هدایت شده از miss_fatii
#مدافع_حرم
اے ڪاش شبـے پاے عَلَم مےبودم
یا خــادمِ بانــوے خــودم مےبودم
اےڪاش خداے عشق، قسمت میڪرد
یڪ لحظہ " مــدافـعِ حــرم" مےبودم...
هدایت شده از miss_fatii
.
#یادمان_باشد_که !
مـــــدیونیــــــــــــم ..
تا ابــــد ...
به #دختــــران و #پســــرانی کـــــه
در لحظه ، لحظه هـای زندگیشــــــان ،
به جای #پــــــدر ،
#قـاب_عکس_پــدر ، درخشیـــد..🌺🍃
.
#یادمان_باشد_که !
مـــــــــدیونیم ..
تا ابــــــــد..
بـه #پــدرهایی که #فرزندانشان ،
از رسیدن به #آرزوهایشان محروم شدند
تا ما #سربلنــد بمانیـم..🌺🍃
.
#یادمان_باشد_که !
مــدیونیــــــــــم..
تـا ابـــــد ...
به مـَردانی که #پـدرانه ، خود را #فدا کردند
تا #مــــن بمـــــانم ،
تـــا #تـــو بمانـــــی ...🌺🍃
.
#مدافعان_حرم 🍃
#مدافع_حرم 🍃
#ملازمان_حرم 🍃
#برای_پیروزی_مدافعان_حرم_دعا_کنیم
.
هدایت شده از miss_fatii
#مدافع_حرم
پیاممان برسد گوشِ غاصبانِ حرم
که بسته جان و دل شیعیان به جان حرم
عذابِ ابرهه در انتظارتان باشد
اگر که حمله کنند این مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بیتابیهای دختر شهید #مدافع_حرم در آغوش سپهبد شهید « #قاسم_سلیمانی»
🌴شهدا پرکار بودند
💠خاطره ای از شهید #مدافع_حرم محمودرضا بیضایی:
▫️ اسفند سال۸۸ بود. در تالار وزارت کشور بمناسبت سالروز شهادت شهید باکری مراسم گرفته بودند. با اتفاق محمودرضا رفتیم آنجا. سخنران، سردار #قاسم_سلیمانی بود.تا سردار بیاید، با محمودرضا حرف میزدیم ولی وقتی روی سن آمد محمودرضا سکوت کرد و به سخنانش گوش میداد. دست آخر که سردار حرفهایش را جمع بندی میکرد، محمودرضا گفت:
او خیلی ضیق وقت دارد. این کت وشلواری که تنش هست را میبینی؟ شاید اصرار کردهاند تا این کت و شلوار را بپوشد و الا همینقدر هم وقت ندارد.
بعد از برنامه،از پلههای ساختمان وزارت کشور پایین میآمدیم که به برادرم گفتم: کاش میشد حاجی را از نزدیک ببینیم
گفت: من خجالت میکشم وقتی توی صورت او نگاه میکنم؛چهرهاش خیلی خسته و تکیده است. ...محمودرضا خودش هم این مجاهده و پرکاری را داشت. از او شنیدم می گفت: یکبار پیش حاج قاسم برای بچهها حرف میزدم، گفتم بچهها من اینطور فهمیدهام که خداوند شهادت را به کسانی میدهد که پرکار هستند و شهدای ما غالبا اینطور بودهاند
حاج قاسم هم این حرف را تأیید کرد و گفت: بله همینطوره
-(راوی:برادرشهید)
🌷۲۲ اسفند
مجاهدین عزیز
میخوایم با شهیدی که امروز بهش توسل کردیم،بیشتر آشنا بشیم:
خاطراتی #مدافع_حرم شهید علیرضا قلی پور:
نزدیک یک هفته بود که #سوریه بودیم.
موقع ناهار و شام که می شد علیرضا غیبش میزد. بهش گفتیم: مشکوک میزنی علیرضا، کجا میری؟ گفت: وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین، من میرم به فاطمه و ریحانه ( دختر ۶ساله و ۸ماههاش ) زنگ میزنم.
.
یه شب رفتیم توی خانه هایی که خالی شده بود، تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ دشمن رو بگیریم. فرمانده گفت: می تونین از وسایل خانه ها مث پتو استفاده کنین. شب که خواستیم بخوابیم، دیدم علیرضا بدون #پتو و ملحفه توی سرما خوابید، گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی؟ علیرضا گفت: شاید صاحب خانه راضی نباشه. تا این حد اهل رعایت بود
شبها #نماز_شب می خوند. اولین نفر بود که بلند میشد اذان می گفت و نماز جماعت برگزار می کرد. شبها می یومد و می گفت بیایم سوره #ذاریات بخونیم... بعد از شهادتش روایتی دیدم از امام صادق (ع) که فرموده بودند: خواندن سوره ذاریات سبب نورانیت قبر میشه.فهمیدم علیرضا داشته قبرش رو آباد می کرده
با تامل در رفتارهای شهید، وظیفه خودتون را بفهمید و شهیدانه زندگی کنید
#شهید_احمد_عطایی
#مدافع_حرم
همیشه سرش پایین بودو توچشمای نامحـرم نگاه نمیکرد. روزسوم شهادتش وقتی این پوستر رو زدند،وقتی نگاهم افتاد،گفتم دورت بگردم احمدجان! این عکس همه شخصیت توست...
