eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
13.9هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
18.7هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
برای فرداهایت به خدا اعتماد کن او درهایی را می‌بندد که هیچکس قادر به گشودنش نیست و درهایی را باز می‌کند که هیچکس قادر به بستنش نیست 💛دست خدا همراه تون💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک شب پرازآرامش یک دل شادوبی غصه یک زندگی آروم وعاشقانه ویک دعای خیرازته دل نصیب لحظه هاتون 🌟شبتون آروم و درپناه خدا🌟
مشغول هیاهوی غافل که شما رافع هر نوع جز با تو نشود مشکل مردم حلال مصائب خودت ایکاش ...
📸 حضور رهبر انقلاب و حاج قاسم سلیمانی در گلزار شهدای کرمان 🔺 این عکس مربوط به سفر کرمان رهبر انقلاب در سال ۱۳۸۴می باشد.
بدانید که جمهوری اسلامی حرم است،واگر این حرم ماند دیگر حرم ها میماند اگر دشمن این حرم را از بین ببرد حرمی باقی نمی ماند نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمد...!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اشاره ی کاملا مستقیم رهبر به تقدیم شدن پرچم به امام زمان توسط ملت ایران
یک دنیا اخلاص دراین چهره نورانیت میبینم برادرهمت❤️ خنده تو بس عجیب حواسم را به تو جلب میکند😊 و چه چشم های گیرایی که هر کسی را مجذوب خود میکند😍☺️ تولدت مبارک برادر❤️ 😍
1_205329286.mp3
1.49M
🎙ما از سوختن نمی‌ترسیم که پروانه‌های عاشق نوریم! 🔰 با روایتگری
1_133097.mp3
5.96M
سمت خدا حامد زمانی
🔰 ابراهیم همیشه قبل از مسابقات دو رڪعت میخواند ازش پرسیدم چه نــمازی مـیخوانی؟ گفت: دو رڪعت نماز می‌خوانم و از خدا میخوام یه وقت تو مسابقه حــال کسی را نگــیرم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی حاج قاسم، سردار قاآنی و حسن پورجعفری رو توبیخ کرد! 🚨 سرداری که حتی برای یک ماموریتش پول نگرفت
از فراقت چشم هایم غرق باران می شود عاشق هجران کشیده زود گریان میـشود دردغفلت یک طرف،درد جدایی یک طرف مشکلاتم یک به یک دارد فراوان میشود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گره سیزده از زندگیت باز شود نغمہ عشق بہ آهنگ دلت ساز شود سوسن و سنبل و مریم همہ تقدیم شما این بهار و صد بهارت با گل آغاز شود... 🌺سیزده بدر مبارک 🌺
شاد باشید سال نو تو راهه کینه و کدورتها را از دیوار مخملی دلتون پاک کنید لبهای قشنگتون را با گل لبخند تزئین کنید گره ابرو هاتون رو به سبزه سیزده بدر گره بزنید و بندازیدش دور
سیزده بدر در خانه مبارک
سلام امام زمانم✋🌸 دل را پر از طراوٺ عطر حضور ڪن  آقا تو را به حضرٺ زهرا ظهورڪن  آخر ڪجایے اے گل خوشبوے فاطمه(س) برگرد و شهـر را پر از امواج نورڪن   🌻اللهم عجـل لولیـک الفـرج🌻
