eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
4.8هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
17.6هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
نجواهای شبانه با امام زمان (عج) شبها قبل از خواب، با گوش دادن به این فایل ها، با امام خود درد دل کنیم و با انتشار آن، دیگران را هم تشویق به صحبت با حضرت کنیم. زیاد وقتت رو نمی گیره...
السَّلَامُ عَلَى رَبِيعِ الْأَنَامِ وَ نَضْرَةِ الْأَيَّام گلچین سه غزل هموزن در حال و هوای این ایام، نشاط عید هم از دوری ات غم انگیز است بیا اگر تو نباشی بهار پائیز است چگونه خنده کند آنکه در فراق رخت همیشه کاسهء چشمش ز اشک لبریز است سحرگهان که تو را می زنم صدا مهدی ز نکهت نفسم صبح عطرآمیز است چگونه کوه گناهم ز پا در اندازد!؟ مرا که رشتهء مهر تو دست آویز است خط امان من از فیض دست بوسی توست چه بیم دارم اگر تیغ آسمان تیز است ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ رها کنید دگر صحبت مداوا را فراق اگر نکُشد وصل می کشد ما را تمام عمر تو ما را نظاره کردی و ما ندیده ایم هنوز آن جمال زیبا را شراره های دلم اشک شد ز دیده چکید ببین چگونه به آتش کشید دریا را قسم به دوست که یک موی یار را ندهم اگر دهند به دستم تمام دنیا را نسیم صبح ز راهی که آمدی برگرد ببر سلام ز من آن عزیز زهرا را تمام عمر به خورشید و ماه ناز کنم اگر به خانه تاریک من نهی پا را به راه عشق سر و دست و پا بده «میثم» ولی ز دست مده دوستی مولا را ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ به درد هجر بسازید چاره جز این نیست اگر فراق نباشد وصال شیرین نیست کدام سینه ز شمع محبت تو نسوخت؟ کدام دیده ز اشک فراق، خونین نیست؟ به جز خیال تو و اشک چشم و سوز درون مرا به بستر غم همدمی به بالین نیست غنی ترم ز همه با همه تهی دستی هر آنکه دولت عشق تو داشت مسکین نیست بهشت عشق بدانید نخل «میثم» را که میوه اش به جز از مدح آل یاسین نیست
🌸 یا صاحب الزمان ... شما که ما را "تحویل" بگیری سال مان که هیچ تمام زندگیمان"احسن الحال"میشود.. ☑️ ضمن عرض تسلیت به مناسبت علیه السلام خدمت محضر مقدس آقا عج و امام رضا علیه السلام و خواهر گرامیشان حضرت معصومه سلام الله علیها... ان شاالله سال۹۹ سال ظهور و سال پرخیر و برکتی برای همگی باشه🙏🏻🌹
🏴🍃 شرح دلتنگی در حال و هوای سال نو 🍃🏴 خورده آقاجان گره بر کارِ عالم! ألعجل عیدهایمان گرفته رنگِ ماتم! ألعجل برنگشتی از سفر! تحویل شد امسال هم- بی حضورت با دلی آکنده از غم! ألعجل چشممان بر راه ماند و آه بر لب بغض کرد عمرِ بی حاصل گذشت و رفت کم کم! ألعجل روزها و هفته ها و ماه ها و سال ها... قامتِ تقویم ها شد از غمت خم! ألعجل ذکر «حوّل حالنا»مان با تو «أحسن» میشود ای بهارِ بکر! ای بارانِ نم نم! ألعجل ندبه خواندیم و میانِ گریه عرضه داشتیم دردهامان مانده بی دارو و مرهم! ألعجل حالمان آشوب شد، دربِ حرم ها بسته شد سخت اوضاعِ جهان شد نامنظّم! ألعجل کعبه خلوت کرده دورش را به عشقِ دیدنت موج برمیدارد از شوقِ تو زمزم! ألعجل آخرین فرزندِ مولانا أمیرالمؤمنین(ع) حقّ مطلق! یا ولی اللهِ الأعظم! ألعجل!
جهان با خنده هایت صورت زیباتری دارد بخند این خنده‌های "ماه" ڪلی مشتری دارد ...
