eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.8هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
21.1هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
😁 - من موندم وقتی بابام میگھ مث بچه ی آدم رفتار کن .... . . -دقیقا باید مث هابیل رفتار کنم یا قابیل.؟!🤔😁😜😆 😌 -آیت‌الله مرعشی نجفی می‌فرمودند: -در جوانی، روزی مادرم ناهار تهیه كرد، به من گفت: - شهاب، برو بابایت را صدا كن بیاید ناهار بخوریم. -من رفتم اتاق پدرم كه صدایش كنم، -دیدم پدرم از خستگی خوابش برده. تازه هم خوابش برده بود، كسی هم كه تازه خوابش برده اگر بخواهی بیدارش كنی اذیت می‌شود. به فکر فرو رفتم چه كار بكنم؟ - از یک طرف مادر گفته پدرت را بیدار كن ناهار بخوریم، - از طرف دیگر هم پدر است. -به ذهنم رسید شروع كردم پای پدرم را با ملایمت بوسیدن. - همان طور كه به آرامی پای پدرم را می‌بوسیدم پدرم آرام آرام چشمانش را باز كرد. -گفت: شهاب تویی؟ چرا پای مرا می‌بوسی؟ - گفتم: مادر به من گفته بیایم شما را برای ناهار صدا كنم، دیدم شما خوابید، گفتم پایتان را ببوسم تا آرام آرام بیدار شوید. پدرم از ته دل برایم دعا كرد -دعای پدر ما گرفت، -ومن هرچھ دارم از دعای پدرم دارمـ. آثار احترام بھ والدین طبق روایات: 🔰طول عمر 🔰روزی فراوان 🔰اجابت دعای والدین در حق فرزند 🔰بخشش گناهان 🔰بهشت و رضایت خدا و•••
😁 -ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺗﻮ ﮔﻮﮔﻞ ﺯﺩﻩ -ﺷﻮﻫﺮ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﻮﺟﻮﺩﯼ ﺍﺳﺖ⁉️ -ﮔﻮﮔﻞ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩﻩ : -ﺷﻮﻫﺮ ﻓﻌﻼ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻧﯿﺴﺖ‼️❗️ -ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ 💨🚶ﺗﻪ ﺍﻧﺒﺎﺭ ﻣﻮﻧﺪﻩ ..❗️ -ﻓﺎﮐﺘﻮﺭ ﮐﻨﻢ⁉️ -ﯾﺎ هنوز میخوای ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺗﺤﺼﯿل بدی😂😄😁 ❣️ سخنران داشت راجع به شرایط مرد برا ازدواج صحبت می کرد تا رسید به این حدیث: -مردی در باره ازدواج دختر خود با امام حسن ؏ مشورت کرد ، -امام به آن مرد فرمودند: او (دخترت) را به مردی با تقوا شوهر ده. -زیرا -اگر دختر تو را دوست داشته باشد گرامیش می دارد - و اگر دوستش نداشته باشد به وی ستم نمی کند . 📚مکارم الاخلاق ج1. ص446 -یکی از جوونای پامنبری پاشد گفت حاج اقا تقوا رو به زبون ساده ترجمه کن؟ -سخنران گفت: - تقوا یعنی اینڪه آدم تحاشی کنه. پامنبری گفت: سختتر شدکه. تحاشی چیه؟ -سخنران گفت: تحاشی یعنی حاشیه رفتن. -یعنی اینکه آدم تو جاده ای که میترسه تهش گناه باشه اگه داره میره بزنه کنار و بره تو حاشیه جاده -خلاصش اینه که ازدواج با کسی درسته که تو جاده زندگی، به جاده خاکی گناه نزنه.. همین باعث میشه اگه طرفشم درجه یک نبود بهش ظلم نکنه!!
