eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
4.8هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
17.7هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 صحبت های مهم استاد #رائفی_پور پیرامون حادثه سقوط #هواپیمای_اوکراینی 🔊 بخشی از سخنرانی تحولات منطقه پس از شهادت سردار سلیمانی / ٢٢ دی ٩٨
🍃🌸✨🍃🌸✨🍃🌸✨ 📝 وقتی امام رضا(ع) جهیزیه یه دختر فقیر رو جور میکند ✍در یک شب سرد زمستانی، تاجر ثروتمندی به زیارت امام رضا (ع) مشرف شد. هر روز به حرم می آمد؛ اما دریغ از یک قطره اشک؛ دل سنگین بود و هیچ حالی نداشت. با خودش فکر کرد که دیگر فایده ای ندارد؛ برای همین، برای برگشت بلیط هواپیما گرفت. هنوز تا پرواز، چند ساعتی وقت داشت. در کوچه ای راه می رفت که دید پیرمردی بار سنگینی روی چرخ دستی اش گذاشته و آن را به سختی می برد. تاجر کمکش کرد و همزمان به او گفت: «مگر مجبوری این بار سنگین را حرکت بدهی؟» پیرمرد گفت: «ای آقا! دست روی دلم نگذار دختر دم بختی دارم که برای جهیزیه اش مانده ام. همسرم گفته است تا پول جهیزیه را تهیه نکرده ام به خانه برنگردم. من مجبورم بارهای سنگین را جابه جا کنم تا پول بیشتری در بیارم.» تاجر ثروتمند، همراه پیرمرد رفت و بارش را در مقصد خالی کرد و بعد هم به خانه او رفت. وقتی در خانه پیرمرد رسید، فهمید که زندگی سختی دارند. یک چک به اندازه تمام پول جهیزیه و مقداری هم برای سرمایه به پیرمرد داد. وقتی از آن خانه بیرون می آمد خانواده پیرمرد با گریه او را بدرقه می کردند. پیرمرد گفت: من چیزی ندارم که برای تشکر به تو بدهم؛ فقط دعا می کنم که عاقبت به خیر شوید و از امام رضا (ع) هدیه ای دریافت کنی.تاجر برای زیارت وداع به حرم مطهر برگشت تا بعد از آخرین سلام، به فرودگاه برود. وقتی به حرم وارد شد، چشم هایش مثل چشمه جوشید و طعم زیارت با حال خوش و با معرفت را چشید. ‌
🌺🍃 به امید آمرزش و شهادت و شفاعت 🌺🍃 شب های جمعه بیقرارم! روضه میخوانم با چشم های اشکبارم روضه میخوانم گاهی برای این دلِ عاصیِ هرجایی گاهی برای روزگارم روضه میخوانم طعنه زدند و بغض کردم! آمدم هیئت... با هیچکس کاری ندارم! روضه میخوانم من جز درِ این خانه جایی رو نخواهم زد وقتی گره خورده ست کارم روضه میخوانم از داغ های کربلا آشوبم و بیتاب دل را به پرچم می سپارم، روضه میخوانم یکروز می میرم از این بغض ِ بلاتکلیف بالا سرِ سنگِ مزارم روضه میخوانم حتی در آن بهبوهۂ تاریکیِ قبرم آنجا که خیلی در فشارم روضه میخوانم جانم فدای آن امامی که نگاهش گفت: جان داده بین شعله یارم! روضه میخوانم... میگفت زهرا(س)جان! پس از تو گوشۂ خانه زل میزنم بر ذوالفقارم روضه میخوانم!
