13981116_35381_128k.mp3
9.43M
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
گزیده بیانات صبح امروز رهبر انقلاب درباره #انتخابات مجلس شورای اسلامی.
۱۳۹۸/۱۱/۱۶
#سلامتی_فرمانده_صلوات
💟 #یک_داستان_یک_پند
💠✨بیست سال پیش بود از تهران میآمدم. سوار اتوبوس شدم تا به شهرستان بیایم. ده هزار تومان پول همراه داشتم.
💠اتوبوس در یک غذاخوری بینراهی برای صرف شام توقف کرد. به یک مغازه ساندویجی که کنار غذاخوری بود رفتم. یک ساندویچ کالباس سفارش دادم. در آخرهای لقمه بودم که دست در جیب کردم تا مبلغ 200 تومان پول ساندویچ را پرداخت کنم.
💠دست در جیب پیراهن کردم پول نبود، ترس عجیبی مرا برداشت. دست در جیب سمت راست کردم؛ خالی بود. شهامت دست در جیب چپ کردن را نداشتم؛ چون اگر پولهایم در آن جیب هم نبود، نه پول ساندویچ را داشتم و نه پول رفتن به خانه از ترمینال.
💠وقتی دستم خالی از آخرین جیبم برگشت، عرق عجیبی پیشانی مرا گرفت.
مغازه ساندویچی شلوغ بود، جوانی بود و هزار غرور، نمیتوانستم به فروشنده نزدیک شده و در گوشش بگویم که پولی ندارم.
💠لقمه را آرام آرام میخوردم چون اگر تمام میشد، باید پول را میدادم. میخواستم دیر تمام شود تا فکری به حال و آبروی خودم کرده باشم. آرام در چهره چند نفری که ساندویچ میخوردند نگاه کردم تا از کسی کمک بگیرم ولی تیپ و قیافه و کیف سامسونت در دستم بعید میدانستم کسی باور کند واقعاً بیپولم.
💠با شرم نزد مرد جوانی رفتم کارت دانشجوییام را نشان دادم و آرام سرم را به نزد گوشش بردم و گفتم پولهایم گم شده است، در راه خدا 200 تومان کمک کن.
💠مرد جوان تبسمی کرد و گفت: سامسونتات را بفروش اگر نداری. خنجری بر قلبم زد. سرم را نتوانستم بالا بیاورم ترسیده بودم چند نفر موضوع را بدانند.
💠مجبور شدم پشت یخچال رفته و با صدای آرام و لرزان به فروشنده گفتم: من ساندویچ خوردم ولی پولی ندارم، ساعتام را باز کردم که 4 هزار تومان قیمت داشت به او بدهم.
💠مرد جوان دست مرا گرفت و گویی دزد پیدا کرده بود، با صدای بلند گفت: «من این مغازه شاگرد هستم باید پیش صاحب مغازه برویم.» عصبانی شدم و گفتم: «مرد حسابی من کجا میتوانم فرار کنم؟ تا وقتی که این اتوبوس هست من چطور میتوانم فرار کنم در وسط بیایان؟؟؟»
💠با او رفتیم، مردی جوان در داخل رستوران دور بخاری نشسته بود. که چند نفر کنارش بودند. مرد ساندویچی گفت: «بیا برویم تو.» گفتم: «من بیرون هستم منتظرم برو نتیجه را بگو.»
💠مرد ساندویچی رفت و با صاحب مغازه بیرون آمد. گفت: «اشکالی ندارد برو گذرت افتاد پول ما را میدهی.» گفتم: «نه. گذر من شاید اینجا نیفتد اگر چنین بمیرم مدیون مردهام. یا ساعت را بگیر یا به من 200 تومان را ببخش یا از صدقه حساب کن. که شهرم رسیدم 200 به نیابت از شما صدقه میدهم.» مرد جوان گفت: «بخشیدم.
💠 آن روز یاد گرفتم که هرگز نیاز کسی را از ظاهرش تشخیص ندهم و به قول اللهتعالی، نیازمند واقعی چنان است که انسان نادان او را از نادانی ثروتمند میپندارد.
مداومت بر خواندن سوره واقعه قبل از خواب
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم:
هر کس سوره واقعه را هر شب بخواند هرگز فقیر نخواهد شد
امام باقر(ع) :
هر کس سوره واقعه را هر شب قبل از خواب بخواند، خداوند را دیدار میکند در حالیکه چهره اش همچون ماه شب چهارده میدرخشد.
