eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.2هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
|⇦•سلام‌همسایه... و توسل ویژهٔ دهه کرامت و ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ سید مهدی میرداماد •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ سلام همسایه، سلام سایه ی سر سلام معصومه، بنت موسی بن جعفر درمون درد مایی، زیبایی دنیایی الحق و الانصاف که، خودِ خودِ زهرایی حرمت پناه دل همه، هر چقدر بگم از شما کمه دارم حاجت از تو‌حاجت یه عالمه اشفعی لنا بنت فاطمه نگام کن بانو، نگات آبرومه به تو مدیونم یا حضرتِ معصومه ای دریای نورانی، تو بانوی ایرانی کریمه هستی چونکه همشیره ی سلطانی رزق و روزی ما میشه زیاد چقدَر کرامت بهت میاد خدایی چی بهتر از این میخواد هر کسی تو صحن شما بیاد بهشت یعنی: تو، بهشت یعنی: حرم هزار بار آقا دور سرت میگردم چه خوبه دلهای ما، یاری بی‌همتا داره چه خوبه کشور ما، مشهدُ الرضا داره به لبم نوای رضا رضا رو سر همه سایه ی شما ست اگه کربلا حسرت دلهاست مشهد الرضا کربلای ماست
Milad_Hazrat_Masoomeh_1401_f.mp3
6.88M
|⇦•سلام همسایه.... و توسل ویژهٔ دهه کرامت و لادت حضرت معصومه سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ سید مهدی میرداماد •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ حضرت معصومه (س) از پدرش امام موسی کاظم (ع) درباره مردم قم می‌فرماید: «از پدرم شنیدم که فرمود: شهر قم مرکز شیعیان ما می‌باشد». 📚دریای سخن، سقازاده تبریزی به نقل بارگاه فاطمه معصومه، همان، ص ۴۵۴۶
|⇦•تو‌ مسیحا زاده... و توسل ویژهٔ دهه کرامت و ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج محمدرضا بذری •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ تو مسیحا زاده، امّا دخترِ موسی شدی مریمِ قدّیسه‌ی ذرّیه‌ی طاها شدی یک نخی از چادُرَت مانندِ کعبه محترم قبله‌ی عرشی ترین سجاده‌ی دنیا شدی بوسه بر دست تو بر سادات واجب می‌شود چون ستونِ عصمت الله بنی الزهرا شدی در میانِ شوره زارِ قُم بهشتی ساختی مثل کوثر آمدی، جوشیدی و دریا شدی جانمازِ غرق نورَت گوشه‌ی عرش خداست در تقرُّب بر خدا بالاتر از بالا شدی وحی نازل بر لبانت استناد هرحدیث مثل بِنتُ المصطفی صدیقه‌ی کُبری شدی پیش پایت دیدنی باشد قیامِ موسوی با جلالِ فاطمی خاتونِ بی همتا شدی نازِ چشمان تو و ذکر فِداهای پدر کو رسولُ الله ببیند‌ ثانیِ زهرا‌ شدی خواهر سلطانِ عالَم کارِ سلطان می‌کند بر حسینِ خانواده زینبِ کبری شدی خنده‌ی معصومِ تو آرامش جانِ رضا بهترین تمکین قلبت صوت قرآن رضا از همان اول دلت گشته گرفتارِ رضا بینِ صحنه چشمهایت نقشِ رخسار رضا جنس بی قیمت‌ که‌ جایش درحریم‌ یار نیست عشق تو باشد مَتاعِ نابِ بازارِ رضا یوسُفِ بازارِ ما چون پرده بردارد زِ رُخ عاشقی چون تو فقط باشد خریدارِ رضا در تمامِ عرصه های بندگی پاک تو همچنان آیینه ای پیداست رفتارِ رضا تا میانِ خُطبه ها تفسیر قُرآن می کنیم کاملاً باشد کلامت عینِ گُفتارِ رضا آمدی تا پرچمِ معشوق بر شانه کشی در حریمِ عاشقی باشی عَلَمدارِ رضا هر که عُمری خاک بوسی حریمت را کند تا قیامت می‌شود محرم به اسرارِ رضا ای کریمه چاره ای کن لحظه‌ی جان دادنم دیده ام روشن شود هنگامِ دیدارِ رضا روزِ محشر چون گُنه گردد گریبانگیر من آبرو داری بُوَد کارِتو و کارِ رضا دلخوشم خاکِ حریمِ تو نشسته بر سرم خاکساریِ تو می‌گردد شفیعِ محشرم در محضر دوست رهروانِ آگاه همراه بَرَن توشه ای حتّی آه ما روسیه هان بار گُناه آوردیم «یا فاطمه اِشفَعی لَنا عِندَالله»
milad hazrat masome_14020229(8).mp3
8.63M
|⇦•تو‌مسیحا زاده.... و توسل ویژهٔ دهه کرامت و لادت حضرت معصومه سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ حاج محمد رضا بذری •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ معصومه ضریب بالای ارادت به ولایت است، معصومه، قصه ی بلند مدینه تا مشهد است. 
