🌷روزقیامت به نور ایمان نیاز داریم:
🌷قیامت ،منافقین به مومنین میگویند
رو به ما کنیدتا ازنورتان استفاده کنیم.گفته میشودبرگردید به دنیا برای خودنوربیاورید:
🌷يَوْمَ يَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِينَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِكُمْ قِيلَ ارْجِعُوا وَرَآءَكُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا فَضُرِبَ بَيْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِيهِ الرَّحْمَةُ وَظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ (١٣)حدید
🌷اهل جهنم به اهل بهشت میگویند
ازآب وغذای بهشتی به ماهم بدهید
آنهاجواب میدهندکه این آب وغذا برکافرین حرام است:
🌷وَنَادَىٰٓ أَصْحَابُ النَّارِ أَصْحَابَ الْجَنَّةِ أَنْ أَفِيضُوا عَلَيْنَا مِنَ الْمَآءِ أَوْ مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ قَالُوٓا إِنَّ اللَّهَ حَرَّمَهُمَا عَلَى الْكَافِرِينَ (٥٠)اعراف
🔴 چقدر باید برای امام زمان کار کنیم ؟
🔵 مرحوم حاج عبدالله ضابط (ره) :
🌕 آنـقـدر بـایـد بـدویــم تــا وقـتـی #امــام_زمــان ( ارواحنا فداه ) آمـد سـرمــان را بـالـا بـگـیـریـم و بـگـویـیـم : آقــــــا بـیـشـتـر از ایــن جــان نـداشـتـیـم.
✍️ توییت حاجمهدی سلحشور
🔸️ خواهر بنده روانشناسه.
تعریف میکرد با دختری روبهرو شدم که کشف #حجاب کرده بود. بهش گفتم دورت بگردم شالت افتاده که گفت نیفتاده، خودم انداختمش!
نگاهش به پرونده مراجعین توی دستم بود. بهش گفتم من یه روانشناسم. اینها هم پرونده خانمهاییه که ۴۰، ۵۰ سالشونه و از خیانت همسرانشون رنج میبرند!
دخترم من نیاز به توجه و تحسین خانمها رو درک میکنم اما این به رخ کشیدن زیبایی میدونی با زندگی بعضیا چه کارا که نمیکنه؟
گفتم عزیزکم میپسندی که پدرت به مامانت خیانت کنه یا نامزدت به شما؟!
تو هم خیلی زود این جوونی رو رد میکنی و همسن مامانت میشی و زیباییهات کمتر از امروزت.
اون زمان با هر بار بیرون رفتن همسرت دلت نمیلرزه که نکنه چشم و دلش اسیر زیباییهای دخترای دلربای خیابونا بشه؟
گفت شما با مهربونی حرف زدین. به این موضوع فکر نکرده بودم.
آروم سرشو پایین انداخت و شالشو روی سرش کشید و رفت...#امر_به_معروف #طرح_نور
🔺کاریکاتور/ غرق شدن ماشین جنگی نتانیاهو در باتلاق خون
🔹غرق شدن رژیم صهیونیستی در دریایی از خون مظلومین #غزه، تصویری واقعی از پایان فاجعهای است که این رژیم برای مردم #فلسطین به راه انداخته است.#وعده_صادق
طبق نظر رهبری، مطلق نگاه به موی نامحرم حرام است و بنابر احتیاط واجب این حرمت شامل نگاه به زنان لاابالی هم میشود.
اینهایی که از یک طرف میگویند مقلد رهبری هستیم و از طرف دیگر با وضع #حجاب مشکلی نداشته و تعاملات اجتماعی هم دارند، چطور در جامعه تردد دارند؟ چشمبسته و با عصای سفید؟! #امام_خامنه_ای
علیرضا اکبری
✍️اجرای #طرح_نور کمکی به کل جامعه است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯🎥 الله اکبر"!!!
در تظاهرات ضد صهیونیستی در نیویورک آمریکا، مردی در بلندگو فریاد می زند:
✊"زمان پنهان کردن اسلام، به سر رسیده
زمان شکنجه کردن و آزار و قضاوت غلط درمورد مسلمانان به سر رسیده
اسلام همان دینی است که انسان ها به آن نیاز دارند
✅و ما دست بردار نیستیم تا وقتی که این دین به تمام خانه ها وارد شود
حالا شماها را دعوت می کنم که با من تکرار کنید
لااله الاالله محمد رسول الله
بعد تمام مردم با او تکرار می کنند: لااله الاالله محمدرسول الله
✅و همگی با هم مسلمان می شوند!