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 به احترام سالروز شهادت حضرت باب الحوائج و یتیم شدن ولی نعمت ایران، امام رضا علیه السلام، تبریک نوروز را به تعویق میندازیم.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️❤️ ترانه زیبای دوازده 🎧🎧 شروین معینی 🌺 🌺 🌺
پیرو سخنرانی مقام معظم رهبری و نامگزاری سال ۹۹ سعی همه روی دانش تولید است در سنگرِ کار، چرخش تولید است با لطف خدا و همت مسئولین سال ۹۹ ،،جهش تولید،، است
🌹عرض خیـرمقدم🌹 🌹🌼خدمت دوستانی که جدیدا" 🌼🌹 به جمع ماپیوستنـد 🌹🌼وآرزوی توفیق روزافـزون 🌼🌹به عزیزانی که مدتهاست 🌹🌼 ماروهمراهی میکنند 🌼🌹مهرتان را سپاس عزیزان
🌹 ♦️ نماز امام موسی کاظم(ع) که مجرّب برای حوائج است وطریقه نماز: ♦️دورکعت نماز که درهر رکعت یک بارحمد و12مرتبه توحید میخوانی بعد از سلام نماز صد صلوات میفرستی وبه روح امام کاظم هدیه میکنی ♦️ بعدبه سجده میروی ومیگویی: اَللهمَّ بِحقِ المَسجونِ بِسِجنِ هارون أِقضي حاجَتي (12مرتبه) 🌹 دعای بعداز نماز ♦️«إِلهِي خَشَعَتِ الأصْواتُ لَكَ، وَظَلَّتِ الاَحْلامُ فِيكَ، وَوَجِلَ كُلُّ شَيٍ مِنْكَ، وَهَرَبَ كُلُّ شيٍ إِلَيْكَ، وَضاقَتِ الأشياءُ دُونَكَ، وَمَلأَ كُلَّ شيٍ نُورُكَ، فرانتَ الرَّفِيعُ فِي جَلالِكَ، وأَنْتَ البَهِيُّ فِي جَمالِكَ، وَأَنْتَ العَظِيمُ فِي قُدْرَتِكَ، وأَنْتَ الَّذِي لايَؤُودُكَ شَيٌ، يامُنْزِلَ نِعْمَتِي، يامُفَرِّجَ كُرْبَتِي ♦️ وَياقاضِيَ حاجَتِي، أَعْطِنِي مَسْألَتِي بِلا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ. آمَنْتُ بِكَ مُخْلِصاً لَكَ دِينِي، أَصْبَحْتُ عَلى عَهْدِكَ وَوَعْدِكَ مااسْتَطَعْتُ، أَبُؤُ لكَ بِالنِّعْمَةِ، وَأَسْتَغْفِرُكَ مِنَ الذُّنُوبِ الَّتِي لايَغْفِرُها غَيْرُكَ، يامَنْ هُوَ فِي عُلُوِّهِ دانٍ، وَفِي دُنُوِّهِ عالٍ، وَفِي إِشْراقِهِ مُنِيرٌ، وَفِي سُلْطانِهِ قَويُّ، صَلِّ على مُحَمَّدٍ وَآلِهِ» ♦️سپس حاجت خود را می طلبی وبه حول وقوه الهی و به برکت باب الحوائج ان شاالله حاجت روا میشوی. برای این نماز آثار وبرکات فراوانی است ان شاالله حاجت رواباشید ما را از دعای خيرتان فراموش نكنيد. 📚مفاتیح الجنان
الهی حالتـون خوب لبتـون خنـدون و دلتـون شـاد باشـه الهی بهترین ها سهم تون و خوشبختی حقتـون باشه الهی موفـق و عاقبت بخیـر باشیـد سلام دوستان خوبم✋ صبح آدینتون مهدوی🌸
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
(ع) تموم دلا شبیه هم گریونه نفس به نفس خدا خدا میخونه روز نجات یه بی گناه از زندونه 😔 اگه روز آزادیه ..‌چرا نکردند احترام....😔 🔸 استاد شجاعی
