babolharam Hoseyni.mp3
11.6M
|⇦• #سینه_زنی تقدیم به ساحت مقدس سیدالشهدا علیه السلام به نفس آقا سید مهدی حسینی •✾•
┅═┄⊰༻↭༺⊱┄═┅
جانبازان بَدر و اُحُد؛
خواصِ سهمخواه شدند!
این یعنی اگر
به وقتش #شهید نشوی،
بعداً #مفت_خور خواهی مُرد!
#طلحه_های_زمانه
|⇦• #سینه_زنی تقدیم به ساحت مقدس سیدالشهدا علیه السلام به نفس آقا سید مهدی حسینی •✾•
سلام می کنم
محضرِ تو عرض احترام می کنم
خودمُ با خدا هم کلام می کنم
دردمُ با گریه التیام می کنم
سلام می کنم
اسمتُ آشنا با لبام می کنم
خودمُ تو نوکرا به نام می کنم
خاک پاتُ سرمۀ چشام می کنم
عالم در یدِ پادشهِ بی کفنِ
حسین عصارۀ ، فضیلتایِ پنج تنِ
فقط بگو حسین ، حسین عشقِ حسنِ
ثواب می کنم
تو رو معشوقِ خودم خطاب می کنم
منو مسپر به خودم خراب می کنم
عکستُ میونِ سینه قاب می کنم
ثواب می کنم
روضه تُ مثلِ حرم حساب می کنم
یا حسین میگمُ انقلاب می کنم
لبمُ خوش بو تر از گلاب می کنم
سلام می کنم
محضرِ تو عرض احترام می کنم
خودمُ با خدا هم کلام می کنم
دردمُ با گریه التیام می کنم
سلام می کنم
اسمتُ آشنا با لبام می کنم
خودمُ تو نوکرا به نام می کنم
خاک پاتُ سرمۀ چشام می کنم
جایِ تو تو دلم ، تو دلِ تو جایِ منِ
کربُبَلایِ تو ، برام مثه یک وطنِ
فقط بگو حسین ، حسین عشقِ حسنِ
صدات می کنم
دعوتمکنی حرم دعات می کنم
پدر و مادرمُ فدات می کنم
خرجِ این مجالسِ عزات می کنم
حسِ جنونِ من ، حس به تو رسیدنِ
نوکرِ فاطمه ست ، هرکی به سینه میزنه
فقط بگو حسین ، حسین عشقِ حسنِ
رضا سگ باز!!!
یه لات بود تو مشهد...
هم سگ خرید و فروش می کرد،
هم دعواهاش حسابی سگی بود!!
یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا و غذا خوردن! که دید
یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“
داره تعقیبش میکنه.
شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“
- رضا گفت: بروبچه ها که اینجور میگن.....!!!
- چمران بهش گفت: اگه مردی بیا بریم جبهه!!
به غیرتش بر خورد، راضی شد و راه افتاد سمت جبهه......!
مدتی بعد....
شهید چمران تو اتاق نشسته بود که یه دفعه دید داره صدای دعوا میاد....!
چند لحظه بعد با دست بسته، رضا رو آوردن تو اتاق و انداختنش رو زمین و گفتن: ”این کیه آوردی جبهه؟!“
رضا شروع کرد به فحش دادن.
(فحشای رکیک!)
اما چمران مشغول نوشتن بود!
وقتی دید چمران توجه نمی کنه، یه دفعه سرش داد زد:
”آهای کچل با تو ام.....! “
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت:
بله عزیزم!
چی شده عزیزم؟
چیه آقا رضا؟
چه اتفاقی افتاده؟
- رضا گفت: داشتم می رفتم بیرون که سیگار بخرم ولی با دژبان دعوام شد!!!!
چمران: ”آقا رضا چی میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید.....!“
چمران و آقا رضا تنها تو سنگر.....
- رضا به چمران گفت: میشه یه دو تا فحش بهم بدی؟! كشيدهای، چیزی؟!!
- شهید چمران: چرا؟!
- رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده....!
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه!!
- شهید چمران: اشتباه فکر می کنی!!!!
یکی اون بالاست که هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمی کنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده!
هِی آبرو بهم میده.....
تو هم یکیو داشتی که هِی بهش بدی میکردی ولی اون بهت خوبی میکرده.....!
منم با خودم گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده و منم بهش بگم بله عزیزم.....!
تا یکمی منم مثل اون (خدا) بشم …!
رضا جا خورد!....
رفت و تو سنگر نشست.
