#رمان_آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت شصت و نهم:
کریستا نگاهی خصمانه به من کرد و زیر لب چیزی گفت که متوجه نشدم و با اشاره کریستا بیرون رفتم.
وقتی همراه اریک بیرون میرفتم، فکر می کردم از زندان کریستا جسته ام و جایی که میروم حداقل تا روز مرگم راحت خواهم بود ، اما نمی دانستم چه چیزهایی در انتظارم است.
اریک بدون اینکه حرفی بزند به ماشین سیاه رنک پیش رو که شیشه های دودی داشت اشاره کرد و من هم مثل کسی که هیچ اراده ای از خودش ندارد ،درب عقب ماشین را باز کردم و سوار شدم
به محض سوار شدن در ماشین قفل شد دست مشت شده ام را روی قلبم گذاشتم ، باید جایی برای پنهان کردنش پیدا میکردم،اما اینبار هیچوسیله ای همراهم نبود.
دستم را آرام به طرف جیب مانتو بردم و قلب کوچک و برآمدهٔ طلایی را داخل جیبم گذاشتم، بودن این قلب حس خوبی بهم میداد، حالا برای چی؟ نمی دونم..
نفسم را آرام بیرون دادم و از پشت شیشه های دودی ،شهری دود زده را نگاه می کردم.
بالاخره بعد از طی مسافتی که واقعا نمی دانستم از کجا آمدیم و به کجا رسیدیم، اریک اشاره کرد که پیاده شوم و اینبار دوباره وارد خانه ای که دیوارهایش در غروب خورشید خاکستری رنگ دیده میشد، شدم.
به محض ورود،زنی با موهای طلایی که صورتش سفید و چشمانش آبی بود به سمتم آمد. ابتدای ورود راهرویی بود که دو طرفش دو در روبه روی هم دیده میشد، رنگ دیوارها و حتی سرامیک های خانه نارنجی چرک بود، آدم با ورود به این خانه ناخوداگاه احساس سوزشی شدید از گرما به او دست میداد بعد از راهرو هالی نه چندان بزرگ وجود داشت که با مبل های چرمی سیاه و میزی در وسط پوشیده شده بود،سمت راست آشپزخانه اوپن به چشم میخورد و از کنار آشپزخانه چند پله ما را به دو اتاق کنار هم می رساند.
زن جلو آمد نمی دانستم کیست و چیست؟ جلوی راهرو به من رسید و بدون حرفی روبه رویم ایستاد و خیره در چشمانم شد.
من هم خیره در نگاهش بودم که ناگهان دستش بالا رفت و محکم روی گونه ام فرود آمد، احساس درد و سوزش همراه با گرمی خونی که از گوشهٔ لبم جاری شده بود، در جانم پیچید.
آن زن با صدایی که از شدت خشم می لرزید گفت...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
#رمان_آنلاین
زن، زندگی، آزادی
قسمت هفتاد:
ان زن گفت: لعنتی تو با کی در ارتباطی؟! اون بچه را کی برد هاان؟؟ تو چطوری مکان استقرارتون را اطلاع دادی ؟ زود بگو وگرنه اجازه نمی دم به روز مراسم برسه و همینجا با دندونام تیکه تیکه ات می کنم..
وای این زن داشت فارسی صحبت می کرد، چقدر هم روان و سلیس انگار ..انگار ایرانی بود، چقدر تن صداش آشنا بود..
خدایا این صدا را من کجا شنیدم؟!
توی افکار خودم غرق بودم که با فریاد اون زن به خود اومدم: لال مونی گرفتی؟!
گونه ام را که هنوز داشت میسوخت دستی کشیدم و گفتم: من نمی دونم چی میگی؟ به خدا...به خدا من از هیچی خبر ندارم..
تا این حرف از دهانم در اومد ، اون زن خندهٔ صدا داری کرد و گفت: کدوم خدا؟! داری به کی قسم می خوری؟ مگه خدایی وجود داره؟! کونشون من بده اونو؟! و بعد صدایش محکم تر و خشن تر شد و گفت: منو مسخره می کنی دخترهٔ عوضی؟! زود بگو با کی در ارتباط بودی ها؟
بهتم زده بود نمی دونستم چی بگم که یکدفعه صدای اریک بلند شد..