😅 -هرچی میرم لباس 👕👗👚 -وکفشـ 👠👞👢 -قیمت می کنم بیشتر به این نتیجه می رسم ڪه ... -تن آدمی شریفست به جان آدمیت😊 - نه همین لباس زیباست نشان آدمیت😂😁🤪 💵 - سخنرانے در مجلسے پول با ارزشے رو از جيبش بيرون آورد و پرسيد: چه کسي مایلہ اين پول رو داشته باشہ؟ -دست همه حاضرين بالا رفت. -و بعدپول رو هر طور که می تونس با دست خود مچالہ کرد. -باز پرسيد: ڪی هنوز اين پول رو می خواد و باز دستهاي حاضرين بالا رفت. -اين بار مرد، این پول رو به زمين انداخت و لگدش ڪرد - بعد پرسيد: خوب، حالا ڪی حاضره صاحب اين اسکناس شہ؟ و باز دست همه بالا رفت. -سخنران گفت: دوستان، با اين بلاها، از ارزش این پول چيزے کم نشد و همه شما خواهانش هستين. -در زندگے واقعی هم همینطوره. ما انسانها تو بسياری موارد با تصميمایی که ميگيريم يا با مشکلاتے که رو به‏ رو ميشيم، خم ميشیم، خاڪ آلود ميشيم اما هنوز هم براي افرادے که دوستمون دارن آدم با ارزشے هستيم. -امام علے ؏ می فرمایند: -هرکس ارزش خود را بشناسد خویشتن را برای امور فناپذیر خوار نمی سازد. 📚غررالحڪم حدیث۸۶۲۸
😅 -‏بلند شدم جامو دادم به یه پیرمرد -گفت: اون واسه تو متروعه پسرم نه تو هواپیما بعدم من از خدمه هستم😑🤦‍♂😂😂 😌 -حامد با اصرار سوار ماشین پدرش شد .هر کاری کردند از ماشین پیاده بشه نشد که نشد. پدر و مادرش فکر میکردند اگه بفهمه بابا بزرگ رو میخوان ببرن خونه سالمندان و اون دیگه نمی تونه پدر بزرگش رو ببینه قیامت به پا میکنه. -اما اینطور نشد. خیلی اروم نشست صندلی جلوی ماشین، مثل آدم بزرگها.بابا بزرگ هم مات و مبهوت نشسته بود صندلی عقب و غرق در خیالات خودش بود، و از بی احساسی حامد کوچولو تعجب زده بود ولی به روی خودش نمی آورد. -به اولین خیابان که رسیدند حامد رو به باباش کرد وپرسید: بابا اسم این خیابون چیه؟ باباش جوابش رو داد. اما حامد ول کن نبود. اسم تمام خیابونها رو دقیق دقیق میپرسد. -بلاخره حوصله باباش سر اومد با ناراحتی پرسید: بچه جون اسم این خیابونها رو میخوای چیکار کنی؟ به چه دردت میخوره؟ -حامد با صدای معصومانه اش گفت: بابایی میخوام اسم خیابونها رو خوب خوب یاد بگیرم تا وقتی تو هم مثل بابابزرگ پیر شدی ببرمت اونجا تنها زندگی کنی... خداوند در قران مجید می فرمایند: إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ لِأَنْفُسِكُمْ وَإِنْ أَسَأْتُمْ فلها اگر نيكى كنيد به خود نيكى كرده‏ ايد و اگر بدى كنيد به خود [بد نموده‏ ايد] 📚سورھ اسرا. آیہ۷
😅 -اقا: ﺍﯾﻦ ﻟﺒﺎﺳﺎ ﭼﯿﻪ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﻓﺘﯽ ﺧﺮﯾﺪﯼ؟!🤔🤔 -خانم: ﺁﺥ ﺑﺎﺯ ﺷﯿﻄﻮﻥ ﮔﻮﻟﻢ ﺯﺩ ﮔﻔﺖ ﺑﻬﻢ ﻣﯿﺎﺩ!😍😍 -آقا: ﻣﮕﻪ ﻧﮕﻔﺘﻢ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﺷﯿﻄﻮﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﮔﻮﻟﺖ ﻣﯿﺰﺩ ﺑﮕﻮ ﺩﻭﺭ ﺷﻮ، ﺩﻭﺭ ﺷﻮ .. - خانم: ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻭﺭ ﺷﻮ، ﺍﻭﻧﻢ ﺩﻭﺭ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﻣﯿﮕﻔﺖ وااای..😍 ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺑﻬﺖ میاااد😜😈😜 -امام باقر ؏به فرزندشان امام صادق ؏ فرمودند: -بر تو باد به انجام کار خیری که وسط دو کار بد قرار گرفته و آن دو را از بین می برد - امام صادق ؏ پرسیدند: -چگونه چنین چیزی ممکن است؟ -امام فرمودند: -همانطور که قرآن می گوید مؤمنین کسانی هستند ڪه وقتی انفاق می کنند زیاده روی و سختگیری نمی کنند. (بنابراین اسراف و سختگیری هر دو گناه است و حد وسط آن یعنی میانه روی حسنه است بر تو باد به آن حسنه که بین آن دو گناه است)* -اسلام از یک طرف اسراف را حرام نموده و از طرف دیگر حرص و آزمندی و طمع اموال را نیز مذموم شمرده است. -امام علی؏ فرمودند: -برحذر باشید از حرص زدن و ولع دنیا که آن سرمنشأ هر پستی و اساس هر رذالت است. -پس اگر مصرف زیاد در مسیر خدا باشد و در مورد خودش باشد نه تنها منع نشده بلکه ممدوح و مورد تأیید است.. 📚*تفسیر نور الثقلین، جلد 4، سوره فرقان، ص 27
😅 -یه نفر ازم پرسید شغلت چیه؟ -گفتم :کار آفرین هستم -گفت یعنی چی؟ -گفتم بقیه کار میکنن من میگم آفرین😁🤣 😌 -خیلی زیبا می نوشت اما -تصادف کرد و قسمتی از بدنش فلج شد. - از جمله دست راستی که باهاش تابلوهای گرون قیمت می نوشت و تدریس می کرد. -میگفت: سه سال تمام شبانه روز اشک ریختم و با دست چپم نوشتم. - بالاخره تونستم بعد از سه سال خون دل خوردن مثل دست راستم بنویسیم -استاد ایرانی در انجمن خوشنویسان به نام استاد صابونچی راد، استادی بودند که با همت و تلاششون اجازه ندادند هنرشون با یه اتفاق تلخ در زندگی، از بین بره..و قیمت تابلوهاشون هم بسیار بالا بود. -حضرت امیر؏ در حکمت چهل و هفتم نهج‌البلاغه مے فرمايند: -قَدْرُ الرَّجُلِ عَلَی قَدْرِ هِمَّتِهِ -ارزش هرڪس به اندازه همت اوست.
😅 ‏یه بار بابام زنگ زد گفت شام میای خونه؟ گفتم نه و بعدش برای اینکه غافلگیرش کنم رفتم خونه. -از در که اومدم تو، بابام سیخ کبابو انداخت زیر کابینت؛ -گفت دروغگو دشمن خداست؛ بعدش پا شد پنیرو از یخچال برداشت.😐😂😂 😌 -پیش از عملیات خیبر، با شهید زین الدین و چند تا از دوستان دیگر رفتیم برای بازدید از منطقه ای در فکه. موقع برگشتن به اهواز، از شوش که رد می شدیم رفتیم یک مهمانخانه. -وضو که گرفتیم، آقا مهدی گفت: «هر کس هر غذایی دوست داشت سفارش بدهد.» -بعد رفتیم بالا، نماز جماعتی خواندیم و آمدیم سر میز. -آقا مهدی همین طوری روی سجاده نشسته بود، مشغول تعقیبات. -بعد با تبسمی شیرین آمد نشست. -غذا که رسید، منتظر بودم ببینم آقا مهدی چی سفارش داده است. - خوب نگاه می کردم. یک بشقاب سوپ ساده جلویش گذاشتند. خیال کردم -سوپ چاشنی پیش از غذای اصلی است! دیدم نه؛ نانها را خرد کرد، ریخت تویش، شروع کرد به خوردن.... - امام صادق ؏: -اگر آدمیزاد در غذای خود جانب اعتدال را رعایت کند، هرگز بیمار نمیشود
