مدح و متن اهل بیت
شاهزاده ای در خدمت #قسمت صدو بیست و دوم🎬: زن با لحنی آرام که به گوش عمر نرسد ، شروع به پچ پچ در گوش
شاهزاده ای در خدمت
#قسمت صد و بیست و سوم🎬:
روز و روزگار در گردش بود و آن چنان می تاخت که هیچ کس جز به خوشی و امورات خود به این رفتن و گریز فکر نمی کرد.
دوران ، دوران حکمرانی عمر بود و اسب سرکش خلافت ، از راه اصلیش با شتابی فراوان ، فاصله می گرفت.
وقت نماز ظهر تمام شده بود که ابو ثعلبه وارد خانه شد.
فضه این زن فهیم و با ایمان به استقبال همسرش رفت و او را مغموم و ناراحت دید، پس چون همیشه، آیه ای از آیات قران خواند و دلیل این حال همسرش را در قالب آن آیه از او سؤال کرد .
ابو ثعلبه با گوشه دستار سرش،عرق پیشانی اش را گرفت ، آهی کشید و گفت : از دست این روزگار گله دارم ، آخر مردمی را میبینم که چشم به حقایق بسته اند و با اینکه میدانند و میفهمند باز هم مزخرفاتی را تایید می کنند که کاملا و واضحا میدانند از ریشه کذب است.
فضه با حالت سوالی شوهرش را نگاه می کرد و ابوثعلبه آه کوتاهی کشید و ادامه داد : الان از مسجد می آیم ، اشعث بن قیس را دیدم که با افتخار میگفت شبی میهمان عمر ، خلیفهٔ خود خوانده دوم بوده ، او میگفت: میهمان خانه عمر شدم ، نیمه های شب بود که متوجه سر و صدایی از داخل اتاق کناری شدم ، ابتدا توجهی نکردم ، چون صدای تازیانه های همیشگی عمر ،همراه با نالهٔ همسر او بلند بود، اما هر چه زمان میگذشت ، تازیانه ها شدید تر و ناله ها بلندتر می شد تا اینکه صبر از کف دادم و با خود گفتم: آخر مگر یک زن چقدر تحمل دارد؟!.
یاالله گویان وارد اتاق مورد نظر شدم ، عمر مشغول کتک زدن زنش بود ، با شتاب خود را مابین عمر و آن ضعیفهٔ بیچاره انداختم .
آن زن که با دیدن من ، انگار نور امیدی به دلش تابیده بود ، همان طور که گریه و شیون می کرد گفت : ای کاش قلم پایم خورد میشد و پا به حجلهٔ مردی که در قسی القلب بودن ،شهرهٔ مدینه بود نمی گذاشتم، ای کاش زبانم لال میشد و بله به مردی که کتک کاری زنان از مهم ترین افتخاراتش بود ، نمی گفتم .
ای کاش حرف ام کلثوم ، دختر ابوبکر را که در زمان خواستگاری این مرد بر زبان راند و از ازدواج با او خودداری کرد آویزه گوش قرار میدادم ، براستی که ام کلثوم حقیقت را میگفت ،چرا که عمر تندخوترین مردیست که در زندگی ام دیده ام ، گویی در وجود او رحم و شفقت حلقه ای گمشده است و قلبش از سنگی سیاه و سخت است ...
تا آن ضعیفه شروع به گفتن نمود ، عمر مرا به کناری زد و تازیانه را با شدتی بیشتر بر بدن آن زنک بینوا فرود می آورد.
دلم طاقت نیاورد و باز هم خواستم مانع کارش شوم.
عمر همان طور که نفس نفس میزد ، به بیرون اشاره کرد و گفت : برو بیرون تا دلم آرام نگیرد ، دست از زدن نمی کشم، برو بیرون تا من به نزد تو آیم و روایتی را به تو گویم...
ادامه دارد ...
📝به قلم :ط_حسینی
💦🌨💦🌨💦🌨💦🌨
شاهزاده ای در خدمت
#قسمت صد و بیست وچهارم🎬:.
