eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
12.5هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
19.4هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
|⇦•آهسته می‌آمد ولی .. و توسل به حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام به امید شفایِ همۀ مریضان علی الخصوص بیمارانِ درگیر با به نفس کربلایی سید رضا نریمانی•✾• آهسته می‌آمد ولی بی بال و پر بود یک دست بر پهلو و دستی بر جگر بود زیر سر مهمانی اجباری‌اش بود وقتی که می‌آمد عبایش روی سر بود از بس میان کوچه‌ها افتاد بر خاک روی لباسش ردِ پایِ هر گذر بود *اجازه بدید راحت بگم .. یه وقتی یه مرد زمین می افته اما مادمون همچین که افتاد .. با دست دنبالِ حسن می گشت ..* با آه می‌افتاد و بر می‌خواست اما آهش زمانِ راه رفتن بیشتر بود وقتی عصای پیری آدم نباشد باید به زیر منت دیوار و در بود آری شبیه قصۀ آن کوچۀ تنگ فرسنگ‌ها انگار خانه دورتر بود بال و پرش زخمی شد از بس دست و پا زد هر جای حجره رد و پاهایِ جگر بود سختی کشید اما چقدر آرام جان داد آخر سرش بر رو پاهای پسر بود باید که اهل کشف باشی بین روضه باید میانِ روضه‌ها اهل نظر بود وای از حسین از آن دمی که چشم وا کرد پا رویِ زخم سینه‌اش پر دردسر بود *تا چشما رو باز کرد دید والشمرُ جالسٌ ..* وای از دمی که رفت بالا خنجرِ کُند وای از کسی که شاهدش با چشم تر بود شاعر :‌ همچین که امام رضا (ع) میخواست راه بیفته همۀ مردم هلهله میکردن شادی میکردن؛ چه‌خبره! امام رضا اومده.. گفتن آقا میشه ازتون یه درخواستی بکنیم حالا که دارید میرید یه حرفی ، یه روایتی ، یه کلامی. که آقا اون حرف معروف رو فرمودن: «کَلِمَةُ لا إلهَ إلّا اللّهُ حِصنی فَمَن دَخَلَ حِصنی اَمِنَ مِن عَذابی ..» وقتی امام رضا میخواست این روایت رو بگه ، یه نفر داد زد گفت ساکت باشید؛ پسر فاطمه میخواد حرف بزنه. همۀ جمعیت ساکت شدن .. یه آقایی هم من سراغ دارم .. پسرِ فاطمه بود؛ اما اونجا نذاشتن حرف بزنه؛ کف زدن ، هلهله کردن .. هرچه آمد به سرم دست به زانو نزدم جز خداوند به عمرم به کسی رو نزدم رو زدم آب بگیرم پسرم را کشتند روی دستم گل بی برگ و برم را کشتند حرمله خیر نبینی ، گل من نورس بود کشتنش تیر نمیخواست ، نسیمی بس بود
|⇦•آهسته می‌آمد ولی .. و توسل به حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام به امید شفایِ همۀ مریضان علی الخصوص بیمارانِ درگیر با به نفس کربلایی سید رضا نریمانی•✾• آهسته می‌آمد ولی بی بال و پر بود یک دست بر پهلو و دستی بر جگر بود زیر سر مهمانی اجباری‌اش بود وقتی که می‌آمد عبایش روی سر بود از بس میان کوچه‌ها افتاد بر خاک روی لباسش ردِ پایِ هر گذر بود *اجازه بدید راحت بگم .. یه وقتی یه مرد زمین می افته اما مادمون همچین که افتاد .. با دست دنبالِ حسن می گشت ..* با آه می‌افتاد و بر می‌خواست اما آهش زمانِ راه رفتن بیشتر بود وقتی عصای پیری آدم نباشد باید به زیر منت دیوار و در بود آری شبیه قصۀ آن کوچۀ تنگ فرسنگ‌ها انگار خانه دورتر بود بال و پرش زخمی شد از بس دست و پا زد هر جای حجره رد و پاهایِ جگر بود سختی کشید اما چقدر آرام جان داد آخر سرش بر رو پاهای پسر بود باید که اهل کشف باشی بین روضه باید میانِ روضه‌ها اهل نظر بود وای از حسین از آن دمی که چشم وا کرد پا رویِ زخم سینه‌اش پر دردسر بود *تا چشما رو باز کرد دید والشمرُ جالسٌ ..* وای از دمی که رفت بالا خنجرِ کُند وای از کسی که شاهدش با چشم تر بود شاعر :‌ همچین که امام رضا (ع) میخواست راه بیفته همۀ مردم هلهله میکردن شادی میکردن؛ چه‌خبره! امام رضا اومده.. گفتن آقا میشه ازتون یه درخواستی بکنیم حالا که دارید میرید یه حرفی ، یه روایتی ، یه کلامی. که آقا اون حرف معروف رو فرمودن: «کَلِمَةُ لا إلهَ إلّا اللّهُ حِصنی فَمَن دَخَلَ حِصنی اَمِنَ مِن عَذابی ..» وقتی امام رضا میخواست این روایت رو بگه ، یه نفر داد زد گفت ساکت باشید؛ پسر فاطمه میخواد حرف بزنه. همۀ جمعیت ساکت شدن .. یه آقایی هم من سراغ دارم .. پسرِ فاطمه بود؛ اما اونجا نذاشتن حرف بزنه؛ کف زدن ، هلهله کردن .. هرچه آمد به سرم دست به زانو نزدم جز خداوند به عمرم به کسی رو نزدم رو زدم آب بگیرم پسرم را کشتند روی دستم گل بی برگ و برم را کشتند حرمله خیر نبینی ، گل من نورس بود کشتنش تیر نمیخواست ، نسیمی بس بود
با گریه های ماتم تو بس که خو کردم ازآب روی دیده کسب آبرو کردم یک بار تا مهمان من باشی تمام عمر صحن و سرای دیده ام را شستشو کردم پاره گریبانی که از دوری تو دارم با تار و پود گریه و آهم رفو کردم گفتم همه حاجات خود را ابتدا اما درانتها تنها حرم را آرزو کردم مویم پریشان شد اگر تقصیر دلتنگی است بس درد و دل با خویش هر شب موبه مو کردم دیوانه ام گفتند این مردم ز بس آقا با عکس های کربلایت گفتکو کردم هر زائری آمد گرفتم بین آغوشم از سینه اش شش گوشه ات را خوب بو کردم