😅 -طرف برادرشو نصیحت میکرده ڪه -وقتی ازدواج کردی اقتدار داشته باش -مثل من! -دیشب به زنم گفتم باید ساعت یازده آب گرم باشه، اونم آبو گرم کرد! -داداشش گفت ساعت یازده آب گرم میخواستی چیکار؟😳 -گفت: آخه نمیتونم با آب سرد ظرف بشورم🤣🤣🤣😁 😊 -امیرالمومنین ؏ می فرماید: - روزی رسول خداﷺبر ما وارد شد و فاطمه کنار دیگی نشسته بود و من عدس پاک می کردم. - فرمود: ای ابالحسن! -گفتم: لبیک ای رسول خدا! -فرمود: از من بشنو و من سخن نمی گویم مگر از جانب پروردگارم؛ -هیچ مردی نیست که همسرش را در خانه یاری دهد مگر اینکه برای او عبادتی بسیار فراوان از روزه و شب زنده داری به شمار می آید و در پایان فرمود: -ای علی! به عیال ( همسر) خدمت نمی کند مگر صدیق یا شهید یا مردی که خدا برایش خیر دنیا و آخرت را خواسته باشد. 📚 مفتاح الحیاه. ص 257
😅 -معلمه به شاگرد: 10 تا سیب داریم 🍎 9 تا شو من می خورم چند تا برا تو می مونه؟ -شاگرد: همون یکی هم بخور 😒 اصن نخواسم!😂 😌 - معلم ریاضی: -اگر من یک سیب به تو بدهم و یک سیب دیگه و یکی دیگه بدم تو چند تا سیب داری؟ -پسرک با اطمینان گفت: ۴تا ! -معلم به یادش اومد که پسر توت فرنگی را دوست دارد. -او فکر کرد شاید پسرک سیب رو دوست ندارد برای همین نمی‌تونه تمرکز داشته باشه. -معلم دوباره پرسید: اگر من به تو یک توت فرنگی و یکی دیگه و یکی بیشتر توت فرنگی بدهم تو چند تا توت فرنگی خواهی داشت؟ - پسرک با انگشتانش دوباره حساب کرد. و پسر با تامل جواب داد 3تا -حالا خانم معلم تبسم پیروزمندانه -داشت.😌😍 دوباره از پسر پرسید: - اگر من به تو یک سیب و یک سیب دیگه و یکی دیگه بیشتر سیب بدهم تو چند تا سیب خواهی داشت؟ - پسرک فوری جواب داد 4!!! - معلم: آخه چطور حساب کردی؟؟ -پسرک با صدای پایین و با تامل پاسخ داد: -برای اینکه من قبلا یک سیب در کیفم داشتم... -وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها إِنَّ اللَّهَ لَغَفُورٌ رَحِیمٌ. -و اگر نعمتهای خدا را بشمارید هرگز نمی توانید آنها را به محاسبه در آورید، خداوند بخشنده و مهربان است. 📚قران ڪریم. سوره نحل. آیہ۱۸ داشته هامونو از یاد نبریم..
😅 -5 نفری که باید از زندگیتون حذف کنین -شخصی که دو به هم زنی میکنه🤨 -شخصی که مدام به شما استرس وارد میکنه😰 -شخصی که از شما سواستفاده میکنه😎 -شخصی که بی احترامی براش تفریحه😝 -شخصی که غذا زیاد میخوره ولی چاق نمیشه☹️ - شخصی که وعده میده ولی عمل نمیکنه و بازم وعده میده!😁😁 عه!! این که شد 6 تا - ولی چقدر هم این شیشمی آشناست؟! 😁😂😁😂 ☺️ -یڪی از پادشاهان ایران در ماه مبارک رمضان -نامه ای به مرجع تقلید آن زمان به اين مضمون نوشت : -من وقتی روزه میگیرم از شدت گرسنگی و تشنگی عصبانی میشوم و ناخود آگاه دستور به قتل افراد بی گناه میدهم لذا جواز روزه نگرفتن مرا صادر بفرماييد! -مرجع تقلید با ذکاوت در جواب پادشاه نوشت: -بسمه تعالی -حکم خدا قابل تغییر نیست لکن حاکم قابل تغییر است!! اگر نمیتوانی به اعصابت مسلط شوی از مسند حکومت پایین بیا تا شخص با ایمانی در جایگاه تو قرار گیرد و خون مؤمنین بیهوده ریخته نشود.😄 اینم حکایت برخی مسئولین هستش به یکی دیگه جارو بدید که چاره ساز باشه نه مشکل ساز!! -پيامبر اكرم ﷺ فرمودند: -من امَ قوماً و فيهم من هو اعلم منه لم يزل امرهم الي السفال الي يوم القيامه - كسي كه امامت و پيشوايي گروهي را بر عهده گيرد در حالي كه در ميان آنها آگاهتر از او وجود دارد، پيوسته كار آنها رو به انحطاط مي رود تا روز قيامت وسائل الشيعه ، ج5، ص 415