آدمی که مغرور بود و زیر بار کسی نمیرفت، زار زار گریه میکرد!
تو گریه هاش میگفت: یعنی یکی بوده که هر چی بدی کردم بهم خوبی کرده؟
اذان شد.
رضا اولین نماز عمرش بود.
رفت وضو گرفت.
سرِ نماز،
موقع قنوت صدای گریش بلند شد!!!!
وسط نماز،
صدای سوت خمپاره اومد.
پشت سر صدای خمپاره هم صدای زمین افتادن اومد.....
رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد......!
(فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش)
یه توبه و نماز واقعی........
(به نقل از کتاب خاطرات شهید مصطفی چمران)
🔵 گاهی برای کمک به افراد و هدایت اون ها تذکر کافی نیست و باید دستشون رو گرفت و آورد تو راه...
گاهی باید در برابر داد و فریادهای افراد؛ صبوری کرد و مهربونی به خرج داد...
گاهی باید با بعضی افراد مثل گمشده ها رفتار کنیم؛ باید دستشون رو بگیریم و بذاریم تو دست خدا...باید کمکشون کنیم تا راه رو پیدا کنن...
و این یعنی با دلسوزی و محبت امر به معروف و نهی از منکر کنیم نه با خشم و تکبر...
#شهید_مصطفی_چمران
✨🌸🍃🌼🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🌸🍃🌼🌸🍃🌼
🍃🌼
🌸
✨ طوطی عزیز ✨
برادرم طوطی عزیزی داشت که به او دل بسته بود. روز عید فطر که همه به شادی دور سفره صبحانه جمع شده بودیم ٬ پنجره ای از سر غفلت باز مانده بود و طوطی که بیرون از قفس بود، پرزد و رفت.
در لحظه ای حال خوش جمع تبدیل به پریشانی، حسرت و اندوه شد. خدا را به هزار رنگ و حالت و صورت می توان شناخت، یکی همین دگرگونی ناگهانی احوال خلق؛ مستند و سرخوش، قهقهه می زنند، اما معلوم نیست فرصت بیابند که آن نفس را به خنده تمام کنند یا همان دم اندوهی بر ایشان نازل شود.
مثل جمع شاد ما که به بال زدن یک پرنده، اندوهگین شد.
پرهام می خواست دایی اش را دلداری دهد. این دایی برایش خیلی عزیز است. تمام بعدازظهر سعی کرد لبخند به لبش بیاورد. اول حرف هایی که از شبکه پویا یاد گرفته بود برایش گفت:
«دایی! پرنده رو نباید توی قفس بذاریم، باید آزاد باشه تا بتونه پرواز کنه،توی طبیعت.»
اما پرهام نمی دانست که پرنده به کمند مِهر پیش دایی مانده بود و اسیر قفس نبود، که اگر بود، فرصت پرواز از پنجره را نمی یافت. وقتی هم که پر زد،ندانست چه می کند، هنگامی که می رفت، نمی دانست کجا می رود، اگر می دانست، شاید ترجیح می داد نزد آنکه اهلی اش کرده، بماند.
شاید هم باز ترجیح می داد به دیدن و تجربه کردن دنیای بزرگ خطر کند.
نمی دانم!
پسرک در تلاش مستمر خود برای تسکین بخشیدن به دایی اش، دست ها را دور گردن او حلقه کرد و همه مهربانی را به کلامش ریخت:
«دایی! توی قرآن نوشته اگه چیزی تون گم شد خیلی ناراحت نشید، اگه طوطی رفت، من و رها که هستیم!»
من هنوز آموزش مذهبی برای پرهام شروع نکرده ام، اما یک بار که قرآن به دست داشتم، از من پرسید که در قرآن چه نوشته؟
من به آیه مقابل چشمانم نگاه کردم که پناه روزهای بی قراری ام بود:
«لکيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ»
با خود فکر کردم اگر از همه قرآن بخواهم یک آیه به پسرم یاد دهم همین است که بدآنچه به دست می آورید، چندان دل خوش نکنید و بر آنچه از دست می دهید، چندان غصه نخورید...
به پرهام نگاه کردم که صبح همان روز داغدار ترکیدن بادکنکش شده بود. گفتم:
«نوشته اگه چیزی رو گم کردید یا از دست دادید، خیلی ناراحت نشید! مثلا اگه بادکنکتون ترکید، می تونید ناراحت بشید ولی نه خیلی زیاد.»
_«چرا خیلی ناراحت نشیم؟»
+«چون بالاخره بادکنک می ترکه. می دونم که دوستش داری ولی بالاخره می ترکه. برای همین نباید خیلی زیاد ناراحت بشی.»