|⇦•حرمت بهشته ایرانه.... و توسل ویژهٔ دهه کرامت و ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ سید مهدی حسینی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ حرمت بهشت ایرانه گنبدت خورشید تابانه تو خودت بانوی قم هستی داداشت شاه خراسانه سر و سامانم دختر و خواهر عمه و امامانم ای بی بی جانم دختر و خواهر عمه و امامانم دومین فاطمه ی عالم تو رو دارم همه چی دارم اعتراف می کنم و میگم تو ولم کنی گرفتارم تو هیاهومی زینب و فاطمه و رقیه خانومی جان معصومی زینب و فاطمه و رقیه خانومی اونی که براش میخونم تو چراغ روشن خونه ام تو به خود امام حسن گفتم یک کریمه دارم اونم تو حضرت بانو همهٔ دار و ندار ضامن آهو ای گل خوشبو همهٔ دار و ندار ضامن آهو زجا همه برخیزید به پای او گل ریزید عمهٔ سادات آمد..
16232486089240438924818.mp3
11M
|⇦•حرمت بهشت ایرانه.... و توسل ویژهٔ دهه کرامت و لادت حضرت معصومه سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ سید مهدی حسینی •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ روز میلاد توست و تو روشنی به ما هدیه می‏دهی و ما با دستانی پر از روشنی، از این حُسن بازمی‏گردیم؛ با دل‏هایی که در حوضچه چشمانمان با آب دیده تطهیر شده است. روز میلاد تو هر روز در ما تکرار می‏شود، ای تکرار روشنی در روح و روان ما!
|⇦•شکوفه ای علوی زد... و توسل ویژهٔ دهه کرامت و ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ سیدمهدی میرداماد •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ شکوفه ای علوی زد جوونه شد شِکوفا گُلی که رنگ و رُخَش بُرده دل از تموم گل ها همه می گن دوباره فاطمه اومده به دنیا از آسمونا گل میباره تو سینه ها دل بیقراره امام رضا با لب خندون برا تمومه عاشقا عیدی میاره یا معصومه به درد من دوا بده یا معصومه بیا منو شفا بده یا معصومه به من یه کربلا بده فرشته ها از بهشت پاشونو رو زمین می ذارن برای عرض ادب از بهشت دسته گل میارن هیچ آرزویی به‌ جز دیدن روی او ندارن عطرش تا عرش حق پیچیده نقشِ رُخِش رو حق کشیده نقش جمالش مثل زهراست انگار خدا باز فاطمه آفریده «فاطمه فاطمه فاطمه ....» فاطمه عشق رضا خوش آمد عشق رضا خوش آمد عشق رضا خوش آمد..
