🌱 *بریم سراغ ماجرا و البته خاطرهی بعدی*
از هفته پیش که برنامه امتحانیهارو دادن تا این هفته که شروع بشه هرروز صدای بلند مامانم میاد که:
- سارااا، میدونی چندروز تا امتحانت مونده؟ پس کی میخوای شروع کنی؟
هر روز این سوال تکرار میشه تا شب قبل از امتحان. انگار استرس مامان از من خیلی بیشتره! 🙁
ظهر که از مدرسه میام خونه مامان بدو بدو ناهارمو میده و میگه: سریع دفتر کتابتو بیار که اگه از الآنم شروع کنی به خوندن، وقت کم میاری.
😐 یهو دلشورهای میگیرم و میرم سریع دفتر کتابمو میارم و مامان شروع میکنه از اول باهام درسا رو مرور کردن: خب این درس اول و که صد بار باهات کار کردم، باید الآن همشو حفظ باشی. بریم از درسهای بعدی شروع کنیم که سختتره.
یه ساعتی کار میکنیم.
میرم توی فکر، اوایل احساس میکردم من و مامان با هم درس یاد میگیریم، اما الآن حس میکنم که دارم واسه خوشحالی مامان درس میخونم.
یه جورایی فقط برای مامان ...
- سارااا، کجایی؟؟! چرا حواست نیست؟ چند بار بپرسم یه سؤال رو؟؟!
با جیغ مامان از فکر میام بیرون.
احساس میکنم که هیچ میلی به خوندن هیچ کدوم از این فصلهای کتاب ندارم.
از اونور، هی صدای مامان میاد که:
- این چی میشد؟ اینو بلدی؟
اول یه دور بخون بعدش مرور کن که بیای ازت بپرسم.
تا ساعت ۴ بخون که وقت مرور داشته باشی.
آخه باید سر شب هم بخوابی که صبح انرژی داشته باشی، یه وقت امتحانت خراب نشه.
😖 مدااام صدای تذکرهای مامان تو گوشمه،
مدام حرفای تکراری و پیگیری های زیادش.
البته بدم نیست.
هیچ دلیلی نداره من نگران درسم باشم. بالاخره یکی هست که بجام حرص بخوره.
کاش میدونست اگه این حرفا رو نمیزد، من خودم بهتر میتونستم درسام رو مدیریت کنم.
چی؟! درسای من؟! یا درسای مامان ؟!!
واقعاً دیگه حوصله غرغرا و نصیحتهاشو ندارم 😣
فردا میشه و میرم سر جلسه امتحان.
سوال اولو که میخونم، میبینم انگار هیچی یادم نیست.
اصلاً یادم نمیاد که جوابش چی بود؟
البته خیلیهم برام مهم نیست، فوقش میخواد نمرم پایین بشه دیگه؟ برای چی الکی استرس بگیرم.
اصلاً بزار یه بارم نمرم پایین شه، چی میشه مگه؟!
یهو صدای غرغرای مامان تو سرم منفجر میشه.
وااای، اگه نمرم کم شه، باید تا شب نصیحت بشنوم و حتی برای امتحان بعدی بیشتر باهام کار میکنه.
به هر زحمتی که هست به ذهنم فشار میارم و یکمم از برگه دوستم نگاه میکنم تا بالآخره برگه پر میشه و میرم که تحویل بدم.
از یه طرف خوشحالم که امتحانم رو خوب دادم و دعوا و غر در انتظارم نیست.
از یه طرف ناراحتم که دارم برای مامان درس میخونم نه خودم.
کاش بالآخره یه روزی تموم شه این روزا ...
•••••••••••••••••••••••••••••••••
❓ *حالا سؤال اینه، آیا واقعاً نتیجهی کوتاه مدت توی درس، اینقدر مهمه که ما احساس هویت فرزندمون رو از بین ببریم؟*
❓ *ما چقدر توی درس و مشق فرزندمون این مدلی هستیم؟*
❓ *الآن فرزندم درسخون شد؟ یا از ترس من فعلاً ادای درس خوندن در میاره؟!*
#موانع_احساس_هویت
#آقابالاسربودن
🔗 #انگیزه_درونی_و_مسئولیت_محوری
🆔 @nahaletarbiat