اشعث نفسی تازه کرد و ادامه داد : به ناچار از آن اتاق خارج شدم ، بعد از دقایقی عمر برمن وارد شد درحالی که عرق از سر و رویش می بارید و مشخص بود از تمام نیرو و توانش برای کتک زدن آن ضعیفهٔ نگون بخت استفاده کرده است..
عمر از کوزه آب روی طاقچه ، جرعه ای سر کشید و رو به من گفت: سه چيز را از من بياموز كه آن را از رسول خدا صلی الله علیه وآله شنيده ام: اول آنکه ؛از كسی كه همسرش را می زند، نبايد علت زدنش را پرسيد؛دوم اینکه؛ نبايد پرسيد كه به چه كسی اعتماد دارد و به چه كسي نه و سوم ؛ نخواب مگر پس از خواندن نماز وتر
من این سخنان برایم تازگی داشت و تا به حال نشنیده بودم ، اما روایتی ناب است که اینک میتوانم برای دیگران نقل کنم.
در این هنگام بود که من به شدت ناراحت شدم و رو به اشعث بن قیس گفتم: هان ای اشعث !! تو خود خوب می دانی و قلباً شک نداری ،مطلبی كه عمر بن خطاب به رسول خدا صلی الله عليه وآله نسبت می دهد، واقعيت ندارد؛ چرا كه كتك زدن و بد رفتاری با همسر، با روح اسلام و حتی با عقل و فطرت انسان در تضاد است.
دين مبين اسلام برای زن ارزش ويژه ای قائل است و هرگز كتك زدن زن را جايز نمی داند. و نيز حتی يك روايت ضعيف وجود ندارد و نه دیده و نه شنیده ام كه رسول خدا صلی الله عليه وآله زنانش را زده باشد و يا حتی با آن ها با خشونت رفتار كرده باشد و حتی روايات بسياری وجود دارد كه رسول خدا همواره با خانواده خود مهربان و خوش رفتارترين شخص نسبت به همسران خود بود. مگر نشنیده ای که این سخن به نقل از رسول خدا صلی الله عليه وآله ، دهان به دهان میگشت که آن حضرت فرمود:
خَيْرُكُمْ خَيْرُكُمْ لِأَهْلِهِ وأنا خَيْرُكُمْ لِأَهْلِي.
بهترين شما كسی است كه با خانواده اش بهترين باشد و من برای خانواده ام بهترينم.
در این هنگام اشعث بی توجه به حرف من گفت : سخنانت درست است اما ، حرف خلیفه را که نمی شود نشنیده گرفت و...
این بود که من ناراحت از جای برخواستم و در حالی که بر این اسلام نوظهوری که عمربن خطاب آورده بود تاسف میخوردم از مسجد خارج شدم و به نزد تو آمدم...
فضه آهی بلند کشید و نگاهی به آسمان کرد و با خود زمزمه کرد: براستی به کجا چنین شتابان؟!!!
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
💦🌨💦🌨💦🌨💦
شاهزاده ای در خدمت
#قسمت صد و بیست و پنجم🎬:
فضه از شنیدن داستان هایی که راجع به عمر ، خلیفه دوم خود خوانده و رفتارش با زنان نقل محافل بود ، تأسف می خورد ، روزی با خود اندیشید که چه بهتر برود و در مجلس وعظ این خلیفه حضور پیدا کند و او را با سوالاتش که طبق آیات قرآن است به چالش بکشد.
چادر به سر نمود و وارد مسجد شد ، نماز تمام شده بود،
خلیفه خود خوانده برمنبر خانه خدا تکیه زد ، فضه می خواست از جای برخیزد و جلو برود و از شأن و احترام بانوان که با چشم خود و با گوش خود ،آنزمان که در محضر رسول خدا بود ،دیده و شنیده بود ، سخنها بگوید و با استدلال به قران رفتارهای عمر را زیر سوال ببرد.
فضه تکانی به خود داد ، ناگهان متوجه شد که زنی دیگر با عبا و روبنده ، زودتر از او از جای برخواست و نزدیک منبر شد
فضه بر جای خود نشست تا آن زن سؤالش را بپرسد.
آن زن نزدیک منبر شد و سلامی داد...
