eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
20هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
😬😬🤠جو گیر😬😬🤠 ❇️ﺗﻮ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ، ﺑﻐﻞ ﺩﺳﺘﯿﻢ ﺑﻬﻢ ﮔﻔﺖ : ﻣﻦ ﺍﺻﻦ ﻫﯿﭻ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﯼ ﺑﻪ ﺍﺳﻼﻡ ﻧﺪﺍﺭﻡ ... ﯾﻬﻮ ﻫﻮﺍﭘﯿﻤﺎ ﯾﻪ ﺗﮑﻮﻥ ﺧﻮﺭﺩ، ﮔﻔﺖ : ﯾﺎﺍبالفضل! ﻧﻮﮐـــــــﺮﺗﻢ!😳😂🤣 ✅خوبی بلا اینه که میفهمی بالا نیستی. 💠يَآ أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَرَآءُ إِلَى اللَّهِ ۖ 👈ما بدجور کارمون گیر خداست.ُ 🔴پس اگه خدا هوامونو داره،هوا برمون نداره.🦋
✴️ جمعه 👈12 اردیبهشت 1399 👈7 رمضان 1441👈1 می 2020 🏛مناسبت های اسلامی و دینی. 🏴شهادت استاد مطهری رحمت الله علیه (روز معلم) ❇️روز بسیار شایسته و مبارکی است و برای امور زیر نیک است. ✅اغاز نگارش کتاب مقاله پایان نامه و... ✅اغاز بنایی و خشت بنا نهادن. ✅و زراعت و کشاورزی خوب است. ✈️مسافرت خوب است بعد از ظهر اغاز شود. 👶برای زایمان خوب و نوزاد خوب و برای پدر و مادرش خوش قدم و خوش یمن است.ان شاءالله. 🔭 احکام و اختیارات نجومی. ✳️خرید طلا و جواهرات. ✳️خرید حیوان و احشام. ✳️و جابجایی و ورود به خانه نو نیک است. 💑 انعقاد نطفه و مباشرت 👩‍❤️‍👩امروز.... 💑امشب... برای در جمعه شب (شب شنبه ) دلیلی بر تاثیر ان بر فرزند وارد نشده. 💇💇‍♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات، (سر و صورت) در این روز خوب و باعث دولت و دارایی و ثروت است. 💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن.... یا ، زالو انداختن خوب نیست موجب مرگ ناگهانی است. ✂️ ناخن گرفتن جمعه برای ، روز بسیار خوبیست و مستحب نیز هست. روزی را زیاد ، فقر را برطرف ، عمر را زیاد و سلامتی آورد. 👕👚 دوخت و دوز. جمعه برای بریدن و دوختن، روز بسیار مبارکیست و باعث برکت در زندگی و طول عمر میشود.. ✴️️ وقت استخاره در روز جمعه از اذان صبح تا طلوع آفتاب و بعد از زوال ظهر تا ساعت ۱۶ عصر خوب است 😴 تعبیر خواب... خواب و رویایی که امشب. (شبِ شنبه)دیده شود تعبیرش در ایه 8 سوره. مبارکه انفال است لیحق الحق و یبطل الباطل و لو کره المجرمون... و از مفهوم و معنای ان استفاده میشود که بین خاب بیننده و دیگری کدورتی است و برای رفع ان نزد کسی بروند و معلوم شود حق با خواب بیننده است .ان شاءالله .چیزی همانند ان قیاس گردد... ❇️️ ذکر روز جمعه اللّهم صلّ علی محمّد وآل محمّد وعجّل فرجهم ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۲۵۶ مرتبه موجب عزیز شدن در چشم خلایق میگردد . 💠 ️روز جمعه طبق روایات متعلق است به . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد 🌸زندگیتون مهدوی 🌸
