تقدیم به پیشگاه مقدس حضرت رقیه
اتل متل خرابه
اینجا یه بچه خوابه
هم بدنش کبوده
هم جگرش کبابه...
اتل متل اسیری
سیلی و سربه زیری
کی تا حالا شنیده؟
سه سالگی و پیری...
اتل متل سه ساله
این همه آه و ناله
این دختر از ضعیفی
هنوز یه پا نهاله...
اتل متل بیابون
کویر و دشت و هامون
بس که پیاده رفتیم
تاول زده پاهامون...
اتل متل بهونه
بابا چه مهربونه
وقتی دلم میگیره
برام قرآن می خونه...
اتل متل گل یاس
مهر و وفا و احساس
دلم گرفته امشب
به یاد عمو عباس...
اتل متل یتیمی
خدا، چقدر کریمی
دادی بهم تو غربت
یه عمهی صمیمی...
اتل متل شب و تب
سینه ز غم لبالب
دلم میسوزه خیلی
به حال عمه زینب...
اتل متل چه خوب شد
بالاخره غروب شد
قسمت عمه امروز
توهین و سنگ و چوب شد...
اتل متل سه روزه
عمه گرفته روزه
عمه چقدر غریبه
خیلی دلم می سوزه...
اتل متل خبردار
تو چنگ دشمن انگار
مثل یه شیر زخمی
عمه شده گرفتار...
اتل متل خدایا
تو این همه بلایا
عمه مظلومه ام
چیا کشید خدایا
🖤🕯🖤🕯🖤🕯🖤🕯🖤
🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼تقدیم به عاشقان
💚بی بی رقیه خاتون (س)
🌼 نازدانه ارباب
💚 ان شاءالله زیارت بی بی در دنیا
🌼و شفاعت آن حضرت در
💚 آخرت نصیب تون بشه
🌼حاجت روا باشید
💚بحق حضرت رقیه خاتون
🌼سلام الله علیها
🌸🍃
YEKNET.IR - zamine - shabe 27 muharram 1400 - javad moghaddam.mp3
16.02M
🔳 #شهادت_حضرت_رقیه(س)
🌴چرا هیشکی نمیفهمه
🌴خرابه جای دختر نیست
🎙 #جواد_مقدم
⏯ #زمینه
👌بسیار دلنشین
🥀🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شاد باش،
زیرا برای تو پروردگاری است
مهربان و بخشنده،
آیا انسان می تواند با وجود
داشتن گنجی بزرگ فقیر باشد؟
کسی که خداوندی بخشنده دارد
خود بخود شاد است
زیرا دلیلی برای غم ندارد
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ «کوچکترین رهبر دنیا»
👤 استاد دانشمند
🔸 #حضرت_رقیه رهبر منتظران منجی عالم هست، و ایشون درسهایی به منتظران امام زمان داد... #شهادت_حضرت_رقیه #ماه_صفر
🔻در مسائل کشور حجاب اولویت چندم است؟
دوگانهی غلط اقتصاد_حجاب!
🔹️نمیتوانیم مسئله حجاب و عفاف را در عداد مسائل مهم دیگر قرار دهیم، این مسئله بالاتر از آنهاست، من مسئله را اینگونه میفهمم.
(رهبر انقلاب،دیدار با فعالین عفاف و #حجاب کشور دی ماه ۹۷)
♦️احمد خاتمی، امام جمعه موقت تهران:افرادی که آمریکا را در داخل تطهیر میکنند، در تمام جنایات اسرائیل و آمریکا شریک هستند
امام #جمعه موقت تهران در بخش دیگری از خطبههای نماز جمعه تصریح کرد:
🔹جنایت شهادت #اسماعیل_هنیه و جنایات غزه با مباشرت اسرائیل انجام شد. این رژیم قاتل، مفسد و محارب است. حق چنین رژیمی «مرگ بر اسرائیل» است. جنایات بیش از ۱۰ ماهه غزه با پشتیبانی امریکا انجام شده است. هیچ تردیدی نیست که در همه جنایات #غزه آمریکا مسبب اقدامات اسرائیل است. اسرائیلیها با حمایت آمریکا بیش از ۴۰ هزار فلسطینی را کشتند.