بعد می گوید خدایی جز الله نیست خدای عیسی خدای مسیح خدای آخرین پیامبر خدا حضرت محمد صل الله علیه و اله"
#وعده_صادق #انتقام_سخت #تنبیه_متجاوز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیک موزی🍰
تا آخر ببین که مطمئنم درستش میکنی😍
مواد لازم:
۲عدد موز
⅓ پ شکر
گردو
نصف لیمو ترش
۶۰گرم کره
۲عدد تخم مرغ
وانیل
⅓پ روغن
نصف پ شیر
۱و⅓پ آرد
۱ ق چ بکینگ پودر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کباب برنجی😍😋
موادلازم
برنج ۲پیمانه
گوشت ۲۵۰گرم
پیازبزرگ ۱عدد
تخم مرغ به ازای هرپیمانه برنج ۱عدد
سبزی خشک ۱ق غ
زعفران ۱ق غ
رب ۱ق غ
نمک زردچوبه فلفل سیاه به مقدارلازم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باورتون میشه فقط توی ۲۰ دقیقه این دسر خوشمزه و مقوی درست میشه؟😋
مواد لازم:
شیر سرد یه لیتر
نشاسته چهار قاشق غذا خوری
ارد سه قاشق غذا خوری
پودر قند نصف لیوان
کره
وانیل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لوبیا پلو دودی😋👌
مواد لازم :
پیاز ۱ دونه
گوجه ۴ عدد
زردچوبه ½ ق چ
لوبیا سبز ۲.۵ پیمانه
رب گوجه فرنگی ۲.۵ ق
نمک، فلفل سیاه ۱ ق چ
سیر تازه کوچک ۴ حبه
روغن حیوانی ۲ ق
فلفل دلمه ۱ عدد
پیازچه ۱ عدد
برنج ۳ پ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌀 روش نماز خون شدن بچه ها
"دکتر سعید عزیزی"
⭕️ خیلی زیباست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمازخون شدن بچهها چهارتا شرط داره
نکات مهم دکتر عزیزی
#دکترسعیدعزیزی
#اَللّهُمَّاجْعَلْعَواقِبَاُمورِناٰخَیْراً
مدح و متن اهل بیت
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۶۵🎬: دورنمای شهر کوفه دردید نگاهم قرار گرفت ,انگار خدا هم میپسندد من درقلب
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۶۶🎬:
با هم وارد ساختمانی شدیم که به نظر میرسید مقرفرماندهیشان باشد,پشت سرخزیمه داخل اتاق بزرگی با مبلمان مجلل وصندلیهای چرمی زیادی بامیز بزرگی دروسط ومجهز به انواع واقسام وسایل الکترونیکی...
مردی پشت میز بزرگی ,بالای اتاق نشسته بود وسرش داخل مانیتور کامپیوترش بود,باورود ما نگاهی به خزیمه کرد وانگارمتوجه من نشد ودوباره غرق صفحه ی کامپیوترشد
خدای من، این چهره ی خود سفیانی ست که مانندی خوکی کثیف دراینجا نشسته وکل جنایات را رهبری میکند سفیانی درحالی که دوباره غرق مانیتورش بود,گفت:هاا خزیمه...چه دیدی؟چکار کردی؟هنوز,هم براین عقیده که عمر الحریر ,جاسوس است پافشاری داری؟
خزیمه سرش راتکان دادوگفت:من تا از چیزی مطمین نباشم ,ان را برزبان نمیاورم ,الانم هم از نقطه ای میایم که امواج الکترونیکی را رد یابی کردیم,کلی وسایل استراق سمع انجا بود,برای اینکه مطمین شویم ,کار کار عمر است ,انگشت نگاری کردم وتاچند ساعت دیگر هوییت این مار خوش خط وخال که مترجم شخصی شماست برملاخواهد شد...
بااین حرف خزیمه,سفیانی دوباره سرش رابالا گرفت واینبار متوجه من شد وباتعجب وعصبانیت گفت:این دیگر کیست ,پشت سرت راه انداختی؟چرا مسایل امنیتی را جلوی این ضعیفه برملا میکنی؟
خزیمه درحالی که نگاهی به صورت افتاب سوخته ی من میانداخت گفت:نترسید,خطری ندارد,اصلا زبان مارا نمیفهمد, وسط راه مثل درختی جلویمان سبز شد نتوانستم بفهمم کیست وازکجاست,مخصوصا امدم تا به عمر الحریر بگویید تا ترجمه کند که این ضعیفه چه میگوید ,شاید جاسوس باشد ونفوذی به هرحال شاید اطلاعات خوبی داشته باشد. ..
