eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.6هزار دنبال‌کننده
19.1هزار عکس
21.4هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
باز هم نوبتِ مدینه شد و در غَمَش باز کربلا میسوخت باز در کوچه یِ بنی هاشم خانه ای بین شعله ها می سوخت * نیمه شب ریختند در خانه مو سپیدی به ریسمان بستند درِ آتش گرفته را اما ناگهان رویِ کودکان بستند * به پَرِ دامنی در این دسته آتشِ چوبِ شعله وَر نگرفت پدر از خانه رفت شَکرِ خدا پهلویِ او به میخِ در نگرفت * نفسش بند آمده، نامرد در پِیِ خود دوان دوان نَبَرش پیرمرد است میخورد به زمین بینِ کوچه کِشان کِشان نبرش * شرم از رنگِ این محاسن کن رحم کُن حالِ کودکانش را این چنین رفتن و زمین خوردن درد آورده اُستخوانش را * حق بده که به یادِ او انداخت گَرد و خاکی که بر محاسن داشت مادرش را که تا درِ مسجد داغِ بابا عزای محسن داشت * حق بده که به یادِ او انداخت عرقِ سردِ رویِ پیشانیش خونِ رویِ جبینِ جدش را عمه و رنجِ کوچه گردانیش * حق بده که به یادِ او انداخت عمه اش را گُذر گُذر بردند از مسیری که ازدحام آنجاست یعنی از راهِ تنگ تر بردند * حق بده که به یادِ او انداخت گیسوانش که خاک آلوده اند گیسویی را که در دلِ گودال غرقِ خون رویِ خاک ها بودند * رویِ این کوچه ای که از سنگ است همه جایش نشانیِ او بود یادِ یک حنجر است این دفعه نوبتِ روضه خوانی او بود * هرچه او بیشتر نَفَس میزد بیشتر می زدند زینب را تیغ شان مانده بود در گودال با سپر می زدند زینب را * سَرِ شب کودکان همه در خواب تا سحر میزدند زینب را یک نفر در میان گودال و صد نفر میزدند زینب را
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺 ✨﷽✨ 🌸✍امام حسین علیه السلام پنج راه‌ڪار زیبا براے ڪسانیڪه میخواهند گناه نڪنند ولی نمی‌توانند، ارائه میدهد، که اگر فقط دو بند آخر روایت خوب درڪ شود دیگر هیچگاه به سمت گناه نخواهیم رفت: ◇✍مردےآمد خدمت امام حسين علیه السلام و گفت: مردے گناهڪارم و نمی توانم از گناه خودارے ڪنم مرا موعظه ڪن.امام علیه السلام در پاسخ فرموند: پنج ڪار انجام بده بعد هر چه خواستی گناه ڪن. ◆⑴روزےخداوند بزرگ را نخور هر چه می خواهی گناه ڪن؛ ◇⑵از حڪومت و سرپرستی خدا خارج شو، هر چه دلت می‌خواهد انجام ده؛ ◆⑶جايی را انتخاب ڪن ڪه خدا تو را نبيند بعد هر چه می خواهی گناه مرتڪب شو؛ ◇⑷زمانی ڪه عزرائيل آمد روح ترا از بدنت بگيرد او را از خودت دور ڪن هر چه خواستی انجام بده؛ ◆⑸وقتی ڪه مالڪ جهنم خواست تو را وارد آتش ڪند وارد نشو بعد هرگناهی ڪه می خواهی انجام ده. 📕موسوعة ڪلمات الامام الحسين عليه السلام، ح 559
بین اذڪار حسین عشق منے را عشق اسٺ اینڪہ غیر ازتو نگویم سخنےرا عشق اسٺ ذڪرٺ آمد بہ میان،باز عسل خیز شدم با حسین جان تو شیرین دهنےرا عشق اسٺ حضرٺ عشق حسین علیہ السلام
Banifatemeh-Shab-Shahadate-Emam-Sadegh-93-03.mp3
4M
💠 بازم توی قلب ماهی غریبونه بود 🎤🎤 سید مجید بنی فاطمه 💠 نوحه زمینه شهادت #امام_صادق علیه السلام ❤️
bani-fateme-shahadat-e-sadegh-92-05.mp3
2.94M
💠 اسم من و بنویس آقا واسه کربلا 🎤🎤 سید مجید بنی فاطمه 💠 شور شهادت #امام_صادق علیه السلام
banifatemeh-06.mp3
2.9M
💠 غربت شهر مدینه همه جا معروف است 🎤🎤 سید مجید بنی فاطمه 💠 نوحه واحد شهادت #امام_صادق علیه السلام