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 لحظاتی از قرائت دعای کمیل توسط شهید «قاسم سلیمانی» در جوار گلزار شهدای کرمان ◾️ #انتقام_سخت ◾️ #حاج_قاسم_سلیمانی ◾️ #فاطمیه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید سردارِ عزیزم ؛ حال عجیبی دارد این روزهایِ من! گیر کرده ام بینِ ساعتی که نمی گذرد و ... عمری که به سرعت بدونِ تو می گذرد . راستی #حاج_قاسم ! شب جمعه ست ؛ سلام ما را به شهدا برسان ، بگو که ما داریم میمیریم تو این سیاره ی پُر رنج ... ↫ پی نوشت : Dirty #Trump ; We are all general soleimani & abu mahdi al_muhandis Wait for the Iranian lions #hardrevenge #FoulMouthedTrump #ترامپ کثیف ما همه ژنرال سلیمانی و ابومهدی المهندس هستیم منتظر شیر بچه های ایران باش ________ #انقام_سخت #ایران_والعراق_لایمکن_الفراق #ابومهدی_المهندس #قیمت_خون_سردار_فتح_قدس #عین_الاسد_آغاز_سگ_کشی #مرگ_بر_آمریکا
ریاست را بس کنید این همه شماتت را صبح جمعه خبر شنیدم که به کفم داده اید دولت را عشق من کلبه عمو سام است جان دهم لحظه زیارت را من فقط وعده را بلد هستم اکبرم داده این مهارت را! عادتم بوده لاف ها بزنم نکنم ترک هرگز عادت را صنعتم واردات جاسوس است شده ام خبره این تجارت را رونق اقتصاد داخل، هووی! من بلد نیستم راهت را سایه جنگ گرچه شکل من است رد کنم کلا این شباهت را می زنم هرکه انتقادی داشت حظ کنید این همه جسارت را روی یو اس کراش دارم من بند او کرده ام سیاست را
‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ 😭 نمیدانم کمیل را کجا میخوانی! نجف , کربلا , شاید هم در تاریکی بقیع.😭 آقای من! امشب کمیل را هر کجا خواندی به این فراز از دعا که رسیدی یاد من هم کن.😞 اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعاء🙏🏻😓 آری آقای خوبم! زندانی شده ام . زندانی نفس , زندانی گناهانم , زندانی دنیا......😥 و من را بگو که می خواهم یارت باشم.😭 آقای خوبم😔 کمیل خواندی یادمان کن امشب...😭🙏🏻 ✨اللهم عجل لولیک الفرج✨ تعجیل در فرج آقا صلوات🍃
همیشه هر شب جمعه به سینه غم دارم حرارتی است قدیمی که در دلم دارم مرا به حُرمتِ موسی الرضاست بخشیدن خوشم که رعیتم و شاهِ ذوالکرم دارم به امرِ حضرت سلطان، حسین می گویم به لطف فاطمه ارباب محترم دارم حسین گفتم و جان و دلم به جوش آمد مرا ببخش، فقط اشک تازه دم دارم نشد که زائر کرب و بلا شوم، باشد دلم خوش است میان دلم حرم دارم
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 نغمه صوتم کربلا علت موتم کربلا 🎤🎤 جواد مقدم 💠 شور بسیار زیبا ❤️ شبهای جمعه و دلهای کربلایی
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
📋 شهدا رفتن‌ و همه‌ پرپر شدن ◾️ نوحه بسیار زیبا سبک واحد 🎤🎤 کربلایی سیدرضا نریمانی
چشم من و فرمان شما حضرت آقا جانم سپرت روز بلا حضرت آقا الحق و الانصاف برازنده تان است فرماندهی کل قوا حضرت آقا
داستان شب👇👇👇👇
💙🍃🦋 🍃🍁 🦋 💠داستان "نفرین" 💠 🌸✨آقا امیرالمومنین (علیه السلام): ✍🏻روزی رسول خدا(ص) سراغ مردی از اصحاب را گرفت و پرسید: فلانی در چه حال است؟ ✍🏻گفتند: مدتی است رنجور و بیچاره شده، و چونان مرغ بال و پر شکسته زار و پریش گشته (و زندگانی به سختی می‌گذراند). ✍🏻حضرت (به حال او ترحم کرد و) برخاست و به قصد عیادت او روانه منزل وی شد. ✍🏻مرد بیمار و گرفتار واقعاً رنجور و مبتلا گشته بود و پیامبر خدا(ص) به فراست دریافت که بیماری و ابتلای او مستند به یک امر عادی نیست این بود که از وی پرسید:آیا در حق خود نفرین کرده ای؟ ✍🏻بیمار فکری کرد و گفت: بله، همین طور است، من در مقام دعا گفته بودم:پروردگارا اگر بناست، در جهان آخرت، مرا به خاطر ارتکاب گناهانم کیفر دهی،از تو می‌خواهم که در کیفر من تعجیل فرمایی و آن را در همین جهان قرار دهی.... ✍🏻رسول خدا(ص) فرمود: ای مرد! چرا در حق خود چنین دعایی کردی؟! مگر چه می‌شد،از پروردگار (کریم) هم سعادت دنیا و هم سعادت و نیکبختی سرای دیگر را خواستار می‌شدی و در نیایش خود این آیه را می‌خواندی: ✨ربنا آتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه و قنا عذاب النار ✨پروردگارا! ما را از نعمتهای دنیا و آخرت، بهره مند گردان و از شکنجه دوزخ نگاهدار. (سوره بقره 201:2) ✍🏻مرد مبتلا دعا را خواند و صحیح و سالم گشت و با سلامتی بازیافته همراه ما از منزل خارج شد. 📚احتجاج، ص 223؛ بحار، ج 17، ص 293
📚 شخصی وارد دهاتی شد و در مکانی که اهالی ده جمع شده بودند نشست و بنای گریه گذاشت سبب گریه‌اش را پرسیدند گفت : من مرد غریبی هستم و شغلی ندارم برای بدبختی خودم گریه می‌کنم مردم ده او را به شغل کشاورزی گرفتند شب دیگر دیدند همان مرد باز گریه می‌کند گفتند هان!؟ دیگر چه شده است تو را؟ حالا که شغل پیدا کردی گفت: شما همه منزل و ماءوا مسکن دارید و می‌توانید خوتان را از سرما و گرما حفظ کنید ولی من غریبم و خانه ندارم برای همین بدبختی گریه می‌کنم بار دیگر اهالی ده همت کردن و برایش خانه‌ای تهیه کردند و وی را در آنجا جا دادند ولی شب باز دیدند دارد گریه می‌کند وقتی علت را پرسیدند گفت : هر کدام از شما‌ها همسری دارید ولی من تنها در میان اطاقم می‌خوابم مردم این مشکل او را نیز حل کردند و دختری از دختران ده را به ازدواج او در آوردند ولی باز شب هنگام داشت گریه می‌کرد گفتند باز چی شده گفت : همه شما سید هستید و من در میان شما اجنبی هستم بدستور کدخدا شال سبزی به کمر او بستند تا شاید از صدای گریه او راحت شوند ولی با کمال تعجب دیدند او شب باز گریه می‌کند وقتی علت را پرسیدند گفت : بر جّد غریبم گریه می‌کنم و بشما هیچ ربطی ندارد!!!😐 ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌
اللَّهُمَّ اجْعَلْ قائِدَنَا الخامنه‌ای فِی دِرْعِکَ الْحَصِینَةِ الَّتِی تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ تُرِیدُ 🙏 🔴 خدایا! رهبر عزیزمان امام خامنه‌ای را در حصن و قلعه محکم و پناهگاه و جوشن و زره مخصوصت قرار بده، که هرکس را که خودت بخواهی در آن قلعه مخصوصت قرار می‌دهی تا گشایش یابد 🙏 🔻این دعای مخزون است (الکافی ج۴ ص۴۵۸). آن را هم با ذکر زبانی، و بسیار در قلب خودمان -بدون آوردن به زبان- با ابتدا به ۵ صلوات و یک آیت الکرسی بخوانیم🙏
 [الکافی - مجلد۴،صفحه۴۵۸] : عَنْ دَاوُدَ الرَّقِّیِّ: 🔸عَنْ أَبِی عَبْدِ اللّهِ (علیه السلام) ، قَالَ: 🔻 «لاَ تَدَعْ أَنْ تَدْعُوَ بِهذَا الدُّعَاءِ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ إِذَا أَصْبَحْتَ، وَ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ إِذَا أَمْسَیْتَ: ⭕️ "اللّهُمَّ اجْعَلْنِی فِی دِرْعِکَ الْحَصِینَةِ الَّتِی تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ تُرِیدُ" 🔻فَإِنَّ أَبِی علیه السلام کَانَ یَقُولُ: هذَا مِنَ الدُّعَاءِ الْمَخْزُونِ».
فردا حلول در مصلای تهران فردا جمعه ، باز هم این امت انقلابی همیشه در صحنه به دشمنان نشان خواهند داد که چگونه به عشق مقتدای خود طوفان به پا میکنند.