🌎🌖تقویم واعلانات نجومی🌔🌎
✴️ پنجشنبه👈17 بهمن 1398
👈11 جمادی الثانی 1441 👈6 فوریه 2020
🕋 مناسبت های دینی و اسلامی.
🎇امور اسلامی و دینی.
❇️ روز تولد شیث وصی ادم .ع. روز بسیار خوبی برای امور زیر است.
✅تجارت و داد و ستد.
✅و خواستگاری عقد. و عروسی خوب است.
👶برای زایمان مناسب و نوزاد زندگی خوبی خواهد داشت. ان شاءالله.
🤒مریض امروز زود خوب می شود.
🚘 مسافرت:
مسافرت بسیار خوب است.
🔭احکام و اختیارات نجومی.
✳️انجام امور کشاورزی.
✳️مسافرت.
✳️و کندن چاه و قنات نیک است.
💇♂💇 اصلاح سر و صورت :
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت)
در این روز ماه قمری خوب نیست
💉💉حجامت فصد خون دادن زالو انداختن
#خون_دادن یا #حجامت و فصد در ان روز خوب نیست
😴 تعبیر خواب امشب:
اگر شب جمعه خواب ببیند تعبیرش از ایه ی 12 سوره مبارکه یوسف علیه السلام است.
ارسله معنا غدا یرتع و یلعب....
وچنین برداشت میشود که عزیزی از خواب بیننده دور افتد و عاقبت ان دور افتاده خوب باشد.ان شاءالله. و در این مضامین قیاس شود.
💅 ناخن گرفتن:
🔵 پنجشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز خیلی خوبیست
👕👚 دوخت و دوز:
پنجشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز خوبیست
✴️️ وقت استخاره :
در روز پنجشنبه از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعد از ساعت ۱۲ ظهر تا عشاء آخر ( وقت خوابیدن)
❇️️ ذکر روز پنجشنبه نیز: لا اله الا الله الملک الحق المبین
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۳۰۸ مرتبه #یارزاق موجب رزق فراوان میگردد .
💠 ️روز پنجشنبه طبق روایات متعلق است به #امام_حسن_عسکری_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
1_31882261.mp3
2.61M
وَ مِنَ اللَّیلِ فَاسجُد: مقداری از شب را سجده کن؛
سجده چیز بسیار ارزشمندی است؛ شبها یک سجده ی طولانی داشته باشید.
بعد از حجامت، خون بند نمی آید برای نماز چه کنم؟.mp3
871K
احکام نماز کسی که #حجامت می کند.
#نماز_پنجشنبه توصیه آیت الله بهجت (رحمة الله علیه)
🔻نماز #حاجتی که #بسیار_مجرب است👌(خدا برکسی که این نماز را بخواند ولی حاجتی ازخدا نخواهد غضب میکند!)
🔻مجرّب برای #ابطال_سحر و #رفع_طلسم
تابعیت در تقلید
برخی از مردم فکر می کنند همسر و فرزندان در عمل به فتوای مرجع تقلید باید تابع سرپرست خانواده باشند.
در حالی که در تقلید تبعیت لازم نیست و هر کدام از اعضای خانواده باید از مجتهدی که برتر تشخیص داده است، تقلید کند.
استفتائات امام خمینی، ج1، ص13، س24
🌱
13981116_35384_128k.mp3
11.95M
🎙 بشنوید | صوت کامل بیانات رهبر انقلاب اسلامی در دیدار جمعی از اقشار مختلف مردم. ۱۳۹۸/۱۱/۱۶
#صوت
📥 11 و نیم مگابایت
#سلام_امام_زمانم 💚
ای چاره ی درخواستگان ادرکنی
ای مونس و یار بی کسان ادرکنی
من بیکسم وخسته ومهجور وضعیف
یا حضرت صاحب الزمان ادرکنی ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
جملۀ دختر یک #شهید_مدافع_حرم_مفقودالاثر در یک مدرسه ابتدایی به عنوان زیباترین جمله انتخاب شد .
مدرسه المهدی (ع) لبنان با برگزاری یک مسابقه از دانش آموزان خود خواسته بود تا یک جمله ۸ کلمهای در وصف رزمنده بنویسند .