🚨#امام_خمینی اگر #سپاه نبود کشور نبود
⭕️ حالا متوجه شدید چرا شبانه روز سپاه پاسداران را در رسانههایشان میکوبند⁉️ #خونخواهی_هنیه_عزیز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبحانه رژیمی
مواد لازم:
تخم مرغ🥚
سس فرانسوی
سس خردل
نمک،فلفل سیاه🧂
آبلیمو ترش 🍋
آووکادو🥑
نون تست🍞
#صبحانه
#صبحانه_رژیمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شیرینی قندی قزوین
روغن
پودر قند🍚
پودر هل
جوش شیرین یا بگینک پودر
آرد سفید🥡
تخم خشاش یا تخم خرفه،کنجد
#شیرینی
#شیرینی_قندی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فلافل با دال عدس 😋
دال عدس
پیاز 🧅
سیب زمینی🥔
سیر🧄
جعفری
زردچوبه،فلفل سیاه،نمک،ادویه فلافل🧂
سبزی خشک معطر
#فلافل
#فلافل_با_دال_عدس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوراک لوبیا سبز 😋
کره🧈
زردچوبه،پولبیبر،پودرتخم گشنیز،پودرسیر،نمک🧂
سیر🧄
لوبیا سبز
آبغوره
آبجوش
آبلیمو ترش🍋
#خوراک
#خوراک_لوبیا_سبز
🌸🌸🌸
سوره طه (آیه ۴۵)
قَالَا رَبَّنَآ إِنَّنَا نَخَافُ أَنْ يَفْرُطَ عَلَيْنَآ أَوْ أَنْ يَطْغَىٰ (٤٥)
گفتند: ای پروردگارمان! ما میترسیم كه [پیش از دعوت كردنش به حق] با سختگیری و شكنجه بر [ضد] ما پیشی گیرد یا بر سركشی خود بیفزاید. (۴۵)
سوره طه (آیه ۱۳۴)
وَلَوْ أَنَّآ أَهْلَكْنَاهُمْ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلَآ أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَىٰ (١٣٤)
و اگر آنان را پیش از نزول قرآن هلاك میكردیم، قطعاً میگفتند: ای پروردگار ما! چرا رسولی به سوی ما نفرستادی تا پیش از آنكه خوار و رسوا شویم، آیات تو را پیروی كنیم. (۱۳۴)
سوره مومنون (آیه ۱۰۶)
قَالُوا رَبَّنَا غَلَبَتْ عَلَيْنَا شِقْوَتُنَا وَكُنَّا قَوْمًا ضَآلِّينَ (١٠٦)
میگویند: ای پروردگار ما! شقاوت ما بر ما چیره شد، و ما گروهی گمراه بودیم. (۱۰۶)
سوره مومنون (آیه ۱۰۷)
رَبَّنَآ أَخْرِجْنَا مِنْهَا فَإِنْ عُدْنَا فَإِنَّا ظَالِمُونَ (١٠٧)
ای پروردگارمان ما را از دوزخ بیرون آر، اگر [به بدیها و گمراهیها] بازگشتیم، بیتردید ستمكار خواهیم بود. (۱۰۷)
⚫️⚫️⚫️
🍂🌺🍂🌺🍂🌺
#داستان_آزردن_پدر
✍میگویند در ۱۰۰ سال پیش در بازار تهران واقعه عجیبی اتفاق افتاد و آن این بود که یکی از دکانداران به نام حاج شعبانعلی عزم سفر کربلا نموده و دکان را به دو پسرش سپرده و روانه میشود.
بعد از چند ماه که مراجعت میکند میبیند که پسرانش دکان را از وسط تیغه کشیده اند و هر نیمی را یکی برداشته و به کسب و کار مشغول است.
🔹چون خواست داخل شود راهش ندادند و در سوال و جواب و گفت و گو که این چه کاری است که شما کردید پسرانش میگویند:
حوصله نداشتیم تا مردن تو صبر بکنیم سهممان را جلو جلو برداشتیم.
از قضای روزگار به سالی نمیکشد که در بلوای مشروطیت یکی از پسران جلوی میدان بهارستان تیر خورده،
🔸و دیگری چندی بعد به مرض وبا که آن موقع در تهران مسری شده بود از دنیا رفته و دو مرتبه دکان دست حاجی میافتد و تیغه را از وسط برداشته و کسب خود را از سر میگیرد....