🇮🇷 این دعای مخزون است (الکافی ج۴ ص۴۵۸). حتماً امشب و فردا (و دائماً در قنوت نمازها) آن را هم با ذکر زبانی، و بسیار در قلب خودمان -بدون آوردن به زبان- با ابتدا به ۵ صلوات و یک آیت الکرسی بخوانیم🙏 اللَّهُمَّ اجْعَلْ قائِدَنَا الخامنه‌ای فِی دِرْعِکَ الْحَصِینَةِ الَّتِی تَجْعَلُ فِیهَا مَنْ تُرِیدُ 🙏
خدایا! رهبر عزیزمان امام خامنه‌ای را در حصن و قلعه محکم و پناهگاه و جوشن و زره مخصوصت قرار بده، که هرکس را خودت بخواهی در آن قلعه مخصوصت قرار می‌دهی تا گشایش یابد 🙏
ایشان پس از هشت سال دوباره نماز جمعه تهران را اقامه خواهند کرد.🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پست آخر صفحه اینستاگرام رهبر معظم انقلاب حفظه الله بنده در منبر نماز جمعه در خطبه‌ای که در حکم نماز است حقایق را باید بیان کنم.⏳ ملت ایران بی صبرانه منتظر نماز جمعه تاریخ ساز این هفته است.
🌏🌖تقویم و اعلانات نجومی🌔🌏 ✴️ جمعه 👈 27 دی 1398 👈21 جمادی الاول 1441👈 ژانویه 2020 🏛مناسبت های اسلامی و دینی. 🌓امشب ساعت 21:52 قمر وارد برج عقرب می شود. 📛صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند. 📛از امور ازدواجی پرهیز گردد. 📛و از قسم خوردن نیز اجتناب گردد. ✅قربانی کردن خون ریختن خوب است. ✈️مسافرت. بعد از ظهر و همراه صدقه باشد. 👶برای زایمان مناسب نیست. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. ✳️اصلاح بین افراد. ✳️و انجام امور دائمی نیک است. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز خوب و باعث دولت و ثروت است. 💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.... یا ، زالو انداختن خوب است و سبب روشنی دل است. ✂️ ناخن گرفتن جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚 دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.. ✴️️ وقت استخاره در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است 😴 تعبیر خواب... خواب و رویایی که امشب. (شبِ شنبه)دیده شود تعبیرش در ایه 22 سوره. مبارکه حج است کلما ارادوا ان یخرجوا منها من غم اعیدوا فیها و ذوقوا عذاب الحریق.... و از مفهوم و معنای ان استفاده میشود که برای خواب بیننده پیش امدی است که موجب ملال خاطر وی گردد صدقه بدهد تا رفع شود. چیزی همانند ان قیاس گردد... ❇️️ ذکر روز جمعه اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر 💞تند تند اشک هایم را پاک کردم و به رویشان خندیدم. اتوبوس که حرکت کرد، صمد را دیدم که دست بچه ها را گرفته و دنبال اتوبوس می دود. همان طور که صمد می گفت، شد. زیارت حالم را از این رو به آن رو کرد. از صبح می رفتیم می نشستیم توی حرم. نماز قضا می خواندیم و به دعا و زیارت مشغول می شدیم. گاهی که از حرم بیرون می آمدیم تا برویم هتل، نیمه های راه پشیمان می شدیم. نمی توانستیم دل بکنیم. دوباره برمی گشتیم حرم. یک روز همان طور که نشسته بودم و چشم دوخته بودم به ضریح، یک دفعه متوجه جمعیتی شدم که لااله الاالله گویان وارد حرم شدند. چند تابوت آرام آرام روی دست های جمعیت جلو می آمد. مردم گل و