حالا، اندوه دایی، پرهام را یاد داغ بادکنک انداخته بود. می خواست ریسمانی بیابد برای عبور از این گردنه، به قرآن متوسل شده بود و برای دایی اش از بی قراری و بی اعتباری دنیا می گفت. من به حرف هایش گوش می دادم، به توضیحاتش درباره اینکه دنیا نوبتی است، یک روز نوبت شادی و یک روز نوبت غم، هیچ کدام دیری نمی پاید و می گذرد!
از صمیم قلب آرزو کردم این حکمت با جان پسرم آمیخته شود، اینکه یگانه پایداری جهان، ناپایداری آن است
بادکنک ها می ترکند، طوطی ها پر می زنند، آن ها که به ایشان دل بسته ایم، می روند و خلاصه اینکه هیچ چیز در زندگی نمی ماند
آدم ها دل می بندند، از دست می دهند و رنج می کشند. چاره چیست؟
باید یقین آورد به اینکه هیچ چیز را نمی توانیم نگاه داریم و هرچه بیشتر چنگ بزنیم، دردناک تر از دست می دهیم.
اما؛ می توانیم امید ببندیم.
برای زیستن، امید لازم داریم، برای تحمل ازدست دادن های کوچک، محتاج امید های بزرگ تریم.
مگر همه آن کشیش هایی که بر سر محتضران حاضر می شدند، پیام آور امید نبودند؟ امیدی بزرگ که زهر مرگ را می گیرد؟
مگر نه آن است که گِل آدمی را با امید سرشته اند، حتی اگر یقینی نباشد
آدمی است و امیدهایش، از امید به بادکنک تا اهلی کردن طوطی و عشق...
تا امید به مرگ، امید به جاودانه شدن در آغوشی که ترس از دست دادنش، وصال را ملتهب نمی سازد.
می توان از امید زمزمه ای ساخت که هرگز خاموش نشود، حتی در ازدست دادن. آدمی است و زندگی،آدمی است و دلبستگی، آدمی است و فقدان
و آدمی است و امید.
دلهایتان پرامید به روزهای روشن❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت جالب از حاج قاسم سلیمانی
فقط بچه حزب اللهی ها را نیاورید کسانی را بیاورید با من حرف بزنند که ما را قبول ندارند...
‼️پرداخت مالیات
🔷س 4096: آیا #پرداخت_مالیات بر درآمد و سایر مالیاتها، واجب است؟ آیا #مالیات_به_عنوان_خمس یا زکات محسوب می شود؟
✅ج: پرداخت مالیات مطابق قانون رسمی نظام جمهوری اسلامی واجب است و جایگزین خمس یا زکات نمی شود.
#احکام_ماليات #ماليات_بر_درآمد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبنشینی_با_مقام_معظم_رهبری
بيانات مهم امام خامنه ای درباره گناه بزرگ مسئولانی كه در جامعه ايجاد فتنه ميكنند.
#سلامتی_فرمانده_صلوات
قرائت آیت الکرسی قبل از خواب
هر کس هر شب قبل از خواب آیت الکرسی را بخواند فرشته ها تمام شب محافظ او خواهند بود
از امام صادق(ع) روایت شده است: وقتى که رسول خدا(ص) به بستر مى رفت، آیة الکرسى مى خواند و مى گفت:
بِسْمِ اللّهِ، آمَنْتُ بِاللّهِ، وَ کَفَرْتُ بِالطّاغُوتِ، اَللّهُمَّ احْفَظْنى فى مَنامى وَفى یَقْظَتى
به نام خدا ایمان آوردم به خدا و کافرم به طاغوت خدایا حفظ کن مرا در خوابم و در بیداریم.