عمر سری تکان داد و گفت : فرمایش؟!
زن که لحن خشن عمر او را مضطرب کرده بود با لرزشی در صدایش گفت :سؤالی از جنابتان داشتم که اگر اجازه دهید بگویم؟
عمر که همیشه در مقابل زنان احساس قدرت می کرد ، نیشخندی زد و بادی به غبغب انداخت و گفت : بگو سوالت را ضعیفه، اما قبل از آن بگو که از زنان مهاجر هستی یا انصار؟! آزاده ای یا آزاد شده ای؟
ان زن بار دیگر با صدای لرزان گفت:
كنيزي از كنيزان هستم و هنوز طعم آزادی را نچشیده ام
عمر تکانی سخت به خود داد و با لحنی خشمگین و صورتی که از عصبانیت به سرخی می گرایید، گفت: پس اين روسري و مقنعه چيست؟! آن را از سرت بردار؛ چون اين پوشش مخصوص زنان آزاده و مؤمن است.
كنيز که مشخص بود به دین اسلام است و از عریان نمودن سرو تن خود اِبا دارد لحظه اي اهمال كرد.
عمر مانند ببری خشمگین از جايش برخواست و با تازيانه ای که همیشه در دست داشت و همیشه با ان به جنگ با زنان می رفت ، شروع به زدن آن کنیزک نگون بخت نمود و آنقدر بر سرش زد تا روسری را بردارد....
در این هنگام مردی از بین جمعیت صدا زد و گفت : اهای کنیزک اگر جانت را می خواهی حجابت را بردار ،چون من با چشم خویش دیدم که در منزل عمربن خطاب کنیزان با سری لخت و تنی نیمه عریان از میهمانان پذیرایی می کنند ،
این حکم خلیفه است پس موظف به اجرای این حکمی...
فضه با دیدن این صحنه و شنیدن این سخنان از جای بر خواست و همانطور که آهی سوزناک میکشید با خود زمزمه کرد : براستی که این اسلام نیست که تو بر مسند خلافتش نشسته ای ، این دین بویی از اسلام ناب محمدی که رسول خدا صلی الله علیه واله ،پیام رسانش بود نبرده ...
نمی دانم بعد از مرگ چگونه جواب رسول الله را خواهید داد؟!!! ...
ادامه دارد
📝به قلم :ط_حسینی
💦🌨💦🌨💦🌨💦🌨
شاهزاده ای در خدمت
#قسمت صد و بیست وششم🎬:
روزگار شتابان در گذر بود و دور دور خلیفهٔ خود خوانده دوم بود و هر روز داستانی از شاهکارهای این شخص به گوش فضه می رسید که هر کدامش تاسف برانگیز بود.
فضه مشغول آسیاب کردن گندم بود ، او می خواست نان داغ بپزد و به بهانهٔ این نان به خانه مولایش علی علیه السلام سری بزند و با دیدن جگر گوشه هایش که همان فرزندان بانویش زهرا سلام الله بودند رفع دلتنگی نماید.
در همین احوالات بود که درب خانه را زدند ، ثعلبه هوار کشان سوار بر چوبی که به عنوان اسب از آن استفاده می کرد ، نزدیک درب شد و در را گشود.
زن همسایه وارد خانه شد و همانطور که لپ کودک را در دست میفشرد ، به سمت جایی که صدای آسیاب کردن گندم از انجا بلند بود رفت و نزدیک فضه شد ، روبنده را بالا داد و سلام کرد.
فضه همچون همیشه با ایات قران جواب سلام زن را داد و او را تعارف به نشستن کرد.
زن بر روی زمین خاکی در کنار فضه نشست و همانطور که زانویش را می مالید گفت : از مسجد می آییم...نمی دانی عمربن خطاب چه غوغایی به پا نمود.
اصلا عالم و آدم از کارهای این مرد انگشت به دهان مانده اند و تندخویی او بر زمین و زمان آشکار شده ، من نمی دانم ابوبکر چه در او دید که زمام امور مملکت را به دستش داد و او هم افسار شتر خلافت را بی هدف به هر کجا می کشاند.