سفیانی ,بیسیم دستش رابرداشت وهمان عمر را که صحبتش بود ومن متوجه شدم ,به او مشکوکند رابه حضورش فراخواند وروبه خزیمه گفت:بگذارید جلوی خودمان ازاین زنک استنطاق کند....
هول وولا برم داشت...مدام در دلم ایات قران را میخواندم تا زبانم به سمتی بچرخد ,تاجانم را بخرد...
باید بفهمم چی بگم....جملات در ذهنم شکل میگرفت که...
🖊به قلم……ط_حسینی
#ادامه دارد....
💦🌧💦🌧💦🌧
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۶۷🎬:
بالاخره مردی با روی بسته که فقط چشمانش مشخص بود ,وارد شد.
سرم را که بالا اوردم ونگاهم درنگاهش افتاد ,نمیدانم چرا دلم به تلاطم افتاد,انگار برق نگاهش را سالهاست که میشناسم ونمیدانم شاید من اینطور تلقین کردم ,اما احساس میکردم که اوهم از دیدن من جا خورده....
سفیانی روبه عمر گفت:کجایی عمر...از بیکاری خسته شدی؟واشاره کرد به من وگفت:بیا اینهم کار ,ببین این ضعیفه کیست وچه میگوید وبه چه زبانی سخن میگوید....
عمرنگاهی که هزاران سوال دراو بود به من انداخت وگفت:زیرسایه ی شما بودم,داشتم پیامهایی را که از ایالات امریکا وانگلیس واسراییل امده بودند,ترجمه میکردم تا برایتان حاضرکنم...
خدای من,این مرد لحن کلامش مثل برق نگاهش, چقدر اشناست..
دراین هنگام خزیمه نزدیک عمرشدوگفت:چرا روی پوشیدی؟,رویت را باز کن ,اینجا غریبه ای نیست ,مابارها وبارها صورتت را دیده ایم,نمیترسیم وبااین حرف هم خزیمه وهم سفیانی زدند زیر خنده ,انگار عمر را مسخره میکردند..
عمر دست برد وعرق چینش را از صورتش کنار زد...اووووف خدایااااا
#ادامه دارد...
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۶۸🎬:
خدای من، از انچه که میدیدم وحشت زده شدم,مشخص بود صورت عمر صدمه ی شدیدی دیده,نصف لب بالایی ان انگاربریده شده بود وگوشه ی بینی اش پریده بود وردی که اثر زخمی عمیق بود به صورت مورب از چانه تا بالای شقیقه هایش کشیده شده بود اما باز نگاهش برایم اشنا ومهربان بود.
سفیانی امر کرد که برروی صندلیهای چرمی بنشینیم.
من یک طرف نشستم وخزیمه وعمرهم صندلی روبه رویم.
خزیمه به عمرگفت:ببین فارسی نیست عربی هم نیست,به گمانم زبانش عبری باشد,با عبری از اوبپرس کیست واینجا چه میکند,تاکید کن حقیقت را بگوید وگرنه کاری به سرش میدهم که مرغان هوا به حالش گریه کنند...
عمر با زبان عبری گفت:تو که هستی ,مگر خانه وبچه نداری که ازجانت سیرشده ای وسراز جهنم این تکفیریها دراوردی...
بااین حرفش فهمیدم که واقعا عمر باید جاسوس باشد وگرنه اینجا را جهنم نمیدانست وسفیانی را تکفیری نمیخواند پس بااعتماد به نفس,بیشتری
گفتم:من نمیدانم توکی هستی وچی,هستی,فقط,به تومیگویم من زبان اینها را میفهمم ,قبل از امدن تو بحثشان برسر جاسوس بودن توبود ,وسایل استراق سمعی دربیابان پیدا کرده اند که انگشت نگاری شده,تا ساعتی دیگر اگر نتیجه اش این بود تو جاسوس هستی ,حتما حسابت رامیرسند....
عمر که انگاری واقعا من خودم را معرفی کردم ,با طمأنینه سرش را تکان داد وگفت:پس باید فرار کنیم ,توهم اگر اینجا باشی بالاخره کشته خواهی شد,باید با من بیایی ,همین الان...
من:نه نه...من از,امدن به اینجا هدفی دارم,دنبال عزیزانی هستم که تا پیدایشان نکنم نمیتوانم برگردم وراه پیدا کردنشان بودن دراین لشکراست...