❣سلام آقا جانم ✨دیدن روے شما ڪاش میسر میشد ✨شام هجران شما ڪاش ڪه آخر میشد ✨بین ما "فاصلہ ها" فاصلہ انداخته‌اند ✨ڪاش این فاصلہ با آمدنٺ سر میشد #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج❤️
داستان شب👆👆👆👆👆
📚داستان کوتاه📚 ⚡️خدا هست...⚡️ سلطان عبدالحمید ناصرالدوله هنگام تصدی ایالت کرمان چندین سفر به بلوچستان می‌رود و در یکی از این مسافرت‌ها چند تن از سرداران بلوچ از جمله سردار حسین خان را دستگیر و با غل و زنجیر روانه کرمان می‌کند. پسر خردسال سردار حسین خان نیز با پدر زندانی و در زیر یک غل بودند. چند روز بعد فرزند سردار حسین خان در زندان به دیفتری مبتلا می‌شود. حسین خان هر چه التماس می‌کند که فرزند بیمار او را از زندان آزاد کنند ناصرالدوله قبول نمیکند. سردار حسین خان به افضل الملک، پیشکار فرمانفرما متوسل می‌شود. افضل الملک نزد فرمانفرما می‌رود و وساطت می‌کند، اما باز هم نتیجه‌ای نمی‌بخشد. سردار حسین خان حاضر می‌شود پانصد تومان از تجار کرمان قرض کرده و به فرمانفرما بدهد تا کودک بیمار او را آزاد کند، اما باز هم فرمانفرما نمی‌پذیرد. افضل الملک به فرمانفرما می‌گوید: قربان آخر خدایی هست، پیغمبری هست، ستم است که پسری در کنار پدر در زندان بمیرد؟ اگر پدر گناهکار است، پسر که گناهی ندارد؟ فرمانفرما پاسخ می‌دهد: چیزی نگو که من، نظم مملکت خود را به پانصد تومان رشوه سردار حسین خان نمی‌فروشم. پسر خردسال حسین خان در زندان در برابر چشمان اشکبار پدر جان می‌سپارد. چند روز پس از این ماجرا یکی از پسرهای فرمانفرما به دیفتری دچار می‌شود. هرچه پزشکان برای مداوای او تلاش می‌کنند اثری نمی‌بخشد. به دستور فرمانفرما پانصد گوسفند در آن روزها پی در پی قربانی می‌کنند و به فقرا می‌بخشند اما نتیجه نمیدهد و فرزند فرمانفرما جان می‌دهد. فرمانفرما در عزای پسر خود در نهایت اندوه بسر می‌برد. در همین ایام روزی افضل الملک وارد اتاق فرمانفرما می‌شود. فرمانفرما به حالی پریشان به گریه افتاده و به صدایی بلند می‌گوید: افضل الملک! باور کن که نه خدایی هست و نه پیغمبری! والا اگر من قابل ترحم نبودم و دعای من موثر نبوده لااقل به دعای فقرا و نذر و اطعام پانصد گوسفند می‌بایست فرزند من نجات می‌یافت. افضل الملک در حالی که فرمانفرما را دلداری می‌دهد می‌گوید: قربان این فرمایش را نفرمایید، چرا که هم خدایی هست و هم پیغمبری، اما می‌دانید که فرمانفرمای جهان نیز نظم مملکت خود را به پانصد گوسفند رشوه‌ی شما نمی‌فروشد... .
🌸پروردگارا ای که همیشه عاشقانه مرا هدایت کردی به تو نیاز دارم ! محتاج مهر و عشقِ بی حد و کرانت هستم. راه را به من نشان بده هدایتم کن به سویی که عشق باشد، هدایتم کن به سویی که پاکی باشد و خوبی و مهربانی، هدایتم کن به راهی که انتهایش نور باشد، نوری که از عشق تو می‌تابد. هدایتم کن به راهی که آرامش را قرین لحظه هایم کند. ‌ آمین یا رب العالمین ☘🕊☘🕊❤️🕊☘🕊☘
سلام امام مهربانم✋🌸 اگر چه روز من و روزگار می گذرد دلم خوش است كه با یاد یار می گذرد چقدر خاطره انگیز و شاد و رویایی است قطار عمر كه در انتظار می گذرد
با نام و یاد خـــــدا می توان بهتـــــرین روز را برای خود رقم زد پس با عشـــــق و ایمــــان قلـــــبی بگوییم 🌻 بسم الله الرحمن الرحیم 🌻