📚تهران در قرن سیزدهم - جعفر شهری
🔹پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:
"سه گناه است که کیفرشان در همین دنیا میرسد و به آخرت نمیافتد:
🔸آزردن پدر و مادر،
🔸زورگویی و ستم به مردم
🔸و ناسپاسی نسبت به خوبیهای دیگران".
📚 أمالی المفید: 237 / 1 منتخب میزان الحکمة:
⚫️⚫️⚫️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
✍ روزی #بهلول داشت از کوچه ای میگذشت شنید که استادی به شاگردهایش میگوید:
من در سه مورد با امام صادق(ع) مخالفم.
🔹یک اینکه می گوید خدا دیده نمیشود. پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد.
🔹دوم می گوید :
خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او ندارد.
🔹سوم هم می گوید :
انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد.
🔸بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد.
اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند.
🔹خلیفه گفت :
ماجرا چیست؟
استاد گفت :
داشتم به دانش آموزان درس می دادم که بهلول با کلوخ به سرم زد. و الان درد می کند.
🔸بهلول پرسید :
آیا تو درد را می بینی؟
گفت : نه
بهلول گفت :
پس دردی وجود ندارد.
ثانیا مگر تو از جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تاثیری ندارد.
🔹ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟
پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم.
استاد اینها را شنید و خجل شد و از
جای برخاست و رفت
⚫️⚫️⚫️
« عروق »
* گرفتگی عروق ۹۰% !!!
-- ( سیر و سرکه ) ؛؛
-- یک نسخه زیر خاکی و مجرب ، معجزه در درمان بیماری ها و گرفتگی عروق قلب :
برای کسانی که دکتر گفته کلا عروق قلب شما گرفته و حتی نمیتواند سه قدم هم راه برود فوری تنگی نفس میگیرد ، دست چپش دیگه بالا نمیاد ، درد خنجری داخل قفس سینه دارد ، همش قولنج داره ، گردن درد دارد ،اینها همه نشانه گرفتگی عروق قلب می باشد ،
حال اگر استند ( فنر ) بگذاریم اون اخلاط سردی که باعث گرفتگی عروق شده از بین نمیرود خارج نمیشود و دوباره باعث ایجاد مشکل خواهد شد ،
حتماً بایستی اون خلطی که باعث گرفتگی شده خارج شود ، حالا چطور ؟
-- با دستور سیر و سرکه ::
مقدار یک کیلو سیر ترشی یعنی هم سیر و هم سرکه ، هر چه قدیمی تر و کهنه تر بهتر است ، اگر نبود از تازه آن استفاده گردد ،
-- مقدار ۱ کیلو سیر و سرکه ( سیر ترشی )
-- مقدار ۱ قاشق غذاخوری پودر زنجبیل
-- مقدار ۱ تا ۲ قاشق غذاخوری زعفران
دم کرده
همگی مخلوط و میکس گردد سپس به مدت ۱۰ دقیقه بجوشد آن را از روی اجاق برداشته خنک که شده در شیشه ریخته و در محیط خنک به دور از آفتاب نگهداری نمایید ،
این معجزه رو هدیه بدهید به هر کسی که گرفتگی عروق قلب دارد در حد عمل باز ،
-- مقدار مصرف ؛؛
بعد از هر وعده غذایی ۱ قاشق غذاخوری سر خالی میل گردد ،
نکته : ممکن است خشکی در پوست ایجاد کند چرا که هر ۴ مواد خشک هستند مهم نیست یبوست ایجاد نمیکند بخاطر داشتن صفرا ،
برای از بین بردن خشکی از روغن بادام شیرین میتوانید استفاده کنید ،
نکته : کسانی که صفرای بدنشان بالاست از زعفران و زنجبیل استفاده نکنند ،
اگر این معجون سر سفره ها باشد اصلاً گرفتگی عروق قلب پیش نمی آید ،
-- اگر کسی از خوردن آن اذیت شد میتواند با عسل مخلوط ویا بعد از خوردن یک قاشق مرباخوری عسل روی آن بخورد ،
الله و اعلم
« محمدی راد »
.