عطر زدن روزه دار بسیاری از مردم تصور می کنند استفاده از عطر و بوی خوش برای روزه دار مکروه و ترک آن بهتر است. در حالی که عطر زدن و استفاده از بوی خوش برای روزه دار نه تنها مکروه نیست بلکه هدیه و ارمغانی برای اوست، اما آنچه که برای روزه دار مکروه است بو کردن گیاهان معطر است، چه گل باشد و چه غیر گل. توضیح المسائل مراجع ج1 ص961 م1657 تحریر الوسیله ج1 ص288
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿 كنم تعظيم در پايت معلم كه چون فانوس دريايى معلم شوم پروانه ى شمع وجودت شوم خاكستر وسر بر سجودت به من آموختى إ مثل انسان نه با صورت كه بل با خوى وإحسان درود بر جايگاه علم وتربيت در مقام معلم كه هرچه آموختيم از وجود همين انسان هاى شريف و بزرگوارست ما هرچه داريم از شما داريم روز معلم‌رابه شمامعلم واستاد عزیز تبریک‌میگم در پناه خدا شاد و‌سلامت باشین 🌸❤️🌸
163068817.mp3
10.99M
🎧 حرف دارم امشب بزنم، برا همه ی هیاتی ها 🎧 شور 🎤 کربلایی سید رضا نریمانی
‼️تأخیر قضای روزه ماه رمضان 🔷س 3999: چند روز به عهده زنی بود و قصدش این بود که تا رمضان سال بعد، قضای آنها را به جا بیاورد ولی چند ماه مانده به رمضان شد و نمی داند که آیا روزه گرفتن برای خود یا ضرر دارد یا خیر! ؛ تکلیف او درباره قضای روزه هایی که با فرض توضیح بالا نگرفته است، چگونه است؟ ✅ج: واجب است و بنابر احتیاط واجب، نیز دارد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ترتيل جزء07 - پرهيزكار www.jea.ir .mp3
6.85M
🔊 ترتیل قرآن - جزء7 - پرهیزکار
ترتیل جزء07 - منشاوی www.jea.ir .mp3
7.3M
🔊 ترتیل قرآن - جزء7 - منشاوی
ترتیل جزء07 - غامدی www.jea.ir .mp3
6.06M
🔊 ترتیل قرآن - جزء7 - سعدالغامدی
♥️ تا دخیل پرچم می‌شوم رنگ و بوی عشق می‌گیرم معطر می‌شوم روزی‌ام کن روز کنج صحن کاظمین خواب دیدم عاقبت پای تو بی‌سر می‌شوم 💕💕💕
علامت قبولی روزه 🔸 شهید مطهری (ره) می‌فرماید: ✳️ اگر ما ماه رمضانى را گذرانديم، شبهاى احيايى را گذرانديم، روزه هاى متوالى را گذرانديم و بعد از ماه رمضان در دل خودمان احساس كرديم كه بر شهوات خودمان بيش از پيش از ماه رمضان مسلّط هستيم، بر عصبانيت خودمان از سابق بيشتر مسلّط هستيم، بر چشم خودمان بيشتر مسلّط هستيم، بر زبان خودمان بيشتر مسلّط هستيم، بر اعضا و جوارح خودمان بيشتر مسلّط هستيم و بالاخره بر نفس خودمان بيشتر مسلّط هستيم و مىتوانيم جلو نفس امّاره را بگيريم، اين علامت قبولى روزه ماست. 📚 آزادی معنوی 💕💕💕
دستم رو روی دستش گذاشتم. گفتم: ولی من با شما یاد گرفتم نترسم.وقتی شما هستی نمیترسم.شما وجودتون پراز آرامشه و امنیته. زیر لب زمزمه کرد:نمیدونی رقیه خانوم درون من چه هیاهوییه! گفتم:بهم بگید..از اول آشناییمون ایمان داشتم که شما یک چیزی آزارتون میده.اون چیز چیه؟ او سرش رو بالا آورد و با لبخند غمناکی گفت: مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز.. ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست! من متوجه منظورش نمیشدم. گفت: رقیه سادات خانوم اون راز هرچی باشه همون دلیلیه که منو وادار کرده به شما اعتماد کنم و شما رو باور کنم.