7466f6d561326350134cea4d4ee10b9552167257-360p_۲۴۰۴۲۰۲۴.mp3
3.86M
|⇦•شکوفه ای علوی زد.... و توسل ویژهٔ دهه کرامت و لادت حضرت معصومه سلام الله علیها اجرا شده به نفسِ سید مهدی میرداماد •✾• ●━━━━━━─────── ⇆ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ ↻ معصومه جان! عطر میلاد تو، چون نسیم بهشتی است که مشام دل‏ها را می‏نوازد؛ میلادت مبارک! 
شهــــــید بیـــــدارمیڪند ... شهـــــید دستتـــ را میگیرد ... شهـــــید بلنـدتـــ میڪند ... شهـــــید ، "شهـــیدتــ" میڪند ... فڪہ و ارونــد یا دمشـــق وحلبــــ... یا صعـــده و صنـــعا...! فرقــے نمےڪند... ❣شهــــید❣ ، شهـــیدت میڪند ؛ بــــاورنمےڪنے ...؟؟؟؟ حـــالا عڪــس را بزرگـــ ڪن ، بـــزرگتـــر... حــــالا زُل بــزن....!!! بیــــدار ڪہ بشوے ، جـــاده خــاڪے انــحرافــے رفتہ را برمیــگردے بہ صــراط مستقیـــم... شهـــادت میـــوهء درختـــان جادهء صــراط مستقیـــم استـــ ..! یادتـــ باشد : ❣شهــــید ❣، شهـــیدتـــ میکند
❤️ [ شهید عباس دانشگر در قسمتی از دست‌نوشته خود می‌گوید : می‌خواهم عوض بشوم ؛ همه ی زندگی ام را عوض بکنم . ‌‌. می‌خواهم آن کسی باشم که دوست دارم نه آن چیزی که یک ذهن ِمریض از من ساخته است . هرگز از تاخیر و دیر شدن به آرزوهایم نا امید نمی‌شوم زیرا بخشش ِالهی به اندازه نیت است.] علی اکبر رائفی پور می گوید: به زادگاهش رفتم. پدرش سررسید سال ۱۳۹۴ شهید را به من داد وقتی برنامه عبادی اش را دیدم بر خود لرزیدم. ✓ مداومت بر نماز شب(حداقل سه رکعت نماز شفع و وتر) ✓ خواندن هرروز حداقل یک صفحه قرآن با تفسیر ✓ مناجات حضرت امیرالمومنین(علیه‌السلام) و زیارت حضرت زهرا(سلام الله علیها) ✓ ذکر روز چند مرتبه... ما حرف زدیم و شهدا عمل کردند. خداوند متعال به درجاتش بیفزاید و او را با اولیاءش محشور فرماید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
◑مـــعــرفــی شــهـــدا نام و نام خانوادگی: عباس دانشگر نام پدر : مومن محل تولد : سمنان تاریخ ولادت: ۱۳۷۲/۲/۱۸ تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۳/۲۰ محل شهادت: حومه جنوبی حلب - سوریه مدت عمر: ۲۳سال محل مزار : امامزاده علی اشرف سمنان 🇮🇷🌷صلوات هدیه به این شهید🌷🇮🇷
وصیت نامه شهید شهید عباس دانشگر🌷🇮🇷🌷🇮🇷 ◈بسم الله الرحمن الرحیم ◑دوست دارم ساکن شوم آخر من کجا و شهدا کجا، خجالت می‌کشم بخواهم مثل شهدا وصیت کنم، من ریزه‌خوار سفره‌ی آنان هم نیستم. شهید شهادت را به چنگ می‌آورد، راه درازی را طی می‌کند تا به آن مقام می رسد اما من چه؟! سیاهیِ گناه چهره‌ام را پوشانده و تنم را لخت و کسل کرده. حرکت جوهره‌ی اصلی انسان است و گناه زنجیر. من سکون را دوست ندارم، عادت به سک‍ـون بـلای بزرگ پیروان حق است. سکونم مرا بیچاره کرده، در این حرکت عـالم به‌سمت معبود حقیقی، دست و پـایم را اسـیر خود کرده. انسان کر می‌شود، کور می‌شود، نفـهم می‌شود، گنگ می‌شود و باز هم زندگـی می‌کند، بعد از مدتی مست می‌شود و عادت می‌کند به مستی، و وای به حالمان اگر در مستی خوش بگذرانیم و درد نداشته باشیم. ◑بی هوشی انسان درد را انسان بی‌هوش نمی‌کشد، انسان خواب نمی‌فهمد، درد را، انسان باهوش و بیـدار می‌فهمد. راستی...! دردهایم کو؟ چرا من بیخیال شده‌ام؟ نکند بی‌هوشم؟ نکند خوابم؟ مثل آب خوردن چندین هزار مسلمان را کشتند و ما فقط آن را مخابره کردیم. قلب چند نفرمان به درد آمد؟ چند شب خواب از چشمانمان گریخت؟ آیا مست زندگی نیستیم؟ خدایا؛ تو هوشیارمان کن، تو مرا بیـدار کن، صدای العطش می‌شنوم، صدای حرم می‌آید، گوش عالم کر است. خیام می‌سوزد اما دلمان آتش نمی‌گیرد. ◑بالاترین مرض مرضی بالاتر از این؟ چرا درمانی برایش جست‌وجو نمی‌کنیم؟ روحمان از بین رفته، سرگرم بازیچه دنیاییم، الَّذِینَ هُمْ فِی خَوْضٍ یَلْعَبُونَ، ما هستیم. مرده‌ام، تو مرا دوباره حیات ببخش، خوابم، تو بیدارم کن خدایا! به‌حرمت پای خسته‌ی رقیه(سلام الله)، به‌حرمت نگاه خسته‌ی زینب(سلام الله)، به‌حرمت چشمان نگران حضرت ولی عصر(عجل الله...)؛ به ما حرکت بده. 📚لـبــخــنــدی بـــه رنگـــ شـــهـــادت ✧زندگی نامه شهید مدافع حرم عباس دانشگر
42.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
_ببینید قسمتی از عاشقانه های شهید عباس دانشگر و همسرشون!🥺❤️ _قسمت اول_1⃣ ...🌷🕊
46.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ببینید قسمتی از های شهید و همسرشون!🥺❤️ _قسمت دوم_2⃣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدح و متن اهل بیت
#از_کرونا_تا_بهشت #قسمت۷۰ 🎬: جلو رفتم ، دستان علی بعداز مدتها دوری ،دستانم را دربرگرفت . نا خودآگا
🎬: علی از گمشدن بچه ها خیلی ناراحت وبرافروخته شد اول به بالا اشاره کرد که یعنی خدا وبعد به قلبش اشاره ودست روی چشمش گذاشت واین رمزی بود بین ما برای ارادت به بقیه الله...با خوشحالی بهش فهماندم ,مهدی عج,این مضطر ظهور در راه است وبه زودی میاید واشک شوق بود که از چشمهای مشتاق ما روان شد. سریع از جابلند شدم باهمان زبان عبری گفتم:اگه انگشت نگاری جوابش بیاد؟؟ علی:نترس ,من احتیاط لازم را کردم ولی بااین حال چون بهم مشکوک شدند هرچه سریعتر باید بریم .. غرق حرفهای علی شده بودم,هنوز باورم نمیشد این علی ست روبه رویم، خدا ازشان نگذرد چه به روز صورت نازنینش اوردند. علی فوری به سمت کمدی گوشه اتاق رفت ویک دست لباس عربی مردانه با عرق چین عربی اورد دادبه طرفم:سلما,بپوش عزیزم باید زودتر ازاینجا خارج شویم. سریع لباسها راپوشیدم وباعرق چین صورتم را پوشاندم ودنبال علی از اتاق خارج شدیم. فکرمیکردم به سمت دراصلی ساختمان که ازانجا وارد شده بودیم میروم اما باتعجب دیدم علی به سمت انتهای ساختمان رفت ودر اتاقی را باز کرد واشاره کرد داخل شوم... اتاق تاریک وخیلی بزرگی بود,علی اشاره به انتهای اتاق کرد وگفت:اگر از درجلویی خارج میشدیم