گلاب به طرف تابوت پرت می کردند. وقتی پرس وجو کردم، متوجه شدم این ها شهدای مشهدی هستند که قرار است امروز تشییع شوند. نمی دانم چطور شد یاد صمد افتادم و اشک توی چشم هایم جمع شد. بچه ها را به مادرشوهرم سپردم و دویدم پشت سر تابوت ها. همه اش قیافه صمد جلوی چشمم می آمد، اما هر کاری می کردم، نمی توانستم برایش دعا کنم. حرفش یادم افتاد که گفته بود: «خدایا آدمم کن.» دلم نیامد بگویم خدایا آدمش کن. از نظر من صمد هیچ اشکالی نداشت. آمدم و کناری ایستادم و به تابوت ها که روی دست مردم حرکت می کرد، نگاه کردم و غم عجیبی که آن صحنه داشت دگرگونم کرد. 💞همان جا ایستادم تا شهدا طوافشان تمام شد و رفتند. یک دفعه دیدم دور و بر ضریح خلوت شد. من که تا آن روز دستم به ضریح نرسیده بود، حالا خودم را در یک قدمی اش می دیدم. دست هایم را به ضریح قفل کردم و همان طور که اشک می ریختم، گفتم: «یا امام رضا! خودت می دانی در دلم چه می گذرد. زندگی ام را به تو می سپارم. خودت هر چه صلاح می دانی، جلوی پایم بگذار.» هر کاری کردم، توی دهانم نچرخید برای صمد دعا کنم. یک دفعه احساس کردم آرام شدم. انگار هیچ غصه ای نداشتم. جمعیت دور و برم زیاد شده بود و خانم ها بدجوری فشار می آوردند. به هر سختی بود خودم را از دست جمعیت خلاص کردم و بیرون آمدم. بوی عود و گلاب حرم را پر کرده بود. آمدم و بچه ها را از مادرشوهرم گرفتم و از حرم بیرون آمدیم. رفتیم بازار رضا. همین طور یک دفعه ای تصمیم گرفتیم همه خریدهایمان را بکنیم و سوغات ها را هم بخریم. با اینکه سمیه بغلم بود و اذیت می کرد؛ اما هر چه می خواستیم، خریدیم و آمدیم هتل. روز سوم تازه از حرم برگشته بودیم، داشتیم ناهار می خوردیم که یکی از خانم هایی که مسئول کاروان بود آمد کنار میزمان و گفت: «خانم محمدی! شما باید زودتر از ما برگردید همدان.» 💞هول برم داشت. سرم گیج رفت. خودم را باختم. فکرم رفت پیش صمد و بچه ها. پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!» زن کهفهمید بدجوری حرف زده و مرا حسابی ترسانده. شروع کرد به معذرت خواهی. واقعاً شوکه شده بودم. به پِت پِت افتادم و پرسیدم: «مادرم طوری شده؟! بلایی سر بچه ها آمده؟! نکند شوهرم...» زن دستم را گرفت و گفت: «نه خانم محمدی، طوری نشده. اتفاقاً حاج آقا خودشان تماس گرفتند. گفتند قرار است توی همین هفته مشرّف شوند مکه. خواستند شما زودتر برگردید تا ایشان کارهایشان را انجام دهند.» زن از پارچ آبی که روی میز بود برایم آب ریخت. آب را که خوردم، کمی حالم جا آمد. فردای آن روز با هواپیما برگشتیم تهران. توی فرودگاه یک پیکان صفر منتظرمان بود. آن وقت ها پیکان جزو بهترین ماشین ها بود. با کلی عزت و احترام سوار ماشین شدیم و آمدیم همدان. سر کوچه که رسیدیم، دیدیم جلوی در آب و جارو شده. صمد جلوی در ایستاده بود. خدیجه و معصومه هم کنارش بودند. به استقبالمان آمد. ساک ها را از ماشین پایین آورد و بچه ها را گرفت. روی بالکن فرش پهن کرده بود و حیاط را شسته بود. باغچه آب پاشی شده و بوی گل ها درآمده بود. سماوری گذاشته بود گوشه بالکن. ✍ادامه دارد.....