چشمه باش ... استاد شاگردانش را به یک گردش تفریحی به کوهستان برده بود .بعد از یک پیاده روی طولانی همه خسته و تشنه در کنار چشمه ای نشستند و تصمیم گرفتند استراحت کنند . استاد به هریک از آنها لیوان آبی داد وار آنها خواست قبل از نوشیدن آب یک مشت نمک درون لیوان بریزند .شاگردان هم همین کار را کردند ولی هیچ یک نتوانستند اب را بنوشند چون خیلی شور بود . بعد استاد مشتی نمک را داخل چشمه ریخت واز آنها خواست از آب چشمه بنوشندو همه از آب گوارای چشمه نوشیدند . استاد پرسد :«ایا آب چشمه شور بود؟»وهمه گفتند:«نه ...آب بسیار خوش طعمی بود». استاد گفت :«رنج هایی که برای شما در این دنیا در نظر گرفته شده است نیز همین مشت نمک است نه بیشتر ونه کمتر ...این بستگی به شما دارد که لیوان آب باشید و یا چشمه که بتوانید رنج ها را در خود حل کنید . پس سعی کنید چشمه باشید تا بر رنج ها فائق آیید». 💕💕💕
فاطمه فهمید چقدر حالم خرابه. بحث رو عوض کرد: _میگم  شما که اینقدر خوب هستی همش به من چایی و شربت میدی راه دسشویی هم نشونم میدی ؟ خنده ام گرفت و با دستم به دستشویی اشاره کردم. عجب شب پرماجرایی بود..در عرض یک شب همه چیز به یکباره تغییر کرد.تاهمین دیروز فاطمه رو رقیب خودم میدونستم..تا همین دیروز فاطمه رو خوشبخت قلمداد میکردم..تا همین دیروز فکر میکردم تنهام!! ولی الان تازه فهمیدم چقدر کج فهم بودم!!همیشه فکر میکردم دختر باهوشی هستم ولی امشب فهمیدم هیچی نمیدونستم.!! حاج مهدوی یکبار ازدواج کرده بود و اینقدر عاشق بود که با گذشت پنج سال هنوز هم تجدید فراش نکرده بود!! فاطمه نامزدی وفادار داشت که با وجود مشکلات و ناراحتیها هنوز به وصال او امید داشت و وقتی از او حرف میزد چشمهایش غرق عشق و نیاز میشد. با این تفاسیر من باید خوشحال باشم! چون دیگه نمیترسم که رقیب عشقیم دوست صمیمی  و مومنم باشه.ولی خوشحال نیستم.چرا که من در رفتارهای حاج مهدوی هیچ نشانه ای از علاقه به خودم ندیدم و هرچه بیشتر میگذرد بیشتر به خودم لعنت میفرستم که کاش هیچ گاه با او آشنا نمیشدم و دلبسته اش نمیشدم.واقعیت این بود که حاج مهدوی حق من گنهکارو عاصی نبود! ولی یکی بیاد اینو به این دل وامونده اثبات کنه..چه کنم؟ با این دلی که روز به روز مجنون تر و بیتاب تر میشه چه کار کنم؟ _میای نماز شب بخونیم به نیت باز شدن گره هامون؟؟ فاطمه با دست وصورتی خیس مقابلم ایستاده بود و با این سوال منو از افکارم پرت کرد بیرون. آره..چقدر دلم میخواست نماز بخونم! و یک دل سیر گریه کنم و خدا رو التماسش بدم به بنده های خوبش.. پرسیدم :چطوریه؟!یادم میدی؟ دقایقی بعدکنار هم ایستادیم و قامت بستیم. وقتی تکبیره الاحرام رو میگفتم با خودم فکر کردم که چه شبهایی نسیم کنارم بود و باهم مشغول چه کارهای بیهوده ونقشه های شیطانی ای میشدیم  و آخرش هم بدون ذره ای آرامش واقعی میخوابیدیم ولی امشب با این دختر آسمانی،خونه پایگاه ملایک شده و جای پای شیاطین از این خونه محوشده. نماز خوندیم…چه نمازی.!!چه شوروحالی.!!.بدون خجالت از همدیگه گریه میکردیم و آهسته برای هم دعا میکردیم. اون شب من نفسهای ملائک رو کنار گوشم حس کردم…اونشب من صدای خنده های آقام رو شنیدم..اونشب من ایمان داشتم که خدا توبه ی منو پذیرفته و حاجتم رو میده.. اون شب زیبا و معنوی با بانگ اذان صبح به پایان رسید و ما با آرامشی دلچسب درگوشه ای خوابیدیم.قبل از اینکه چشمم بسته شه فاطمه با صدایی که خواب درآن موج میزد گفت:رقیه سادات..یه قرار.. با خواب الودگی گفتم:هوم.؟؟ _بیا قرار بزاریم هرکس حاجتش رو زودتر گرفت قول بده برای برآورده شدن حاجت اون یکی، هرشب نمازشب بخونه.قبول؟؟ چشمم سنگین خواب بود.. با آخرین باقی مونده های رمقم گفتم. :اوووم..قبول! ادامه دارد… نویسنده:
خواب دیدم فاطمه روی سجاده در همون محرابی که دیشب قامت بسته بود نماز میخواند. ولی چادرش از جنس حریر بود.خانه عطر گلاب میداد.من صورت فاطمه رو نمیدیدم.و فقط داشتم از پشت سر به نماز خوندنش نگاه میکردم. وقتی سلام نمازش تمام شد سرش رو کمی به سمتم چرخوند به صورتی که اصلا نمیتونستم رخ کاملش رو ببینم.و خطاب به من با صدایی نااشنا گفت:دیشب من هم برات دعا کردم.به حرمت دعای آقات در حق خودم.. بعد از کمی مکث گفت: اون دلش پراز غصست..آزارش نده. اگه میخوای دعام پشت سرت باشه آزارش نده. من از صدای نا آشنای او لرزه به جانم افتاد. با من من پرسیدم:اااز..کی  ..حرف میزنی؟ آقام رو میگی؟! بلند شد که بره..تسبیح رو برداشت و نزدیکم شد.او رانمیشناختم.حتی نمیتوانستم صورتش رو بخوبی ببینم.ولی با اینکه هاله ای از او پیدا بود دریافتم چقدر زیباست.. هاج و واج نگاهش کردم.او تسبیح سبز رنگ رو توی مشتم گذاشت و گفت:برام تسبیحات حضرت زهرا بخون.دعا میکنم به حاجتت برسی داشت میرفت که شناختمش.!! از خواب پریدم.تمام صحنه های خوابم در مقابل چشمم رژه میرفت.. او الهام بود!!خدایا او در خواب من چیکار میکرد؟؟! کی رو میگفت آزار ندم؟؟ او گفت آقام براش دعا کرده؟ مگه آقام اونو میشناخته؟؟! حتما بخاطر صحبتهای فاطمه درموردش چنین خوابی دیده بودم!این خواب هیچ معنایی نمیتونست داشته باشه! چشمهام رو بستم و سعی کردم دوباره بخوابم ولی اینقدرفکرم پریشون بود که نمیتونستم.ساعت رو نگاه کردم.نزدیک شش بود.آهسته بلند شدم و لباس پوشیدم تا برای صبحانه نون تازه بگیرم و پذیزایی ساده ی دیشبم رو جبران کنم.فاطمه در خوابی عمیق بود و حدس زدم حالا حالاها قصد بیدار شدن ندارد.به نانوایی رفتم، نون تازه گرفتم.برای ناهار قورمه سبزی بار گذاشتم.ساعت نه بود که فاطمه بیدارشد و با تعجب به دیوار آشپزخونه تکیه زد. _تو رو تو جنوب باید با مشت ولگد بیدار میکردیم چجوریاست که الان بیداری؟؟ خندیدم و گفتم:هرکاری کردم خوابم نبرد.برو دست وصورتتو بشور باهم صبحونه بخوریم. او در حالیکه به سمت اجاق گازم میرفت گفت : _این بوی قورمه سبزی از قابلمه ی تو بلند شده.؟؟ مخم سوت کشید دختر، اول صبحی. گفتم:امیدوارم دوست داشته باشی او کنارم نشست و گفت: _اونی که قورمه سبزی دوست نداشته باشه حتما خیلی باید بی سلیقه باشه ولی من که ناهار نیستم!! با اخم وتشر گفتم:بیخووود!! من به هوای تو درست کردم.باید ناهارتو بخوری بعد بری. فاطمه سرش رو روی بازوهاش گذاشت و با لبخندی عمیق گفت:وااای رقیه سادات نمیدونی چه خواب خوبی دیدم.. با تعحب نگاهش کردم: _تو هم خواب دیدی؟چه خوابی؟ او سرش رو بلند کرد وگفت:خواب و که تعریف نمیکنن..ولی از همون اولش مشخص بود تعبیرش چقدر خوبه..چون با بوی قورمه سبزی از خواب پاشدم! باهم خندیدیم. گفتم:از بس که دیشب درباره ی همه چی حرف زدیم!! منم تحت تاثیر حرفهای دیشب، خوابای عحیب غریبی دیدم. فاطمه آهی از سر امیدواری کشید :ان شالله واسه هردومون خیره! وبا این جمله بحث بسته شد. حضور بابرکت و آرامش بخش فاطمه بعد از ناهار به پایان خودش نزدیک میشد. دلم نمیخواست او از کنارم بره.