متوجه خروجمان میشدند اما این انبار دری به خارج دارد که از قسمت پشت اردوگاه باز میشود,افراد کمی از وجود همچین دری خبردارند,من هم زمانی که میخواستم راپورت بدهم ازاینجا بیرون میرفتم وکسی متوجه خروجم نمیشد.. علی مثل راهنمایی زبده پیش رویم راه میرفت ومن سرشار,از احساساتی خوب بودم وخداراشکر میکردم که مرا به این راه فرستاد تا علی ,این مرد زندگیم را دوباره پیداکنم... از درخارج شدیم که... دارد.... 💦🌧💦🌧💦🌧
🎬: از در که خارج شدیم ،علی با اسلحه ای که دردست داشت به سمت نگهبان بالای برجک علامتی داد، انگار این نوعی رمز بود وجلوتر رفتیم، موتوری زیر سایه ی دیوار پارک بود,علی موتور راسوار شد وخیلی با طمأنینه اشاره کرد, پشت ترکش بنشینم و حرکت کنیم,موتور را روشن کرد... از نگهبانی اول و دوم به راحتی رد شدیم,به اتاقک نگهبانی اخری رسیدیم، علی با لحنی شوخ که میخواست رد گم کند با نگهبان جلوی در سلام وخوش وبشی کرد,داشتیم رد میشدیم ,باشنیدن نام عمر الحریر دربیسیم برجا خشکم زد,علی گفت :محکم بشین...محکم پشتش راگرفتم,دوتا دیگه از نگهبانانی که دراتاقک بودند با سروصدا از اتاقک بیرون امدند واخطار وایست میدادند وشروع به تیراندازی کردند .. علی بی خیال وبه سرعت دورمیشد ,محکم علی راچسپیده بودم...وای خدای من چه پناهگاه امنی...من چطور توانسته بودم دوری این فرشته ی زمینی را طاقت بیارم که ناگاه,سوزشی همراه با درد ، در پهلویم پیچید... فهمیدم تیر خوردم، اما نمیبایست صدایم دربیاید ,شاید اگر علی میفهمید ،دراین شرایط اعصابش بهم میریخت.. باخودگفتم:تیرخوردم,چه باک من که همراه یارم ....مراغمی نیست وقتی با توهستم وکم کم پلک چشمهایم روی,هم امد.. دارد ... 🖊به قلم……ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
🎬: چشمهام را که باز کردم روی تختی خوابیده بودم، احساسم بهم میگفت یه جای آشنایی هستم. دستهام را دوطرفم زدم تا بلند بشم، سوزشی توی پهلوم پیچید، اوه یادم رفته بود ، فکر کنم من تیر خورده بودم. آروم آروم بلند شدم ،به پهلوم دست کشیدم,سرتاسر باند پیچی بود ,وای درست میدیدم...من اینجا؟؟ اما علی کجاست؟؟ با خوشحالی زاید الوصفی پاشدم وبا تکیه بردیوار ارام ارام قدم برداشتم وهمه جا را از نظر گذراندم...هنوز باورم نمیشد من در خانه ی امن خودم،اولین لانه ی عشقی که بعداز فرار از تل اویوو باعلی، ساختیم بودم,من توخونه ی خودمون توشهر نجف بودم. هرکجای خونه را نگاه میکردم،خاطره ای برام زنده میشد... وسایلی که از خود به جا گذاشته بودیم دست نخورده بود. به سمت اتاق بچه ها رفتم...اینجا حسن، اونجا حسین...آه خدای من، عباس... با به یاد اوری عباس وزینب ,دوباره اشکم جاری شد... همه جا را خوب گشتم اما اثری از علی نبود که نبود... داخل خونه هیچ تغییری نکرده بود,اما روی حیاط که میرفتیم,جای جای دیوارها کنده کنده وخراب شده بود ومشخص بود در این نزدیکی هم، جنگ وگریزی صورت گرفته... دلم به شور افتاد... یعنی علی کجاست؟ الان نزدیک غروبه، چرا من را تنها گذاشته؟ که صدای بازشدن در خبر، از امدن علی میداد،بلند شد... دارد... 🖊به قلم………ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