🎁 *بهترین عیدی در عید فطر کام ملت را شیرین کرد.*🌹
👌 *نفتکش های ایرانی حاوی سوخت و مواد مورد نیاز سه سال پالایشگاه های ونزوئلا یکی پس از دیگری با عبور از کنار تمام دشمنان ایران وارد آب های ونزوئلا میشوند. جشن ملی در آن کشور برپاست و مردم هشتگ تشکر از ایران را ترند میکنند و رئیس جمهورشان به زبان فارسی تشکر میکند. ما کل بازار ونزوئلا و کشورهای همسو در آمریکای لاتین را به همراه قلوب آنها بدست آوردیم و تحریم ها در حال شکسته شدن است آن هم با صادرات میعانات نفتی و پس از آن هر کالای دیگری که توان صادراتش را داشته باشیم. این بار به لطف انقلابی ها و خون شهید سلیمانی چرخ اقتصاد خواهد چرخید آنهم بدون نیاز به مذاکره و برجام ها.*🇮🇷
✅ *شاید ندانید ولی حرکت پنج نفتکش ایرانی به سمت ونزوئلا و چند نفتکش دیگر به سمت چین فتنه بزرگ ۱۴۰۰ را خنثی کرد و معادلات دشمن را کاملاً بهم ریخت البته همچنان خطر وقوع فتنه زنده است که به زودی با تغییرات در نیروی انتظامی و اقدامات مجلس و قوه قضاییه انقلابی تیرخلاص را بر پیکرش خواهیم زد.*
❌ *سیاست کثیف لیبرالی هر وقت خود را تسلیم دشمن کنیم خوشحال میشود ولی ما مشکل صادرات نفت و میعانات نفتی آمریکا را در حیاط خلوتی شکستیم و این برای غرب پرستان بزرگ ترین فاجعه است و این پایان راه آنها و تفکر پوچشان است.*
💥 *منتظر خبرهای خوش و فوق العاده جدید باشید قیمت دلار و طلا هم به زودی پایین خواهد آمد و ارزش پول ملی افزایش پیدا خواهد، فضای مجازی متحول شده و جهان برای ظهور منجی آماده تر خواهد شد.*
🌱 *ایران جدید سلام علیکم، نظم نوین جهانی سلام علیکم، ابر قدرت جدید سلام علیکم و این تازه شروع راه است...*
💯 *لطفا نشر حداکثری ...* 📣📣📣
✴️ 👈چهارشنبه 👈7 خرداد 1399👈4 شوال 1441👈 27 می 2020
🕋مناسبت های دینی اسلامی.
⏺وقوع جنگ حنین (8 هجری)
🎆امور اسلامی و دینی.
📛 صدقه صبحگاهی رفع نحوست کند.
👶برای زایمان مناسب و نوزاد شایسته و دوست داشتنی است.
🚘مسافرت مکروه و اگر ضروری باشد با صدقه همراه باشد.خوف حادثه دارد.
🔭احکام و اختیارات نجومی.
✳️خرید جواهرات.
✳️اغاز معالجه و درمان.
✳️و عهد نامه نوشتن با رقیب نیک است.
💑احکام مباشرت و انعقاد نطفه.
مباشرت خوب و فرزند یا عالم گردد یا حاکم.
💉💉حجامت خون دادن فصد موجب درد در سر است.
💇♂💇اصلاح سر و صورت باعث غم و اندوه است.
😴🙄 تعبیر خواب.
خوابی که شب پنجشنبه دیده شود تعبیرش از قران ایه 5سوره مبارک مائده است.
الیوم احل لکم الطیبات و طعام الذین اتوا الکتاب حل لکم....
و مفهوم ان این است که منفعتی به خواب بیننده برسد و یا به شکل دیگری خوشحال شود.. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در هر باب قیاس کنید.
✂️ناخن گرفتن
🔵 چهارشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و باعث خارش میشود.
👕👚 دوخت ودوز
چهارشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و کار آن نیز آسان افتد و به سبب آن وسیله و یا چارپایان بزرگ نصیب شخص شود.ان شاالله
✴️️ وقت #استخاره در روز چهارشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
❇️️ #ذکر روز چهارشنبه : یا حیّ یا قیّوم ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۵۴۱ مرتبه #یامتعال که موجب عزّت در دین میگردد
💠 ️روز چهارشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_موسی_کاظم_علیه_السلام#امام_رضا_علیه السلام_#امام_جواد_علیه_السلام و #امام_هادی_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🚨 داستان عجیب ازدواج با #جنّ
