eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
10.9هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
19.7هزار ویدیو
1.4هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5843470093320718250.mp3
17.74M
🔊 ترتیل قرآن - جزء۸- سعدالغامدی
جزء-هشتم (parhizgar).mp3
13.04M
🔊 ترتیل قرآن - جزء۸- پرهیزگار
هدایت شده از مدح و متن اهل بیت
خوشبختانه چند چراغ روشن شد چراغ اول 50هزارتومن چراغ دوم 10هزارتومن چراغ سوم 10هزارتومن چراغ چهارم 15هزارتومن چراغ پنجم 25هزارتومن چراغ ششم ۳۰هژارتومن چراغ هفتم 50هزارتومن چراغ هشتم 50هزارتومن چراغ نهم 100هزارتومن چراغ دهم 38هزارتومن چراغ یازدهم 50هزارتومن ان شاءالله وجودتون سالم عاقبتتون بخیر و مال وجانتون پربرکت🌹🌹🌹
🌷خوشبختی ۵چیزاست که دراطاعت خداست 🌷1.لذت یامن ذکره حلو...جوشن کبیر ای خدایی که یادت لذیذاست 🌷2.آرامش الابذکرالله تطمئن القلوب یادخدا،دل را آرام میکند 🌷3.سلامتی یامن اسمه دوا وذکره شفا.کمیل ای خدایی که یادت شفاست 🌷4.عزت یامن ذکره شرف للذاکرین.جوشن کبیر ای خدایی که یادت باعث عزت است 🌷5.صبر وشرح صدر ذکرخداوسجده وعبادت باعث شرح صدرمیشود.۹۷تا۹۹حجر 💕💕💕
💚پیامبراکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله : 🏡هرگاه سفره پهن می‌شود،4هزار 🏡فرشته در اطراف آن گرد می‌آیند. 🏡چون‌بنده بگوید:بسم اللّه فرشتگان 🏡میگویند:خداوند، به غذایتان برکت 🏡دهد! سپس به شیطان میگویند: ای 🏡فاســــــــــق! بیرون شو. تو بر آنان، 🏡راه تسلّـــــــط نــــــــــــــــــــــــداری. 📚کافی، ج 6، ص 292 💕🧡💕
❤️ علیه السلام فرمودند: 🍀 وَ اصْرِفْنِی بِقُدْرَتِکَ إِلَی مَا أَحْبَبْتَ 🍃 و مرا با قدرت خودت به سوی آنچه دوست داری متوجه ساز. 📖 صحیفه سجادیه، دعای ۳۱ 💕❤️💕 اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
ﺧﯿﺮ ﺩﺭ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﻣﯽﺍﻓﺘﺪ؛ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺴﻠﯿﻢ ﺑﻮﺩ... ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺷﻤﺎ ﺣﺎﺩﺛﻪﺍﯼ ﺭﺥ ﻣﯽﺩﻫﺪ ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻏﺼﻪﺩﺍﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ؛ ﺍﻣﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﯽﺷﻮﯾﺪ ﺩﺭ ﺩﻝ ﺍﯾﻦ ﺑﺤﺮﺍﻥ، ﺑﺮﮐﺎﺗﯽ ﻧﻬﻔﺘﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺩﺭ ﯾﮏ ﺑﺴﺘﻪﺑﻨﺪﯼ ﺗﻠﺦ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻫﺪﯾﻪ ﻣﯽﺩﻫﺪ! ﻣﻄﻤﺌﻦ ﺑﺎﺵ: "ﺳﺎﻗﯽ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺭﯾﺰﺩ ﺍﺯ ﻟﻄﻒ ﺍﻭﺳﺖ..." ﺧﺪﺍﯾﺎ؛ ﺫﺭﻩ ﺍﯼ ﺷﮏ ﻧﺪﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺗﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻨﺪﻩﺍﺕ ﺑﺨﻮﺍﻫﯽ، ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﺳﺖ... ﻭ ﺍﯾﻦ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭼﺸﺎﻧﺪﯼ... 💕❤️💕
☆∞🦋∞☆ ✘ ← همیشه درّندگے زبان، با خنجر پرخاش و تندے نیستـــــ ! • گاهے زخمِ شوخےهاے زشتـــــ و بیهوده، • و یا دستـــــ انداختن و تمسخر دیگران، • ڪه ظاهراً با خنده و شادے همراهند؛ • چنان برّنده‌اند ڪه انسان را از چشم • خداوند ساقط مےڪنند. 🌿 :) 🧩 💕🧡💕