😅 -تو مترو نشسته بودم بغل دستیم گفت بیخیال داداش، گفتم چی شده مشتی؟ -گفت: داری تو تلگرام با نامزدت دعوا میکنی؟ -بیخیال. گناه داره. اون بالا هم گفته بود دوستت داره اذیتش نکن!! من: 😤😡🤪🤪😁😁😁 😁 -روزى مردی نزد قاضی شهر رفت و گفت: روبروى خانه ى من يک دختر و مادرش زندگى مى کنند. -هرروز و شب مردان متفاوتى آنجا رفت و آمد دارند -مرا تحمل اين اوضاع ديگر نيست. -قاضی گفت: شکایتت را پیگیر می شوم -فقط کيسه اى بردار براى هر نفر يک سنگ درکيسه انداز، چند ماه ديگر با کيسه نزد من آيى تا ميزان گناه ايشان بسنجم -مرد رفت و چنين کرد -بعد از چندماه نزد شیخ آمد وگفت: نمى توانم کيسه را حمل کنم از بس سنگين است! -قاضی گفت: يک کيسه سنگ را تا کوچه من نتوانى حمل کنی، چگونه ميخواهى با بار سنگين گناه نزد خدا بروى؟ -استغفارکن... -چون آن دو زن، همسر و دختر دانشمندی هستند که وصیت کرد بعد مرگش شاگردانش در کتابخانه ى او به مطالعه بپردازند!! -اى مرد آنچه در ظاهر ديدى واقعيت داشت اما حقيقت نداشت!!! -مَنْ تَتَبَّعَ عَثَرَاتِ الْمُسْلِمِینَ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَثْرَتَهُ وَ مَنْ تَتَبَّعَ اللَّهُ عَثْرَتَهُ یفْضَحْه وَ لَوْ فِی جَوْفِ بَیتِه -هر که لغزش های برادرش را جستجو کند، خداوند لغزش هایش را دنبال می کند، و هر که را خداوند لغزش هایش را دنبال کند، رسوایش می سازد، گر چه در درون خانه اش باشد.. ✨پیامبـر رحمتﷺ 📚كافى، ج 2، ص 355
😅 پسره رفت تو کوچه دید داداش دوقلوش داره فوتبال بازی مکنه محکم زد تو گوشش و گفت: تو اینجایی؟؟؟ مامان ۲دفه منه برده حمام😡😐 😂😂 😚 - پیرمردی بازنشسته، خانه ای در نزدیکی یک دبستان خرید. - یکی دو هفته اول همه چیز به در آرامش پیش میرفت - تا این که مدرسه ها باز شد. در اولین روز مدرسه، پس از تعطیلی کلاس‌ها سه تا پسر بچه هر روز پشت خانه مرد فوتبال و توپ را به در خانه اش میزدند. -این کار هر روز تکرار می شد و آسایش پیرمرد کاملاً مختل شده بود. -روزی وقتی مدرسه تعطیل شد،پیر مرد بچه ها را صدا کرد و به آنها گفت: «بچه ها شما خیلی بامزه هستید. من روزی ۱۰۰۰ تومن به هر کدام از شما می دهم که بیایید اینجا، و فوتبال کنید. -بچه ها خوشحال شدند و هرروز با گرفتن پول می آمدند. -چند روز بعد، پیرمرد به سراغشان آمد و گفت: « من نمی‌توانم روزی ۵۰۰ تومن بیشتر به شما بدهم. از نظر شما اشکالی ندارد؟» بچها با دلسردی پذیرفتند و ادامه دادند. سری بعد پیرمرد گفت: من فقط می توانم روزی ۱۰۰ بدهم! -بچه ها گفتند: « ۱۰۰ تومن؟ اگه فکر می‌کنی ما فقط به خاطر روزی فقط ۱۰۰ تومن حاضریم اینجا فوتبال کنیم اشتباه کردی!!!!! -و از آن پس پیرمرد با راهکار تربیتی معکوس، با آرامش به زندگی ادامه داد...🤓🖐 - تشویق یا تنبیه بیش از حد، باعث بی انگیزگی میشود.... پس مراقب باشیم فرزندان را بیش از حد تشویق نکنیم !!!