من ڪہ تحت تاثیر حرفهاے نسیم هنوز عصبانے بودم، گفتم: _چہ ربطے داره؟! مگہ ما لولوییم؟!! یڪ لقمه غذا بود دیگہ..با ڪنار ما غذا خوردن حلال خدا حرام میشد؟ !!! از طرفے شما در این رستوران جاے خالے میبینے ڪہ این حرفو میزنے؟ مطمین باش اگر اینجا نشستنشون مشڪل داشت خودشون نمینشستند!! فاطمہ متعجب از لحن تندم گفت: _چیزے شده؟ انگار سر جنگ دارے! بہ خودم اومدم.حق با او بود.خیلے در رفتارم وحرف زدنم تنش وجود داشت. معذرت خواستم و بہ باقے مونده ے غذام نگاهے انداختم ولے دیگر میل بہ خوردن نداشتم.فاطمہ دستش را روے دستم گذاشت وگفت: _من اینا رونپرسیدم تا ازم معذرت بخواے..پرسیدم چون نگرانتم. لبخند قدرشناسانہ اے زدم: -خوبم….واسہ تغییر باید از خیلے چیزها گذشت. .دارم میگذرم…مهم نیست چقدر سختہ..مهم اینہ ڪہ دارم میگذرم. فاطمہ بانگرانے پرسید: _ڪمڪے از دست من برمیاد؟ _آره..شاید دعا! ڪیفم رو از روے میز برداشتم. گفت:غذات هنوز تموم نشده… نگاهے دوباره به بشقابم انداختم و نجوا ڪردم: -بس بود! تا همینجاش هم طعمش برام خاطره شد. ادامه دارد... نویسنده:
فاطمہ گیج و منگ از حرفهام فقط نگاهم ڪرد. حاج مهدوے از آنسوے سالن ہ طرفمون مے اومد و من قد وبالاے او را در دل تحسین میڪردم.تصور ڪردم اگر او بجاے این لباس ڪت وشلوارے شیڪ میپوشید چقدر جذابتر و جنتلمن تر از مردهاے دورو برم بود! او با اینهمہ جذابیت چرا حاضر بہ پوشیدن این لباس شده بود؟!او هم جوان بود، هم زیبا!! او هم میتوانست مثل باقے مردهاے هم سن وسال خودش لباس بپوشد وجوانے ڪند ولے این راه واین لباس رو انتخاب ڪرده بود.هرچند من عاشق این لباس بودم.لباسے ڪہ خوشبختانہ تن هرمردے در اطرافم دیدم مهربان و شریف بود! حالا یا این از خوش اقبالے من بود یا بخاطر خاطرات خوب ڪودڪیم… نزدیڪمون شد.. باز با همان نگاه محجوب! گفت:ببخشید معطل شدید.. من او رو معطل ڪرده بودم..من او را از ڪار وزندگے انداختہ بودم اونوقت او از ما بابت معطلے عذر میخواست! ازمن پرسید :بهترید؟ وقتے مستقیم مرا خطاب قرار میداد غرق شادی میشدم.با نگاهے مستقیم زل زدم بہ چشمانے ڪہ فقط گوشہ ے چادرم رو میدید وگفتم: خیلے خوبم..مگر میشہ بنده هاے خوب خدا منو مورد لطف وعنایت خودشون قرار بدن و من خوب نباشم! چقدر شبیہ خودش حرف زدم! حتے لحن حرف زدنم همانند خودش بود..ڪاش حیاے نگاه او هم یاد بگیرم.!! فڪر میڪنم از زمانیڪہ خودم رو شناختم چشمانم حیا نداشت.!! حاج مهدوے یڪ لحظہ نگاهش بہ نگاهم گره خورد و چهره اش تغییر ڪرد.عبایش رو مرتب ڪرد و بدون ڪلامے با قدمهاے بلند بہ سمت در رفت. قلبم از جا حرڪت ڪرد. فاطمہ بے خبر از همہ جا پلاستیڪ غذاها رو از روے میز برداشت و درحالیڪہ بازوے منو میگرفت گفت:زود باش فڪ ڪنم خیلے دیره.حاج مهدوے عجله داره ادامہ دارد… نویسنده:
💔 عیدت مبارک سردارم💔 ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎
صداے ضربان قلبم رو از گوشهاے ملتهبم میشنیدم و داشتم ڪر میشدم. چرا او اینطورے نگاهم ڪرد؟ نڪنہ منو شناخت؟ یا مبادا نگاه بیحیام موجب شد ڪہ او فڪر ڪنہ من با نیت نگاهش ڪردم؟! اے لعنت بہ این چشمها! اے لعنت بہ این نگاه! حاج مهدوے حتے در خیابان هم با ما هم قدم نشد. انگار ما با او نبودیم. انگار ما وجود نداشتیم. فاطمہ بے توجہ بہ حال و روز من باغرولند در حالیڪہ نفس نفس میزد و میخواست زودتر بہ حاج مهدوے برسیم گفت: _اے بابا…این بنده ے خدا چرا داره تختہ گاز میره.