💠 آیت الله ناصری نقل میکنند سید ابوالحسن کروندی از شاگردان آیتالله نخودکی اصفهانی آمده بود تهران تا منبر برود ایشان نقل میکند بعد از نماز عشاء رفتم مسجد سید عزیزالله تا نماز بخوانم دیدم شلوغ است از در دیگر مسجد رفتم بیرون از یه نفر پرسیدم اینجا مسجد دیگهای هست یا نه؟؟ گفت بله داخل این کوچه است رفتم دیدم مسجد کوچکی است چند تا پله میخوره میره پایین رفتم پایین و وضو گرفتم همینکه مشغول نماز شدم دیدم سروصدای عجیبی میاد انگار افرادی دارند به یکدیگر آب میپاشند سریع نمازم را خواندم تا ببینم چه خبره دیدم کسی نیست و آب حوض داره تکان میخوره قدری ترسیدم باز مشغول نماز شدم همون سروصدا شروع شد نمازم را سریع تمام کردم و سریع آمدم بالا از پیرمردی که داخل مغازه بود پرسیدم اینجا چرا اینجوریه؟ گفت اینجا اجنّه میآیند و بخاطر همین کسی داخل این مسجد نمیشه. فردای اون روز یکی از دوستان رو دیدم و جریان رو گفتم رفیقم گفت من هم اونجا رفتم و بلایی به سرم آوردند. گفتم چه بلایی؟ گفت یه روز رفتم اونجا نماز بخونم دیدم یه خانم محجّبهای گوشهای نشسته و به من گفت من منزل ندارم پدر و مادر و شوهر هم ندارم میشه مرا پناه بدید؟ من تنها هستم. منم گفتم مادرم تنهاست شما هم بیا با مادرم باش بردمش منزل و بعدها به مادرم گفتم این خانم خوبیه اگه میشه همسر من بشه مادرم قبول کرد و بالاخره ازدواج کردیم. بعضی مواقع کارهای خلاف متعارف از او میدیدم اما اعتنایی نمیکردم حاصل این ازدواج دو تا بچّه بود. یه روز همسرم گفت میخوام برم فلانجا منم گفتم نباید بری و قدری بینمون ناراحتی پیش اومد گفت من باید برم منم با عصبانیت گفتم نباید بری! یکدفعه همسرم رفت داخل بخاری دیواری و غیب شد و دیگه اثری ازش پیدا نشد و الان هم بچّههاش با من هستند و اونجا متوجّه شدم که این خانم جنّ بوده است.
📙 پیاده شدهی فایل سخنرانی آیتالله ناصری
‼️استماعِ (گوش دادن به) غیبت
🔷مراد از استماع غیبت این است که کسی غیبت را گوش کند، نه اینکه تصادفا کلمهای به گوشش برسد که به آن سماع گویند. فرق نمیکند این گوشدادن همراه با رضایت باشد یا بدون رضایت.
گاهی انسان دوست ندارد غیبت کسی را بشنود، اما گوش میدهد. این هم استماع است؛ چون از روی اختیار است. همچنین فرقی نمیکند که این مستمع، مخاطب غیبتکننده باشد یا نباشد؛ مثل اینکه دو نفر غیبت کسی را کنند و نفر سومی به سخنان آنان گوش دهد یا کسی در مجلسی غیبت کرده و صدای او را ضبط کردهاند و کسی آن را بشنود. این هم استماع غیبت است.
استماع غیبت مطلقا حرام است؛ حتی در موردی که غیبتکردن برای غیبتکننده حرام نیست؛ مثل آنجایی که غیبتکننده مکرَه یا طفل است. اما استماع برای مستمع حرام است.
📕منبع: رساله آموزشی امام خامنهای
‼️اطاعت از شوهر در حجاب و پوشش
🔷س 4097: مرد تا چه اندازه اختیار دارد همسر خود را ملزم به پوشش و آرایش خاصی نماید؟ و زن تا چه حد باید به حرف شوهرش در این باره گوش دهد و رعایت حجاب یا رعایت نکردن آن را الزامی بداند؟
✅ج: مسئله پوشش و آرایش ربطی به دستور یا نهی شوهر ندارد بلکه حکم خدا است و خانمها باید در جاهایی که حجاب واجب است یعنی در نگاه نامحرم مراعات کنند حتی اگر شوهر مخالفت کند.
🔺بعکس در جاهایی که حجاب واجب نیست، اطاعت از امر شوهر به حجاب باز هم واجب نیست؛ مگر اینکه موردی باشد که اگر خانم اطاعت نکند، اختلاف یا مشاجره به وجود می آید و خدای ناکرده منجر به جدایی خواهد شد یا ترس از این باشد، در اینجا چون امر مهمی در میان است اطاعت لازم می باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای آیت الله قاضی و گنده لات
🔴 #استاد_عالی
🌸🍃🌸🍃
تو گناه را ترک کن، خدا تربیتت می کند
رجبعلی خیاط می گوید:
«در ایّام جوانی دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته مَنْ شد و سرانجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: «رجبعلی! خدا می تواند تو را خیلی امتحان کند، بیا یک بار تو خدا را امتحان کن! و از این حرام آماده و لذّت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم: «خدایا! من این گناه را برای تو ترک می کنم، تو هم مرا برای خودت تربیت کن!»