شادی روح شهدا صلوات🍃
💕💕💕🖤
🚨 طرف هم دهن کجی کرده به شهدای #مدافع_حرم و هم بعد از ماجرای #گلستان_هفتم رفته عیادت یکی از دراویش گنابادی اما الان قراره توی شبکه ۵ برنامهی نوروزی بهش بدن!🤔
❤️قسمت چهل و پنج❤️
.
از آموزش و پرورش برای ایوب نامه آمده بود که باید برگردی سر شغلت، یا بابت اینکه این مدت نیامده ای، پنجاه هزار تومان خسارت بدهی.
پنجاه هزار تومان برای ما خیلی زیاد بود.
گفتم:
+ بالاخره چه کار میکنی؟
_ برمیگردم سر همان معلمی، اما نه توی شهر، می رویم #روستا
اسباب و اثاثیه مان را جمع کردیم رفتیم قره چمن، روستایی که با تبریز یک ساعت و نیم فاصله داشت.
ایوب یا بیمارستان بود یا جبهه
یا نامه می فرستاد یا هر روز تلفنی صحبت می کردیم.
چند روزی بود از او خبری نداشتیم.
تنهایی و بی هم زبانی دلتنگیم را بیشتر می کرد. هدی را باردار بودم و حالت تهوع داشتم.
از صدای مارشی، که تلویزیون پخش می کرد معلوم بود عملیات شده.
شب خواب دیدم ایوب می گوید "دارم می روم #مشهد"
شَستم خبر دار شد دوباره مجروح شده.
صبح محمد حسین را بردم توی حیاط و سرش را با دوچرخه اش گرم کردم.
خودم هم روی پله ها نشستم و دستم را گذاشتم زیر چانه ام.
نمیدانم چه مدت گذشت که با صدای
"عیال، عیاااااال" گفتن ایوب به خودم آمدم.
تمام بدنش باندپیچی بود.
حتی روی چشم هایش گاز استریل گذاشته بودند.
+ چی شده ایوب؟ کجایت زخمی شده؟
_ میدانستم هول می کنی، داشتند مرا می بردند بیمارستان مشهد. گفتم خبرش به تو برسد نگران می شوی، از برادرها خواستم من را بیاورند شهر خودم، پیش تو..
شیمیایی شده بود با #گاز_خردل
مدتی طول کشید تا سوی چشم هایش برگشت.
توی بیمارستان آمپول اشتباهی بهش تزریق کرده بودند و موقتاً نابینا شده بود.
پوستش تاول داشت و سخت نفس می کشید.
گاهی فکر می کردم ریه ی ایوب اندازه یک بچه هم قدرت ندارد و هر لحظه ممکن است نفسش بند بیاید.
برای ایوب فرقی نمی کرد.
او رفته بود همه هستیش را یک جا بدهد و خدا ذره ذره از او می گرفت. 😔
#ادامه_دارد
.
#مدافع_حرم
#داستان_مذهبی
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
#شهیدایوب_بلندی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مدافع_حرم
🔺️وصیت نامه عجیب شهید مدافع حرمی که امروز کانال رو منور به چهره نورانی ایشون کردیم.
#شهید_جواد_محمدی⚘
💌 می گفت ، خواب مادرسادات را دیدم ، پایم که به سوریه برسد هفته بعد میهمان او خواهم بود !
با رفتنش موافقت نشد ، به حضرت زهرا قَسمشان داد و کارش راه افتاد !!
هفته ی بعد ، شب آخر ، جورابهای همرزمانش را میشست ،
همرزمش به مجید گفت : حیف تو نیست با این اعتقادات و اخلاق و رفتار خالکوبی روی دستت داری؟!
گفت ، تا فردا این خالکوبی یا خاک میشه و یا اینکه پاک میشه!!
فردای آن روز با اصابت یک تیر به بازوی سمت چپش که دستش را پاره کرد و سه یا چهار گلوله به سینه و پهلویش نشست و با ذکر یا زهرا (س) به #شهادت رسید.
پیکر پاکش بعد از سه سال به وطن بازگشت....
#مدافع_حرم
#شهید_مجید_قربانخانی