دراین حین خزیمه به میان حرفم پرید ورو به عمر گفت:چقدر طولانی,بگو چه میگوید؟
عمر:این خانم از اسراییل است,گویا چندی پیش شوهرش گم میشود وبعداز جستجوی زیاد میفهمد به این لشکر پیوسته,الان هم به دنبال شوهرش امده,درضمن قبل از این هم به اردوگاه دشمنان نزدیک شده...اجازه بدهید ببینم چه اطلاعاتی دارد...
سفیانی سرش راتکان داد وگفت:خوبه ,ادامه بده ببینیم به کجا میرسی...
عمر دوباره روبه من کردوگفت:تو باید با من فرارکنی,چون وچرا هم نکن,عزیزانت هم به موقع پیدا میشود,شاید در پی شوهرت امده باشی هاااا,ودروغ من راست از کار دراید...
من:نمی توانم بگویم فقط میدانم که همراه شما نمی ایم...شما خودتان رانجات دهید...
عمر که انگار از این سرسختی من عصبانی شده بود,مشتش را گره کرد ومثل زمانی که علی عصبانی میشد بر روی زانوش زد وبا تحکم گفت:
#ادامه دارد...
🖊 به قلم………ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۶۹ 🎬:
عمر:ببین ,قرار,شد روی کاناپه انتظار بنشینی وفرزندانمان رابنگری. ....
خدای من,این چه میگفت؟؟کاناپه انتظار....رمز بین من وعلی....به خدا که اوعلی ست...
ناخوداگاه لبخندی صورتم را پوشانید واشکهایم جاری شد..
خزیمه:چی شد؟چرا اشکش را دراوردی؟
علی:هیچی از تجهیزات زیاد دشمن میگفت وناامید بود که بتواند شوهرش را پیدا کند ومن به اواطمینان دادم که داخل لیست کامپیوتری مشخصات شوهرش را,سرچ میکنم وپیدایش میکنم واین ضعیفه هم خوشحال شد...
سفیانی که هنوز,سر در گریبان مانیتورش بود ,سرش را بالا اورد وگفت:عمر الحریر این ضعیفه را به اتاق خودت ببر وهرچه از تجهیزات دشمن را دیده موبه مو بنویس وبرای من بیاور,درضمن نام ومشخصات شوهرش را بپرس ببین پیدایش میکنی واشاره کرد به من وادامه داد:اینان شیرزنانی هستند که سربازان اینده مرا باید تربیت کنند .....رو به علی گفت شما بروید وبااشاره به خزیمه ادامه داد تو بیا اینجا راببین وچیزی داخل مانیتور نشان میداد.
با خوشحالی زایدالوصفی به دنبال علی,مرد زندگیم که مانند ققنوس خاکستر شد واز,بین خاکستر واتش بابالهایی قوی تر وزیباتر دوباره زنده شده بود وسر براورده واینبار هم فرشته ی نجاتم شد...
داخل اتاق علی شدیم...علی در رابست,برگشت طرفم ,انگشتش را روی بینی اش گذاشت...
یعنی چیزی نگو...اینجا امن نیست..
#ادامه دارد...
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
#از_کرونا_تا_بهشت
#قسمت۷۰ 🎬:
جلو رفتم ، دستان علی بعداز مدتها دوری ،دستانم را دربرگرفت . نا خودآگاه خم شدم و روی زمین زانو زدم با اشک چشم بر دستان علی، بوسه زدم و علی هم سر مرا به آغوش کشید وغرق بوسه کرد و با زبان عبری گفت:توکجا و اینجا کجا...فرشته ی نجات من....به بوی پیراهن یوسفت اینجا کشیده شده ای؟
با این حرفش عقده ی دلم ترکید وگفتم:به من گفتند یوسفم پرکشیده وبه آسمان رفته اما ، گفتند افلاکی شدی ، تو را چه با خاکیان عزیزدلم ؟
ولی به خدا قسم که من هرگز باور نداشتم ،باورم نشد که تورفته ای که اگر واقعا رفته بودی ،سلما هم میمرد.....و کمی آهسته تر که فقط خودمان بشنویم ادامه دادم:
علی....انور....عباس وزینب را دزدید....
نمیدانستم به کجا بروم و چگونه خودم را به اسراییل برسانم...آمدن به اینجا تنها فکری بود که به مغزم خطور کرده بود.
علی درحالیکه دستم را میگرفت وبر صندلی مینشاندم وبرافروخته از خبری که شنیده بود گفت:واااای...زینب...عباس...
خدای من چه بر سر شما آمده؟!
#ادامه دارد ...
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