eitaa logo
مدح و متن اهل بیت
9.6هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
21.4هزار ویدیو
1.5هزار فایل
@Yas4321 ارتباط با ادمین @Montazer98745 ارتباط با مدیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 اللّهُم‌َّ_عَجِّلْ_لَوِلیِڪ‌َ_اَلْفَرَجْ
8.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 حجت‌الاسلام عالی 🔸سعی کنید دائم به یاد باشید... 👌کوتاه و شنیدنی
از آیت‌الله‌ درباره‌ ادای حق (سلام‌الله‌علیها) و اینکه چگونه ایشان را از خود خشنود کنیم، سوال شد. ✅ ایشان در پاسخ فرمودند: « زیاد بگوید: ✨ اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فَاطِمَةَ الْمَعصُومَةِ بِنْتِ مُوسَی بْنِ جَعفَرٍ علیهماالسلام» 📚 نشریه پیام آستانه، ویژه‌نامه کریمه، شماره دوم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️مراقب باشیم انتظار ما انتظار یهودی نباشد 🔹«نگاه غلط به مسئله انتظار که امروز بعضی از ما نسبت به حضرت مهدی (عج) داریم، یهود نسبت به پیامبر اسلام داشت. یهودیان بر اساس همین انتظار به سوی مدینه روانه شدند و در اطراف آن خیبر و… سکونت کردند تا به هنگام ظهور پیامبر آخر الزمان نخستین بیعت کنندگان با او باشند اما وقتی پیامبر موعود به رسالت مبعوث شد، نه تنها با او بیعت نکردند، بلکه در مقابل انجام رسالتش خدعه، توطئه و صف آرایی کردند و بارها تلاش کردند او را ترور کنند. 🔹آنها گمان می کردند که فاصله شان با پیامبر فاصله زمانی است، در حالیکه با آن حضرت، فاصله اخلاقی داشتند. ‼️ فاصله ی ما با مهدی موعود (عج) نیز فاصله ی اخلاقی و معنوی است این فاصله اگر برداشته نشود، دیر یا زود ما را از امام زمانمان جدا خواهد ساخت. 🔸 و در مقابل چه بسیار کسانی که در ظاهر اطلاعاتشان در مورد مباحث مهدوی کم است اما به دلیل پاکی درونی در واقع به امام عصر (عج) نزدیکند و پس از ظهورش بلافاصله به او می پیوندند.» 📌 آری، سلمان ها و اویس ها که در ظاهر از دوران و ادیان الهی گذشته و کتب آنها بی خبر بودند، پس از بعثت پیامبر خود را به پیامبر رساندند و بیعت کردند، چون فاصله ی معرفتی و اخلاقی را در نوردیده بودند. ⁉️ اما فاصله ما با امام زمان (عج) چقدر است؟!!! خدا کند ما به سرنوشت یهودیان مدینه دچار نشویم…
18.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| 🎤 آخرالزمان، بسترِ اوج حملات شیاطین و متراکم شدن آنها در زمین است! یکی از سپرهای انسان برای حفظ خود و دیگران، کتاب صحیفه سجادیه است، که صحیفه سجادیه جامعه، مشتمل بر هفت صحیفه امام سجاد علیه السلام می‌باشد.
✅لعنت شدگان در نزد خداوند ✍آیت الله مجتهدی(ره) : کسانی که ازدواجشان را به تاخیر می اندازند با وجود اینکه به تمکن مالی رسیده اند. مردی که خود را شبیه زنان می کند در حالی که خداوند او را مرد آفریده است و و زنی که خود را شبیه مردان می کند درحالی که خداوند او را زن آفریده است. فریب دادن و تمسخر مردم (مثلا) به مسلمانی گوید: بیا چیزی به تو بدهم، و چون آمد می گوید: گردن کلفت برو دنبال کار و کار کن ! (یا) به نابینایی گوید، مواظب باش به فلان حیوان برخورد نکنی در حالی که مقابل او چیزی نیست (یا) اگر کسی سراغ خانه ای از او می گیرد ،(عمدا) آدرس اشتباهی می دهد.