#نکات_تربیتی_خانواده ۴
💖💞💖
🔹یه زن و شوهر زرنگ همیشه دنبال این هستن که هم خودشون آرامش داشته باشن
و "هم به همسرشون آرامش بدن".
😊😌💖
✅ ضمن اینکه تلاش میکنن "هر چیزی که آرامش اونا رو بهم میریزه" رو بذارن کنار.
🚸 یکی از وسایلی که آرامش خانواده ها رو هدف گرفته
"تلویزیون و ماهواره" هست.
🔥♨️
🔴 دیدن فیلم هایی که بازیگران ثروتمند و زیبایی داره خیلی میتونه آرامش زن و مرد رو بهم بریزه
📺📡
و اونا ناخوداگاه میشینن و مقایسه میکنن!
😒
بعد از یه مدت حتما این زن و شوهر از چشم هم می افتن و یا طلاق عاطفی میگیرن یا میرن دادگاه...
🚫🚫🚫
✔️ تا اونجا که ممکنه دیدن تلویزیون رو به حداقل برسونید.
اگه اصلا نگاه نکنید هم که خیلی عالیه
نترس از دنیا عقب نمی افتی!😊
🚫 اونایی که صبح تا شب پای تلویزیون هستن زندگی های بی مهر و محبت و پر از مشکل با هم دارن...
تلویزیون و ماهواره رو آروم آروم کنار بذار...
💳 پولی که خرج زیارت امام حسین(ع) شود، برمیگردد!
☑️ امام صادق(ع) در مورد زیارت مزار امام حسین(ع):
🔸 هر که او را زیارت کند،
خداوند نیازهایش را برآورد
و آنچه از امور دنیا که برایش اهمیت داشته را کفایت فرماید
و همچنین زیارت امام حسین(ع) رزق بنده را زیاد میکند،
و آن چه برای زیارت هزینه کند، برمیگردد.
📜 عنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فی زیارة قبر الحسین: مَن زارَهُ کانَ اللّهُ لَهُ مِن وَراءِ حَوائِجِهِ، وکَفى ما أهَمَّهُ مِن أمرِ دُنیاهُ، وإنَّهُ یَجلِبُ الرِّزقَ عَلَى العَبدِ، و یُخلِفُ عَلَیهِ ما یُنفِقُ
⬅️ تهذیب الاحکام، جلد ۶، صفحه ۴۵
🏷 #امام_حسین علیه السلام
#اربعین #کربلا
مدح و متن اهل بیت
#رمان_انلاین زن زندگی آزادی قسمت پنجم🎬: سحر وارد پیاده رو شد، احساس عجیبی داشت، هم یک جور سرخوشی
#رمان_آنلاین
زن زندگی آزادی
قسمت: ششم🎬:
سحر زمانی به خود آمد که متوجه شد مرکز دایره ای شده که جوانانی مدهوش که انگار در این عالم نیستند او را در بر گرفته اند.
در همین حین صدای بلند ترقه مانندی به گوش رسید و پشت سرش دودی غلیظ بلند شد، همه شروع کردند به سرفه کردن و آن مابین یکی فریاد زد، گاز اشک آور زدن، گاز اشک آور زدند..
سحر که چشماش به شدت می سوخت خواست خودش را از جمع بیرون بکشد که ناگهان دستی مردانه، محکم دستش را چسپید و سحر ناخوداگاه به دنبال مردی که او را میکشد به راه افتاد.
احساس خیلی بدی داشت، انگار مور موری کل بدنش را فرا گرفته بود، اخر تا به حال دست هیچ نامحرمی به بدن سحر نرسیده بود، این خواسته سحر نبود، درسته دلش می خواست ازاد و رها باشه اما نمی خواست به او تعرض بشه وابرو و پاکیش بر باد برود.
از محل اجتماع دور شدند، آنها مأمورانی را میدیدند که خیلی راحت اجازه میدادند این جمع فرار کنند و این اوج رأفت آنها را میرساند.
به جایی رسیدند که خبری از ان جمع هیجان زده نبود و سحر تازه متوجه هیکل مردی که اورا به دنبال خود میکشید، شد، مردی چهار شانه و هیکلی با پیراهن لی آبی که آستین هایش را بالا زده بود و روی ساق دستهایش تاتو شده بود، سحر فشاری به دستش آورد و خواست مچ دستش را از دست آن مرد آزاد کند که حلقه دست مرد محکم تر شد و آهسته گفت: بیا خوشگله، چرا اینکار میکنی؟
سحر چشم به چشمهای میشی رنگ آن پسر دوخت و گفت: دستمو ول کن مرتیکه...
