#سوژهسخنطنز😁
- من موندم وقتی بابام میگھ مث بچه ی آدم رفتار کن ....
.
.
-دقیقا باید مث هابیل رفتار کنم یا قابیل.؟!🤔😁😜😆
#لبخنـــــد😌
-آیتالله مرعشی نجفی میفرمودند:
-در جوانی، روزی مادرم ناهار تهیه كرد، به من گفت:
- شهاب، برو بابایت را صدا كن بیاید ناهار بخوریم.
-من رفتم اتاق پدرم كه صدایش كنم،
-دیدم پدرم از خستگی خوابش برده. تازه هم خوابش برده بود، كسی هم كه تازه خوابش برده اگر بخواهی بیدارش كنی اذیت میشود. به فکر فرو رفتم چه كار بكنم؟
- از یک طرف مادر گفته پدرت را بیدار كن ناهار بخوریم،
- از طرف دیگر هم پدر است.
-به ذهنم رسید شروع كردم پای پدرم را با ملایمت بوسیدن.
- همان طور كه به آرامی پای پدرم را میبوسیدم پدرم آرام آرام چشمانش را باز كرد.
-گفت: شهاب تویی؟ چرا پای مرا میبوسی؟
- گفتم: مادر به من گفته بیایم شما را برای ناهار صدا كنم، دیدم شما خوابید، گفتم پایتان را ببوسم تا آرام آرام بیدار شوید. پدرم از ته دل برایم دعا كرد
-دعای پدر ما گرفت،
-ومن هرچھ دارم از دعای پدرم دارمـ.
آثار احترام بھ والدین طبق روایات:
🔰طول عمر
🔰روزی فراوان
🔰اجابت دعای والدین در حق فرزند
🔰بخشش گناهان
🔰بهشت و رضایت خدا و•••
#سوژهسخنطنز😁
-ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺗﻮ ﮔﻮﮔﻞ ﺯﺩﻩ
-ﺷﻮﻫﺮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ ﺍﺳﺖ⁉️
-ﮔﻮﮔﻞ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻩ :
-ﺷﻮﻫﺮ ﻓﻌﻼ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻧﯿﺴﺖ‼️❗️
-ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ 💨🚶ﺗﻪ ﺍﻧﺒﺎﺭ ﻣﻮﻧﺪﻩ ..❗️
-ﻓﺎﮐﺘﻮﺭ ﮐﻨﻢ⁉️
-ﯾﺎ هنوز میخوای ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺗﺤﺼﯿل بدی😂😄😁
#لبخنـــــد❣️
سخنران داشت راجع به شرایط مرد برا ازدواج صحبت می کرد تا رسید به این حدیث:
-مردی در باره ازدواج دختر خود با امام حسن ؏ مشورت کرد ،
-امام به آن مرد فرمودند: او (دخترت) را به مردی با تقوا شوهر ده.
-زیرا
-اگر دختر تو را دوست داشته باشد گرامیش می دارد
- و اگر دوستش نداشته باشد به وی ستم نمی کند .
📚مکارم الاخلاق ج1. ص446
-یکی از جوونای پامنبری پاشد گفت حاج اقا تقوا رو به زبون ساده ترجمه کن؟
-سخنران گفت:
- تقوا یعنی اینڪه آدم تحاشی کنه.
پامنبری گفت: سختتر شدکه. تحاشی چیه؟
-سخنران گفت: تحاشی یعنی حاشیه رفتن.
-یعنی اینکه آدم تو جاده ای که میترسه تهش گناه باشه اگه داره میره بزنه کنار و بره تو حاشیه جاده
-خلاصش اینه که ازدواج با کسی درسته که تو جاده زندگی، به جاده خاکی گناه نزنه.. همین باعث میشه اگه طرفشم درجه یک نبود بهش ظلم نکنه!!
#سوژهسخنطنز😅
-هرچی میرم لباس 👕👗👚
-وکفشـ 👠👞👢
-قیمت می کنم بیشتر به این نتیجه می رسم ڪه ...