☆∞🦋∞☆ از حاج‌ آقا پرسید: - حاج‌ آقا چیڪار ڪنم‌ سمتـــــ گناه‌ نرم؟ + اول‌ باید ببینے عاملِ‌ گناه‌ چیہ! زمینہ‌ش‌ رو از بین‌ ببرے! اما بھترین‌ راهِ‌ حل‌ اینہ‌ ڪہ‌ خودتـــــ رو‌ بہ‌ ڪار خدا مشغول‌ ڪنے.. آدم‌ بیڪار بیشتر در معرض‌ گناهہ..! 🌿 💕💜💕
💕انسان دو نوع معلم دارد و هرچہ با شیرینے از اولے نیاموزے دومے با تلخے بہ تو مے آموزد اولے بہ قیمت دومے بہ قیمت 💕💚💕
✨﷽✨ 🔶‍ برکت بردن نام خـــدا 🔶‍ ✍پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله : ❶ خداوند می فرماید: « هرگاه بنده بگويد بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم، خداى متعال می ‏گويد: بنده من با نام من آغاز كرد. بر من است كه كارهايش را به انجام رسانم و او را در همه حال، بركت دهم». ❷ دعايى كه با بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم شروع شود، رد نمى‏ شود. ❸ اگـر بنـده‏ اى... در ابتداى وضويش، بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم بگويد همه اعضايش از گناهان پاك مى‏شود. ❹ هر گاه بنده‏ اى هنگام خوابش، بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم بگويد، خداوند به فرشتگان مى‏ گويد: به تعداد نفس‏ هايش تا صبح برايش حسنه بنويسيد. 📚 امالی(صدوق) ص۱۷۷۴ بحار الانوار(ط-بیروت) ج۸۹ ، ص۲۵۸ 💕💙💕
⭕️⭕️احساس شکست! روزي دانشمندى آزمايش جالبى انجام داد. او يك صندوقچه ساخت و با قرار دادن يک ديوار شيشه‌اى در وسط صندوقچه آن ‌را به دو بخش تقسيم ‌کرد. در يک بخش، ماهى بزرگى قرار داد و در بخش ديگر ماهى کوچکى که غذاى مورد علاقه ماهى بزرگتر بود.. ماهى کوچک، تنها غذاى ماهى بزرگ بود و دانشمند به او غذاى ديگرى نمى‌داد. ماهی بزرگ براى شکار ماهى کوچک، بارها و بارها به سويش حمله برد ولى هر بار با ديوار شیشۀ كه وجود داشت برخورد مى‌کرد، همان ديوار شيشه‌اى که او را از غذاى مورد علاقه‌اش جدا مى‌کرد… پس از مدتى، ماهى بزرگ ازحمله به ماهى کوچک دست برداشت. او باور کرده بود که رفتن به آن سوى صندوقچه غير ممکن است! در پايان، دانشمند شيشه ي وسط صندوقچه را برداشت و راه ماهي بزرگ را باز گذاشت.. ولى ديگر هيچگاه ماهى بزرگ به ماهى کوچک حمله نکرد و به آن‌سوى صندوقچه نيز نرفت !!! 🅾 میدانید چـــــرا ؟ ديوار شيشه‌اى ديگر وجود نداشت، اما ماهى بزرگ در ذهنش ديوارى ساخته بود که از ديوار واقعى سخت‌تر، آن ديوار بلند باور خودش بود ! باوري از جنس محدودیت ! باوري به وجود دیواري بلند و غير قابل عبور ! باوري از ناتوانی خويش 💕💙💕
☆∞🦋∞☆ 🌿 پیامبر اڪرم (ص) هر ڪس هر روز از روے محبتـــــ ، بر من سہ صلواتـــــ فرستد، بر خداستـــــ ڪہ گناهان او را همان روز یا همان شبـــــ بیامرزد 📚بحار۹۴/۶۹ ‎‎💕💙💕
☆∞🦋∞☆ شهید ابراهیم همتـــــ🌿 هر وقتـــــ مے خواستـــــ براے بچه‌ها یادگارے بنویسه مینوشتـــــــــ : "من ڪان لله،ڪان الله له" هرڪے با خدا باشہ خدا با اوستـــــ... 💕💜💕