آن گاه یوسف گونه پا به فرار می گذارد و نتیجه این ترک گناه، باز شدن دیده برزخی او می شود؛ به گونه ای که آنچه را که دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود و برخی اسرار برای او کشف می شود
🔸ﺯﻧﯽ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﺳﺎﺭﻩ ﺩﻭ ﺳﺎﻝ ﭘﺲ ﺍﺯﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﺍﺯ ﻣﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻧﺰﺩ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﮐﺮﻡ ﺭﻓﺖ!
🔸ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ:
- ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﺪﻩ ﺍﯼ؟
- ﻧﻪ
- ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻣﻬﺎﺟﺮ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻗﺒﻮﻝ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﻼﻡ ﺑﻪ ﻣﺪﯾﻨﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﯼ؟
- ﻧﻪ
- ﭘﺲ ﺑﺮﺍﯼ ﭼﻪ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﯼ؟
-ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﭘﻨﺎﻩ ﻭ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻥ ﺑﻮﺩﯾﺪ، ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﻦ ﭘﺸﺘﯿﺒﺎﻥ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺳﺨﺘﯽ ﻧﯿﺎﺯﻣﻨﺪ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ، ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻡ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﻭﻣﺮﮐﺐ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻫﯿﺪ!
- ﺗﻮ ﮐﻪ ﺁﻭﺍﺯﻩ ﺧﻮﺍﻥ ﺟﻮﺍﻧﺎﻥ ﻣﮑﻪ ﺑﻮﺩﯼ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﺤﺘﺎﺝ ﺷﺪﯼ؟!
- ﭘﺲ ﺍﺯ ﺟﻨﮓ ﺑﺪﺭ ﮐﺴﯽ ﻣﺮﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﻭﺍﺯﻩ ﺧﻮﺍﻧﯽ ﻧﻤﯽ ﺑﺮﺩ!
🔸ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ (ص) ﺑﻪ ﺧﺎﻧﺪﺍﻥ ﺧﻮﺩ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺯﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﻨﻨﺪ!
ﺁﻧﺎﻥ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺟﺎﻣﻪ ﻭ ﻣﺮﮐﺐ ﻭ ﭘﻮﻝ ﺩﺍﺩﻧﺪ!
🔹ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺍﯾﺖ ﻏﺮﯾﺐ ﺍﺳﺖ!
🔸ﯾﮑﯽ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ﻣﻮﻗﻌﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﮑﻪ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻫﻢ ﺍﺯ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﮐﻤﮏ ﻣﯽ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﻭ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﭘﻨﺎﻩ ﺍﻭ ﺑﻮﺩﻩ!
🔸ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻧﻔﺮﻣﻮﺩ ﻗﻮﻝ ﺑﺪﻩ ﺧﻮﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻧﮑﻨﯽ ﺗﺎ ﮐﻤﮑﺖ ﮐﻨﻢ ﺑﻠﮑﻪ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﮐﻤﮑﺶ ﮐﻨﻨﺪ!
🔸ﺳﻮﻡ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻫﻨﻮﺯ ﻣﺸﺮﮎ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻧﻤﯽ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﻫﻢ ﻣﺴﻠﻤﺎﻥ ﺷﻮﺩ!
ﺁﻣﺪ ﮐﻤﮏ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ!
ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻣﺎ ﭼﻪ ﭼﯿﺰﻣﺎﻥ ﺷﺒﯿﻪ ﭘﯿﺎﻣﺒﺮﺕ ﺍﺳﺖ؟!
♦️منبع: علامه ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺿﺎ ﺣﮑﯿﻤﯽ، ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺍﺳﻼﻣﯽ، ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﮐﺘﺎﺏ ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ ﺟﻠﺪ ﻧﻬﻢ، ﺹ 232 ، ﻧﺸﺮ ﺍﻟﺤﯿﺎﺓ،
تاثیر کلام خالصانه #شهید_ابراهیم_هادی
🔘چند ماه از پيروزي انقلاب گذشت. يکي از دوستان به من گفت: فردا با ابراهيم برويد ســازمان تربيت بدني، آقاي داودي(رئيس ســازمان) با شما کار دارند!
🔘فردا صبح آدرس گرفتيم و رفتيم ســازمان. آقــاي داودي که معلم دوران دبيرستان ابراهيم بود خيلي ما را تحويل گرفت.
🔘بعد به همراه چند نفر ديگر وارد سالن شديم. ايشان براي ما صحبت کرد و گفت: شما که افرادي ورزشکار و انقلابي هستيد، بيائيد در سازمان و مسئوليت قبول کنيد و...