-تن آدمی شریفست به جان آدمیت😊
- نه همین لباس زیباست نشان آدمیت😂😁🤪
#لبخنـــــد💵
- سخنرانے در مجلسے پول با ارزشے رو از جيبش بيرون آورد و پرسيد: چه کسي مایلہ اين پول رو داشته باشہ؟
-دست همه حاضرين بالا رفت.
-و بعدپول رو هر طور که می تونس با دست خود مچالہ کرد.
-باز پرسيد: ڪی هنوز اين پول رو می خواد و باز دستهاي حاضرين بالا رفت.
-اين بار مرد، این پول رو به زمين انداخت و لگدش ڪرد
- بعد پرسيد: خوب، حالا ڪی حاضره صاحب اين اسکناس شہ؟ و باز دست همه بالا رفت.
-سخنران گفت: دوستان، با اين بلاها، از ارزش این پول چيزے کم نشد و همه شما خواهانش هستين.
-در زندگے واقعی هم همینطوره. ما انسانها تو بسياری موارد با تصميمایی که ميگيريم يا با مشکلاتے که رو به رو ميشيم، خم ميشیم، خاڪ آلود ميشيم اما هنوز هم براي افرادے که دوستمون دارن آدم با ارزشے هستيم.
-امام علے ؏ می فرمایند:
-هرکس ارزش خود را بشناسد خویشتن را برای امور فناپذیر خوار نمی سازد.
📚غررالحڪم حدیث۸۶۲۸
#سوژهسخنطنز😅
-بلند شدم جامو دادم به یه پیرمرد
-گفت: اون واسه تو متروعه پسرم نه تو هواپیما بعدم من از خدمه هستم😑🤦♂😂😂
#لبخنــــــــــد😌
-حامد با اصرار سوار ماشین پدرش شد .هر کاری کردند از ماشین پیاده بشه نشد که نشد. پدر و مادرش فکر میکردند اگه بفهمه بابا بزرگ رو میخوان ببرن خونه سالمندان و اون دیگه نمی تونه پدر بزرگش رو ببینه قیامت به پا میکنه.
-اما اینطور نشد. خیلی اروم نشست صندلی جلوی ماشین، مثل آدم بزرگها.بابا بزرگ هم مات و مبهوت نشسته بود صندلی عقب و غرق در خیالات خودش بود، و از بی احساسی حامد کوچولو تعجب زده بود ولی به روی خودش نمی آورد.
-به اولین خیابان که رسیدند حامد رو به باباش کرد وپرسید: بابا اسم این خیابون چیه؟ باباش جوابش رو داد. اما حامد ول کن نبود. اسم تمام خیابونها رو دقیق دقیق میپرسد.
-بلاخره حوصله باباش سر اومد با ناراحتی پرسید: بچه جون اسم این خیابونها رو میخوای چیکار کنی؟ به چه دردت میخوره؟
-حامد با صدای معصومانه اش گفت: بابایی میخوام اسم خیابونها رو خوب خوب یاد بگیرم تا وقتی تو هم مثل بابابزرگ پیر شدی ببرمت اونجا تنها زندگی کنی...
خداوند در قران مجید می فرمایند:
إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فلها
اگر نيكى كنيد به خود نيكى كرده ايد و اگر بدى كنيد به خود [بد نموده ايد]
📚سورھ اسرا. آیہ۷
#سوژهسخنطنز😅
-اقا: ﺍﯾﻦ ﻟﺒﺎﺳﺎ ﭼﯿﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻓﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﯼ؟!🤔🤔
-خانم: ﺁﺥ ﺑﺎﺯ ﺷﯿﻄﻮﻥ ﮔﻮﻟﻢ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﺎﺩ!😍😍
-آقا: ﻣﮕﻪ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﺷﯿﻄﻮﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﻮﻟﺖ ﻣﯿﺰﺩ ﺑﮕﻮ ﺩﻭﺭ ﺷﻮ، ﺩﻭﺭ ﺷﻮ ..