مرد لبخندی زد و گفت: حرفت را نشنیده میگیرم، از خانم با شخصیتی مثل شما که شعار زن زندگی آزادی می ده، همچین حرفایی بعیده عزیزم...
سحر خودش عقب کشید و گفت: عزیزت هم عمه ات هست، دستم را ول کن تا جیغ نکشیدم
مرد خنده بلندتری کرد و گفت: حالا جیغ هم بکش، فکر میکنی کسی بهت توجه میکنه؟!
دیگه برای شما که داری میگی ما ناموس کسی نیستیم، هیچ کس تره هم خورد نمیکنه، اما من و امثال من قدر شماها را میدونیم خوشگله... پس اینقدر مقاومت نکن و مثل یه دختر خوب همرام بیا...
سحر با هر حرف این مرد بدنش داغ میشد و ترسش بیشتر میشد و میترسید از آینده نامعلومی که خودش با ندانم کاریهاش برای خود رقم زده بود و در یک آن تصمیم خودش را گرفت و میخواست داد و فریاد کند که ناگهان...
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#رمان_آنلاین: زن، زندگی، آزادی
قسمت هفتم🎬:
ناگهان دو مرد از دوطرفش او را گرفتند و ماشین سفید رنگی که دنده عقب می آمد، جلوی پایشان ایستاد و در چشم بهم زدنی درب عقب باز شد و سحر بدون انکه بخواهد پرت شد داخل ماشین و همان مردی که دستش را وسط جمعیت چسپیده بود کنارش نشست و رو به راننده گفت: سیا بزن بریم که الاناست بریزن سرمون...
مردی که کنار راننده نشسته بود خنده زشتی سر داد و رو به سحر و مرد کناری اش گفت: آذه سیا برو که دور دور ماست و یه عروس دریایی صید کردیم
سحر که متوجه موقعیت خطیرش شده بود شروع کرد به جیغ زدن و همراه با فریاد کشیدن میگفت: کثافتای آشغال، چی فکر کردین؟! برین دنیال یه آشغال مثل خودتون...
با این حرف سحر، انگار جمع پیش رو بامزه ترین جوک عمرشان را شنیده بودند، بلند خندیدند و مرد کنار سحر گفت: ببینم اگر تو مثل ما نیستی چرا اون وسط معرکه گرفته بودی و بازار گرمی می کردی و کشف حجاب کردی و تازه همچی شال بدبخت را لگد مال میکردی و شعار میدادی دهن ما را آب انداختی؟
سحر که تازه متوجه اشتباه مهلکش شده بودم، اوفی کرد و گفت: من چکار کنم که درک شما و امثالتان اینقدر پایین هست.
همون مرد کناریش خنده ریزی کرد و گفت: لازم نیست کاری کنید، فعلا حرف نزن و همراه ما بیا...
سحر تمام تنش داغ شد، گذشته و حال و اینده اش در شرف نابودی بود....
وای قولی که به جولیا داده بود مدام تو گوشش زنگ می خورد، من همیشه پاک میمونم و اجازه نمی دم به من تعرضی بشه
چون شرط جولیا برای بردن سحر به خارج کشور همین بود.... تو باید دست نخورده باقی بمونی....
ادامه دارد...
📝به قلم ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#رمان_انلاین
زن زندگی آزادی
قسمت هشتم:
سحر در یک آن تصمیم خودش را گرفت و شروع کرد به جیغ کشیدن: کمکککک، تو رو خدا به من کمک کنید، این آشغالا منودزدیدن و همزمان با گفتن این جملات به شبشه های ماشین می کوبید و عجیب اینکه افراد بیرون ماشین که متوجه حال و روز سحر نه تنها کمکی نمی کردند بلکه انگار که میترسیدند، با سرعت از ماشین فاصله می گرفتند.