آرام باش جولیا ، من نمی دونم چی به این دختر گفتی ولی معلومه خیلی ترسیده، بهش فرصت بده، دختر عاقلی باشه حتما اعتراف میکنه ..
تازه متوجه آشنا بودن لحن اون زن شدم...پس..پس این جولیا بود و کاملا مسلط به زبان فارسی بود اما همیشه با من انگلیسی صحبت می کرد
توی همین افکار بودم که اریک ، جولیا را کناری کشید و پچ پچ کنان به سمت پله ها رفتند..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
❇️ عملت را از ابتدا شروع کن، تمام گناهان گذشتهات آمرزیده شد
✅ حسین بن ثویر بن أبى فاخته میگوید، حضرت ابو عبد اللَّه علیه السّلام فرمودند:
🔸 اى حسین! کسى که از منزلش بیرون آید و قصدش زیارت قبر حضرت حسین ابن على علیهما السّلام باشد اگر پیاده رود خداوند منّان به هر قدمى که برمیدارد یک حسنه برایش نوشته و یک گناه از او محو میفرماید تا زمانى که به حائر برسد و پس از رسیدن به آن مکان شریف حق تبارک و تعالى او را از رستگاران قرار میدهد تا وقتى که مراسم و اعمال زیارت را به پایان برساند که در این هنگام او را از فائزین محسوب میفرماید تا زمانى که اراده مراجعت کند که در این وقت فرشته اى نزد او آمده و میگوید:
🔷 رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم سلام رسانده و به تو میفرماید:
🔶 از ابتداء عمل را شروع کن، تمام گناهان گذشته ات آمرزیده شد.
⬅️ مجلسی، بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۲۸؛ المزار، شیخ مفید، ص۳۰. کامل الزیارات، باب چهل و نهم
🏷 #امام_حسین علیه السلام
#کربلا #اربعین
#قسمت_هفتم
#روشنا
رَاس ساعت دو بعد ظهر بیمارستان بودم از اتاق کوچک انتظار گذشتم ، خودم را به سمت سی سی یو رساندم که متوجه شدم پدرم آنجا نیست به سمت ایستگاه پرستاری رفتم
ببخشید
بفرمائید
آقای حسام درخشنده تا دیروز در سی سی بو بودند الان
پرستار حرفم را نیمه تمام گذاشت به سمت کمد های آخر ایستگاه رفت پرونده ای از کمد خارج کرد و در حالی که سرش پائین بود به بخش منتقل شدند
به تابلوی بالای سرم نگاهی انداختم بخش بستری آقایان طبقه ی زیر زمین بود به سمت آسانسور رفتم اما شلوغی کلافه کننده ای داشت ،تصمیم گرفتم از پله ها خودم را به آنجا برسانم
که گوشی زنگ خورد نگاهی به صفحه ی آن کردم شماره ناشناس بود .
پاسخ ندادم و به سمت اتاق ها رفتم داخل راهرو یکی پس از دیگری بررسی کردم .
با صدای مامان به خودم آمدم
روشنک کجایی ؟!
در حالی که به سمت او می رفتم ؛مگر نگفته بودی بابا آنژیو🩺 شده پس باید ....
بی خیال آقای صدر را دیدی؟!
نگاهی به مرد بلند قد چهارشونه کردم، که کت و شلوار طوسی رنگی به تن داشت
در حالی که سبد گل کوچکی به دستم می داد 💐 ، سلام کرد
سلام ببخشید ...
مامان ادامه داد روشنک جان ایشان در شرکت پدر به تازگی مشغول به کار شدند بسیار آقای مودب و با فرهنگی هستند،به لطف کردند و یک ساعتی از وقتشان را قرار دادند تا به ملاقات پدر بیایند
زیر لب زمزمه کردم ...