- خانم: ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻭﺭ ﺷﻮ، ﺍﻭﻧﻢ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ وااای..😍
ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻬﺖ میاااد😜😈😜
#لبخنــــــــــد
-امام باقر ؏به فرزندشان امام صادق ؏ فرمودند:
-بر تو باد به انجام کار خیری که وسط دو کار بد قرار گرفته و آن دو را از بین می برد
- امام صادق ؏ پرسیدند:
-چگونه چنین چیزی ممکن است؟
-امام فرمودند:
-همانطور که قرآن می گوید مؤمنین کسانی هستند ڪه وقتی انفاق می کنند زیاده روی و سختگیری نمی کنند. (بنابراین اسراف و سختگیری هر دو گناه است و حد وسط آن یعنی میانه روی حسنه است بر تو باد به آن حسنه که بین آن دو گناه است)*
-اسلام از یک طرف اسراف را حرام نموده و از طرف دیگر حرص و آزمندی و طمع اموال را نیز مذموم شمرده است. -امام علی؏ فرمودند:
-برحذر باشید از حرص زدن و ولع دنیا که آن سرمنشأ هر پستی و اساس هر رذالت است.
-پس اگر مصرف زیاد در مسیر خدا باشد و در مورد خودش باشد نه تنها منع نشده بلکه ممدوح و مورد تأیید است..
📚*تفسیر نور الثقلین، جلد 4، سوره فرقان، ص 27
#سوژهسخنطنز😅
-یه نفر ازم پرسید شغلت چیه؟
-گفتم :کار آفرین هستم
-گفت یعنی چی؟
-گفتم بقیه کار میکنن من میگم آفرین😁🤣
#لبخنــــــــــد😌
-خیلی زیبا می نوشت اما
-تصادف کرد و قسمتی از بدنش فلج شد.
- از جمله دست راستی که باهاش تابلوهای گرون قیمت می نوشت و تدریس می کرد.
-میگفت: سه سال تمام شبانه روز اشک ریختم و با دست چپم نوشتم.
- بالاخره تونستم بعد از سه سال خون دل خوردن مثل دست راستم بنویسیم -استاد ایرانی در انجمن خوشنویسان به نام استاد صابونچی راد، استادی بودند که با همت و تلاششون اجازه ندادند هنرشون با یه اتفاق تلخ در زندگی، از بین بره..و قیمت تابلوهاشون هم بسیار بالا بود.
-حضرت امیر؏ در حکمت چهل و هفتم نهجالبلاغه مے فرمايند:
-قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ
-ارزش هرڪس به اندازه همت اوست.
#سوژهسخنطنز😅
یه بار بابام زنگ زد گفت شام میای خونه؟
گفتم نه و بعدش برای اینکه غافلگیرش کنم رفتم خونه.
-از در که اومدم تو، بابام سیخ کبابو
انداخت زیر کابینت؛
-گفت دروغگو دشمن خداست؛ بعدش پا شد پنیرو از یخچال برداشت.😐😂😂
#لبخند😌
-پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم رفتیم یک مهمانخانه.
-وضو که گرفتیم، آقا مهدی گفت: «هر کس هر غذایی دوست داشت سفارش بدهد.»
-بعد رفتیم بالا، نماز جماعتی خواندیم و آمدیم سر میز.
-آقا مهدی همین طوری روی سجاده نشسته بود، مشغول تعقیبات.
-بعد با تبسمی شیرین آمد نشست.
-غذا که رسید، منتظر بودم ببینم آقا مهدی چی سفارش داده است.
- خوب نگاه می کردم. یک بشقاب سوپ ساده جلویش گذاشتند. خیال کردم -سوپ چاشنی پیش از غذای اصلی است! دیدم نه؛ نانها را خرد کرد، ریخت تویش، شروع کرد به خوردن....
- امام صادق ؏:
-اگر آدمیزاد در غذای خود جانب اعتدال را رعایت کند، هرگز بیمار نمیشود
#سوژهسخنطنز😅
-طرف برادرشو نصیحت میکرده ڪه
-وقتی ازدواج کردی اقتدار داشته باش
-مثل من!
-دیشب به زنم گفتم باید ساعت یازده آب گرم باشه، اونم آبو گرم کرد!