🌹خاطرات شهیدحاج ستارابراهیمی هژبر 💞برایمان چای ریخت و شیرینی و میوه آورد. بچه ها که از دیدنم ذوق زده شده بودند توی بغلم نشستند. صمد بین من و مادرش نشست و در گوشم گفت: «می گویند زن بلاست. الهی هیچ خانه ای بی بلا نباشد.» زودتر از آن چیزی که فکرش را می کردم، کارهایش درست شد و به مکه مشرّف شد. موقع رفتن ناله می کردم و اشک می ریختم و می گفتم: «بی انصاف! لااقل این یک جا مرا با خودت ببر.» گفت: «غصه نخور. تو هم می روی. انگار قسمت ما نیست با هم باشیم.» رفتن و آمدنش چهل روز طول کشید. تا آمد و مهمانی هایش را داد، ده روز هم گذشت. هر چه روزها می گذشت، بی تاب تر می شد. می گفت: «دیگر دارم دیوانه می شوم. پنجاه روز است از بچه ها خبر ندارم. نمی دانم در چه وضعیتی هستند. باید زودتر بروم.» بالاخره رفت. می دانستم به این زودی ها نباید منتظرش باشم. هر چهل و پنج روز یک بار می آمد. یکی دو روز پیش ما بود و برمی گشت. تابستان گذشت. پاییز هم آمد و رفت. زمستان سال 1364 بود. بار آخری که به مرخصی آمد، گفتم: «صمد! این بار دیگر باید باشی. به قول خودت این آخری است ها!» قول داد. اما تا آن روز که ماه آخر بارداری ام بود نیامده بود 💞شام بچه ها را که دادم، طفلی ها خوابیدند. اما نمی دانم چرا خوابم نمی برد. رفتم خانه همسایه مان، خانم دارابی، خیلی با هم عیاق بودیم، چون شوهر او هم در جبهه بود، راحت تر با هم رفت و آمد می کردیم. اغلب شب ها یا او خانه ما بود یا من به خانه آن ها می رفتم. اتفاقاً آن شب مهمان داشت و خواهرشوهرش پیشش بود. یک دفعه خانم دارابی گفت: «فکر کنم امشب بچه ات به دنیا می آید. حالت خوب است؟!» گفتم: «خوبم. خبری نیست.» گفت: «می خواهی با هم برویم بیمارستان؟!» به خنده گفتم: «نه... این دفعه تا صمد نیاید، بچه دنیا نمی آید.» ساعت دوازده بود که برگشتم خانه خودمان. با خودم گفتم: «نکند خانم دارابی راست بگوید و بچه امشب دنیا بیاید.» به همین خاطر همان نصف شبی خانه را تمیز کردم. لباس و وسایل بچه را آماده گذاشتم. بعد رفتم، بخوابم. اما مگر خوابم می برد. کمی توی جا غلت زدم که صدای در بلند شد. خوشحال شدم. گفتم حتماً صمد است. اما صمد کلید داشت. رفتم و در را باز کردم. خانم دارابی بود. گفت: «صدای آژیر آمبولانس شنیدم، فکر کردم دردت گرفته، دنبالت آمده اند.» گفتم: «نه، فعلاً که خبری نیست.» 💞خانم دارابی گفت: «دلم شور می زند. امشب پیشت می مانم.» هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که حس کردم واقعاً درد دارد سراغم می آید. یک ساعت بعد حالم بدتر شد. طوری که خانم دارابی رفت خواهرشوهرش را از خواب بیدار کرد، آورد پیش بچه ها گذاشت. ماشینی خبر کرد و مرا برد بیمارستان. همین که معاینه ام کردند، مرا فرستادند اتاق زایمان و یکی دو ساعت بعد بچه به دنیا آمد. فردا صبح همسایه ها آمدند بیمارستان و آوردندم خانه. یکی اتاق را تمیز می کرد، یکی به بچه ها می رسید، یکی غذا می پخت و چند نفری هم مراقب خودم بودند. خانم دارابی کسی را فرستاد سراغ شینا و حاج آقایم. عصر بود که حاج آقا تنهایی آمد. مرا که توی رختخواب دید، ناراحت شد. به ترکی گفت: «دختر عزیز و گرامی بابا! چرا این طور به غریبی افتادی. عزیزکرده بابا! تو که بی کس و کار نبودی.» بعد آمد و کنارم نشست و پیشانی سردم را بوسید و گفت: «چرا نگفتی بچه ات به دنیا آمده. گفتند مریضی! شینا هم حالش خوش نبود نتوانست بیاید.» همان شب حاج آقایم رفت دنبال برادرشوهرم، آقا شمس الله که با خانمش همدان زندگی می کردند. خانم او را آورد پیشم. بعد کسی را فرستاد دنبال شینا و خودش هم کارهای خرید بیرون را انجام داد ادامه دارد....
#سلام_امام_زمانم 💚 از طلوع رنگ رنگ انتظـــار تا غروب لحظه های ماندگار من نشستم کنج دیوار دلم تا بیاید صاحب این روزگـار #اللهم_عجل_لولیک_الفرج