ما از پونه بدش می آید در لانه اش سبز می شود 🐾🌿🐍
در حالی که به سمت اتاق بابا حرکت رفتم واکنشی به صدا های اطراف نشان ندادم .
سلام بابایی 😘
سلام دختر بابا کجایی پس ؟!
مامان گفت حالت بدتر شده انگار از دیروز بهتری ؟!
بابا در حالی که سرش را به طرف مامان چرخاند چیزی نگفت
مهم نیست دخترم تو چه خبر دانشگاه خوبه ؟💻
آهی کشیدم این روزا همه چیز بهم ریخته ....
نویسنده تمنا💋🎈
#نکات_تربیتی_خانواده 15
💢قرآن میفرماید فرزندانتون رو از ترس فقر نکشید
🔹یعنی چه؟
🔞 یعنی اون بچه ای که میخواید بیارید نگید که وضعیت اقتصادی خرابه و نمیشه بیاریمش!
✅ بچه ی بیشتر هم تربیت رو راحت تر میکنه
✅ و هم رزق و روزی آدم رو بیشتر میکنه.
🚸 فریب رسانه های نامردی که چشم دیدن جمعیت کشورمون رو ندارن و نخورید.
🔻اونا میخوان زندگی های ما پر از بدبختی و تنهایی باشه.
خانواده های کوچک طبیعتا ضعیف هم هستن
⛔️ برای همین در مقابل شوک های اقتصادی خیلی آسیب پذیر میشن.
✅ فرض کنید یه خانواده ای 7 تا بچه داشته باشن
خب اگه یکی از اعضای خانواده براش مشکل مالی پیش بیاد بقیه هستن که دستش رو بگیرن.😌☺️✅
اما سیاستمداران شیاد کاری کردن که خانوده های ما تک فرزندی یا نهایتا دو فرزندی باشن.
معلومه همچین خانواده ی خیلی آسیب پذیر و ضعیف هست.
✅ با افزایش فرزند زندگی خودتون رو محکم و قوی کنید.
در مسیر آرامش قدم بذارید...
🌷
🌺 امام صادق علیه السلام:
🔹 المُؤْمِنُ لَهُ قُوَّةٌ فِی دِینٍ وَ حَزْمٌ فِی لِینٍ...
✅ مؤمن قوی است.
و از قدرت خود در چارچوب دین استفاده میکند.
✅ مؤمن قاطع و ثابت قدم است،
ولی قاطعیت او رنگ خشونت ندارد
و در اعمال قاطعیت خود، روشی نرم و منعطف دارد
و ایمان او در یقین تعریف و خلاصه میشود...
🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب جمعه است و ✨
خوش به حال زائران اربعینت 🏴
همان هایی که با پای پیاده
مسیر عشق را طی می کنند و ندای
لبیک یا حسین را می دهند سر🖤
🙏اَللّهُمَّ ارْزُقْنی شَفاعَهَ الْحُسَیْنِ یَوْمَ الْوُرُودِ
🙏وَ ثَبِّتْ لی قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَکَ مَعَ الْحُسَیْنِ
🙏وَ اَصْحابِ الْحُسَیْنِ الَّذینَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ
🙏دُونَ الْحُسَیْنِ عَلَیْهِ السَّلامُ.
🙏اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
#شب_جمعہ ✨
#شب_زیارتےارباب_بےڪفݧ 💚
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله 💚
#اللهم_ارزقنا_کربلا🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸پروردگارا
💫به ما بیاموز
🌸حرمت دلها را از یاد نبریم
💫به ما بیاموز که
🌸دوست داشتن را فراموش نکنیم
💫و آنان که دوستمان دارند را
🌸از خاطر نبریم
شبتون سرشاراز مهر خدا 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 السلام علیک یابقیه الله
✨جمعه شد تا باز
🌼جای خالی توحس شود
✨تا شقایق باز
🌼دلتنگ گل نرگس شود
✨آفتاب پشت ابرم
🌼نام تو دارم به لب
✨خواستم نور تو
🌼گرمی بخش این مجلس شود
🌼 الّلهُـمَّ عَجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَــرَج
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قدیمیا خوب فهمیده بودن
از زندگی چی میخوان...
