#حضرت_زهرا_ولادت
نعمت تمام شد به نبی و بنی بشر
منت گذاشته است خدا بر سر پدر
با خلق دختری که میارزد به صد پسر
دختر که دیده است بدین جایگاه و فرّ؟
این فاطمه است، فاطمه همتا نداشته
در خواب، این جهان فرو مایه مانده بود
شعر خدا سروده شد آرایه مانده بود
ارکان دین مشخص و یک پایه مانده بود
قرآن معطل دو سه تا آیه مانده بود
قرآن بدون فاطمه معنا نداشته
نه سال با پیمبر و نه سال با علی
"یا فاطمه" قرائتی از ذکر "یا علی"
هم فاطمهاند هر دو و هم هر دوتا علی
زهرا برای شیعه امام است یا علی؟
منکر توان فهم معما نداشته!
فرقی نمیکند دم زهرا دم علی
زهراست ذوالفقار علی همدم علی
یک بار هم گلایه نکرد از کم علی
مدیون مادرم که شدم آدم علی
ور نه گدا لیاقت این را نداشته
حیدر به نام نامی تو ناز میکند
جبریل زیر پای تو پرواز میکند
گرد و غبار مقدمت اعجاز میکند
نخهای چادر تو گره باز میکند
لطف شما یهودی و ترسا نداشته
موسی نداشته است کرامات اینچنین
حتی ملک نداشت عبادات اینچنین
مانده خلیل هم ز مقامات اینچنین
اصلا علی تمام فتوحات اینچنین ...
جز با دعای حضرت زهرا نداشته
بیفاطمه شفاعت محشر قبول نیست
با فاطمه که شیعه دچار افول نیست
جز فاطمه، کسی همه چیز رسول نیست
زهرا که باشد عالم و آدم ملول نیست
جز مرحمت برای گدا ها نداشته
#حضرت_زهرا_ولادت
عالم صدف وجود تو مانند گوهر است
شان تو از تمام خلایق فراتر است
بابا اگر علی بشود پس تو مادری
از این جهت ولادت تو روز مادر است
سوگند میخورم که تو همتا نداشتی
غیر از علی که هست که با تو برابر است؟!
وقتی خدا به عرش خوش مدح خوان توست
وقتی که دست بوس تو شخص پیمبر است
دیگر چگونه از تو بگویم که وصف تو
با این زبان الکن من نامیسر است...
دنیا که جز عذاب برایت نداشته
اوج ظهور شان تو فردای محشر است
مانند یک پرنده که دنبال دانه است
چشم تو مادرانه بدنبال نوکر است
قرآن تمام وصف مقامات فاطمه است
یک گوشه از تجلی آن قدر و کوثر است
این گوشه ای ز شان و مقام کنیز اوست
با یک نگاه فضه ی او خاک ها زر است
پس کیمیا خاک کف پای فضه است
پس توتیا غبار قدم های قنبر است
هرکس گدای فاطمه شد بی نیاز شد
عالم گدای سفره ی زهرای اطهر است
حافظ که خوب گفته ولی فکر می کنم
این گونه ما اگر که بگوییم بهتر است
"ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم"
وقتی بدست فاطمه روزی مقدر است
#محمد_صادق_ابراهیمی
#حضرت_زهرا_ولادت
آن شب زمين مكه بر خود ناز مى كرد
با ناز خود درهاى رحمت باز مى كرد
آن شب حرم سر تا قدم حق را هدف بود
گوياى تكبير بلال از هر طرف بود
آن شب شفق در باغ دلها لاله مى كاشت
آن را به عشق يار هجده ساله مى كاشت
آن شب سحر سجاده ى دل باز مى كرد
قامت به قد قامت، مودّت ساز مى كرد
آن شب فلق شعر گل مهتاب مى خواند
از بهر غم، شادى، حديث خواب مى خواند
آن شب سپيده جامه بر تن چاك مى كرد
گرد ملال از روى احمد پاك مى كرد
آن شب زمان چرخ و فلك را تاب مى كرد
كلك قضا لوح قدر را آب مى داد
آن شب زمين آبستن شور و شعف بود
غواص دل آماده ى صيد صدف بود
