eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
12.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20.2هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ "علی_ دریا من دارم واسه یه مدت میرم اردوی جهادی سروان تا شاید بتونم فاطمه رو فراموش کنم! _علی اون اسمش طهوراس علی فریاد کشید علی_ به جهنم!!!!!!!!!!!!" سرمو تکیه دادم به پشتی صندلی و چشمامو بستم و سعی کردم بغضی که توی گلوم گیر کرده و داره خفم میکنه رو قورت بدم. "علی_ دریا ! تو رو خدا پیداشون کنین!! پیداشون کنینو به سزای اعمالشون برسونینشون!!" همونطور که چشمام بسته بود لبمو به دندون گرفتم تا بغضم نشکنه! " _ بردیا ! یه قول بده!! قول بده همیشه باهم باشیم حتی توی ماموریتا هم با هم بریم! باشه؟! بردیا_ نووچ! _چرااا!!!!!!؟؟؟؟؟؟ بردیا لپمو کشیدو گفت _اینجوری باید همه حواسم به تو باشه که خدایی نکرده چشم این خلافکارای عوضی روی تو نباشه!!" گوشه ی شالمو روی صورتم گذاشتم و همین باعث شد بغضم بشکنه و بی صدا گریه کنم! مهماندار با میز چرخدار کنار ردیف صندلی من ایستاد و گفت _ چی میل داری عزیزم! مرغ یا کوبیده؟! اشتهایی نداشتم برای همین گفتم _ فقط یه لیوان اب! لبخندی زدو خیلی اروم گفت _ اوه عزیزم مگه رژیمی!!! فکر کنم به خاطر پرواز یکم فشارت افتاده! بیا این پرس کوبیده رو با این نوشابه بخور حالت جا بیاد و فرصت هیچ حرفی رو بهم ندادو رفت! 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ★ ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ~~~🌸🐾🌸~~~~~~