حیاط، حوض، آسمون...
چندتایی هم درخت
که به وقت و فصلش
میوههاشون رو بچینن و بشینن لب حوض با دلبر لذتش رو ببرن... همینقدر آروم، همینقدر ساده... همینقدر قشنگ..
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خلوت_دل
✨گاهی می اندیشم
✨چندان هم مهم نیست
✨اگر هیچ از دنیا نداشته باشم
✨همین مرا بس ڪه
✨ڪوچه ای داشته باشم و باران
✨و انسان هایی
✨در زندگیم باشند ڪه زلال تر از
✨باران، هستند!
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شنیدن عبارت دوستت دارم :
♥️ برای یک مرد...
او را برای مصاف با سخت ترین های زندگی زره پوش می کند، توان میگیرد، برای آنکه بیشتر بکوشد، مرد احساس می کند حتی قدش بلند تر شده است، چون به مرد بودنش افتخار میکند
♥️ برای یک زن ...
آنچنان انرژی و توان مضاعفی برایش ایجاد می کند که آمادگی این را می یابد که لحظه ای پس از شنیدن این جمله یک خانه تکانی مفصل به راه بیاندازد،
و همه جای زندگی را با عشق از نو بیاراید
♥️ برای فرزند...
خصوصا وقتی روی دوزانو می نشینی و خودت را هم قد فرزندت می کنی و چشم در چشمش می گویی خیالت راحت من هستم،
یادت باشد آن شب فرزندت دیرتر ولی آرامتر میخوابد...
عبارت دوستت دارم را جدی بگیریم
این عبارت غوغا به پا می کند
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️مادر یعنی
به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری!
♥️مادریعنی
به تعداد همه روزهای آینده تو ، دلواپسی!
♥️مادریعنی
به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری!
♥️مادر یعنی
بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد!
♥️مادر یعنی
بهانه در آغوش کشیدن زنی که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود!
♥️مادریعنی
باز هم بهانه مادر گرفتن….
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸خانه ای بسازید
لبریز از آرامش
🌸دیوارهایش را با عشق
🌸پیرامونش را
با آب زلال مهر و صلح
🌸منظره اش را با افکار
سالم و سبز بیارایید
🌸زندگی فقط یک بار فرصت است
دریابیدش
🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سبزی پلو با ماهی کبابی 🐟🌱🍚
Vegetable pilaf with grilled fish
مواد اولیه :
ماهی غزل آلا
زعفران
روغن
آب پیاز
نمک
فلفل سیاه
زرد چوبه
پودر سیر
.برنج
آب
سبزی مخصوص سبزی پلو
نمک
برای دورچین من از سیب زمینی و ذرت استفاده کردم که ترکیب بسیار متفاوت و خوشمزه ای میشه .
28.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(ماهی شکم پر)
ماهی درسته: ۱ عدد
گردو: ۲۰۰ گرم
رب انار ملس: نصف لیوان فرانسوی دستهدار
سبزیجات معطر (گشنیز، نعناع، چوچاق): ۳ قاشق غذاخوری
پیاز: ۱ عدد
نمک، فلفل سیاه: به مقدار لازم
روغن سرخ کردنی: به مقدار لازم
سیر: ۵ حبه
گلپر: به مقدار لازم
لیمو ترش تازه: ۱ عدد
زعفرانیهمقدار لازم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مواد کوزالاک مانتی :
گوشت چرخکرده رو با پیاز و نمک فلفل و زردچوبه و رب تفت بدین ( مثل مواد ماکارانی ) بعد به لایه از این مواد بریزین به لایه ماست بادمجان و بعد
خمیر هایی که رول کردین بزارین روش و با جعفری تزیین کنین خیلی خوشمزه است 🤌🏻
⤹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرد ۱و یک دوم لیوان
شیر ۲ملاقه
کره محلی یا پاستوریزه ۱۰۰گرم
آب ۱/۵ لیوان
شکر ۱لیوان(به میزانی که دوست دارید حلوا شیرین شود)
زعفران به میزان لازم
گل محمدی،پودر پسته و بادام(جهت تزئین)
او شنیده بود مرد !