-داداشش گفت ساعت یازده آب گرم میخواستی چیکار؟😳
-گفت: آخه نمیتونم با آب سرد ظرف بشورم🤣🤣🤣😁
#لبخنـــــد😊
-امیرالمومنین ؏ می فرماید:
- روزی رسول خداﷺبر ما وارد شد و فاطمه کنار دیگی نشسته بود و من عدس پاک می کردم.
- فرمود: ای ابالحسن!
-گفتم: لبیک ای رسول خدا!
-فرمود: از من بشنو و من سخن نمی گویم مگر از جانب پروردگارم؛
-هیچ مردی نیست که همسرش را در خانه یاری دهد مگر اینکه برای او عبادتی بسیار فراوان از روزه و شب زنده داری به شمار می آید و در پایان فرمود:
-ای علی! به عیال ( همسر) خدمت نمی کند مگر صدیق یا شهید یا مردی که خدا برایش خیر دنیا و آخرت را خواسته باشد.
📚 مفتاح الحیاه. ص 257
#سوژهسخنطنز😅
-معلمه به شاگرد:
10 تا سیب داریم 🍎
9 تا شو من می خورم
چند تا برا تو می مونه؟
-شاگرد:
همون یکی هم بخور 😒
اصن نخواسم!😂
#لبخند😌
- معلم ریاضی:
-اگر من یک سیب به تو بدهم و یک سیب دیگه و یکی دیگه بدم تو چند تا سیب داری؟
-پسرک با اطمینان گفت:
۴تا !
-معلم به یادش اومد که پسر توت فرنگی را دوست دارد.
-او فکر کرد شاید پسرک سیب رو دوست ندارد برای همین نمیتونه تمرکز داشته باشه.
-معلم دوباره پرسید:
اگر من به تو یک توت فرنگی و یکی دیگه و یکی بیشتر توت فرنگی بدهم تو چند تا توت فرنگی خواهی داشت؟
- پسرک با انگشتانش دوباره حساب کرد. و پسر با تامل جواب داد 3تا
-حالا خانم معلم تبسم پیروزمندانه -داشت.😌😍
دوباره از پسر پرسید:
- اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی دیگه بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟
- پسرک فوری جواب داد 4!!!
- معلم: آخه چطور حساب کردی؟؟
-پسرک با صدای پایین و با تامل پاسخ داد:
-برای اینکه من قبلا یک سیب در کیفم داشتم...
-وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ.
-و اگر نعمتهای خدا را بشمارید هرگز نمی توانید آنها را به محاسبه در آورید، خداوند بخشنده و مهربان است.
📚قران ڪریم. سوره نحل. آیہ۱۸
داشته هامونو از یاد نبریم..
#سوژهسخنطنز😅
-5 نفری که باید از زندگیتون حذف کنین
-شخصی که دو به هم زنی میکنه🤨
-شخصی که مدام به شما استرس وارد میکنه😰
-شخصی که از شما سواستفاده میکنه😎
-شخصی که بی احترامی براش تفریحه😝
-شخصی که غذا زیاد میخوره ولی چاق نمیشه☹️
- شخصی که وعده میده ولی عمل نمیکنه و بازم وعده میده!😁😁
عه!! این که شد 6 تا
- ولی چقدر هم این شیشمی آشناست؟! 😁😂😁😂
#لبخنـــــد☺️
-یڪی از پادشاهان ایران در ماه مبارک رمضان
-نامه ای به مرجع تقلید آن زمان
به اين مضمون نوشت :
-من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی
و تشنگی عصبانی میشوم و ناخود آگاه
دستور به قتل افراد بی گناه میدهم لذا
جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرماييد!
-مرجع تقلید با ذکاوت
در جواب پادشاه نوشت:
-بسمه تعالی
-حکم خدا قابل تغییر نیست لکن حاکم
قابل تغییر است!! اگر نمیتوانی به
اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت
پایین بیا تا شخص با ایمانی در جایگاه
تو قرار گیرد و خون مؤمنین
بیهوده ریخته نشود.😄
اینم حکایت برخی مسئولین هستش
به یکی دیگه جارو بدید که چاره ساز
باشه نه مشکل ساز!!