همون طور که الهام منو باور کرد.دیگه چیزی نپرسید.فقط توی نمازهاتون برای من گنهکارم دعا کنید. خدایا این راز چه بود که من نباید از اون باخبر میشدم؟ پس گذشته ی حاج کمیل هم نقاط تاریکی داشت که او از مرورش اذیت میشد؟!؟؟ مگه میشه حاج کمیل روزی گناهی کرده باشه؟ ! بااینکه دوست داشتم بدونم ولی حق رو به او میدادم که چیزی در مورد اون گناه نگه.چون بقول فاطمه اعتراف به گناه خودش یک گناهه.پس بهتر بود دیگه حاج کمیل رو تحت فشار قرار ندم. سرش رو بوسیدم و گفتم:از فردا براتون یک طور خاص دعا میکنم. چشمکی عاشقانه زدم :مخصوصا در قنوتم.. خندید:پس از فردا شب قنوتهای نماز جماعت رو طولانی میخونم. کنارش خوابیدم. هرچند بیدار بودم و خودم رو به خواب زده بودم! فکرم به هم ریخته بود.سخت بود باور اینکه مرد آروم و مومن من از جیزی رنج میکشید و میترسید. یاد حرف الهام در خوابم افتادم:اوخیلی سختی کشیده آزارش نده! یعنی حاج کمیل بغیر از فقدان الهام چه غمی رو تحمل میکرد؟! یاد جمله ی دیگر خود حاج کمیل در بیمارستان افتادم: هرپرهیزکاری گذشته ای دارد و هر گنه کاری آینده ای..  چشمهام رو محکم روی هم گذاشتم و سعی کردم فراموش کنم هرچی که شنیدم رو. صبح روز بعد با صدای حاج کمیل و عطر مدهوش کننده نان تازه و چای بیدارشدم. _پاشو خانومی..پاشو مدرسه ت دیر شد.. به زور از رختخواب دل کندم. با غرولند گفتم:این روزها اصلا دل ودماغ مدرسه و مسیرش رو ندارم.وای کی خرداد تموم میشه من تعطیل شم.؟ او درحالیکه لباسهامو از روی جالباسی بیرون می آورد و روی تخت میگذاشت گفت: تنبل شدید رقیه سادات خانوم.زودتر بلندشید.نون تازه خریدم.نون سنگگ لطفش اینه که داغ داغ خورده شه. نفس عمیقی کشیدم و دوباره بوی زندگی رو به دماغ کشیدم و آماده شدم. حاج کمیل اونروز کلاس نداشت و با لطف و بزرگواری برای من صبحانه ی مفصلی تدارک دیده بود.سر میز صبحانه به رسم عادت برام لقمه های کوچک و زیبای پنیر و کره میگرفت و دستم میداد. من روزهایی که با اوصبحانه میخوردم رو دوست داشتم. اون روز تا پایان برام خوش یمن ومبارک رقم میخورد. او اینبار مهربان تر وعاشقانه تر از همیشه نگاهم میکرد.با هر لقمه ای که به دستم میداد نگاهش میخندید و ذوق میکردم! وقت رفتن، مثل مادرها داخل کیفم مویز وبادوم ریخت و درحالیکه پیشانی مو میبوسید گفت: وقتی برگشتی یک دونه شم نباید باقی بمونه. با حاج کمیل من نه یتیم بودم نه بی پناه.او همه چیز من شده بود. نگفتم روزهایی که با هم صبحانه میخوردیم خوش یمن بود؟؟ مدیر مدرسه چند ساعت زودتر از ساعت اداری، کار رو تعطیل کرد. ومن خوشحال از اینکه الان حاج کمیل رو میبینم  به خانه برگشتم.تصمیم گرفتم با کلید وارد خونه شم تا او رو غافلگیر کنم. به در خونه که رسیدم کفشهای مردانه ای به چشمم خورد. دلم شور زد.صدای پدر شوهرم از پشت در می اومد.