🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#حجاب_مانع_آزادیه⁉️
برخی میگویند: #حجاب محدودیت آور است و جلوی #آزادی در کار و فعالیت را می گیرد و به همین جهت نباید از حجاب استفاده کرد!
در پاسخ میگوییم : .
1⃣ اگر واقعاً موضوع فقط، آزاد بودنِ دست و بالِ آدم، برای انجام کارهاست، باز بودن روسری و یقه و پوشیدنِ لباسهای بدن نما چه کمکی به این موضوع می کند؟!
از کسانی که این حرف را میزنند پرسید:
🔴 اینکه چک و طلا و جواهرات #زیبا و #جذاب خویش را درون گاوصندوق می گذارید و درب آن را با کلید قفل میکنید و رمزش را هم میزنید محدودیت نیست؟
🔴 وقتی به پزشک مراجعه می کنید و جناب دکتر لیستی از غذاهای تحریمی را تحویلتان میدهد، آیا به دکتر هم میگویید که من از محدودیت بدم می آید؟!
🔴 آیا وقتی برای رسیدن به اندام ایده آل، رژیم میگیرید و خوردن بسیاری از غذاهای خوشمزه را برای خود ممنوع میکنید، این محدودیت نیست؟
🔴 آیا وقتی مانتویی میپوشید که ازشدت تنگی و چسبندگی مجبورید دکمههایش را یکی در میان، ببندید! این محدودیت، عیبی ندارد؟!
🔴 آیا وقتی ناخنهایتان را بلند میکنید یا کفش پاشنه بلند میپوشید و به تبع آن، بسیاری از کارهای روزمره را نباید یا نمیتوانید انجام دهید یا انجامشان مشکل میشود، این محدودیت نیست؟!
🔴 وقتی برای قبولی در #کنکور، بسیاری از برنامههای تفریحی را برای خود لغو میکنید، این محدودیت نیست؟!
محال است انسان در زندگی هدفی داشته باشد و برای رسیدن به آن هدف، تن به محدودیت ندهد. فقط انسان های بی هدف و بی برنامه هستند که از #محدودیت فرار میکنند .
◀️هرچیزی که انسان خلق میکند ،
یک راهنمای استفاده دارد ..
مگرمیشود خلقت انسان یک راهنمایی زندگی نداشته باشد؟
◀️قطعا #قرآن همان راهنماست
که حجاب را الزامی دانسته و راه سعادت انسان .
همچنین آزادی #زن در دنیا و فعال بودنش با پوشش حجاب در جامعه است.
مدح و متن اهل بیت
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت بیست و سوم : رسيدگي به مردم ✔️راوی : جمعي از دوستان شهيد 🔸«بندگان #خان
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥 قسمت بیست و چهارم : کردستان
✔️ راوی: مهدي فريدوند
🔸#تابستان 1358 بود. بعد از نماز ظهر و عصر جلوي مسجد سلمان ايستاده بوديم. داشتم با ابراهيم حرف ميزدم که يکدفعه يکي از دوستان با عجله آمد و گفت: پيام امام رو شنيديد؟!
با تعجب پرسيديم: نه، مگه چي شده؟!
گفت: امام دستور دادند وگفتند بچه ها و رزمنده هاي #کردستان را از #محاصره خارج کنيد.
🔸بلافاصله محمد شاهرودي آمد و گفت: من و قاسم تشکري و ناصرکرماني عازم کردستان هستيم. ابراهيم گفت: ما هم هستيم. بعد رفتيم تا آماده حرکت شويم.
ساعت چهارعصر بود. يازده نفر با يک ماشين بليزر به سمت کردستان حرکت کرديم. يک تيربار ژ 3، چهار قبضه اسلحه و چند نارنجک کل وسائل همراه ما بود.
🔸بسياري از جاده ها بسته بود. در چند محور مجبور شديم از جاده خاكي عبور كنيم. اما با ياري خدا، فردا ظهر رسيديم به سنندج. از همه جا بي خبر وارد شهر شديم. جلوي يك دکه #روزنامه فروشي ايستاديم.
🔸ابراهيم پياده شد که آدرس مقر سپاه را بپرسد. يكدفعه فرياد زد: بي دين اينها چيه که ميفروشي!؟ با تعجب نگاه کردم. ديدم کنار دکه، چند رديف مشروبات الکلي چيده شده. ابراهيم بدون مکث اسلحه را مسلح کرد و به سمت بطريها #شليک کرد.
🔸بطريهاي مشروب خرد شد و روي زمين ريخت. بعد هم بقيه را شکست و با عصبانيت رفت سراغ #جوان صاحب #دکه. جوان خيلي ترسيده بود. گوشه دکه، خودش را مخفي کرد.
ابراهيم به چهره او نگاه کرد. با آرامش گفت: پسر جون، مگه تو مسلمون نيستي. اين نجاستها چيه که ميفروشي، مگه خدا تو قرآن نميگه: «اين کثافتها از طرف شيطانه، از اينها دور بشيد. »
جوان سرش را به علامت تأييد تكان داد. مرتب ميگفت: غلط کردم، ببخشيد.
🔸ابراهيم كمي با او صحبت كرد. بعد با هم بيرون آمدند. جوان مقر #سپاه را نشان داد. ما هم حرکت کرديم. صداي گلول ههاي ژ 3 سکوت شهر را شکسته بود. همه در خيابان به ما نگاه ميکردند. ما هم بيخبر از همه جا در شهر ميچرخيديم.
🔸بالاخره به مقر سپاه سنندج رسيديم. جلوي تمام ديوارهاي سپاه، گونيهاي پر از خاک چيده شده بود. آنجا به يک دژ نظامي بيشتر شباهت داشت! هيچ چيزي از ساختمان پيدا نبود.
هر چه در زديم بي فايده بود. هيچكس در را باز نميكرد. از پشت در ميگفتند: شهر دست ضد انقلابه، شما هم اينجا نمانيد، برويد فرودگاه! گفتيم:ما آمديم به شما کمک کنيم. لااقل بگوئيد #فرودگاه کجاست؟!
🔸يکي از بچه هاي سپاه آمد لب ديوار و گفت: اينجا امنيت نداره، ممکنه ماشين شما را هم بزنند. سريع از اينطرف از شهر خارج بشيد. کمي که برويد به فرودگاه ميرسيد. نيروهاي انقلابي آنجا مستقر هستند.
🔸ما راه افتاديم و رفتيم فرودگاه. آنجا بود که فهميديم داخل #سنندج چه خبر است. به جز مقر سپاه و فرودگاه همه جا دست ضد انقلاب بود. سه گردان از سربازان ارتشي آنجا بودند. حدود يک گردان هم از نيروهاي سپاه در فرودگاه مستقر بودند. گلول ههاي خمپاره از داخل شهر به سمت فرودگاه شليک ميشد.
🔸براي اولين بار محمد #بروجردي را در آنجا ديديم. جواني با ريشها و موي طلائي. با چهر هاي #جذاب و خندان.
برادر بروجردي در آن شرايط، نيروها را خيلي خوب اداره ميکرد. بعدها فهميدم فرماندهي سپاه غرب کشور را بر عهده دارد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی
شادی روح پاکش صلوات 🌹
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