-پيامبر اكرم ﷺ فرمودند:
-من امَ قوماً و فيهم من هو اعلم منه لم يزل امرهم الي السفال الي يوم القيامه
- كسي كه امامت و پيشوايي گروهي را بر عهده گيرد در حالي كه در ميان آنها آگاهتر از او وجود دارد، پيوسته كار آنها رو به انحطاط مي رود تا روز قيامت
وسائل الشيعه ، ج5، ص 415
#سوژهسخنطنز😅
-تو مترو نشسته بودم بغل دستیم گفت بیخیال داداش، گفتم چی شده مشتی؟
-گفت: داری تو تلگرام با نامزدت دعوا میکنی؟
-بیخیال. گناه داره. اون بالا هم گفته بود دوستت داره اذیتش نکن!!
من: 😤😡🤪🤪😁😁😁
#لبخنــــــــــد😁
-روزى مردی نزد قاضی شهر رفت و گفت: روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند.
-هرروز و شب مردان متفاوتى آنجا رفت و آمد دارند
-مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست.
-قاضی گفت: شکایتت را پیگیر می شوم -فقط کيسه اى بردار براى هر نفر يک سنگ درکيسه انداز، چند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم
-مرد رفت و چنين کرد
-بعد از چندماه نزد شیخ آمد وگفت: نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است!
-قاضی گفت: يک کيسه سنگ را تا کوچه من نتوانى حمل کنی، چگونه ميخواهى با بار سنگين گناه نزد خدا بروى؟ -استغفارکن...
-چون آن دو زن، همسر و دختر دانشمندی هستند که وصیت کرد بعد مرگش شاگردانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند!!
-اى مرد آنچه در ظاهر ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت!!!
-مَنْ تَتَبَّعَ عَثَرَاتِ الْمُسْلِمِینَ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَثْرَتَهُ وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَثْرَتَهُ یفْضَحْه وَ لَوْ فِی جَوْفِ بَیتِه
-هر که لغزش های برادرش را جستجو کند، خداوند لغزش هایش را دنبال می کند، و هر که را خداوند لغزش هایش را دنبال کند، رسوایش می سازد، گر چه در درون خانه اش باشد..
✨پیامبـر رحمتﷺ
📚كافى، ج 2، ص 355
#سوژهسخنطنز😅
پسره رفت تو کوچه دید داداش دوقلوش داره فوتبال بازی مکنه
محکم زد تو گوشش و گفت: تو اینجایی؟؟؟
مامان ۲دفه منه برده حمام😡😐 😂😂
#لبخند😚
- پیرمردی بازنشسته، خانه ای در نزدیکی یک دبستان خرید.
- یکی دو هفته اول همه چیز به در آرامش پیش میرفت
- تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاسها سه تا پسر بچه هر روز پشت خانه مرد فوتبال و توپ را به در خانه اش میزدند.
-این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد کاملاً مختل شده بود.
-روزی وقتی مدرسه تعطیل شد،پیر مرد بچه ها را صدا کرد و به آنها گفت: «بچه ها شما خیلی بامزه هستید. من روزی ۱۰۰۰ تومن به هر کدام از شما می دهم که بیایید اینجا، و فوتبال کنید.
-بچه ها خوشحال شدند و هرروز با گرفتن پول می آمدند.
-چند روز بعد، پیرمرد به سراغشان آمد و گفت: « من نمیتوانم روزی ۵۰۰ تومن بیشتر به شما بدهم. از نظر شما اشکالی ندارد؟»
بچها با دلسردی پذیرفتند و ادامه دادند.
سری بعد پیرمرد گفت: من فقط می توانم روزی ۱۰۰ بدهم!
-بچه ها گفتند: « ۱۰۰ تومن؟ اگه فکر میکنی ما فقط به خاطر روزی فقط ۱۰۰ تومن حاضریم اینجا فوتبال کنیم اشتباه کردی!!!!!
-و از آن پس پیرمرد با راهکار تربیتی معکوس، با آرامش به زندگی ادامه داد...🤓🖐
- تشویق یا تنبیه بیش از حد، باعث بی انگیزگی میشود....
پس مراقب باشیم فرزندان را بیش از حد تشویق نکنیم !!!