آن شب منا شعر مباركباد مى خواند
زيبا سرود آن شب ميلاد مى خواند
آن شب خديجه بود و درد بار دارى
از باردارى بود كارش بيقرارى
آن شب ز تنهايى روانش رنج مى برد
رنج شكوفايى به پاى گنج مى برد
آن شب زنان مكه بر او پشت كردند
از او بريدند و نكوهش مشت كردند
آن شب درّ ناسفته اى، بحر كرم سفت
طفلى كه بودش در رحم با او سخن گفت
آن شب ميان آن دو اسرارى مگو بود
وقت شكوفايى نخل آرزو بود
آن شب به مادر از بهشت و حور مى گفت
از مرگ ظلمت در ديار نور مى گفت
آن شب سحر آهنگ شادى ساز مى كرد
در را براى صبح صادق باز مى كرد
آن شب خديجه بود و آه جانگدازش
لطف خداى مهربان و سوز و سازش
آن شب بهشتى بانوان امداد كردند
با يارى خود قلب او را شاد كردند
آن يك به دستش ساغرى آكنده از مُل
آن يك برايش سندس و استبرق و گل
آن يك به پايش با ترنم لاله مى ريخت
لبخند از لب در، ديار ناله مى ريخت
آن يك برايش باده در پيمانه مى كرد
آن يك پريشان گيسوانش شانه مى كرد
مريم به گوشش آيه انجيل مى خواند
آسيه بهرش داستان نيل مى خواند
سارا برايش عود و عنبر دود مى كرد
او را مهيا بهر يك مولود مى كرد
ناگه خدا از راز هستى پرده برداشت
آهنگ فتح نور در شهر سحر داشت
تا مصطفى را ابتران ابتر نخوانند
شعر هجا در وصف پيغمبر نخوانند
ام القرا آيينه دار نور گرديد
چشم كج انديشان عالم كور گرديد
كون و مكان را ذات حق زيب و فرى داد
بر خاتم پيغمبرانش دخترى داد
آن هم چه دختر نازنين و ناز پرور
دختر نه بلكه بر يتيم مكه، مادر
بالاتر از او بين زنها دخترى نيست
در امتحان همسرى شد نمره اش بيست
هر تار مويش آيه حبل المتين است
بر حلقه ى انگشتر خاتم، نگين است
آمد به دنيا عصمت كبراى سرمد
ام الائمه فاطمه ام محمد
آمد به دنيا شاهكار كلك خلقت
گنجينه شرم و حيا و كان عصمت
آمد به دنيا آنكه نورش منجلى بود
معراج احمد بود و منهاج على بود
آمد به دنيا آنكه هستى هست مستش
از مستى هستى بشر شد پاى بستش
گر او نبودى هستى عالم نبودى
مشهودى از آب و گل و آدم نبودى
گر او نبودى زندگى بى محتوا بود
در پرده ابهام آيات خدا بود
او رحمتى بر رحمةللعالمين است
او زينت آيات قرآن مبين است
بر جسم ختم الانبيا روح است زهرا
بر كشتى عدل على نوح است زهرا
آئينه دار نهضت پيغمبر است او
بهر پدر دلسوزتر از مادر است او
مظهر خدا هست و خدا را اوست مظهر
ساقى على هست و على را اوست كوثر
شرمنده از نور جمالش آفتاب است
درس نخستين بر زنان حفظ حجاب است
لبهاى ختم الانبيا بوسيد دستش
پيمانه صبر على گرديد مستش
از بس كه داده ذات حق قدر و مقامش
قد قامت احمد بود از احترامش
بى فاطمه نام نبى معنا ندارد
فرقى على با حضرت زهرا ندارد
#ژولیده_نیشابوری
#حضرت_زهرا_ولادت
عالم صدف وجود تو مانند گوهر است
شان تو از تمام خلایق فراتر است
بابا اگر علی بشود پس تو مادری
از این جهت ولادت تو روز مادر است
سوگند میخورم که تو همتا نداشتی
غیر از علی که هست که با تو برابر است؟!
وقتی خدا به عرش خوش مدح خوان توست
وقتی که دست بوس تو شخص پیمبر است
دیگر چگونه از تو بگویم که وصف تو
با این زبان الکن من نامیسر است...
دنیا که جز عذاب برایت نداشته
اوج ظهور شان تو فردای محشر است
مانند یک پرنده که دنبال دانه است
چشم تو مادرانه بدنبال نوکر است
قرآن تمام وصف مقامات فاطمه است
یک گوشه از تجلی آن قدر و کوثر است
این گوشه ای ز شان و مقام کنیز اوست
با یک نگاه فضه ی او خاک ها زر است
پس کیمیا خاک کف پای فضه است
پس توتیا غبار قدم های قنبر است
هرکس گدای فاطمه شد بی نیاز شد
عالم گدای سفره ی زهرای اطهر است
حافظ که خوب گفته ولی فکر می کنم
این گونه ما اگر که بگوییم بهتر است
"ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم"
وقتی بدست فاطمه روزی مقدر است
#محمد_صادق_ابراهیمی
#حضرت_زهرا_ولادت
آن شب زمين مكه بر خود ناز مى كرد
با ناز خود درهاى رحمت باز مى كرد
آن شب حرم سر تا قدم حق را هدف بود
گوياى تكبير بلال از هر طرف بود
آن شب شفق در باغ دلها لاله مى كاشت
آن را به عشق يار هجده ساله مى كاشت
آن شب سحر سجاده ى دل باز مى كرد
قامت به قد قامت، مودّت ساز مى كرد
آن شب فلق شعر گل مهتاب مى خواند
از بهر غم، شادى، حديث خواب مى خواند
آن شب سپيده جامه بر تن چاك مى كرد
گرد ملال از روى احمد پاك مى كرد
آن شب زمان چرخ و فلك را تاب مى كرد
كلك قضا لوح قدر را آب مى داد
آن شب زمين آبستن شور و شعف بود
غواص دل آماده ى صيد صدف بود
آن شب منا شعر مباركباد مى خواند
زيبا سرود آن شب ميلاد مى خواند
آن شب خديجه بود و درد بار دارى
از باردارى بود كارش بيقرارى
آن شب ز تنهايى روانش رنج مى برد
رنج شكوفايى به پاى گنج مى برد
آن شب زنان مكه بر او پشت كردند
از او بريدند و نكوهش مشت كردند
آن شب درّ ناسفته اى، بحر كرم سفت
طفلى كه بودش در رحم با او سخن گفت
آن شب ميان آن دو اسرارى مگو بود
وقت شكوفايى نخل آرزو بود
آن شب به مادر از بهشت و حور مى گفت
از مرگ ظلمت در ديار نور مى گفت
آن شب سحر آهنگ شادى ساز مى كرد
در را براى صبح صادق باز مى كرد
آن شب خديجه بود و آه جانگدازش
لطف خداى مهربان و سوز و سازش
آن شب بهشتى بانوان امداد كردند
با يارى خود قلب او را شاد كردند
آن يك به دستش ساغرى آكنده از مُل
آن يك برايش سندس و استبرق و گل
آن يك به پايش با ترنم لاله مى ريخت
لبخند از لب در، ديار ناله مى ريخت
آن يك برايش باده در پيمانه مى كرد
آن يك پريشان گيسوانش شانه مى كرد
مريم به گوشش آيه انجيل مى خواند
آسيه بهرش داستان نيل مى خواند
سارا برايش عود و عنبر دود مى كرد
او را مهيا بهر يك مولود مى كرد
ناگه خدا از راز هستى پرده برداشت
آهنگ فتح نور در شهر سحر داشت
تا مصطفى را ابتران ابتر نخوانند
شعر هجا در وصف پيغمبر نخوانند
ام القرا آيينه دار نور گرديد
چشم كج انديشان عالم كور گرديد
كون و مكان را ذات حق زيب و فرى داد
بر خاتم پيغمبرانش دخترى داد
آن هم چه دختر نازنين و ناز پرور
دختر نه بلكه بر يتيم مكه، مادر
بالاتر از او بين زنها دخترى نيست
در امتحان همسرى شد نمره اش بيست
هر تار مويش آيه حبل المتين است
بر حلقه ى انگشتر خاتم، نگين است
آمد به دنيا عصمت كبراى سرمد
ام الائمه فاطمه ام محمد
آمد به دنيا شاهكار كلك خلقت
گنجينه شرم و حيا و كان عصمت
آمد به دنيا آنكه نورش منجلى بود
معراج احمد بود و منهاج على بود
آمد به دنيا آنكه هستى هست مستش
از مستى هستى بشر شد پاى بستش
گر او نبودى هستى عالم نبودى
مشهودى از آب و گل و آدم نبودى
گر او نبودى زندگى بى محتوا بود
در پرده ابهام آيات خدا بود
او رحمتى بر رحمةللعالمين است
او زينت آيات قرآن مبين است
بر جسم ختم الانبيا روح است زهرا
بر كشتى عدل على نوح است زهرا
آئينه دار نهضت پيغمبر است او
بهر پدر دلسوزتر از مادر است او
مظهر خدا هست و خدا را اوست مظهر
ساقى على هست و على را اوست كوثر
شرمنده از نور جمالش آفتاب است
درس نخستين بر زنان حفظ حجاب است
لبهاى ختم الانبيا بوسيد دستش
پيمانه صبر على گرديد مستش
از بس كه داده ذات حق قدر و مقامش
قد قامت احمد بود از احترامش
بى فاطمه نام نبى معنا ندارد
فرقى على با حضرت زهرا ندارد
#ژولیده_نیشابوری
#حضرت_زهرا_ولادت
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید
حق هرچه آفرید از این دختر آفرید...