فضه آهی کشید و با خود اندیشید :ملتی که پا روی سخن و حکم خدا گذارند بی شک گرفتار چنین آدمی می شوند که نه دنیا داشته باشند و نه آخرت...
زن بی خبر از افکار فضه ادامه داد:
در مسجد نشسته بودیم که ناگهان پسر نوجوان عمر در حالیکه لباس نو پوشیده بود وارد مسجد شد.
عمربن خطاب مشغول سخنرانی بود ، تا چشمش به فرزندش با ان سرووضع مرتب افتاد ، مانند تیری که از چله کمان می گریزد ، سخنانش را نصفه و نیمه گذاشت و از منبر پایین پرید و با تازیانه ای که همیشه در دستش بود و گویی با این تازیانه همزاد است ،به جان پسرک بی نوا افتاد...
صدای گریه و زاری پسرک و داد و هوار ملت بر هوا بلند شد و همگان گمان می کردند این پسر خطایی سخت کرده که پدرش چنین حرکت زشتی انجام میدهد...
عده ای به سمت او رفتند تا مابین او و پسرش قرار گیرند و شفیع پسرک شوند که....
ادامه دارد...
📝 به قلم :ط_حسینی
💦🌨💦🌨💦🌨💦🌨
شاهزاده ای در خدمت
#قسمت صد و بیست و هفتم🎬:
هر چه جمعیت دور خلیفه خود خوانده دوم بیشتر میشد ، عمر بن خطاب جری تر تازیانه را بر بدن پسرک بینوا فرود می آورد.
او آنقدر کودک خود را زد که عرق بر پیشانی اش نشست و نفس زنان ، کمرش را راست نمود و در این بین پیرمردی عصا زنان جلو رفت و گفت : یا خلیفه! این کودک پسر توست ، چه خطای بزرگی مرتکب شده که اینچنین سزاوار تنبیه هست؟
عمر بی توجه به سوال پیرمرد ، اوفی کرد و برای رفع خستگی بر پلهٔ اول منبر نشست ..
پیرمرد که جواب خود را نگرفته بود ، رو به پسرک کرد و گفت : پدرت که چیزی نمی گوید ، تو خود بگو چه کردی؟
پسرک درحالی که بینی اش را بالا میکشید و رد اشک و سرخی تازیانه بر صورتش به جا مانده بود ، شانه اش را بالا داد ...
براستی ان کودک نیز خود نمی دانست به چه جرمی تنبیه شده است.
شخصی کاسهٔ سفالین پر از آب را جلوی عمر گرفت ، عمر لاجرعه اب را بالا کشید و رو به جمعیت گفت : سرانجام پسر من را دیدید؟! و با اشاره به آن کودک ترسان ادامه داد : این پسر ، جگر گوشه من است ، او را به مناسبت جرمش چنین تنبیه نمودم و وای به حال شما و زنان و فرزندانتان ،هرکدام که جرمی مرتکب شوند ، من رحم و شفقتی بر آنها نخواهم داشت.
شخصی از بین جمعیت صدا زد : مگر پسرت چه کرده بود؟!
عمر آهی کشید و گفت :واقعا شما نمی دانید و نمی بینید یا خود را به نفهمی میزنید؟!
مگر نمی بینید که این پسر لباس نو بر تن کرده و کاملا مشخص است که دچار کبر و غرور شده ، من او را زدم که دیگر هیچ وقت دچار تکبر نشود...
تا اینچنین حرفی از دهان عمر بیرون جست ، تمام جمع را سکوتی مبهم فرا گرفت و هر کس به زعم خویش کار خلیفه را تفسیر می کرد.
زن همسایه نفسی چاق کرد و رو به فضه گفت : واقعا باید بر دینی تاسف خورد که سردمدارانش اینچنین ظالم و بی رحم هستند...
ادامه دارد...
📝 به قلم :ط_حسینی
💦🌨💦🌨💦🌨💦🌨
شاهزاده ای در خدمت
#قسمت صد و بیست و هشتم🎬:
مسجد مدینه مملو از جمعیت بود و هر کس چیزی می گفت، قاصدی از راه رسیده بود و خبرهایی داشت.