مدح و متن اهل بیت
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ #پارت‌چہل‌‌و‌سوم حرصی نگاش کردم که نیششو باز کردو گفت _من که مسافرت با ماشینو خیلی دوس
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ محبوبه _ قربان ماموریت منو ستوان علی دوست کنسل شد. _چی؟!! کی کنسل شد؟! محبوبه _ امروز صبح سرهنگ دستور دادن که منو ستوان دیگه به مشهد نیایم...و فقط شما و سروان ماهانی به همراه نیرو های امنیتی مشهد ماموریتو جلو برین! _بسیار خب... پس به سرهنگ اطلاع بدین که از پرواز جا موندیمو الان با ماشین داریم می ریم! محبوبه _ چشم قربان! سفر به سلامت! _ممنونم محبوبه جان! یا علی!! و تماسو قطع کردم. بردیا فوری گفت _چی شده؟ نگاهش کردمو گفتم _ امروز صبح سرهنگ دستور دادن که دوتا ستوان دیگه به مشهد نیاین...و فقط ما دوتا به همراه نیرو های امنیتی مشهد ماموریتو جلو بریم! بردیا متفکر در حال رانندگی بود... پسورد گوشی بردیا رو زدم و به حسین زنگ زدم بعد از دو بوق جواب دادو طبق معمول به من فرصت حرف زدن ندادو خودش شروع به چرت و پرت گفتن کرد _وای داداش به دادم برس که دختر خالت منو کشت! و صدای حرصی سوگند بلند شد که می گفت _خیلی پروویی من تو رو کشتم یا تو منو کشتی؟؟ خندیدمو گفت _احوالتون چه طوره دایی؟؟ زندایی همچنان داره از دست کارات حرص میخوره؟ بردیا که فهمید دارم با حسین حرف می زد اشاره کرد گوشیو بزارم رو ایفون(حالت بلندگو). صدای حسین اومد که با گریه مصنوعی می گفت _داغونم جغله جوون! زنداییت منو از گشنگی کشت! نه صبحونه بهم میده نه ناهار! بیا طلاقمو ازش بگیر جون اون شوهر گوگولیت! منو بردیا خندیدیمو سوگند حرصی گفت _ می بینی دریا! از دیشب تا الان یه هفتاد هشتاد تایی از نخ موهام سفید شده! 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ خندیدمو گفتم _مردا همینن سوگند! بردیا امروز انقد دست دست کردو حاضر نشد که از پرواز جا موندیمو از شانس گندمون پرواز بعدی مشهد واسه فردا بود! حسین خندیدو بردیا انگشتشو کرد تو پهلوم منم تو جام پریدمو یه چش غره حسابی براش رفتم ! حسین_ بردیا ! دمت گرم! تو که از زنا لباس پوشیدنت بیشتر طول میکشه! سوگند خندیدو گفت _الان کجایین؟ دریا_ تازه از سعادت شهر زدیم بیرون... اگر همینجوری پیش بریم و بین راه توقف نداشته باشیم شب می رسیم مشهد! سوگند_ به سلامتی! میرین هتل؟ نگاه سوالیمو به بردیا دوختم که گفت _نه میریم خونه سازمانی ! سوگند_ اهان!! خوش بگذره! بچه ها دعا واسه ما یادتون نره ها! حسین گفت حسین_ دریا !دریا! _جانم ! جانم! حسین_ بی بلا ! بی بلا! _عه! درست بحرف ببینم! خندیدو گفت حسین_از این پارچه سبزا هستا که می بندن به ضریح... _خب؟ حسین_ بی زحمت یه دو متریشو بخر! _وا!! واسه چی می خوای؟ _واسه سوگند! میخوام ببندی به ضریح امام رضا«علیه السلام» شاید فرجی شدو خدا شفاش داد! یکم به حرفاش فکر کردم تا منظورشو گرفتم به بردیا خیره شدمو با بردیا زدیم زیر خنده و صدای جیغ جیغ سوگند بلند شد! سرفه مصلحتی کردمو جدی گفتم _حسین لودگی رو بزار کنار ... بگو ببینم از سازمان و اوانسیان چه خبر؟؟ جدی شدو گفت _فعلا همه چیز امن و امانه! بردیا_ نمی دونین چرا برنامه عوض شده؟؟ کمی سکوت کرد که گفتم _بچه ها؟! هستین؟ 