«فاطمه دقیق» دختر خردسال «علی دقیق» رزمنده مفقود الاثر حزب الله و دانش آموز این مدرسه ابتدایی با نوشتن جمله ای تأثیرگذار تحسین همگان را برانگیخت.
وی در وصف رزمنده نوشته است :
اگر شما گُلی را در صحرای حلب دیدید خاک آن را ببوسید ممکن است #پدرم آنجا دفن شده باشد .
🌹🍃🌹🍃
#برنامه_ترک_گناه
و رسیدن به لذت بندگی💖
قسمت بیست و سوم
🌺🔵✅
#مبارزه_با_هوای_نفس ۱۰
"شیرینی رو دیرتر بخور"
💠امیدوارم همه ی شما عزیزان و نور چشمانم، مبارزه با هوای نفس رو برای خودتون به خوبی جا انداخته باشید.
☺️
🔔ببینید مبارزه با نفس یه کاری نیست که نیاز به "ایمان" زیادی داشته باشه.
✅ مبارزه با نفس یعنی از شیرینی خامه ای بگذر تا شام خوشمزه رو با اشتها و لذت بخوری.😋
❓خب به نظرتون این خیلی حرف سنگینیه؟
نه دیگه.
👀به نامحرم نگاه نکن تا توی زندگی زناشوییت لذت بیشتری ببری.
👌🏻
اینو علم روانشناسی هم ثابت کرده😊😉
✅شما اگه میخوای یه غذایی رو با لذت بخوری، کافیه قبلش یکمی گرسنگی تحمل کرده باشی.
✅مبارزه با نفس نمیخواد لذت های تو رو کم کنه
💟اتفاقا میخواد "لذت بیشتری" ببری.
🔵اگه از یه لذت مسخره ی کوچک گذشتی، یه لذت خوب و زیاد میبری.
🔗کسی که از لذت خوردن نوشابه بگذره، یه عمر لذت سلامتی رو میبره.
🍎 🍾
⚽️🏀 کسی که از لذت تنبلی بگذره و ورزش کنه، یه عمر "لذت بدن متناسب و سالم رو میبره".
😊
✅مبارزه با نفس یه کار کاملا عاقلانه هست. کاملا به نفع ماست.🌺👌🏻
💟✅و اسلام اومده تا با ارایه یه برنامه ی خوب، لذت های انسان رو افزایش بده
👏🏻👏🏻👏🏻
خب این که خیلی خوبه!😊
✅با این برنامه میشه با همه ی بی دین های عالم صحبت کرد.
✅"میشه هر غیر مذهبی رو شدیدا مذهبی کرد".
✅کافیه شما بیای اسلام رو درست معرفی کنی👏💪
⬅اسلام میگه شیرینی رو دیرتر بخور تا لذت بیشتری ببری!👏😏
✅ترک گناه یه کار خیلی آسونی هست، روش فکر کن✅😉
💪برای خودت جا بنداز که با مبارزه با نفس میشه لذت هات رو افزایش بدی...😊
🌱🔸🌿▫️🔹🌳
🌺سرزمین لذت ها
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید
#بوے_باران
#قسمت_چهاردهم
#بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق
•°•°•°•
ماتم برده بود...
نه...
#سید؟
#آقاسید ؟
_چیشده نیلوفرخانم؟
آب دهنم و قورت دادم،
پلک زدم و گفتم:
+شما اینجا چکار میکنین آقاصبوری؟
_خب اومدم خواستگاری دیگه.
مگه شما نمیدونستید؟
مستقیما بهچشمام نگاه نمیکرد،
اما من مستقیم به چشماش نگاه میکردم!
آخه مگه میشه؟!
+نه نمیدونستم.حتی نگاه نکردم که ببینم کی هستین!
_خب... اشکال نداره...
باحجب و حیا ادامه داد:
اون دفتر و خوندین؟!
سرمو پایین انداختم و گفتم:
+بله خوندم...
_خب...
نظرتون؟!..
#بامن_ازدواج_می_کنید؟!
+نظرم؟!...
خب راستش...
الان تنها مشکل ففط خونواده من هستند...
_اونم که مشکلی نیست...با چند بار اومدن و رفتن و اصرار، حل میشه...