قاصد نامه ای به خلیفهٔ خود خوانده داد و عقب عقب رفت تا به جمعیت رسید و خود را در بین جمع جا کرد.
مردم در گوش هم پچ پچ می کردند و هر کس می خواست خود را به آن مرد قاصد برساند و از کم و کیف قضیه خبردار شود.
کم کم حلقه دور قاصد تنگ تر شد و گویا حرفهای او برای مردم شنیدنی بود، یکی با سر و دیگری با سخنی کوتاه حرفهای قاصد را تایید می کرد، هیچ کس توجهی به خلیفه و حال دگرگونش نداشت و تا عمر بن خطاب نامه اش را خواند ، گویا مردم همه از کم و کیف قضیه باخبر شدند.
عمر حالش دگرگون بود ، چون می دانست که کارمندان دولتش خطایی بزرگ کردند اما گویا دلش رضا نمی داد که آنها را تنبیه کند و اگر تنبیه هم نمی کرد ،جلوی دهان و سخنان مردم را نمی توانست بگیرد
پس باید چاره ای می اندیشید، چاره ای که هم خود به خواسته اش برسد و هم دهان مردم را ببندد، پس این چنین شروع کرد...
ادامه دارد
📝به قلم :ط_حسینی
💦🌨💦🌨💦🌨💦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🇮🇷🇵🇸
﷽
🎥 گزیدۀ بیانات #امام_خامنه_ای در مورد فضای مجازی با عنوان «دنیای بیپایان»
🍃🌹🍃
#ماه_محرم | #محرم
📸 #عکس_نوشته
💠 استاد انصاریان
🔸سپاهیان یزید نمیدانستند که حسینبنعلی(ع) هرگز در برابر فتنه و مکر و نیرنگ آنها دچار کوچکترین قصور و کوتاهی در محضر خداوند سبحان نخواهد شد بلکه با تمام قدرت، جان و مال و دارائیش را به میدان آورد.
31.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
👈 عاقبت حرام خواری
◽️محرم ۱۴۰۳
◽️تهران، حسینیه هدایت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_علیک_یازینب_کبری
رد مکن این هدیه ام را جان زهرا مادرت
ای فدایت خواهرت
کودکانم نذر چشمان علی اصغرت
ای فدایت خواهرت
ای فدایت خواهرت
#شب_چهارم_محرم
فرزندان زینب کبری سلام الله علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸آرامشِ آسمانِ شب
✨سهم قلبتان
🌸و یادِ خدا روشنىِ بى خاموشِ
✨تمامِ لحظه هايتان باشد.
🌸خدایا به حق این شبهای محرم
✨تمام مریضها را شفا
🌸تمـام قلب ها را جلا
✨تمام مشکلات را حل
🌸تمام دعاها را مستجاب بفرما
شبتون سرشار از آرامش 🌸
مهارتهای کلامی_16(1).mp3
12.64M
#مهارتهای_کلامی ۱۶
🔥سخن چینی ؛
نجاستی است که جز فرد حقیر، به آن تن نمیدهد! چرا که سه نفر را درگیرِ این نجاست میکند؛ گوینده، شنونده، و کسی که مورد بدگویی قرار میگیرد!
سخن چینی ؛
ـ اگر راست باشد؛ غیبت است ...
ـ اگر دروغ باشد ؛ تهمت است ...
مراقب این خنجر زهرآلود شیطان باشیم.
استاد شجاعی
مهارتهای کلامی_15.mp3
12.7M
#مهارتهای_کلامی ۱۵
▫️کنترل محتوای کلام، نیاز به مهارت آموزی دارد ...
اینگونه نیست که؛ همیشه باید حقیقت را گفت، تا زبان پاک بماند !
- گاهی فقط باید عین حقیقت را گفت!
- گاهی باید فقط سکوت کرد!
- گاهی هم واجب است که برای جلوگیری از یک فتنه، حقیقت را کتمان کرد!
•| میزان عقلانیت هر انسان است، که قدرت تشخیص این موقعیتها را، برایش آسان میکند.|•
استاد شجاعی
مهارتهای کلامی_14.mp3
13.88M
#مهارتهای_کلامی ۱۴
▪️به کودکان دقت کنید، برای جلب توجه، سعی میکنند در جمع، زیاد حرف بزنند.