🥀 ازفرداش افتادم دنبال کارای عروسی و جشن. میخواستم خیلی زود و آبرو مندانه برگزار بشه. مدت کمی بود که سرکار میرفتم اما بخاطر کارخوبی که ارائه داده بودم،بهم مساعده دادن تا بتونم مجلسمو برگزار کنم. مادرجون میگفت بزار خرج عروسیتو پدربزرگت بده منم به شدت مخالفت میکردم. یک عمر زیر دست بابام نبودم که حالا بشم زیر دست بابابزرگم. اونم کی؟کسی که غذاخوردنشم قانون داشت چه برسه به پول خرج کردنش‌. سه شنبه بود که رفتم دنبال لیدا تا باهم بریم خرید وسایل عقد و اگه بشه لباس عروس. لیدا که اومد پایین دیدم زهرا هم همراهشه. _سلام کارن خوبی؟ _سلام خانم قربونت. رو کردم به زهرا وگفتم:سلام زهراخانم.شماچطوری؟ با چشمای معصوم و پر از غمش نگاهم کرد وگفت:ممنون خوبم. این دختر از روزی که پشت پنجره دیده بودمش هوش و هواسمو سمت خودش کشیده بود.انقدر آروم و ساکت شده بود که خدا میدونه.منم هرچی فکر میکردم به نتیجه ای نمیرسیدم. _عزیزم گفتم زهرا چون خوش سلیقه است باهامون بیاد. دوباره نگاهم کشیده شد سمت صورت گرد زهرا که روسری فیروزه رنگی قابش گرفته بود. یک آویز زیبا هم کنار صورتش بود. چادر عربی خیلی بهش میومد و خانومانه ترش میکرد. محو زهرا بودم و متوجه خجالتش و صحبتای لیدا نشدم. _کارن؟ _جان؟ _کجایی؟میگم اشکال نداره زهرا بیاد باهامون؟ نیم نگاهی بهش کردم که متوجه اخم بین پیشونیش شدم. _نه چه اشکالی داره خواهر زنمم باشه. لیدا سرخوشانه خندید‌و نشست.زهرا هم سریع از نگاهم فرار کرد و روی صندلی عقب جا گرفت. دستی تو موهام کشیدم ومنم سوار شدم. تا بازار دیگه نگاه به زهرا نکردم و سرگرم حرف زدن با لیدا شدم. پاساژ بزرگی که برای خرید انتخاب کرده بودیم همه چی داشت. اول رفتیم چند دست لباس راحتی برای خودم و لیدا خریدیم.بعدم حلقه.. توطلا فروشی باز هم متوجه تفاوت این دو خواهرشدم. زهرا حلقه های ظریف وساده روپیشنهاد میداد اما لیدا دست روی پرکار ترین و سنگین ترین حلقه هامیگذاشت. بالاخره هم یکی از همون حلقه ها رو انتخاب کرد. منم یک رینگ ساده برداشتم و خریدمش. مغازه بعدی آینه شمعدون و از این خرت و پرتا بود. بعدم رفتیم سراغ لباس عروس. زهرا باز هم به لیدا پیشنهاد لباس های پوشیده و ساده رومیداد اما لیدا میگفت نه اون پرکار تره قشنگ تره. انقدر روی سلیقه اش پایبند بود که گفتم:لیداخانم پس زهرا رو چرا آوردی؟که خودت انتخاب کنی؟من چی؟شوهرتما نباید نظر بدم؟ سرشو انداخت پایین و حرفی نزد. هرید لباس عروس رو موکول کردیم به هفته آینده. خیلی دوست داشتم ناهارو باهم بخوریم اما زهرا گفت کار داره باید بره. منم مجبور شدم برسونمشون خونه و خودمم برم سرکار. این چند روز خیلی سرم شلوغ بود و وقت آزادم شبا بود که اونم ازخستگی بیهوش میشدم. 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌺•••﷽•••🌺 📌 قسمت (٤) ✍🏻 تعبير به «ملبس» در جمله «وَ مَلْبَسُهُمُ الاِقْتِصَادُ» که به عنوان دومين فضيلت مهم پرهيزکاران ذکر شده است اگر در معناى حقيقى به کار رود، اشاره به همان لباس ظاهرى است که بايد نه اسراف و تبذير در آن باشد و نه سخت گيرى و خساست، همان گونه که بسيارى از شارحان نهج البلاغه فهميده اند. اما اگر معناى لباس را منحصر در پوشش ظاهرى ندانيم، مفهوم گسترده اى پيدا مى کند که همه زندگى انسان را شامل مى شود; ✔️ يعنى اعتدال و ميانه روى تمام زندگى آنان را در برگرفته و همچون لباسى است بر قامت آنان... 🖍ادامه دارد .... ✍🏻 شرح خطبه متقين بامــــاهمـــراه باشــید🌹