پس قبوله؟
باخجالت:
+بله☺
زیر لبی گفت:
_خدایا شکرت...
_خب در مورد خودمم بگم که
من ۲۵ سالمه
توی خونواده ای مذهبی بزرگشدم.
توی مسائل معنوی و اخلاقی
خب خداروشکر از بچگی توی هیئت های عزاداری و کانون های فرهنگی بودم و آدم صبوری هستم درست مثل فامیلیم.
مسائل مادی هم
علاوه بر تحصیل، توی اداره بیمه هم کار میکنم.که الحمدالله حقوق خوبی میدن...
ماشین هم یه پراید دارم...خونه هم انشاالله میگیرم...
اگه سوال دیگه بود در خدمتم...
+سوالی ندارم...اگه شماهم سوالی دارین بپرسین...
لبخندی زد و گفت:
_عرضی نیست 😊
.
وارد پذیرایی شدیم
که مادر #سید گفت:
_دهنمون رو شیرین کنیم یانه؟!
که مامان سریع جواب داد:
+حالا بذاریم یه هفته فکر کنه نیلوفر جان...
.
مهمونا رفتن. و داشتم میزو تمیز میکردم که مامان گفت:
_جوابت منفیه دیگه؟!
یه نگاهی به مامان کردم
درست حدس زده بودم
اونا مخالفن...
باباگفت:
_باشناختی که من از نیلو دارم حتما منفیه...
+من دیگه اون نیلوفر سابق نیستم...
باید فکرامو بکنم...
ممنون میشم به نظرم احترام بذارید...
و رفتم تو اتاقم...
هوووف
جنگ اعصاب شروع شد...
.
⬅ ادامه دارد...
•°•°•°•
✍ #باران_صابری
#یڪ_فنجاڹ_عشق_مهماڹ_مڹ_باشید
#بوے_باران
#قسمت_سیزدهم
#بہ_نام_خداے_پرستوهاے_عاشق
•°•°•°•
صدای در به صدا در اومد
بابا رفت جلوی در پیشوازشون.
من و مامانم کنار راهرو ایستادیم،
مامان یه کت دامن زیتونی باروسری سرش بودو چند تار از موهای طلایی رنگش هم بیرون بود.!
صدای بابا اومد که میگفت بفرمایین داخل.
اول یه خانم چادری مسن و خوش بَرو رو اومد داخل که کلی گرم سلام و احوال پرسی کرد،پشتش یه آقای مسن اومد تو که کت شلوار اتو کشیده تنش بود...
پشت سر اون اقا یه پسر کت شلواری اومد داخل که سبد گل بزرگ بودو صورتش و پوشونده بود...
بدون این که نگاهش کنم سلام کردم و سبد گل و گرفتم و رفتم تو آشپزخونه...
هوا خیلی خفه بود.
پنجره آشپزخونه رو باز کردم تا یکم هوای آزاد بهم بخوره...
بغضم گرفت...
خدایا؟!
چی میشد بجای اینا الان #آقاسید اینا بودن؟
اصلا قیافه پسره رو ندیدم ببینم چه شکلیه...
همون بهتر!
استکانای چایی رو آماده گذاشتم که مامان اومد آشپزخونه
_نیلو چای بریز بیار.
+مامان من نمیارم...خوشم نمیاد!
_زشته دختر، بریز بیار!
.
باسینیچایی وارد حال شدم ...
یکی یکی چایی رو گرفتم جلوشون
رسیدم به شازده!
هه...ازش بدم میاد... بازهم نگاهش نکردم...
شاید هرکسه دیگه ای جای من بود حداقل نیم نگاهی مینداخت بهش
اما من همینکه میدونستم #آقاسید نیست
کافی بود تا نگاهش نکنم...
.
_خب آقای جلالی اگه اجازه بدین دوتا جونا برن صحبت کنن.
+خواهش میکنم اجازه مام دست شماست. نیلوفر جان راهنماییشون کن...
من بااجازه ای گفتم پاشدم و شازده هم پاشدو دنبال من اومد...
در اتاقم و باز کردم :
+بفرمایید تو.
روی تخت نشست ومنم نشستم روی صندلی میز کامپیوتر...
_سلام نیلوفر خانم.
سرمو بالا آوردم که جواب سلامش رو بدم
که....
نه...
این امکان نداشت...
.
.
⬅ ادامه دارد...