مردي متوجه شد که گوش همسرش سنگين شده و شنوايي اش کم شده است...
به نظرش رسيد که همسرش بايد سمعک بگذارد ولي نمي دانست اين موضوع را چگونه با او درميان بگذارد. به اين خاطر نزد دکتر خانوادگي شان رفت و مشکل را با او درميان گذاشت.
دکتر گفت: براي اينکه بتواني دقيقتر به من بگويي که ميزان ناشنوايي همسرت چقدر است، آزمايش ساده اي وجود دارد. اين کار را انجام بده و جوابش را به من بگو...
«ابتدا در فاصله 4 متري او بايست و با صداي معمولي ، مطلبي را به او بگو. اگر نشنيد، همين کار را در فاصله 3 متري تکرار کن. بعد در 2 متري و به همين ترتيب تا بالاخره جواب بدهد.»
آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهيه شام بود و خود او در اتاق پذيرايي نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود 4 متر است. بگذار امتحان کنم.
سپس با صداي معمولي از همسرش پرسيد:
«عزيزم ، شام چي داريم؟» جوابي نشنيد بعد بلند شد و يک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسيد و باز هم جوابي نشنيد. بازهم جلوتر رفت و به در آشپزخانه رسيد. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابي نشنيد. اين بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت: «عزيزم شام چي داريم؟» و همسرش گفت:
«مگه کري؟!» براي چهارمين بار ميگم: «خوراک مرغ»! حقيقت به همين سادگي و صراحت است.
مشکل، ممکن است آن طور که ما هميشه فکر ميکنيم در ديگران نباشد؛ شايد در خودمان باشد...
⚫️⚫️⚫️⚫️
خروس
می گویند مردی ، خروسی خرید و به خانه برد. وقتی وارد شد ، همسر جوانش ، سر و رویش را پوشاند و نهیب زد: ای مرد! غیرتت چه شده است؟ روزها که تو نیستی ، آیا من باید با این خروس که جنس مخالف است ، تنها بمانم؟ خروس را بیرون ببر و از هر که خریده ای به او بازگردان!
مرد ، خوشحال از این که ...
زن چنان پاکدامنی دارد که حتی از خروس هم دوری می کند ، به بازار برگشت و خروس را به فروشنده اش که پیر مرد دنیا دیده ای بود پس داد.
پیرمرد که ماوقع را شنید ، گفت: اشکالی ندارد؛ من خروسم را پس می گیرم ولی برو درباره زنت بیشتر تحقیق کن! کسی که درباره یک خروس چنین می کند ، لابد ریگی به کفش دارد و می خواهد رد گم کند.
#داستان #کوتاه #آموزنده
⚫️⚫️⚫️⚫️
داستان مردی که جهنم را خرید!
در قرون وسطا کشیشان بهشت را به مردم میفروختند و مردم نادان هم با پرداخت هر مقدار پولی قسمتی از بهشت را از آنخود میکردند.
فرد دانایی که از این نادانی مردم رنج میبرد دست به هر عملی زد نتوانست مردم را از انجام این کار احمقانه باز دارد تا اینکه فکری به سرش زد...
به کلیسا رفت و به کشیش مسئول فروش بهشت گفت:قیمت جهنم چقدره؟کشیش تعجب کرد و گفت: جهنم؟!مرد دانا گفت: بله جهنم. کشیش بدون هیچ فکری گفت: ۳ سکه مرد سراسیمه مبلغ را پرداخت کرد و گفت: لطفا سند جهنم را هم بدهید. کشیش روی کاغذ پاره ای نوشت: سند جهنم مرد با خوشحالی آن را گرفت از کلیسا خارج شد.
به میدان شهر رفت و فریاد زد: من تمام جهنم رو خریدم این هم سند آن است. دیگر لازم نیست بهشت را بخرید چون من هیچ کس را داخل جهنم راه نمیدهم...!
⚫️⚫️⚫️⚫️