صداها زیاد مفهوم نبود ولی مطمئن بودم بحث درباره ی منه. میدونستم کار درستی نیست ولی کلید رو آهسته پشت در چرخوندم و در رو باز کردم. دعا دعا میکردم کسی متوجه باز شدن در نشه چون در ورودی منتهی میشدبه یک راهروی دومتری.دستم رو مقابل دهانم گذاشتم  تا صدای نفسم کسی رو آگاه نکنه. پدرشوهرم داشت حرف میزد. _چرا من هرچی بهت میگم پسر باز تو حرف خودتو میزنی؟ میگم مراقب باش این که دیگه اینهمه جلز و ولز نداره. حاج کمیل گفت:حاج آقا من حواسم هست.رقیه سادات هم بچه نیست.بقول خودتون همه چیز حالیشه. _درسته که اون توبه کرده ولی یادت باشه پسر کسی که یک عمر توی گناه بزرگ شده مثل معتاد ترک داده شده ای میمونه که اگه دوباره چشمش بیفته به مواد وسوسه میشه.بت میگم مراقبش باش.وسایل وابزار گناه رو ازش دور کن.حواست به رفت وآمدهایش باشه.اینقدر تا دیروقت کارنکن.بیرون نباش. بجاش باهاش بیشتر باش. اینقدر دورو برش رو شلوغ کن که نتونه با اون اراذل قدیمی بگرده. ببین من به اون دختره خوش بین نیستم.زن تو الان امانتی تو توی شکمشه اون امانتی باید اسم من وتو رو نگه داره.پس نزار با ندونم کاریهای زنت اون بچه نا اهل بار بیاد. ادامه دارد... نویسنده:
در بدن فرزند آدم تڪہ‌گوشتےاست‌ ڪه اگرخراب شود، تمام بدن خراب مےشود... و اگر درست باشد تمام بدن درست می‌شود و آن قلب است... +مراقب قلبت باش❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💕💕💕
📚انتظار توی کمتر از یک ماه همه کسانی که باهام بودن تنهام گذاشتن، فرار کردن یا اینکه گم شدن و مردن، جز یه نفر، دستیارم تنها کسی بود که هنوز تو اردوگاهی وسط سردترین نقطه زمین کنارم مونده بود، اون کله شق ترین آدمی بود که تا حالا دیدم. با اینکه خانواده اش رو تو سقوط یه هواپیما از دست داده بود ولی باور داشت که اون ها هنوز زنده هستن و تو یه جزیره متروکه دارن زندگی می کنن. دستیارم بعد از اینکه هر کس از اردوگاه فرار می کرد بر می گشت و به من می گفت که نگران نباش رییس، اون ها به زودی بر می گردن. مرتیکه دیوانه فکر می کرد همه اتفافات زندگی مثل یه بازی می مونه، فکر می کرد یه روز همه رفته ها بر می گردن، همه مرده ها زنده میشن و آرامش دوباره برقرار میشه، حتی گاهی جلو پنجره می نشست و چشم هاش رو به هم فشار می داد و بعد باز می کرد تا ببینه این بازی تموم شده یا نه، صبح ها هم وقتی از خواب بیدار می شد از من می پرسید بازی تموم نشد؟ تا اینکه یه شب اومد تو اتاقم و گفت: رییس می دونم این بازی تموم شدنی نیست، می دونم اون ها دیگه بر نمی گردن، می دونم ما اینجا گیر افتادیم، ولی بیا یه بازی دیگه رو شروع کنیم؟ گفتم: چه بازی؟ گفت: من از اینجا فرار می کنم و قول میدم که کمک بیارم،تو هم قول میدی منتظرم باشی؟ گفتم باشه، حالا هم نزدیک بیست ساله منتظر کسی نشستم که تو یه شرایط سخت بهم قول داد که برگرده! 💕💕💕