🍁
🔘ايشان به من و ابراهيم گفت: مسئوليت بازرسي سازمان را براي شما گذاشته ايم. ما هم پس از کمي صحبت قبول کرديم. از فرداي آن روزکار ما شروع شد. هر جا که به مشکل برمي خورديم با آقاي داودي هماهنگ مي کرديم.
🔘فراموش نميكنم، صبح يک روز ابراهيم وارد دفتر بازرســي شــد و سؤال کرد: چيکار ميکني؟ گفتم: هيچي، دارم حکم انفصال از خدمت مي زنم. پرسيد: براي کي!؟
🔘ادامه دادم: گزارش رســيده رئيس يکي از فدراسيونها با قيافه خيلي زننده به محل كار مي ياد. برخوردهاي خيلي نامناسب با کارمندها خصوصًا خانمها داره. حتي گفته اند مواضعي مخالف حرکت انقلاب داره. تازه همســرش هم حجاب نداره!
🍁
🔘داشتم گزارش را مي نوشتم. گفتم: حتمًا يك رونوشت براي شوراي انقلاب مي فرستيم. ابراهيم پرسيد: ميتونم گزارش رو ببينم؟گفتم: بيا اين گزارش، اين هم حكم انفصال از خدمت!
🔘گزارش را بادقت نگاه کرد. بعد پرسيد: خودت با اين آقا صحبت کردي؟ گفتم: نه، الزم نيست، همه ميدونند چه جورآدميه!
🔘جواب داد: نشــد ديگه، مگه نشــنيدي: فقط انســان دروغگــو، هر چه که مي شنود را تأييد مي کند!گفتم: آخه بچه هاي همان فدراســيون خبر دادند... پريد تو حرفم و گفت: آدرس منزل اين آقا رو داري؟ گفتم: بله هست.
🍁
🔘ابراهيم ادامه داد: بيا امروز عصر بريم در خونه اش، ببينيم اين آقا كيه، حرفش چيه! من هم بعد چند لحظه سکوت گفتم: باشه.عصر بعد از اتمام کار آدرس را برداشتم و با موتور رفتيم.
🔘آدرس او بالاتــر از پــل ســيد خندان بــود. داخل کوچه ها دنبــال منزلش مي گشــتيم. همان موقع آن آقا از راه رســيد. از روي عکســي که به گزارش چسبيده بود او را شناختم.
🔘اتومبيل بنز جلوي خانه اي ايستاد. خانمي که تقريبًا بي حجاب بود پياده شد و در را باز کرد. بعد همان شخص با ماشين وارد شد.گفتم: ديدي آقا ابرام! ديدي اين بابا مشکل داره.
🔘گفت: بايد صحبت كنيم. بعد قضاوت کن. موتور را بردم جلوي خانه و گذاشتم روي جک. ابراهيم زنگ خانه را زد. آقا که هنوز توي حياط بود آمد جلوي در.
🍁
🔘مردي درشــت هيکل بود. با ريش و سبيل تراشيده. با ديدن چهره ما دو نفر در آن محله خيلي تعجب کرد! نگاهي به ما كرد و گفت: بفرمائيد؟!
با خودم گفتم: اگر من جاي ابراهيم بودم حســابي حالش را ميگرفتم.
🔘اما ابراهيم با آرامش هميشــگي، در حالي که لبخند مي زد ســلام کرد و گفت: ابراهيم هادي هستم و چند تا سؤال داشتم، براي همين مزاحم شما شدم.
🍁
🔘آن آقا گفت: اسم شما خيلي آشناست! همين چند روزه شنيدم، فکرکنم تو سازمان بود. بازرسي سازمان، درسته؟!ابراهيم خنديد و گفت: بله.بنده خدا خيلي دست پاچه شد. مرتب اصرار مي کرد بفرمائيد داخل.
🔘ابراهيم گفت: خيلي ممنون، فقط چند دقيقه با شما کار داريم ومرخص مي شويم.ابراهيم شــروع به صحبت کرد. حدود يک ساعت مشغول بود، اما گذشت
زمان را اصلا حس نمي کرديم.
🔘ابراهيــم از همه چيز برايش گفت. از هر موردي برايش مثال زد. مي گفت: ببين دوست عزيز، همسر شما براي خود شماست، نه براي نمايش دادن جلوي
ديگران! ميداني چقدر از جوانان مردم با ديدن همسر بي حجاب شما به گناه مي افتند!يا اينکه، وقتي شما مسئول کارمندها در اداره هستي نبايد حرفهاي زشت
يا شوخي هاي نامربوط،آن هم با کارمند زن داشته باشيد!
🔘شما قبلا توي رشته خودت قهرمان بودي، اما قهرمان واقعي کسي است که جلوي کار غلط رو بگيره. بعد هم از انقلاب گفت. از خون شــهدا، از امام، از دشمنان مملکت.آن آقا هم اين حرفها را تأييد مي کرد.
🔘ابراهيم در پايان صحبتها گفت: ببين عزيز من، اين حكم انفصال از خدمت شماست. آقاي رئيس يک دفعه جــا خورد. آب دهانش را فرو داد. بعد با تعجب به ما
نگاه کرد.
🔘ابراهيم لبخندي زد و نامه را پاره کرد! بعدگفت: دوست عزيز به حرفهاي من فکر کن! بعد خداحافظي کرديم. سوار موتور شديم و راه افتاديم.از سر خيابان که رد شديم نگاهي به عقب انداختم. آن آقا هنوز داخل خانه نرفته و به ما نگاه مي کرد.
🔘گفتم: آقا ابرام، خيلي قشنگ حرف زدي، روي من هم تأثير داشت. خنديد و گفت: اي بابا ما چيکاره ايم. فقط خدا، همه اينها را خدا به زبانم انداخت.
انشاءالله كه تأثير داشته باشد.
🔘بعد ادامه داد: مطمئن باش چيزي مثل برخورد خوب روي آدمها تأثير ندارد. مگر نخوانده اي، خدا در قرآن به پيامبرش ميفرمايد:
اگر اخلاقت تندو خشن بود، همه از اطرافت مي رفتند.
#ادامه
#ادامه داستان
پس لااقل بايد اين رفتار پيامبر را ياد بگيريم.
🍁
🔘يکي دو ماه بعد ، از همان فدراســيون گزارش جديد رسيد؛ جناب رئيس بسيار تغيير کرد! اخلاق و رفتارش در اداره خيلي عوض شده. حتي خانم اين
آقا با حجاب به محل کار مراجعه ميکند!
🔘ابراهيم را ديدم و گزارش را به دستش دادم. منتظرعکس العمل او بودم. بعد از خواندن گزارش گفت: خدا را شکر، بعد هم بحث را عوض کرد.
اما من هيچ شــکي نداشتم که اخلاص ابراهيم تأثير خودش را گذاشته بود. كلام خالصانه او آقاي رئيس فدراسيون را متحول کرد.
┄✦۞✦✺﷽✺✦۞✦┄
#حدیث_نور
✨امام صادق علیه السلام فرمودند:
هر آينه بنده دعا مى كند و خداوند عزوجل به دو فرشته مى فرمايد: من دعاى او را مستجاب كردم اما حاجتش را نگه داريد، زيرا دوست دارم صداى او را بشنوم و همانا بنده دعا مى كند و خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: زود خواسته اش را برآوريد كه من خوش ندارم صداى او را بشنوم.✨
#یااباصالح_المهدی❣
چشمهای دل من در پی دلداری نیست
درفراق توبجز گریه مرا کاری نیست
سوختن درطلب یوسف زهراعشق ست
بنازم به چنین عشق که تکراری نیست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
┄┅─✵💝✵─┅┄
#بسم_الله_الرحمن_الرحیم
اول کار است
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
باب اسرار است
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
نغمه جان است
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحیم
🦋🌱
🌱
.
| #رسم_شیدایـے |
.
.
* همسر شهید میثمے: هادے و حسین، دوفرزند کوچکمان، دعوایشان شده بود، موهاے هم را مے کشیدند، گفت: «آماده شان کن ببرمشان بیرون.» یک ساعت بعد کہ آمد، دیدم سَرِ دو تاے آنها را کچل کرده است. گفت: نمے خواهم [من کہ نیستم و در جبهہ هستم] تو حرص بخورے!؟»
* همسر شهید دقایقے: یک بار سر یک مسئله اے با هم بہ توافق نرسیدیم، هر کدام روے حرف خودمان ایستادیم، او عصبانے شد، اخم کرد و لحن مختصر تندے به خودش گرفت و از خانه بیرون رفت. شب کہ برگشت، همان طور با روحیہ باز و لبخند آمد و بہ من گفت: «بابت امروز صبح معذرت مے خواهم.» مے گفت: «نباید گذاشت اختلاف خانوادگے بیشتر از یک روز ادامه پیدا کند.»
.
📌| #شهید_میثمے |
📌| #همسر_شهید |
💕💕💕