اگر این رفتار از یک انسان بالغ صادر شود؛
این #پرحرفی ، نشانهی #حقارت_نفس اوست!
✓ آنان که روحِ وزین و گرانبهایی دارند؛
نیاز به توجه دیگران نداشته، و عموماً جز گزیدهگویی از آنان، تراوش نمیکند.
✴️ چهارشنبه 👈20 تیر / سرطان 1403
👈4 محرم 1446 👈10 ژوئیه 2024
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌕خطبه ابن زیاد در مسجد کوفه و تحریک مردم بر جنگ با امام حسین علیه السلام.
🔘 فتوای شریح قاضی ملعون به قتل امام حسین علیه السلام.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
❇️ امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅بنایی و خشت بنا گذاشتن.
✅صید و شکار و دام گذاری.
✅خرید وسیله سواری.
✅صلح دادن افراد.
✅داد و ستد و تجارت و معاملات خوب است.
👶 زایمان خوب و نوزاد مبارک و شایسته و روزی دار است.
🚘مسافرت: مسافرت مکروه هست و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج سنبله و از نظر نجومی روز مناسبی برای امور زیر است:
✳️خرید باغ و زمین کشاورزی.
✳️نو بریدن و پوشیدن.
✳️ارسال کالا به مشتری.
✳️خرید مسکن و منزل.
✳️قباله و قولنامه نوشتن.
✳️و امور تجاری و تعلیمی نیک است.
🟣 نگارش ادعیه و برای نماز حرز و بستن آن خوب است.
.
👩❤️👨 حکم مباشرت امشب.
( شب پنج شنبه )، مباشرت برای سلامتی جسم مفید و فرزند عالم گردد.ان شاءالله.
💉حجامت.
خون دادن و فصد باعث درد در سر می شود.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت باعث غم و اندوه می شود.
✂️ ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث بداخلاقی میشود.
👕👚 دوخت و دوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود. ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌸زندگیتون مهدوی
.
🟦 با این دعا روز خود را شروع کنید
بِسْمِٱللّٰهِٱلرَّحْمٰنِٱلرَّحیٖمِ
💠اَلْـݪّٰـهُـمَّ
اِنّـیٖ اَسْـئَـلُکَ
🔹یـٰا قَـریٖـبَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔸یـٰا رَبَّ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔹یـٰا اِلـٰهَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔸عَـجّـِلِ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔹سَـهّـِلِ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔸یـٰا فَـتّـٰاحَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔹یـٰا مِـفْـتـٰاحَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔸یـٰا فـٰارِجَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔹یـٰا صـٰانِـعَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔸یـٰا غـٰافِـرَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔹یـٰا رٰازِقَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔸یـٰا خـٰالِـقَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔹یـٰا صـٰابِـرَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
🔸یـٰا سـٰاتِـرَ
ٱلْـفَـتْـحِ وَ ٱلْـفَـرَجَ
✨وَٱجْـعَـلْ لَـنـٰا مِـن اُمُـورِنـٰا فَـرَجـََٱ وَ مَـخْــرَجـََٱ ایّٖـٰاکَ نَـعـبُـدُ وَ ایّٖـٰاکَ نَـسْـتَـعـیٖـنَ بِـرَحْـمَـتِـک یـٰا اَرْحَـمَ ٱݪــرّٰاحِـمـیٖـنَ.✨
﴿سوره فاطر﴾ العفاسی .mp3
30.22M
سوره مبارکه فاطر
ملائکه
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀
هدیه به پیشگاه مقدس
🌹علی بن الحسین(عليهالسلام) و
🌹 محمد بن علی(عليهالسلام) و
🌹جعفر بن محمد(عليهالسلام)
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀
تعداد آیات : ۴۵
تعداد کلمات : ۷۹۷
از صفحه : ۴۳۴ تا صفحه: ۴۴۰
تعداد حروف : ۳۱۳۰
محل نزول : مکه 035
🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀🍂🥀