او هم نگرانم بود.میگفت واقعا از ته قلبش راضی نیست این خونه رو ترک کنه ولی مجبوره. میدونستم راست میگه. موقع خداحافظی با نگرانی خواهرانه ای بهم گفت:خواهش میکنم مراقب خودت باش.درمورد کامران هم زود تصمیم نگیر! شاید واقعا دوستت داشته باشه ولی بعید میدونم بتونه خوشبختت کنه! اون از جنس تو نیست. حرفش رو تایید کردم وگفتم:شاید بهتر باشه بهش همه ی واقعیت رو بگم. فاطمه کمی فکر کرد وگفت:گمون نکنم کار درستی باشه. چون هنوز از خلوص نیتش خبر نداریم.ممکنه بقول تو نقشه ای برات کشیده باشه.فعلن فقط ازشون دوری کن تا منم به طور غیرمستقیم با چندنفر مشورت کنم ببینم بهترین راه حل چیه! او مرا که در سکوت و شرمندگی نگاهش میکردم در آغوش گرفت و با مهربانی گفت:توکلت به خدا باشه. خدا تو رو در آغوشش گرفته.به آغوش خدا  اطمینان کن. قطره اشکی از گوشه ی چشمم لغزید. سرم رو از روی شانه اش  بلند کردم.آهسته تکرار کردم: خدا منو در آغوشش گرفته او با لبخندی چندبار به شانه ام زد و دوباره تاکید کرد:به آغوشش اعتماد کن..بترسی افتادی!! گونه ام رو بوسید و قبل از خدانگهدار گفت:مسجد منتظرتما..صف اول بی تو خیلی غریبه.خدانگهدار.. اشکم رو پاک کردم. _خدانگهدار ادامه دارد… نویسنده:
در رابستم. پشت در آرام آرام اشک ریختم. خدایا ممنونم که فاطمه رو سر راهم قرار دادی.من چقدر این دختر را دوست داشتم.چقدر احساس خوب و آرامش بخشی به من می داد. کاش او خواهرم بود.کاش لحظه به لحظه کنارم بود تا مواظبم باشه خطا نکنم! یاد جمله ی فاطمه افتادم!       (خدا تو رو در آغوش گرفته..). بله من خدا رو دارم .لحظه به لحظه کنارمه.پس نباید حسرت بخورم که چرا فاطمه همیشه کنارم نیست.من در آغوش خدا فاطمه رو پیدا کردم..همینطور حاج مهدوی رو! پس در آغوش خدا میمونم.شاید خدا سوغات بیشتری در آغوشش پنهان کرده باشه! امروز پر از انرژی ام. میخوام فقط با خدا باشم وشهدا! رفتم سراغ سجاده و کتاب دعا!! اولین اتفاق خوب افتاد!! فاطمه همون شب زنگ زد و با خوشحالی گفت : در مدرسه ی خصوصی ای که یکی از آشنایانش مدیریت‌ اونجا رو به عهده داره به یک حسابدار نیاز دارن! من که سر از پا نمیشناختم با خوشحالی گفتم: این از برکت قدم توست..یعنی میشه منو قبول کنند؟؟ فاطمه هم با خوشحالی میخندید. _ان شالله فردا باهم میریم برای مصاحبه. روز بعد با کلی ذوق وشوق از خواب بیدار شدم. آرایش مختصری کردم و با اشتیاق چادرم رو پوشیدم.وقتی به خودم در آینه نگاه کردم بنظرم رژ لبم غلیط بود و با چادرم تناسبی نداشت.تصمیم سختی بود ولی رژم رو پاک کردم و با توکل به خدا، راهی آدرس شدم. وقتی به سر در مدرسه رسیدم مو بر اندامم سیخ شد.روی تابلوی مدرسه نوشته بود (مدرسه ی غیر انتفاعی شهید ابراهیم همت) حال عجیبی داشتم.وارد دفتر مدیریت‌ که شدم فاطمه رو دیدم.