🎬: علی با لبی خندان ودستی پر وارد خانه شد.... مثل روحی که به طرف جسمش پرواز میکند با,شتاب به سویش رفتم. علی:عه عه چه میکنی بانووو مثل بره اهو به طرفم یورش نیاور,ارام تر اگر به فکر قلب من نیستی لااقل به فکر ان زخم پهلویت باش.... وای که چقدر لذت بردم وچقدر دلم تنگ شده بود برای این حرفهای بی سروته علی... علی:شانس اوردیم,گلوله به جای حساسی اصابت نکرده بود ,بعداز اینکه به نجف رسیدیم ,متوجه زخم گلوله شدم و رفتم دنبال یک اشنا تا با کمک هم گلوله را دربیاریم,درسته بالاخره با موفقیت گلوله را دراوردیم والان خانم جان بنده سرومروگنده وسرحال روبه رویم ایستاده با لبخند ملیحش قلب مرا به بازی گرفته، اما متاسفانه این شهرنجف,شهر نجف قبلی نیست...درست است الان دراختیار نیروهای شعیب هست اما قبل از ان سفیانی اینجا جنایتها کرده ودرحالی که روی مبل مینشست اهی کشید وادامه داد:باورت میشه سلما...هرچی از,علمای شیعه وسادات وبزرگان داخل این شهر بوده,همه را سر زده,یعنی به معنای واقعی سراز تنشان جداکرده,,توخودت عمق جنایات داعش را باچشم خودت دیدی اما سفیانی روی داعشیها هم سفید کرده به خداقسم که به راستی سفیانی فرزند هند جگرخوارست.... آه...سلما....مهدی زهراس...وزد زیر گریه...علی,مرد زندگی من از شوق امدن مولایش لبریز بود... بی اختیار عنان ازکف دادم کنار علی نشستم سرم را بعداز مدتها دوری وبی خبری برزانویش گذاشتم واینبار نه به خاطر ربودن فرزندانم,نه به خاطر هجران علی,نه به خاطر سختیهایی که کشیده بود نه به خاطر صورت همچون ماهش که اینچنین از بین رفته بود...فقط وفقط به خاطر وزیدن نفحات ظهور گریه ی شوق کردیم.... چند روزی تا ارام شدن اوضاع در نجف ماندیم,علی مدام در رفت وامد بود,با شناخت عمیقی که از سفیانی وتجهیزات ونقشه ها وروحیاتشان داشت,کمک بزرگی برای رزمندگان اسلام بود وکم کم این امید در دلمان افتاده بود که عنقریب سفیانی ودارو دسته اش را از کوفه وعراق ,بیرون میکنیم اما بخش بزرگی ازسوریه ومصر ونجدان وفلسطین زیر سلطه ی این گرگ خونخوار بود,از همه جای این کره خاکی برای جنگ با سفیانی,این شیطان مجسم نیرو میرسید،ازیمن سیدی علم قیام برافراشته بود که بسیار شجاع وجسور بود وبا کمک خدا پیش میرفت وهمانند فرمانده ما شعیب,با دشمنان خدا وکسانی که خون مردم مظلوم دنیا رامیریختند به جنگ برخواسته بود... امروز علی با شور وشوقی به خانه امد,برق شیطنت وخوشحالی درچشمانش میدرخشید .... من به روی خودم نیاوردم که متوجه این شوق شدم ,تا اینکه خودش رو کرد... دارد.... 🖊به قلم……ط_حسینی 💦🌧💦🌧💦🌧
