eitaa logo
مدرسه مهدوی 🌤
7.7هزار دنبال‌کننده
705 عکس
194 ویدیو
284 فایل
این کانال باهدف انتشار محتوا پیرامون حضرت مهدی(عج) ویژه #کودک و #نوجوان، برای مربیان و والدین گرامی تشکیل شده است. کانال مدرسه مهدوی زیر نظر معاونت کودک و نوجوان مرکز تخصصی مهدویت قم می باشد 0233781415 ادمین: @Kodak_Nojavan_Mahdaviat @ Mm_31312
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸سال جدید متبرک به دو است... (پیام نوروزی رهبر انقلاب به مناسبت آغاز سال1400) 🖌کانال 🌤〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ @madreseh_mahdavi 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️🌤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📖فصل اول 💠 صدای سم اسبان و اُشتران، سکوتِ چیره‌شده بر محوطه بیابان را می‌شکند. بانگ زمزمه و سوسوی ملایم باد هم با آن همراه شده، شب سردی‌ست... سوز هوا لرزش خفیفی بر تمام تنم انداخته. افسار اسب را محکم‌تر به‌دست می‌گیرم، تا با بی‌حسی ناشی از سرما که می‌خواهد در دستم نفوذ کند، مقابله کنم. آهی از بینی‌ام بیرون می‌زند و با مه‌ای که در فضای روبه‌رویم پخش شده، درمی‌آمیزد. پاهایم درست مثل دستانم، کم‌کم رو به بی‌حسی می‌روند. مکثی می‌کنم و نگاهم را به آسمان سیاه و تیره می‌دوزم. ستاره‌ها پرتوی ضعیفی دارند؛ اما ماه همچنان میان ابرهای سیاه گم شده و هیچ از آن پیدا نیست. - صفیه! صدای ضعیفش را از کجاوه شتر می‌شنوم: - بله سرورم؟ افسار اسب را به‌دنبال خود می‌کشم و نزدیک کجاوه می‌روم. صفیه پرده کجاوه را کنار می‌زند و قبل‌ازاینکه بخواهم سخنم را به زبان بیاورم، زودتر و دل‌نگران می‌گوید: - هوا لحظه‌به‌لحظه سردتر می‌شود. می‌ترسم حال نامساعد بانو نرگس خاتون، بیشتر رو به وخامت برود. به برق چشمانش که در تاریکی جلوه‌گرشده، زل می‌زنم و سری به‌معنای تأیید تکان می‌دهم: - همین نزدیکی اُتراق می‌کنیم. کاروان کوچکمان باز می‌ایستد. همان اندک نور ضعیف ستاره‌ها برای پیدا کردن درخت و بریدن چند قطعه‌ چوب یاری‌ام می‌کنند. به‌محض روشن شدن آتش، رفته‌رفته موجی از روشنایی، فضا را بیشتر قابل تشخیص می‌کند. نزدیک شتری که حالا بر زمین نشسته می‌روم و کنار کجاوه می‌ایستم: صفیه! می‌توانید به‌همراه بانو نرگس خاتون و کنیزان دیگر پیاده شوید.صفیه با اوج ادب و احترام، یک دست نرگس خاتون را می‌گیرد و کنیزی دست دیگرش‌ را، کنیزان دیگر نیز پشت‌سر آنها پیاده شده و به‌همراه یکدیگر دور آتش می‌نشینند. من نیز روبرویشان نشسته و دستانم را نزدیک آتش می‌گیرم تا هرم گرمایش، کمی از سردی وجودم کم کند، خیره به شعله‌ آتش زمزمه می‌کنم: - حتماً برایتان سخت گذشت، بانو. آهی می‌کشد و با صدای آرام و محجوبی می‌گوید: - سختی راه را می‌گویید، یا زجر زندان عباسی را؟ جناب عثمان! به خدا قسم که این راه برایم هیچ دشواری و مشقتی ندارد، حالا که از زندان رها شده‌ام، چیزی جز دربند حکومت بودن، برایم سخت و طاقت‌فرسا نیست. انگار که قدرت سخن گفتن را از دست داده باشم، چیزی نمی‌توانم بگویم. همچنان که نگاهم در بین شعله‌های آتش گم شده، افکارم را به زبان می‌آورم: - حق دارید، چندی از عمر خود را در زندان سیاه و نمورِ حکومت عباسی گذراندن، درد کمی نیست. به‌محض اینکه بانو لب به سخن می‌گشاید، برای یک لحظه نگاهم از شعله‌ی آتش