ڪلیه ام درد گرفت.مگہ تو غذا چیزے بوده؟ من ڪہ میدانستم عامل این رفتار منم با گلویے ورم ڪرده از بغض، فقط راه میرفتم.نہ با قدمهاے تند بلڪہ با گامهایے سنگین. بالاخره حاج مهدوے ایستاد. وباز قلب من هم ایستاد! از دور میدیدم ڪہ تسبحیش رو در مشتش فشار میدهد.انگار داشت گلوے مرا میفشرد..یڪ قدم بہ عقب برداشت و ما رو دید ڪہ مثل لشڪر شڪست خورده بہ سمتش میریم. فاطمہ جلوتر از من بود و حالا دستے بہ پهلو داشت.حاج مهدوے بہ آرومے بہ سمتمون اومد. در دلم غوغایے بود.تصاویر ڪابوسم جلوے چشمانم رژه میرفت و هر آن احساس میڪردم همه چیز خراب میشہ. وقتے بہ ما رسید هنوز چهره اش درهم بود. فاطمہ از روے حیا.، دستش رو از پهلویش برداشت. حالا اگر من جاے او بودم آه ونالہ هم چاشنے ڪارم میڪردم تا توجہ حاج مهدوے رو بہ خودم جلب ڪنم! ولے دنیاے من وفاطمہ خیلے با هم فرق داشت.حاج مهدوے با نگاهے سنگین خطاب بہ فاطمہ گفت: -من تند میرم یا شما آروم راه میاین؟! فاطمہ هن هن ڪنان گفت.: -حاج آقا نمیدونم.فقط میدونم واقعا من یڪے از نفس افتادم... ادامہ دارد… نویسنده:
داستان شب 👇👇👇👇
حکایت آموزنده:رنج یا موهبت! آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید:تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟ آهنگر سر به زیر اورد و گفت: وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم. همین موصوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما کنار نگذار.. 💕💕💕
اینم مشق شب 👇👇👇👇👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بد نیست هرازگاهی شباموقع خواب پیش خودت مقایسه كنی : تعدادلایك هایی كه تو دنیای مجازی نثارآدم ها میكنی با تعدادشكر هایی كه تو دنیای واقعی نثارخدا میكنی
چشم من و فرمان شما حضرت آقا جانم سپرت روز بلا حضرت آقا الحق و الانصاف برازنده تان است فرماندهی کل قوا حضرت آقا
و رسیدن به قسمت ۴۴ ✅➖✔️🌍🌎 ۱۱ "ترک تکبر" ⚠️واقعا معلوم نیست کدام اعمال از انسان پذیرفته بشه! ✅توی مبارزه با تکبر کم نزار هی 🔴موقعیت هایی پیش میاد که ممکنه متکبرت کنه. 🔵حاج آقا! حالا نمیشه ما به نفسمون این حرفا رو نزنیم؟! ✅نه عزیزم نمیشه. باید روش کم بشه! هرچقدر بزنیش بیشتر از دستش راحت میشی ❌هرچه بهش حال بدی، بیشتر بدبختت میکنه.😱 ⭕️مدام به خدا پناه ببر. بگو خدایا منو از شر نفسم رها کن😭 ✅از اهل بیت خواهش کن که تو رو خالی از هوای نفس کنن... 💎این کار فوق العاده موثره... امتحان میکنی؟! 🌱 🌺تنهامسیر آرامش
حاج مهدوے نفس عمیقے ڪشید و با لحن آرومترے گفت: -شرمندتونم.آخہ خیلے دیره.اگر عجلہ نڪنیم نمیتونیم بہ ڪاروان برسیم. من مغموم وشرمنده چشم بہ سنگ فرش خیابون دوختہ بودم و دندان بہ هم میساییدم. امروز چقدر روز بدے بود..نہ بے انصافیہ..امروز بیشترین وقتم رو با حاج مهدوے گذروندم.پس نمیتونست روز بدے باشه!! همہ چیز در آینده معلوم میشہ…معلوم میشہ امروز روز خوبے بوده یا بد.!!! روزهاے فراوونے در زندگیم بودند ڪہ گمان میڪردم خوبند والان از یادآوریش شرم میڪنم.