6 🔹🌺💞 استاد پناهیان: تو قرآن گفته ما زندگی آدما رو خلق کردیم برای چی؟! 🌷الذی خلق الموت و الحیاه لیبلوکم ایکم احسن عملا... 💎زندگی تو رو آفریدیم "برای امتحان" 👆🌺 ❌خب اگه یه همسری به تور تو خورده بود که مناسب تو نبود ، برنامه ی خدا برای امتحانت خراب میشد دیگه! درسته❓❓❓ پس خدا "زمینه سازی" کرده که تو امتحانتو بدی ⛔️چرا هی شک می کنی به انتخابت؟؟؟ چرا هی توی انتخاب همسر شک میکنی؟! 🔴❌🔴 ....انتخاب همسر مهمه .... 👌اما نه اونقدر که میگن 😒 ☑اونایی که میخوان انتخاب کنن یه "یا علی" بگن 🔴زیاد به دلشون بد راه ندن 💎توکل به خدا بکنن 💎بهتر از استخاره هم 👈توکل بر خداست 👆👆✅دقت کردید؟! یه خانواده که چگونه باید با هم رفتار کنند❓ خدا حواسش جمع هست . 💎خدا بالای سرماست . از ما مواظبت میکنه😊 👫میخوای یه همسر خوب پیدا کنی از خدا طلب خیر کن🌺 📖اگه قرآن هم باز نکردی ، دو رکعت نماز بخون و 100 بار بگو "استخیرک بالله ..." ✅و برو خواستگاری راحت بزار جور بشه، سخت نگیر ❗️❗️ ❌"هوای نفست" دخالت نکنه 👈سخت گیری نکن ✅بقیشو دست خدا بده، اگه بنا باشه جور نشه "خدا بهم میزنه مراسم رو " 💟نترس ، خدا مواظبته ☺️ ❓خدا تو رو ساخته برای چی ❓❓❓ 🔹🔸🔹تو اگه قراره بری تو خونه ای که رشد معنوی تو متوقف بشه معلومه که خدا نمیذاره.💯 👆👆✅(جمله رو داشتی؟!😉) 💙خدا مواظبه ، از مامان دلسوز تره☺️🌺 💛از بابات بیشتر مواظبته... ❌گاهی تو انتخاب همسرها اینقدر گناه صورت میگیره ♨♨ اینقدر دلها شکسته میشه💔 ♨اینقدر سختگیریهای بی مورد ..... ⚠اینقدر شک وتردیدها به خدا..... 🚩خیلی مراقب باشید... 🔹💠🔸✅
ای سبز پوشِ ڪعبہ دل‌ها ظهورڪن ‌از شيب تندِ قلہ غيبٺ عبورڪن شايدگناہ خوب نديدن از آن ماسٺ فڪری برای روشنیِ چشم ڪورڪن
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶ 💫امام رضا علیه السلام فرمود: مردم به انجام روزه امر شدهاند تا درد گرسنگى و تشنگى را بفهمند و به واسطه آن فقر و بیچارگى آخرت را بیابند.✨
پدرشوهرم خطاب به حاج کمیل گفت:زن تو ،الان امانتی ما توی شکمشه اون امانتی باید اسم من وتو رو نگه داره.پس نزار با ندونم کاریهای زنت اون بچه نا اهل بار بیاد. خودت میدونی یه آبنبات از دست این جماعت بگیره اثر وضیش رو اون نطفه باقی میمونه..من با این اتفاقات اخیر میترسم. حاج کمیل گفت: بله درسته نگران نباشید حواسمون هست.. _ببین هی نگو حواسم هست حواسش هست هست.مثل اینکه حالیت نیست دور وبرت چه خبره ؟اعتماد زیادی هم خوب نیست پسر. حاج کمیل لحنش تغییر کرد:حاج آقا حرفهای شما متین ولی من ترجیح میدم بهش اعتماد کنم. ..من بی گداربه آب نمیزنم.بنده از روی خامی و باد جوونی این سید اولاد پیغمبرو نگرفتم.این دختر امتحان الهی بود سر راه من و شما.جسارتا بیاین و با این حرفها اجر کار خودمونو کم نکنیم. پدرشوهرم مکث کرد.فکر کردم قانع شده ولی گفت: می ترسم این خوش بینی تو کار دستمون بده پسر! از من گفتن بود.یه روز بهت گفتم نکن اینکارو ،مقابلم ایستادی گفتی امتحان الهیه.