جدا می‌شود و با برق اشکی که در چشمانش می‌درخشد، تلاقی پیدا می‌کند: - درد بزرگ‌تر برای من، داغیست که بعد از شهادت امام بر سینه‌ام مانده، زخمی که محال است کهنه شود! زجر بزرگ‌تر برای من وقتی بود که بعد از تولد فرزندم، از سمت مدینه به سوی سامرا آمده و مورد آزار برادر ناخلف امام، جعفر، قرار گرفتم. صدایش در گلو می‌شکند و سخنش ناتمام می‌ماند‌. مابقی ماجرا را خوب می‌دانم... بعد از همه‌ اتفاقات بود که گرفتار زندان شد. وقتی جعفر به اهدافی که داشت دست نرسید، درباره کنیزان برادرش تهمت زد و گفت که در میان آنها کنیز بارداری وجود دارد که اگر بچه‌اش را به‌دنیا بیاورد، دولت شما با دست او از بین می‌رود. بعداز‌آن خلیفه معتمد، مأموری را به دنبالم فرستاد و دستور داد که کنیزان امام را به خانه قاضی ببرم، تا آنها را بررسی کرده و اعلام کنند که بچه‌دار نیستند. کنیزان که بانو نرگس خاتون هم میان آنها بود، زندانی شده و حالا هم که چیزی از آنها نیافتند، دولت عباسی رهایشان کرده. صدای برخاستن ناله‌‌ کنیزی که کنار بانو نشسته، هم‌زمان با چکیدن اشک‌های بانو می‌شود، صفیه هم بی‌تاب است؛ اما سعی در آرام کردنشان دارد. - بانو جان! خدا را شکر که اکنون سالم هستید، از زندان نجات یافتید و باهم به سوی بغداد می‌رویم. خاطرات گذشته، تنها باعث رنجش خاطرتان می‌شود. با حرف‌های بانو، انگار داغ امام از نو قلبم را به آتش می‌کشد. داغی که سامرا را سیاه‌پوش کرد و اهل آن را یتیم! عجیب نیست، اگر بگویم آن روز از خودبی‌خود شده بودم؛ از حیرتی که بر دلم لانه کرده بود، از این کوچی که خیلی زودتر از آنچه که انتظار می‌رفت، صورت گرفت. 🔶ادامه داستان در👇 🖌کانال 🌤〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ @madreseh_mahdavi 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️🌤
با همه‌ جان، خود را وقف خدمت به حضرت ساخته و هم‌پای او بودم، حتی قبل از به‌دنیا آمدنش! از یازده سالگی در دامان پرمهر پدر بزرگوارش، امام هادی(ع) پرورش یافتم. محال است که لحظه‌های تلخ و زجر‌آور آن روزها از خاطرم محو شود. غسل امام، کار ساده‌ای نبود! برای منی که علاقه‌ام به او بی‌حدّوحساب بود و در تمام طول مدت بیماری‌اش کنار بالینش حضور داشتم، شبیه مرگ بود یا بدترازآن! مرگ تدریجی که آدمی را زجرکش می‌کند. دست‌هایم لرزشی به خود گرفته بودند که تابه‌حال در طول عمرم، چنین مستأصل و بی‌قرار نبوده‌ام. امام رفته بود، اما آنچه دل‌گرمی می‌داد و قلبم را قوت می‌بخشید، حضور پاره‌جگرش بود، کسی که یادگار امام و تسلی‌بخش دل داغ‌دیده‌ام بود. نظار‌ه‌ چهره‌اش که به زیبایی ماه شب‌چهارده بود، کمی شوریده حالی‌ام را سامان می‌بخشید و مرحمی می‌شد بر زخم سختی که بعد از فوت امام بر قلبم رخنه کرده بود. وقتی از موج خاطرات بیرون کشیده می‌شوم که خورشید آرام‌آرام به صحنه آسمان پا می‌گذارد. - خورشید در آستانه طلوع است، بهتر است دیگر برخیزیم. - جناب عثمان! درحالی‌که نیم‌خیز شده‌ام، تا برخیزم با صدای بانو دوباره به جای خود برمی‌گردم‌ و روی تخته چوبی می‌نشینم: - بله بانو؟ - پرسیدید که آیا سخت گذشته؟ زندان بله، اما این راه با وجود همراهی همسر دلسوزتان و مرد امینی چون شما که مورد وثوق امام بوده، هیچ دل‌نگرانی برای من نداشت. پلکی می‌زنم و آرامش همچون خون در رگ‌هایم جریان پیدا می‌کند: - بانو به ما لطف دارند. سر تکان می‌دهد و با اطمینان می‌گوید: - این سخنان نه از روی لطف که عین واقعیت است، به‌خداسوگند که در امین بودن شما شکی نیست، مگر می‌شود از یاد برد که امام در حضور خواص شما را جانشین خود معرفی کرد و فرمود:«از وی پیروی کنید و پراکنده نگردید که در دین خود به هلاکت می‌رسید.» 🖌کانال 🌤〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ @madreseh_mahdavi 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️🌤
هدایت شده از مدرسه مهدوی 🌤
📣📣 📱مسابقه بزرگ 🌸به مناسبت 🎁همراه با 👌🤩🤩 🥇نفر اول 500 هزار تومان 🥈سه نفر دوم هر نفر: 300 هزار تومان 🥉سه نفر سوم هر نفر: 200 هزار تومان 🏅سی و پنج نفر چهارم: 100 هزار تومان 🛍همچنین به هر 42 نفر منتخب،پک محصولات فرهنگی به ارزش 100 هزار تومان تعلق خواهد گرفت. 👦(ویژه دبستانی ها)🧕 📑 جهت کسب اطلاعات بیشتر و دریافت فایل PDF رایگان کتاب به کانال در ایتا به نشانی👇 https://eitaa.com/joinchat/3867410491C4ccb5e87fe مراجعه نمایید. ⏰ 🗓آخرین مهلت ارسال پاسخ: 8 اریبهشت1400 مصادف با سالروز (علیه السلام) 💠جهت شرکت در مسابقه کد پاسخنامه کتاب را همراه با نام و نام خانوادگی به شماه (30001368001375) پیامک نمایید. 🎉قرعه کشی : 24 اردیبهشت1400 مصادف با 🎉🎉🎉🎉🎉🎉🎉 🤝همراه ما باشید در بروزترین و جامع ترین کانال مهدوی (کودک و نوجوان)👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3867410491C4ccb5e87fe
هدایت شده از مدرسه مهدوی 🌤
کتاب مهدی یاوران1.pdf
21.39M
📚 فایل PDF 🎉به مناسبت 🎉 🎁همراه با 👌🤩🤩 🥇نفر اول 500 هزار تومان 🥈سه نفر دوم 300 هزار تومان 🥉سه نفر سوم 200 هزار تومان 🏅سی و پنج نفر چهارم 100 هزار تومان 🛍همچنین به هر 42 نفر منتخب،پک محصولات فرهنگی به ارزش 100 هزار تومان تعلق خواهد گرفت. 📑 جهت کسب اطلاعات بیشتر در رابطه با به کانال در ایتا مراجعه کنید. 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3867410491C4ccb5e87fe
📣📣قابل توجه دانش آموزان پسر متوسطه اول: آیین نامه پویش به زودی در کانال ارسال می شود.
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺 پیام تبریک تعدادی از کارکنان محترم مرکز تخصصی مهدویت حوزه علمیه قم به مناسبت و به عزیز کشور 🖌کانال 🌤〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️ @madreseh_mahdavi 〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️🌤
مسابقه بزرگ همراه با 👇👇
هدایت شده از بلاغ | دستیار فرهنگی
💐بمناسبت ، سالروز ولادت منجی عالم بشریت؛ 🎁مسابقه بزرگ " " ویژه نیمه شعبان برگزار می گردد ✍️معاونت فرهنگی و تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی با همکاری مرکز تخصصی مهدویت، به مناسبت نیمه شعبان، سالروز ولادت حضرت ولی عصر(ارواحنا فداه) مسابقه بزرگ "مهدی یاوران" ویژه کودک و نوجوان را برگزار می کند. 🌟 نفر اول ۵۰۰ هزار تومان 🌟 نفر دوم ۳۰۰ هزار تومان 🌟۴۲ نفر سوم هرکدام ۱۰۰ هزار تومان 💢لطفا جهت کسب اطلاعات بیشتر و شرکت در مسابقه و همچنین روی لینک زیر کلیک کنید 👇👇👇 https://www.balagh.ir/content/14258 📲لینک دانلود فایل https://www.balagh.ir/sites/default/files/media/file/www-balagh-ir-u6901n14258.pdf 🖥لینک سامانه مسابقه؛ quiz.balagh.ir 🆔 @balagh_ir