بعد از سلام و احوالپرسی های معمول با خانوم مدیری که بسیار متشخص و با دیسپلین خاصی بودند در رابطه با اهداف مدرسه و همچنین کارایی های من صحبت شد و قرار بر این شد که من بی چک وچونه از شنبه کارم رو آغاز کنم! به همین سادگی!! ایشون که خانوم افشار نام داشتند علت این انتخاب رو فاطمه معرفی کرد و گفت:اگه ایشون شما رو تضمین میکنند بنده هیچ حرفی ندارم! خدا میدونه با چه شور واشتیاقی از در مدرسه بیرون اومدم. اگر شرم حضور نبود همانجا فاطمه رو در آغوش میگرفتم و می رقصیدم.! ولی صبر کردم تا از آنجا خارج شویم.اون وقت بود که فهمیدم فاطمه هم درست در شرایط من بوده. باخوشحالی همدیگر رو بغل کردیم . فاطمه گفت: بیابریم یه چیزی بخوریم. دلم میخواد این اتفاق رو جشن بگیریم. به یک کافه رفتیم و به حساب من، باهم جشن مختصری گرفتیم.برای ناهار به دعوت فاطمه تا خونشون رفتیم و در جمع گرم وصمیمی اونجا مشغول حرف زدن درباره ی آرزوهامون شدیم شدیم.فاطمه با حرفهای امید بخشش منو از حس زندگی لبریز میکرد وگاهی یادم میرفت چه مشکلاتی پشت سرم دارم! گرم گفتگو بودیم که تلفن فاطمه زنگ خورد.ناگهان چهره ی او تغییر کرد و با دلواپسی و ناباوری نگاهم کرد. من که هنوز نمیدونستم  شماره ی چه کسی روی تلفن افتاده با نگرانی پرسیدم:کیه؟! فاطمه با دهانی باز گفت:حااامد من ذوق زده شدم.گفتم:ای ول!!!! چقدر خدا عادله…یکی من یکی تو..پس چرا جواب نمیدی؟ _آخه اون شماره ی منو از کجا آورده؟؟!! من که شماره همراهم رو بهش ندادم’!! میترسیدم تلفن قطع شه و من نفهمم حامد قصدش از تماس چی بوده! با حرص گفتم: بابا خب جواب بده از خودش میپرسی! فاطمه دستهاش میلرزید: _نه..نه نمیتونم رفتارش برام غیر قابل درک بود.با اصرار گفتم: _فاطمه. .لطفا..!!!تو روخدا جواب بده..مگه دوستش نداری؟ فاطمه با تردید گوشی رو جواب داد. ومن فقط در میان سکوتهای طولانی چنین جوابهای میشندیم _سلام..ممنون..نه..شماره مو کی بهت داده؟ حامد؟؟؟…..من خوبم.!.ما قبلا در این مورد حرف زدیم ..نمیتونم؟ حدس اینکه اونها درمورد چی حرف میزنند زیاد سخت نبود ولی از اواسط مکالمه سکوت فاطمه طولانی شد و قطرات اشکش یکی پس از دیگری روی گونه های سفید و خشگلش برق میزد.داشتم از فضولی می مردم. فاطمه گوشی رو قطع کرد و با دستش صورتش رو پوشاند وبی صدا گریه کرد.با نگرانی وکنجکاوی پرسیدم:فاطمه چیشد؟ حامد چی میگفت؟؟ ادامه دارد… نویسنده:
🤔 ❔این که آقای تبریزیان می گوید داروی امام کاظم درمان کرونا است چقدر واقعیت دارد ❗️اصلا مقصود از این دارو چه چیزی است ❕❕ 💠💠 👌اصطلاح داروی امام کاظم علیه السلام برگرفته از روایتی است که در کتاب طب الائمه نقل شده و سایر کتاب ها ، روایت مذکور را به نقل از کتاب طب الائمه نقل کرده اند . ❕مطابق روایت مذکور امام رضا عليه السّلام می فرماید ؛ « موسى بن جعفر عليه السّلام بيمار شد و پزشكان آمدند بالينش و عجائبى برايش وصف كردند و شنيدم فرمود ، به كجاها ميرويد؟ بر سيّد اين داروها اكتفاء كنيد كه هليله و رازيانه و شكر است، در سه ماه تابستان ماهى سه بار و در زمستان ماهى سه روز و هر روزى سه بار و ( در زمستان ) به جاى رازيانه مصطكى باشد و جز بيمارى مردن بيمار نشود » 📚طب الائمه ص 50 👌در این روایت استفاده از چهار ماده هلیله ، رازیانه ، شکر ، مصطکی ، توصیه شده است ، حال در این باره توجه به نکاتی لازم است ؛ 1⃣روایت مذکور سندا ضعیف است . راویان جریان دو تن به نامهای « السری بن احمد بن السری » ، و « محمد بن یحیی الارمنی » هستند که هر دو مجهول و ضعیف هستند . 