جوشید چشمه در دل قرآن به نام او
اعجاز، تشنه بود و خدا کوثر آفرید
یک ذره نور فاطمه را ریخت روی خاک
لولاک گفت و این همه پیغمبر آفرید...
از عرش تا به فرش کسی لایقش نبود
از جلوۀ جلال خودش حیدر آفرید
میخواست تا خلاصه شود عشق در کلام
از بین واژههای جهان مادر آفرید
#مهدی_مردانی
#حضرت_زهرا_ولادت
#حضرت_زهرا_مدح
قلم کجا و قدم در حریم حرمت تو؟
کلام را نبُوَد جوهر قداست تو
سخن به حسرت مدح تو از نفس افتاد
که هیچ حرف نباشد حریف مدحت تو
چه هیجده غزلی داشت دفتر عمرت!
قد کدام قصیده رسد به رفعت تو؟
تو ناسرودهترین شعر خلقتی، بانو!
که شاعر تو همانا خدای خلقت تو
مگر به شأن تو جبریل آورد کوثر
مگر به قدر تو قرآن کند تلاوت تو،
مگر که خطبهی حیدر شود به تفسیرت
مگر که منطق احمد کند روایت تو،
وگرنه وصف تو از ما و من نمیآید
کجا مدیحهی ما و کجا مدیحت تو؟
تراوش یم عصمت ز رشحهی اسمت
طلوع نور حیا از نقاب عفّت تو
سپهر، جلوهای از کهکشان دوستیات
بهار، غنچهای از گلشن محبّت تو
نسیم، کودک نوپای کوچهی لطفت
بهشت، سفرهی گستردهی ضیافت تو
سزد که شیعه کند با وضو نگاه به آب
که این زلال بُوَد مهریه به حضرت تو
نبود درخور تو ظلمت شب دنیا
که هست صبح قیامت، صباح دولت تو
به یُمن عید، تفأّل زدم چو بر "حافظ"
《نوید داد که عام است فیض رحمت تو》
ندیدهایم و نبینیم مثل تو خاتون
نیامده است و نیاید زنی به رتبت تو
چهل حضور، چهل خلوت و چهل معراج
چه چلچراغ شگفتی است در ولادت تو!!!
محبّت تو و اولاد توست خیر عمل
ولای عترت تو نازم و ولایت تو!
مراست دوستی هر که دوست است تو را
و بغض آن که ندارد به دل، ارادت تو
شگفت نیست کند فضّه، خاک را زر و سیم
《که نیست در سر او جز هوای خدمت تو》
سلام خویش رساندی به نسل خود تا حشر
هنوز عاطفه میخوانم از وصایت تو
چه حسّ و حال عجیبی است زائران تو را!
چه اشک و آه غریبی است در زیارت تو!
ز خاطرم نرود قاب عکس خاطرهاش
بقیع و تنگ غروب و حدیث غربت تو
طواف خاک تو بیتالحرام چون نکند؟
که بود زادهی کعبه به طوف "تربت" تو
#جواد_هاشمی_تربت