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ★ ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ _دیشب می خواستن حرم امام حسینو بمب گذاری کنن که جلوشونو گرفتن و نتونستن به خواسته کثیفشون برسن! حشد الشعبی عراق (یکی از ارگان های نظامی عراق که همانندنیروی بسیج ایران )ردشونو توی ایران زدن! بابهت گفتم _ایران؟؟؟؟!!! سوگند _ اره! احتمالا زیر سر این اوانسیان حیوون باشه! نتونستم چیزی بگم که بردیا گفت _خب این مسئله و پرونده که به عهده سپاهه! حسین_ اره! نیرو های اطلاعاتی سپاه پیگیرشن و انشاالله به زودی دستگیرشون می کنن! اما این پرونده استثناست و ماهم باهاشون همکاری می کنیم! به احتمال زیاد منو سوگند به جای ستوان رجایی و علی دوست بیایم مشهد! ******** بردیا لب تابو از سردار رضوی گرفتو بعد از احترام نظامی از اتاق خارج شد. سردار رو به من گفت _دخترم شما همراه ستوان مهری برین تا گریمتون کنن! هردو احترام گذاشتیمو از اتاق بیرون اومدیم. قرار بود منو بردیا با یه کم گریم بریم به محلی که رد طهورا رو زدن و طبق برنامه دستگیرش کنیم! بعد از گریم با بردیا سوار یه بی ام وه مشکی شدیم و به سمت 17 شهریور راه افتادیم... با کمی پرس و جو مرکز تجاری اسمان رو پیدا کردیم! با هم واردش شدیمو به سمت بوتیکی که طهورا داخلش بود رفتیم. با دیدنش تموم نفرتای عالم توی دلم سرازیر شد. دست باند پیچی شدشو به موهای چتریش کشیدو با ناز گفت _اهلا و سهلا! (خوش امدید!) هر دوی ما گریم و لباس عربی به تن داشتیم! من عبای عربی و روبنده پوشیده بودمو با شکم مصنوعی7ماهه. بردیا هم دشداشه (لباس عربی مردانه) پوشیده بود با کلی ریش و چفیه عربی و عینک مستطیلی. خیلی تغییر کرده بودیم و شناساییمون خیلی خیلی سخت بود... بردیا با لهجه عربی به انگلیسی گفت _we want a scarf! (ما یه روسری می خوایم!) فاطمه یا همون طهورا لبخندی زدو به سمت قفسه ی روسری ها رفت. بردیا نا محسوس نگاهی به اطرافش کردو با لبخند دستمو گرفت. 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ★ ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ~~~🌸🐾🌸~~~~~~
🔸🔸🔸 🔸🔸 🔸 ﴾﷽﴿ بردیا نا محسوس نگاهی به اطرافش کردو با لبخند دستمو گرفت. این یعنی بوتیک دوربین نداره! اینجوری خیلی کارمون اسونتر میکرد اما بازم باید محتاط باشیم ممکنه دوربیناشون پنهون باشه! سعی کردم خودمو بی حال نشون بدم ! طهورا با چند مدل روسری به سمت ما اومدو وقتی دید من دارم از حال میرم گفت _are you okay madam?! (خانم حالتون خوبه؟!) بردیا هول کرده منو نگاه کردو مضطرب خیره ام شدو از طهورا یه صندلی خواست. منم که دیدم نقشم حسابی گرفته یه جیغ خفیف که مثلا ناشی از درد بود زدم که فاطمه با هول رو به بردیا گفت _do you want a ambolans?? (امبولانس میخواین؟) بردیا که از چرت و پرتای انگلیسی طهورا خندش گرفته بود با سرفه گفت _no! we have car! Can you help me? (نه! ماشین داریم ! کمکم می کنین؟) طهورا همونطور که لامپای بوتیکو خاموش می کرد کلید به دست سرشو به معنای اره تکون دادو همراه ما به پارکینگ اومد! به پارکینگ که رسیدیم سریع دست طهورا رو گرفتمو به فارسی گفتم _بدون سرو صدا همراهم بیا! ترسیده گفت _ شما کی هستی؟ بردیا به سمت ستوان مهری رفتو بعد از گرفتن دستبند به دست طهورا زدو ریششو کندو گفت _ همونی که از ترس گیر افتادن به دستشون تغییر چهره دادیو اومدی اینجا با هویت سارا زنگنه! طهورا ترسیده گفت _ اقا بردیا!!! نگاهشو به من دوختو گفت _در....دریا !! *********** 🌟ادامه دارد🌟 به قلم 👈 رز✍ 🔸 🔸🔸 🔸🔸🔸 ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ★ ┅═══✼🖤✼═══┅┄ ★ ~~~🌸🐾🌸~~~~~~