خیابان مملو از ماشین های رنگ و وارنگ بود و همین باعث میشد که سرعت ماشین حامل سحر پایین بیاید
پسری که کنار سحر نشسته بود، خودش را به سحر چسپانید و همانطور که با دستش مچ دست سحر را محکم فشار میداد گفت: خفه شو احمق، میبینی که هیچ کس بهت توجه نمی کنه، بایددد پای حرفی که زدی بایستی، مگه شعار زن زندگی آزادی سر ندادی؟! مگه روسری از سرت درنیتوردی و اونو لگد مال نکردی؟! مگه آغوشت را به روی من و امثال من باز نکردی؟! خوب ما داریم تحویلت میگیریم، اون آزادی هم داری، پس مرگت چیه که برای من اینجور ادا درمیاری هااا
سحر که انگار بغض تمام دنیا را روی دلش ریخته باشند، مثل بچه های مادر مرده شروع به گریه کرد و با مشت های گره کرده اش به شیشه ماشین میزد.
یک دفعه انگار نور امیدی توی دلش روشن شده بود، درست میدید، با چشمهایی که پرده ای از اشک اونو پوشانده بود، چراغ های چشمک زن ماشین پلیس را میدید و انگار جانی دوباره گرفته بود.
مرد کنار سحر رو به راننده گفت: هومن جون بکن، بزن تو فرعی..
راننده با عصبانیت برگشت عقب و گفت: لامصب تو یه فرعی نشون بده تا من بزنم فرعی و بعد بلند تر فریاد زد این کلاغ بد صدا را بنداز بیرون تا نگرفتنمون و با این حرف درب ماشین باز شد و سحر با یک تیپا به بیرون پرت شد و بین دو ماشین در حال حرکت افتاد..
ادامه دارد..
به قلم: ط_حسینی
#رمان_آنلاین
زن زندگی آزادی
قسمت نهم:
دردی شدید در پای چپ سحر پیچید و چشمان پر از اشکش را باز کرد و وقتی خودش را ولو وسط، خیابان دید، لبخند تلخی زد و گفت: خدا را شکر، واقعا آزادی چیه، توی بند اون پسرا باشم یا اینجا وسط خیابون؟!
در همین حین صدای بوق ماشین های اطراف او را به خود آورد، دستش را به زمین چسپاند و می خواست بلند شود که درد پایش شدید تر شد و در همین حین ماشین پلیس جلوی پایش ترمز کرد و زنی که مشخص بود از نیروهای انتظامی است از ماشین پیاده شد، سحر با دیدن پلیس نفسش را در سینه حبس کرد و آرام زیر لب گفت: یا خدا از دست اون اوباش نجات پیدا کردم و حالا گیر پلیس افتادم.
خانم پلیس به طرف سحر آمد و همانطور که لبخند میزد، دستش را به طرف سحر دراز کرد و گفت: بزار کمکت کنم، انگار آسیب دیدی
سحر لبخندی زد و گفت: نه نه، ممنون... یه زمین خوردگی ساده است، الان میرم از اینجا...
خانم پلیس سری تکان داد و گفت: نه ما در خدمتیم، ظاهرتان هم نشون میده که توی این زمین خوردن ساده، روسری سرتون هم محو شده...
سحر که تازه یاد وضع پوشش افتاده بود دستی به روی سرش کشید و همانطور که می خواست وانمود کند تازه متوجه نبود روسریش شده، گفت: اوه راست میگین، راستش... راستش یکی از همین اراذل داخل خیابان دست انداخت و شال روی سرم را کشید و اصلا نفهمیدم کجا افتاد
خانم پلیس همانطور که کمک میکرد سحر حرکت کند گفت: اشکال نداره، پس برای طرح شکایت از اون اراذل با ما بیاین کلانتری..
سحر که احساس خطر می کرد گفت: نه، من شکایتی ندارم، آخه اون هر کی بوده رفته دیگه نیست که...
خانم پلیس با لحنی محکم تر گفت: سوار ماشین شو و لطفا مقاومت نکن..
سحر که واقعا راه دیگه ای پیش رویش نداشت، سوار ماشین شد و تازه اونجا متوجه شد که دو دختر بی حجاب دیگه هم سوار خودروی پلیس هستند.
سحر که از کارهای نابخردانه اش واقعا پشیمون بود، با خودش می گفت: الان اگر بابام بفهمه میکشتتم، خدایا رحم کن..
ادامه دارد..
📝 به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