📚مستدرکات رجال الحدیث ج 4 ص 16 _ ج 7 ص 364 2⃣از نظر محتوایی نیز روایت مذکور یک توصیه عام برای حفظ صحت و سلامتی را می کند که اگر فردی از مواد مذکور استفاده کند ، جز به مرگ بیمار نمی شود ، مانند این سخن در سایر روایات هم دیده می شود ، مثلا علی علیه السلام فرمود ؛ « هر كس در گرسنگى كامل، غذا بخورد، غذا را خوب بجَوَد، در حالى كه هنوز ميل خوردن دارد، غذا را وا گذارد و چون احساس قضاى حاجت كرد، آن را محبوس ندارد، به هيچ بيمارى‏ اى جز بيمارى مرگ، مبتلا نمى‏ شود. » 📚مكارم الأخلاق، ج 1، ص 314 _ بحار الأنوار، ج 66، ص 422 ❕یا مطابق نقل دیگر فرمود ؛ « [خوردن‏] بيست و يك مويزِ سرخ در هر صبح در حالت ناشتا، همه بيمارى ‏ها را دور مى‏ كند، مگر بيمارى مرگ را » 📚الکافی ج 6 ص 352 ❕بنابراین روایت مذکور مانند سایر روایات ، بیان کننده یک توصیه عام برای حفظ صحت و سلامتی است و این که در ادامه روایت ، بیماری مرگ استثناء شده است ، نشان دهنده آن است که اگر خداوند تقدیر مرگ کسی را نوشته باشد ، ممکن است بیماری ایجاد کند که ترکیب مذکور نتواند آن را درمان کند ، لذا ترکیب مذکور را به عنوان راه درمان قطعی یک بیماری ( مثلا کرونا ) بیان کردن فاقد اعتبار است ، چرا که ممکن است خداوند به همان بیماری ( مثلا کرونا ) تقدیر مرگ کسی را کرده باشد که ترکیب و داروی مذکور هم نتواند کاری بکند . 👌بنابراین آنچه بهتر است آن است که بگوییم استفاده از ترکیب مذکور می تواند بدن را در مقابل بیماری من جمله « کرونا » قوی کند و مومنین هم از آن استفاده کنند ، اما راه قطعی درمان کرونا محسوب نمی شود ، چنان که امروزه پزشکان طب جدید می گویند استفاده از موادی که حاوی ویتامین سی یا ویتامین دی است یا استفاده از دارچین ، زنجبیل ، آویشن ، برای مقابله با بیماری کرونا موثر است ، اما راه قطعی درمان بیماری محسوب نمی شود . 3⃣البته با توجه به ضعف سندی روایت مذکور و عدم انتساب یقینی آن به معصوم علیه السلام ، عده ای از پزشکان در کارایی مواد مذکور جهت مقابله با کرونا ابراز تردید کرده اند ، چنان که رئیس انجمن طب سنتی خراسان رضوی می گوید ؛ « اخیرا دارو‌یی به نام داروی امام کاظم از سوی برخی افراد فاقد تخصص به عنوان داروی پیشگیری از بیماری کرونا تجویز شده که از اساس فاقد بنیان علمی است » 👌به هر حال ، توصیه ما آن است که اگر کسی می خواهد به نقل مذکور در برابر ویروس کرونا عمل کند ، به عنوان یک توصیه کلی جهت حفظ سلامتی و تقویت مقاومت بدن از آن استفاده کند و در کنار آن توصیه های بهداشتی را رعایت کند و بر خلاف رویه مروجان داروی مذکور ، به توصیه های بهداشتی و طب جدید پشت نکند که اگر بی توجهی کند ، قطعا در پیشگاه خداوند باید پاسخگو باشد و داروی مذکور را به عنوان راه درمان قطعی کرونا از طرف معصوم علیه السلام معرفی نکند تا مطلبی خلاف واقع به آن بزرگواران نسبت نداده باشد تا مبادا افراد با نتیجه نگرفتن از آن به سخنان اهل بیت علیهم السلام بی اعتماد شوند .