‍ ‍ 🥀 "لیدا" از خوشحالی دیگه رو پام بند نبودم.بالاخره به آرزوم رسیده بودم و داشتم با عشقم ازدواج میکردم. آناهیدو دیگه ندیده بودم میدونستم از حسودی داره منفجر میشه‌. منم که کیفم کوک بود باهمه مهربون شده بودم و میخندیدم. اما نمیدونم زهرا چرا همش تو خودش بود و حرف نمیزد؟ از زهرای پرانرژی انگار چیزی نمونده بود.هروقتم میخواستم باهاش حرف بزنم جواب سربالا میداد یا پرمو باز میکرد. از شب خاستگاریم اینهمه بهم ریخته بود. تاریخ عروسی دقیقا یک ماه دیگه بود.تالار بزرگی رزرو کرده بودیم و الانم دنبال لباس عروس و کت شلوار و کارت عروسی بودیم. هرروز صبح کارن میومد دنبالم و شب برم میگردوند. خیلی باهم خوب شده بودیم ومنم خوشحال بودم.از اینکه کسی که دوسش دارم کنارمه احساس افتخار میکردم. جهیزیه هم قرار بود توافقی و با هم بخریم که اونا رو مامانامون انجام میدادن. یک شب که برگشتم خونه تصمیم گرفتم با زهرا حرف بزنم ببینم چشه. رفتم جلو در اتاقش و آروم باز کردم درو. دیدم مثل همیشه سرسجاده اش نشسته و با گریه با خدا حرف میزنه. ایستادم تا راز و نیازش تموم بشه. _سلام ابجی،قبول باشه. اشکاشو پاک کرد و گفت:سلام.خوبی؟ _مرسی.میتونم بیام تو؟ چادرشو از سرش درآورد و اشاره کرد برم تو. چراغ اتاقشو روشن کردم و رفتم نشستم رو تخت. _خب چه خبرا؟چی خریدین؟ _هیچی..بشین میخوام باهات حرف بزنم. سجادشو که گذاشت سرجاش،نشست کنارم و گفت:درخدمتم. _تو چرا انقدر تو همی؟چرا ناراحتی؟چرا دیگه زهرای همیشه نیستی؟ _چیزی نیست آبجی. _به من دروغ نگو خواهشا.باید بفهمم چت شده.بگو به من.من که غریبه نیستم. _از رفتنت یکم ناراحتم. دلیلش قانعم نکرد اما قبول کردم و بغلش کردم. _قربون آبجی خوشگلم بشم من میام بهتون سر میزنم نگران نباش.تنهات نمیزارم خواهری. به روم خندید و منم زیاد مزاحمش نشدم چون حوصله نداشت و خسته بود. از اتاقش رفتم بیرون و تو دلم گفتم:من که میدونم دردت رفتن من نیست. ناچار رفتم تو اتاقم و درو بستم. 🍃 بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌺•••﷽•••🌺 📌 قسمت (٥) ✍🏻 در جمله سوم نيز تعبير ؛ «مَشْيُهُمُ التَّوَاضُعُ» تنها اشاره به راه رفتن ظاهرى نيست. 🔹زيرا راه رفتن متواضعانه هر چند کار خوبى است اما در رديف نخستين صفات برجسته پرهيزکاران قرار نمى گيرد; ✔️ ولى هرگاه اشاره به معناى وسيع مشى باشد مفهومش اين است که همه رفتارهاى آنها آميخته با تواضع است. 🔹در واقع امام(عليه السلام) به سه اصل اساسى در آغاز اين خطبه اشاره فرموده است: 💢درستکارى، ميانه روى و تواضع💢 که بر سراسر زندگى پرهيزکاران حاکم است. 🖍ادامه دارد .... ✍🏻 شرح خطبه متقين بامــــاهمـــراه باشــید🌹
❤️ رمضان آمد و افطار و سحر، پی در پی با دُعایِ فرجَت روزه گشودن تا کی؟! کی شود یک سحر آقا تو شوی مهمانم؟ منتظر تا دَمِ مرگم زِ وفا می مانم... 💚 ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
↷❈🔅❂🌙❂🔅❈↶ 💫امام صادق علیه السلام فرمود: هر كس یك روز ماه رمضان را (بدون عذر)، بخورد – روح ایمان از او جدا مى‌شود.✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✳️ و تصویری بسیار محزون و آرامش بخش سوره طارق ، با صدای ملکوتی استاد عبدالباسط عبدالصمد 📸 قدیمی ترین تلاوت تصویری موجود از استاد عبدالباسط!
اسرار روزه _7.mp3
8.34M
۷ 💥پرخوری، حیا و عفت نَفْس را کم می‌کند، و سطح درندگی و طغیان آنرا افزایش می‌دهد! ※ هرچه میلِ انسان به آسمان، بیشتر می‌شود؛ میلش به پرخوری کمتر شده، و تحمل گرسنگی برایش آسان‌تر می‌گردد. 🎤