🎬: علی بی خیال سمت مبل رفت ونشست وانگار که کاری عادی میکند گوشی موبایل را از جیبش دراورد وشروع به ور رفتن با گوشی کرد.. عه درست میدیدم؟؟گوشی؟؟اخه به خاطر شرایط بوجود امده نه من گوشی داشتم ونه علی وچند بارگوشزد کرده بودم که دوست دارم خبری از,طارق وبچه ها بگیرم... مثل گلوله ی داخل تفنگ سفیرکشان به سمت علی یورش برد وگوشی را از دستش قاپیدم... علی:عه عه چه میکنی ضعیفه؟؟چه میکنی ندیده؟؟چه میکنی غاصب؟چه میکنی مهاجم وزد زیرخنده و ادامه داد:برای خاطر,شما خودمان رابه این در وان در زدیم تا رضایت خاطر بانو را فراهم سازیم...بفرما این گوشی...با جگر گوشه هایمان صحبت کن وبعدش بالحنی جدی ادامه داد:اما سلما...حرف از من وپیدا کردن من نزن...اولا میترسم که با بچه ها حرف بزنم وخدای نکرده پای اراده ام سست شود وعزم رفتن از میدان جنگ کنیم ودرثانی ,دنیا را چه دیده ای ,شاید من هم به زودی پریدم ,انموقع زخم کهنه ی از دست دادن پدر ,برای بچه ها که الان کمی التیام یافته,دوباره سر باز میکند.... با این حرف علی ,بغضم گرفت اما خداییش حقیقت را میگفت:با شور وشوقی شماره طارق را گرفتم:با اولین زنگ طارق گوشی را برداشت,انگار منتظر این تماس بود,صدای من که درگوشی پیچید,هیجان صدای طارق راحس میکردم که بلند فریاد میزد....بچه هااا..حسن حسین,زهرا....بیایید مادرتان.... طارق هیچ حرفی نزد صدای زهرا که درگوشی پیچید,صدای طارق را از دورتر میشنیدم که میگفت:مگه من نگفتم مادرتون زنده است...مگه نگفتم همین روزا زنگ میزنه؟دیدید راست گفتم... با یکی یکی بچه ها صحبت کردم....بعدش با طارق وعماد,فاطمه وخاله وابوعلی... روی بلندگو زده بودم وعلی بعداز مدتها با شنیدن صدای عزیزانش اشک میریخت ودم برنمیاورد. طارق به قولش وفا کرده بود وخانواده خاله وعماد را اورده بود پیش خودشان والان خیال علی هم بابت امنیت تمام عزیزانش راحت شده بود... تماس که قطع شد....حسی گنگ داشتم ومیدانستم این حس از نبود عباس وزینب است.... علی که انگار با نگاهش عمق وجودم را خوانده بود گفت:نگران نباش ,پیدایشان میکنیم,امروز روز عید غدیر است هجدهم ذی الحجه ....بیا با هم به حرم مولا علی ع برویم هم برای عرض تبریک وهم برای تجدید عهد وهم برای دردودل واسودگی وجودمان....نقشه ها دارم...از حرم برگشتیم ,برات نقشه ها را رو میکنم.... دارد... 🖊 به قلم……ط_حسینی.. 💦🌧💦🌧💦🌧
🌼 بیا گـل نرگس جهان جای توست 🌸 دو صد ترانه به لبها، همه برای توست 🌼 بیا گل نرگس به جان تشنه عشق 🌸 دعا دعای است، و همه برای توست
30.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ حمایت قاطع از اجرای ✅خروجی اندیشکده اسرائیلی این است، مادر را در خانه ایرانی کوچک و دختر را فراری کنند. برادر عزیزم جناب آقای رادان من دست شما را می بوسم. برخی از سر غفلت بی شده اند با آنها صحبت می کنیم، می پذیرند اما برخی دیگر برای جنگ با اسلام به خیابان می آیند...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌چرا همه پس از مرگ، اهل‌ بیت علیهم‌السلام را می‌بینند چه آدم خوب، چه بد؟ حجت‌الاسلام عالی