گره زدن سبزه در روز سیزدهم فروردین برخی از مردم با گره زدن سبزه یا چمن، بخت و اقبال خود را امتحان کرده و آمال و آرزوهای خود را به سبزه‌های طبیعت گره می زنند. در حالی که این عمل هیچگونه مبنای شرعی و عقلانی نداشته و کاری بیهوده محسوب می گردد. پرسش: تکلیف ما درباره‌ی آداب چمن گره‌ زدن چیست؟ پاسخ: اصل این مسئله مبنایی ندارد و از نظر دینی هم تأیید نشده است و اثر و فایده‌ای هم برای آن غرضی که افراد چمن را گره می‌زنند ندارد، علاوه بر این اگر چمن متعلق به فضاهای عمومی باشد گاهی اصلاً این کار جایز نیست که وارد بشوید و اگر زمین کاشته‌ شده‌ی مردم هست، نباید وارد آن بشوید و اگر صاحب زمین راضی نباشد مرتکب حرام شده‌اید. خسارتی هم اگر وارد بشود باید جبران گردد. سایت حضرت آیت الله خامنه ای 🌱
سلام دوستان: تو شمال شهر تهران ،یه قنادی باز شد .اسمش محسن قناد بود.🤦‍♂️ .فقط پولدارا میتونستن اونجا خرید کنن ،یه روز که تعدادی از پولدارا تو قنادی در حال خرید بودن یه گدای ژنده پوش وارد شد و تموم جیبهاشو گشت ،یه ۵۰ تومنی پیدا کرد و گذاشت رو میز ،گفت اینو شیرینی بهم بده !!!! مدیر قنادی با دیدن این صحنه جلو اومد و به اون فقیر تعظیم کرد و با خوشحالی و لبخند ازش حال پرسید و گفت : قربان !خیلی خوش اومدید و قنادی ما رو مزین فرمودید ... پولتون رو بردارید و هر چقدر شیرینی دوست دارید انتخاب کنین !!!! امروز مجانیه اینجا ... پولدارا ازین حرکت ناراحت شدن و اعتراض کردن که چرا با ما اینجوری برخورد نکرده ای تا حالا ؟ مدیر قنادی گفت :شما هم اگه مثل این آقا ،تموم داراییتون رو ، رو میز میذاشتین ،جلوتون تعظیم میکردم . 🌸🌷🌸🌷🌸🌷🌸 ❶ ﺩﺭ ﭘﻮﺷﻴﺪﻥ ﺧﻄﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺷﺐ ﺑﺎﺵ؛ ❷ ﺩﺭ ﻓﺮﻭﺗﻨﻲ، ﺯﻣﻴﻦ ﺑﺎﺵ؛ ❸ ﺩﺭ ﻣﻬﺮ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻲ، ﺧﻮﺭﺷﻴﺪ ﺑﺎﺵ؛ ❹ ﺩﺭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺸﻢ ﻭ ﻏﻀﺐ، ﮐﻮﻩ ﺑﺎﺵ؛ ❺ ﺩﺭ ﺳﺨﺎﻭﺕ ﻭ ﻳﺎﺭﻱ ﺑﻪ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ، ﺭﻭﺩ ﺑﺎﺵ؛ ❻ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﻣﺪﻥ ﺑﺎ ﺩﻳﮕﺮﺍن دریا باش
من قاسم سلیمانی هستم.pdf
7.14M
🌼 🌼 💠 📚 من قاسم سلیمانی هستم سرباز ولایت ✍ ناصر کاوه