eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.8هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
19.7هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
بخش چهارم قسمت نهم رایان با وارد شدنش به ساختمون از دید من خارج میشه و منم به ناچار از پنجره دل میکنم...ولی سریع به سمت در میرم و لای در رو باز میزارم تا شاید از حرفاشون بفهمم چرا رایان اومده اینجا... دست خودم نیس تو بدترین شرایط هم فضولِ هرچیزی هستم که به اون مربوط باشه... هر دفعه که ناغافل میومد خونمون کلی رویای دخترونه برا خودمم میبافتم که نکنه مثلا اومده ابراز علاقه کنه!!! البته خیعلی کم پیش میومد رایان بیاد اینجا... اصن رایان خیلی اینجا نیس...به خاطر درسش و شرکتش کلا نصف سال شیرازه... اما الآن نمیفهمم چرا اینجاس... دلم گواه خوب نمیده... لای در رو باز کردم و گوشمو هم چسبوندم به در ولی هیچ صدایی به گوشم نمیرسه... تا اینکه بابا بلند میگه: +رایان...الینارو ببر!!! خشکم زد...ینی چی؟!منو کجا ببره؟! من که از خدامه با رایان هرجایی برم...حتی قعر جهنم... ولی این حرف بابا...الآن نشونه خوبی نداره!!!... صدای متعجب رایان بلند میشه و قلب بی قرار من رو بی قرار تر میکنه: +کجا ببرم دایی؟! صدای بابا برای جواب رایان بلند شد،معلوم بود داره کلمات رو جوری بیان میکنه که مثلا عصبانیت توش پیدا نباشه: +هرجا که میخواد بره و... بلند تر داد زد: +باید بره... معلوم بود میخواد من بشنوم... اشکام که چنددقیقه ای بود خشک شده بود دوباره راه پیدا کردن... خدایا چرا آخه؟مگه مسلمون بودن چه مشکلی داره؟!... 💖💝💖💝💖💝💖 📝نویسنده👉👈بانو اَلـــف...صاد 💖💝💖💝💖💝💖 ...🔜 بامــــاهمـــراه باشــید🌹