eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.6هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
21.4هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ حسین با لودگی بغلم کردو بعد از هم بردیا رو و گفت _اخ که چقد دلم واسه شما دو تا قزقلند تنگ شده بودا!! خندیدمو گفتم _کلش فقط 3 هفتس ندیدیمونا! حسین_ ای کیو ! شیراز روزی 10 بار می ببینمتون! واسه همین سه هفته دوری خیلی سخت بود! تازه سخت ترم میشه! اخه سوگی پیشم نیس! خندیدمو گفتم _اینجوری قدرشو بیشتر می دونی! تو که اینهمه احساسی نبودی!! سوگند احساساتی تو رو هم احساساتی کرده!؟ خندیدو گفت _ اره دیگه هرچقدر تو بردیا یخی هستین منو سوگند دیگ فلز مذاب ! خندیدمو گفتم _بردیا بیا بریم وگرنه حسین می خواد تا صب مخ منو تو رو بخوره! **** حرصی نگاه خیرمو به منشی انداختمو گفتم _خانم محترم میشه کار منو راه بندازی؟ منشی چشم غره ای بهم رفتو به شخص پشت خطی گفت _مهلا جان من باهات کال(تماس) می گیرم! یه سیریش مثل بختک چسبیده به میز کارمو نمی زاره باهات حرف بزنم! فعلا بای! پوزخند زدم! این دختر فازش چیه خدایی! فعلا بای!!!!!!!!! فعلا یه کلمه با قوائد عربی ! بای هم یه کلمه انگلیسی! پشت چشمی برام نازک کرد و گفت _امرتون؟! واااااای! خدایا بی نووبت شفاش بده بی زحمت! دو ساعت دارم باهاش حرف میزنم میگم به رئیس شرکت بگو من اومدم ! حرصی گفتم _سعادت هستم! با اقای ارجمند قرار ملاقات دارم! تلفنشو برداشت و اجازه ورودمو از اری شفتک (ارجمند) گرفت. حالا انگار رئیس جمهوره که این همه کلاس میزاره! بدون تشکر به سمت دفترش راه افتادمو همونطور که می رفتم به منشی گفتم _به مهلا جانت بگو ببرتت کاشت حلزون تا مردم رو معطل خودت نکنی! 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ★ ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ~~~🌸🐾🌸~~~~~~