وروزهایے بد رو تجربہ ڪردم ڪہ حالا با لبخند ازشون یادمیڪنم.!حاج مهدوے در مقابل من مثل سنگ بود.سخت وخارا !!! اما در مقابل فاطمہ سراسر خضوع و احترام بود و این واقعا مرا آزار میداد!اونقدر در اون لحظات احساس بد و تحقیر آمیزے داشتم ڪہ دلم میخواست پشت ڪنم بہ آن دو و ازشون جداشم. داشتم با خودم دودوتا چهارتا میڪردم که فاطمہ با صدای نسبتا بلندے صدام ڪرد: -خانوم حسینے؟؟ میگم نظر شما چیہ؟ با دلخورے و بی اطلاعے پرسیدم: -درمورد چے؟ فاطمہ ڪہ واضح بود فهمیده من یه چیزیم هست با لحن آروم ومحترمانه اے گفت: _حاج آقا میفرمایند بہ ڪاروان نمیرسیم چون احتمالا دیگہ توقف ندارند.موافقید خودمون بریم اردوگاه؟ ! من با دلخورے و بغض گفتم: _براے من فرقے نمیکنہ.من چیڪاره ام ڪہ از من سوال میڪنید.مسوول هماهنگے شما هستید.من فقط یڪ حرف دارم واون ابراز شرمندگیہ بخاطر وضع موجود.. فاطمہ اخم دلنشینے ڪرد و در حالیڪہ دستمو میگرفت گفت.: _این چہ حرفیہ عزیزم؟! شما حق ندارے شرمنده باشے.این اتفاق ممڪن بود واسہ هرڪسے بیفتہ. اما حاج مهدوے هیچ ڪلامے نگفت. و قلبم رو واقعا بہ درد آورد. اشڪ در چشمانم جمع شد… ادامہ دارد… نویسنده:
قلبم بہ درد آمد. حس بے پناه شدن داشتم. مثل همون روزے ڪہ داییم تو خیابون دیدتم..مثل همون شبے ڪہ اون خانومہ از صف اول جدام ڪرد فرستادتم آخر صف… اون روزها هم نمیخواستم اشڪم پایین بریزه ولے اشڪهام فرمانبردار خوبے نبودند.آبرومو بردند! مثل امروز! نمیخواستم حاج مهدوے یا فاطمہ اشڪهامو ببینند . پشتم را بہ آنها ڪردم و وانمود ڪردم ڪہ چادرم رو درست میڪنم. سریع از زیر چادر اشڪهاے بی پناهم رو از روے گونہ هام پاڪ ڪردم. فاطمہ ڪنار گوشم نجوا ڪرد. -عسل چتہ؟! چرا امروز اینطورے شدے تو.. جواب ندادم.بغصم رو قورت دادم و با غرور راه افتادم. حالا حاج مهدوے و فاطمہ جاموندند. ولی طولے نڪشید ڪہ عطر حاج مهدوے رو ڪنار خودم حس ڪردم. باز طبق عادت همیشگے ریہ هام رو پر از عطر آرامش بخشش ڪردم. او با لحن آرومے گفت: ڪجا تشریف میبرید؟ راه از این طرفہ. ایستادم. چشمهام تازه خشڪ شده بود. وقتے باهام حرف زد دوباره خیس شدند.نگاهش ڪردم. تمام اندامش رو بہ سمت من چرخانده بود ولے نگاهم نمیڪرد. تصویرے ڪہ مدام  در این چند مدت تڪرار میشد! میدونستم اینبار دیگہ بہ هیچ طریقے نگاهم نمیکنہ. ولے من فرصت داشتم. فرصت داشتم او رو با دقت بیشترے ببینم.چشمهاے درشت وروشنش، ریشهاے یڪ دست و خرمایے رنگش..و ترڪیب بندے عضلہ هاے صورتش ڪہ خداوند با هنرمندے تمام نقاشیش ڪرده بود.!! فهمید نگاهش میڪنم.مردمڪ چشمهایش را مقابل صورتم چرخاند و ..یڪ…دو..سه.. نمیدونم چند ثانیه شد ولی نگاهم ڪرد..اینبار در نگاهش سوال موج میزد و نفرت!! نگاهم رو ازش گرفتم چون واقعا نمیخواستم نظاره گر نفرتش باشم.اگر فاطمہ اینجا نبود داد میزدم.هوار میڪشیدم ڪہ آهاے چه خبره؟! جرم من چیہ ڪہ اینطورے نگاهم میکنے؟! من شاید مثل فاطمہ پاڪ و باوقارنباشم..ولے اونقدر شخصیت دارم ڪہ گدایے محبت تو رو نڪنم پس خودت رو نگیر… ادامہ دارد… نویسنده: