#حضرت_اباالفضل_شهادت
#تاسوعا
باز دارند به چشمان ترم میخندند
برغم تو که شکسته کمرم میخندند
تکیه گاه منی و بال و پرمن هستی
همه اینجا به من و بال و پرم میخندند
سر روی خاک نهادی و همه شیر شدند
گرگ هایی که چنین دور و برم میخندند
ای علمدار حرم ، بعد تو لشکر دارند
بر من و زخمِ به روی جگرم میخندند
رفتنت کار مرا سخت به هم پیچیده
همه دارند به زن های حرم میخندند
#محمد_کابلی
#حضرت_اباالفضل_شهادت
دستهایت یک طرف افتاده پیکر یکطرف
بینم اعضای تو اما هر یکی در یکطرف
پیکرت پاچیده شد اما سرت پاچیده تر
بر لبم آورده جان تن یکطرف سر یکطرف
بار سنگینی ست بر دل داغ یک لشگر ولی
داغ لشگر یکطرف داغ برادر یکطرف
با خبر گشتم که دیگر بی برادر گشته ام
تا که دیدم شد روانه تیرها بر یکطرف
یاد ایامی که میدیدند همدوش حسین
یکطرف عباس ره میرفت و اکبر یکطرف
بر لب آبم ولی آتش بجانم میزند
کام خشکت یکطرف لبهای اصغر یکطرف
شرم بی آبی و بی آب آوری در یکطرف
شرح مرگت ای برادر نزد خواهر یکطرف