خدا میخواد ببینه خودم مهمم یا بنده ش که بهم پناه آورده گفتم باشه برو جلو منم دعات میکنم  .. امروزم میگم تو آبروی ما رو قبلا یکبار بردی نزار بار دومی وسط بیاد ولی باز حرف خودتو میزنی.خیلی خوب صلاح مملکت خویش خسروان دانند.من باید گفتنیها رو میگفتم که گفتم.دیگه خود دانی.اگه اون حرفها واقعیت داشته باشه نه تو میتونی خودتو ببخشی نه من پس حواستو جمع کن. فکر میکردم امروز روز خوبیه. ولی اینطور نبود. مثل یخ وسط گرمای تابستون وا رفتم. حرفهایی که باید میشنیدم و شنیدم سمت در رفتم و با حالی خراب از خانه خارج شدم.میدونستم اگه در رو ببندم صداش به گوش اونها میرسه پس به عمد کلید رو روی قفل چرخوندم وباسروصدا وانمود کردم دارم وارد خونه میشم. حاج کمیل دوید سمت راهرو و با دیدن من جا خورد. سخت بود! هردومون باید به گونه ای رفتار میکردیم که انگار اتفاقی نیفتاده.من وانمود میکردم چیزی نشنیدم و او وانمود میکرد حرفی زده نشده. به زور خندیدم و با صدایی بشاش سلام کردم. او با تعجب گفت:زود اومدید! در حالیکه چادرم رو آویزان میکردم گفتم: زود تعطیلمون کردن.چطورید شما.؟ مهمون داریم؟ پدرشوهرم در انتهای راهرو نمایان شد. با لبخندی سلام کرد:احوال سادات خانوم؟ ! سخت بود به او لبخند بزنم و بگم خوبم.ولی باید این کارو میکردم.چون واقعا او حق داشت نگران باشه.  اگر آقام هم بود نگران میشد و این حرفها رو بهم میگفت. گفتم:قدم رو چشم ما گذاشتید حاج آقا. چه روزی بشه  امروز.. او نزدیکم شد و سرم رو بوسید:دیگه داشتم میرفتم بابا. یه سر اومدم کمیل و ببینم برم با دلخوری گفتم:قدم ما سنگین بود حاج اقا.تشریف داشته باشید یچیری درست کنم ناهار در خدمتتون باشیم. در و باز کرد و گفت:ان شالله یه وقت دیگه با حاج خانوم مزاحمتون میشیم.خوش باشید با هم. بعد رو کرد به حاج کمیل ونگاه معنی داری بهش کرد و گفت:مراقب عروسم باش. شاید اگر حرفهاشونو نمیشنیدم با این سفارش حاج آقا قند تو دلم آب میشد ولی من حالا میدونستم منظور چیه. وقتی رفت سراغ یخچال رفتم ویک لیوان پر آب خوردم تا خون به مغزم برسه. حرکاتم عصبی بود.خودم میفهمیدم ولی واقعا نمیتونستم عادی باشم. حاج کمیل کنار دیوار آشپزخونه دست به سینه ایستاده بود و با علاقه نگاهم میکرد. به زور لبخند زدم. _حاج آقا اینجا چیکار میکردند؟ او سعی میکرد عادی رفتار کنه. با لبخندی گفت:گفتند خودشون که..اومده بودن اینجا کارم داشتند. با ناراحتی گفتم:و لابد این کار خصوصیه و من نباید باخبر بشم درسته؟ خندید.دستهاش رو رها کرد و نزدیکم اومد. _این چه حرفیه؟! متلک میندازید؟ او فکر میکرد که من به موضوع دیشبش اشاره میکنم. دلم میخواست بهش بگم که همه چیز رو شنیدم ولی چون کارم خطا بود جراتشو نداشتم. بنابراین مجبور شدم  بگم:شوخی کردم! فقط کاش ناهار میموندن. و با این حرف به سمت اتاق رفتم تا لباسهامو تعویض کنم. ادامه دارد... نویسنده: