﯿﺰ ﺍﺯ ﻗﻀﺎﻭﺕ، ﺍﺯ ﺩﺭﻭﻍ ﺍﺯ ﺭﯾﺎ، از ستم کردن به مردم ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺗﺎ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺴﺎن‌هاﯾﯽ ﺑﻮﺩﻩ‌ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﺳﻨﮕﯽ ﮐﺸﯿﺪﻩ‌ﺍﻧﺪ ﻭﻟﯽ ﻫﺮﮔﺰ ﺭﻭﺯﻩ ﻧﺒﻮﺩﻩ‌ﺍﻧﺪ...
🔰 اینفوگرافی ❇️ نظر مراجع تقلید درباره مبلغ فطریه ماه مبارک رمضان ۱۴۰۳ / تسنیم
🌹شهید سید مرتضی آوینی: ♦️ امید دشمن به ترس ماست و اگر نترسیم مکر شیطان یکسره بر باد می رود. ما با ایمان پیش می رویم و دشمن وابسته به سلاح است، اما دیگر تکلیف جنگ را آهن مشخص نمی کند. 🌹درود بر آوینی و راهی که رفت 🌹۲۰ فروردین سالروز شهادت مرتضی آوینی گرامیباد شادی روح مطهرش صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گناه_های_اجتماعی به راحتی بخشیده نمی‌شود! بی حجابی گناه اجتماعی است! 🔴خیلی معذرت میخوام ناخودآگاه شاید مقایسه کنه با خانواده خودش...🙏😔 🦋حجت الاسلام در مراسم احیای شب بیست و یکم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 سخنان پروفسور مایکل جونز: بیایید به زنان غربی که این راه رو رفتن نگاه کنیم، آیا خوشحال‌اند؟ من از آینده میام و به شما میگم اگه را بردارید، درگیر کودتای می‌شوید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 کلیپ 🔻" دشــــمــــــن شــنــاســــی "بدون این مهارت، هر چی هم اهل علم و عبادت باشیم، عاقبت بخیر نمیشیم! .       ┄┅═✧☫ سیاسی معنوی ☫✧═┅┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ماجرای فتوای درمورد جمهوری اسلامی شهیدصدر: در خمینی ذوب شوید چون او در اسلام ذوب شده است... 🔻برشی از سخنرانی به مناسبت ۱۹ فروردین‌ماه، سالروز شهادت آیت‌الله سیدمحمدباقر صدر و خواهرشان بنت‌‌الهدی صدر درسال ۱۳۵۹ .      
102.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠فیلم کامل برنامه زندگی پس از زندگی قسمت نوزدهم، ١٠ فروردین ١۴٠٣ برخی عناوین این قسمت پدرش را کتک زده بود .... 🔻آب روی آتش تاثیر کمک به ایتام بر آرامش روح در عالم برزخ 🔻پریشان احوال ناامیدی از بازگشت به دنیا به خاطر بدرفتاری در حق پدر 🔻غیرقابل قیاس روایت تجربه گر از تفاوت میان نحوه مجازات و طلب حق در آن دنیا 🔻اعتماد بی چون و چرا روایت ماجرای تلاش پدر برای نجات جان فرزندش 🔻گلریزان رهایی از عذاب به خاطر کمک به یک نیازمند 🔻مثل روز روشن مورد شفاعت قرار گرفتن به خاطر حب امام حسین(ع) و حضرت ابوالفضل (ع)
💠 زندگی پس از زندگی 🔸 این قسمت: لوح سفید تجربه‌گر:معصومه فیضیان ✅ هرروز ساعت ۱۷ بازپخش 1 بامداد از شبکه چهار  و 8:30روز بعد از شبکه قرآن 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
27.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 لوح سفید روایتی از دلیل بخشیده شدن گناهان تجربه گر ✅ هرروز ساعت ۱۷ بازپخش 1 بامداد از شبکه چهار  و 8:30 روز بعد از شبکه قرآن 🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
مدح و متن اهل بیت
#پروانه ای در دام عنکبوت #نویسنده خانم ط_حسینی #قسمت۷۹ 🎬 زیرلب بسم الله گفتم وروبه طارق:خیلی عادی
🦋ای دردام عنکبوت خانم ط_حسینی 🎬 میدونستم الان وقت خداحافظی ست,الان طارق واحمدوعباس بین داعشیان گم میشن ودیگه نمیدونم ایا دوباره میتونم طارق راببینم یانه...عماد محکم بغل طارق راچسپیده بود وازش جدا نمیشد... اهسته سرم رابردم کنارگوشش وگفتم:بزارطارق بره ,عمادم....من هستم....طارق میخواد ابواسحاق راتنبیه کند ....اگه ولش نکنی شاید به خطربیافته...تااین حرف رازدم...عماد بغل طارق را رها کرد...دلم میخواست زار بزنم...اخه خدااا چرااااا به چه گناهی... همه شان پیاده شدند..ابواسحاق تشکر کرد ورفت تا به جشن برسد ومن دیدم طارق وعباس واحمد,سایه به سایه اش رفتندوتا زمانی که درتاریکی گم شدند ,نگاهم به رد رفتنشان خیره ماند,با صدای فیصل به خود امدم:خاله بریم دیگه دارن اتیش بازی میکنن..... کلی جمعیت امده بود مردمی که به داعش پیوسته بودند برای تماشا امده بودند.. بچه ها جلویم جست وخیز میکردند ومن درافکار خودم غرق بودم ایا طارق ودوستانش رفتند؟ایا داخل اردوگاه کسی ازفرارشان مطلع شده؟ ذهنم انچنان مشغول بود که نفهمیدم کی جشن تمام شد ظرفی غذادست فصیل وظرفی دست عمادبود من:عماد ,فیصل کی بهتان غذا داد؟ که یک دفعه یکی از پشت به من زد... سلما... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎‌💦⛈💦⛈💦⛈
🦋ای در دام🕷 خانم ط_حسینی 🎬 برگشتم پشت سرم ناریه را دیدم که گفت:چیه؟؟توخودت غرقی،غذا برای بچه ها دادم متوجه نشدی ,این برای تو ... باتعجب نگاهش کردم وگفتم:توهم اینجا بودی؟گفتی اخرشب میای.. ناریه:کارم زود تموم شد وچون حدس میزدم شما اومده باشید اینجا,منم اومدم...الانم غذاتون رابخورید وبریم که کلی کارداریم. من:کار داریم؟؟ اخه پیش خودم فکرکردم شایدازماجرای فرار اسیرها باخبر شده ویک برنامه چیده برای پیداکردنشان. ناریه :اره,خیلی کار دارم,امشب به اندازه تمام عمرم خوشحالم... من:یعنی به خاطر پیروزی داعش وگرفتن چندتاروستا اینقدرخوشحالی؟؟! خنده ی بلندی کردواهسته گفت:گوربابای دولت اسلامی وداعش,بریم بالاخره میفهمی.. خیلی کنجکاوشده بودم ,اخه فحش به داعش میداد ,این خیلی جای تعجب داشت..داشتیم حرکت میکردیم که به طرف اردوگاه بریم که ناگهان از گوشه ای صدای همهمه ای بلند شد وبعضی از داعشیها باچوب وچماق به جان مردمی که برای تماشا امده بودند افتادند ومدام ناسزا میگفتند که:خائن را باید گرفت...جاسوسا...بی پدرومادرا و.... ناریه رفت جلو تاببینه چه خبره,بعداز چنددقیقه اومدوگفت:مثل اینکه یک نفر سریک مجاهدراگوش تاگوش بریده,اینا هم داغ کردن ناجور بریم بریم که اینا سزلی کاراشون رامیبینن...وقتی خودشون سرمیبرند حرفی نیست ولی,وقتی سریکی ازاینا بریده میشه,طرف مقابل راوحشی ترین ادم معرفی میکنند.. تودلم خنده ای کردم وگفتم:دستت طلا طارق جان که انتقام پدرومادرمون راگرفتی،شک نداشتم که ابواسحاق به درک واصل شده پس طارق ازمهلکه به سلامت فرارکرده,اخه اگر یکی ازاینا بهشون شک کرده بود یا گرفته بودنشان الان توبوق وکرنا به همه اعلام میکردند. حرکت کردیم طرف اردوگاه اما ذهنم پراز سوالات کوچک وبزرگ بود... دارد... 💦⛈💦⛈💦⛈
