eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
8.8هزار دنبال‌کننده
20.3هزار عکس
23.2هزار ویدیو
1.7هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ خندیدمو گفتم _مردا همینن سوگند! بردیا امروز انقد دست دست کردو حاضر نشد که از پرواز جا موندیمو از شانس گندمون پرواز بعدی مشهد واسه فردا بود! حسین خندیدو بردیا انگشتشو کرد تو پهلوم منم تو جام پریدمو یه چش غره حسابی براش رفتم ! حسین_ بردیا ! دمت گرم! تو که از زنا لباس پوشیدنت بیشتر طول میکشه! سوگند خندیدو گفت _الان کجایین؟ دریا_ تازه از سعادت شهر زدیم بیرون... اگر همینجوری پیش بریم و بین راه توقف نداشته باشیم شب می رسیم مشهد! سوگند_ به سلامتی! میرین هتل؟ نگاه سوالیمو به بردیا دوختم که گفت _نه میریم خونه سازمانی ! سوگند_ اهان!! خوش بگذره! بچه ها دعا واسه ما یادتون نره ها! حسین گفت حسین_ دریا !دریا! _جانم ! جانم! حسین_ بی بلا ! بی بلا! _عه! درست بحرف ببینم! خندیدو گفت حسین_از این پارچه سبزا هستا که می بندن به ضریح... _خب؟ حسین_ بی زحمت یه دو متریشو بخر! _وا!! واسه چی می خوای؟ _واسه سوگند! میخوام ببندی به ضریح امام رضا«علیه السلام» شاید فرجی شدو خدا شفاش داد! یکم به حرفاش فکر کردم تا منظورشو گرفتم به بردیا خیره شدمو با بردیا زدیم زیر خنده و صدای جیغ جیغ سوگند بلند شد! سرفه مصلحتی کردمو جدی گفتم _حسین لودگی رو بزار کنار ... بگو ببینم از سازمان و اوانسیان چه خبر؟؟ جدی شدو گفت _فعلا همه چیز امن و امانه! بردیا_ نمی دونین چرا برنامه عوض شده؟؟ کمی سکوت کرد که گفتم _بچه ها؟! هستین؟ 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ★ ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ~~~🌸🐾🌸~~~~~~