🦋ای در دام🕷 خانم ط_حسینی 🎬 نزدیک اردوگاه رسیدیم.. ناریه:یا الله...اینجا چه خبره؟!چرا نگهبانها اینقدزیاد شدن؟ با دیدن ورودی اردوگاه وتعداد داعشیها,قلبم به شدت میتپید واگر کسی میتونست روبنده ام را بالا بزنه وچهره ام راببینه میفهمید که کار کارخودمن است,اهسته نگاهی به عقب وبه فیصل وعمادکردم,میترسیدم که فیصل حرفی بزنه وکارها خراب بشه اما وقتی دیدم,فیصل درحال چرت زدنه خیالم راحت شد. میخواستیم داخل اردوگاه بشیم که یکی ازداعشیا امدجلو,ناریه روبنده اش را داد بالا وگفت:سلام برادر چه خبره؟ داعشی:سلام ام فیصل...شما کی از اردوگاه خارج شدید؟ ام فیصل:من ظهر بعدازنهار رفتم,الانم ازجشن میام,طوری شده؟؟ داعشی:آهان پس شما درجریان نیستید,عصر سه تا اسیررافضی را اوردند وقراربود فردا قربانیشون کنیم که امشب فرارکردند. ناریه:عجبببب ,خیالتون راحت حتما داخل اردوگاه هستند ,بااینهمه نگهبانی که اطراف اردوگاه هست,محاله توانسته باشند,خارج بشن... داعشی:خودمان هم همین را حدس میزنیم,مجاهدان دارن همه جا رامیگردندوراه راباز کرد تا ما داخل برویم. خداراشکر کردم که ناریه نگفت که ما غروب باماشینش رفتیم وگرنه شاید به من مشکوک میشدند... نفس راحتی کشیدم که از دست اینا جستم اما نمیدانستم ،من در چنگ عقربی کشنده وماری خوش خط وخال هستم وخودم خبرندارم... دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈
🦋ای در دام عنکبوت خانم ط_حسینی 🎬 وارد کانکس شدیم سریع رفتم طرف تشکها تا خودم پهنشون کنم وناریه از نبودن اسلحه ,باخبرنشه... ناریه مشکوکانه نگاهم کرد وگفت:میخواستیم یه قهوه درست کنیم وبخوریم,کلی حرف دارم برات بزنم. من:بچه ها خوابشونه,بخوابند ,من وتوتاصبح بیدارمیمونیم😊 بچه ها خیلی زود خوابیدند ومنم قهوه به دست امدم کنار ناریه که دوباره توفکربود,قهوه را گرفتم طرفش که گفت:سلما,یه سوال ازت میپرسم دوست دارم راستش رابگی,برام خیلی مهمه خیلی...اصلا هم نترس ,من نه جاسوسم که میزان ارادتت به داعش راگزارش کنم ونه اینکه اگه بفهمم از داعش نفرت داری,بخوام کلکت رابکنم ,من فقط میخوام واقعیت رابگی... بانگرانی گفتم:بپرس جواب میدم.. ناریه:توبه دولت اسلامی اعتقاد داری؟؟بهشون وفاداری یا از سرناچاری یاترس و.. بهشون معتقدی؟؟ با خودم فکر کردم احتمالا ناریه برام فیلم بازی کرده که ازفرار اسیرا خبرنداره,الانم بهش گفتن که به من مشکوکن واین میخوادبااین سوال از زیرزبونم یه چیزایی بکشه بیرون بنابراین مصلحت دیدم و خیلی مطمین گفتم:ببین ناریه جان ،شوهر من از شهدای دولت هست گرچه من مثل شما در دولت اسلامی فعال نبودم اما ادامه دهنده راه ابوعماد هستم ودوست دارم مثل شما ترقی کنم وخدمت بنمایم... ناریه متفکرانه سرش راتکان دادوگفت:که اینطور....منم تورا مثل خودم میکنم،اصلا یه ام فیصل دیگه....به زودی...... ازاین حرفش احساس بدی بهم دست داد ویک حس ناشناخته بهم میگفت همین الان ازناریه دور بشم. ناریه:بزار بقیه ی سرگذشتم رابرات بگم ,حاضری؟ من:بله.. بله...البته. ناریه:تااونجا گفتم که عدنان باحمله ی انتحاری خودش راکشت ,فرداصبحش پدرم به من زنگ زد وگفت که ابوعدنان کلی خط ونشان کشیده وگفته تاخون ناریه رانریزد ارام نمینشیند,چون پیوستنش به داعش رااز چشم تومیدانند وازاین بدتر فکرمیکنند که توترغیبش کردی تا کمربند انفجاری به خودش ببندد.....پدرم خیلی سفارش کرد که مراقب خودم باشم وهشدار داد که احتمال قوی ابوعدنان افرادی را میفرستد تا من رابکشند. درست ازوقت مردن عدنان انگار ارامش من هم مرد مدام میترسیدم که کسی تعقیبم کند واینقدرهول هراس داشتم که حتی ازسایه ی خودم هم میترسیدم تااینکه... .. ‎‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌ ‎💦⛈💦⛈💦⛈