eitaa logo
مدرسه عشق شهر گوجان
116 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
5هزار ویدیو
49 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺➺ ‌ بارش ッ: ✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈> 🔸داســـــــ 📚ـتان شــ🌙ــب ☕️🔸 *گردن بند جینی* @Basijgoojan موضوع:پندآموز جینی دختر زیبا👧 و باهوش پنج ساله ای بود یک روز که همراه مادرش برای خرید به فروشگاه رفته بود، چشمش به یک گردن بند مروارید بدلی افتاد که قیمتش ۱۰/۵ دلار بود، دلش بسیار آن گردن بند را می خواست. پس پیش مادرش رفت و از مادرش خواهش کرد که آن گردن بند را برایش بخرد. مادرش گفت : خوب! این گردن بند قشنگیه، اما قیمتش زیاده ، خوب چه کار می توانیم بکنیم! من این گردن بند را برات می خرم اما شرط داره، وقتی به خانه رسیدیم، یک لیست مرتب از کارها که می توانی انجام شان بدهی رو بهت میدم و با انجام آن کارها می توانی پول گردن بندت رو بپردازی و البته مادر بزرگت هم برای تولدت چند دلار تحفه میده و این می تونه کمکت کنه. جینی قبول کرد… او هر روز با جدیت کارهایی که برایش محول شده بود را انجام می داد و مطمئن بود که مادربزرگش هم برای تولدش برایش پول هدیه می دهد. بزودی جینی همه کارها را انجام داد و توانست بهای گردن بندش را بپردازد. وای که چقدر آن گردن بند را دوست داشت. همه جا آن را به گردنش می انداخت؛ کودکستان، بستر خواب، وقـتی با مادرش برای کاری بیرون می رفت، تنها جایی که آن را از گردنش باز می کرد حمام بود، چون مادرش گفته بود ممکن است رنگش خراب شود! پدر جینی خیلی دخترش را دوست داشت. هر شب که جینی به بستر خواب می رفت، پدرش کنار بسترش روی کرسی مخصوصش می نشست و داستان دلخواه جینی را برایش می خواند. یک شب بعد از اینکه داستان تمام شد، پدرجینی گفت : جینی ! تو من رو دوست داری؟ - اوه، البته پدر! خودت می دانی که عاشقتم. - پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!!! - نه پدر، اون رو نه! اما می توانم عروسک مورد علاقه ام رو که سال پیش برای تولدم به من هدیه دادی رو به خودت بدم، اون عروسک قشنگیه ، می توانی در مهمانی هات دعوتش کنی، قبوله ؟ - نه عزیزم، باشه، مشکلی نیست… پدرش روی او را بوسید و نوازش کرد و گفت : ” شب بخیر عزیزم. هفته بعد پدرش مجددا ً بعد از خواندن داستان، از جینی پرسید : - جینی ! تو من رودوست داری؟ - اوه، البته پدر! خودت می دانی که عاشقتم. - پس اون گردن بند مرواریدت رو به من بده!!! - نه پدر، گردن بندم رو نه ، اما می توانم اسب کوچک و قشنگم رو بهت بدم، او موهایش خیلی نرم و لطیفه ، می توانی در باغ با او قدم بزنی ، قبوله؟ - نه عزیزم، باشه، مشکلی نیست… و دوباره روی او را بوسید و گفت : خدا حفظت کنه دختر زیبای من، خوابهای خوب ببینی. چند روز بعد، وقتی پدر جینی آمد تا برایش داستان بخواند، دید که جینی روی تخت نشسته و لب هایش می لرزد. جینی گفت : پدر بیا اینجا ، دست خود را به سمت پدرش برد، وقتی مشتش را باز کرد گردن بندش آنجا بود و آن را در دست پدرش داد. پدر با یک دستش آن گردن بند بدلی را گرفته بود و با دست دیگرش، از جیبش یک قوطی مخمل آبی بسیار زیبا را بیرون آورد. داخل قوطی، یک گردن بند زیبا و اصل مروارید بود!!! پدرش در تمام این مدت آن را نگهداشته بود. او منتظر بود تا هر وقت جینی از آن گردن بند بدلی صرف نظر کرد، آن وقت این گردن بند اصل و زیبا را برایش هدیه بدهد… * این مسأله دقیقاً همان کاری است که خدا در مورد ما انجام میدهد! او منتظر می ماند تا ما از چیزهای بی ارزش که در زندگی به آن ها چسپیدیم دست برداریم، تا آن وقت گنج واقعی اش را به ما بدهد.* ➖🔝🍂اللّهمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّڪَ‌الفَرَج🍂🔝➖ ➬ ♡ @Basijgoojan _امام_زمان_عج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴🌴ذکری برای دوری از غیبت🌴 روزی یکی از اولیا به حضرت الیاس و حضرت خضر (علیه السلام) شکایت کرد که مردم زیاد می کنند و غیبت هم از گناهان کبیره است و هر چه آنها را نصحیت می کنم و آنها را منع از غیبت می کنم ، به حرفم اعتنایی نمی کنند و آن عمل قبیح را ترک نمی کنند . چه کنم ؟ 👈حضرت الیاس (علیه السلام) فرمود : چاره این کار این است که وقتی وارد چنین مجلسی و دیدی غیبت می کنند ، بگو: الله الرحمن الرحیم و صلی الله علی محمد و آل محمد» را بر اهل مجلس موکل می کند که هر وقت کسی خواست غیبت کند آن ملک جلوی این عمل زشت را می گیرد و نمی گذارد غیبت شود . سپس حضرت خضر (علیه السلام) فرمود : وقتی کسی در وقت بیرون رفتن از مجلس بگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم و الله علی محمد و آل محمد» , حضرت حق ملکی را می فرستد تا نگذارد که اهل آن مجلس غیبت او را کنند. 📚 داستان های صلوات ص۵۷ 🌺 @Basijgoojan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃 پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد. پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد. پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده. پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت. پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم. پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت. پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟ ‌‌🌎‍@Basijgoojan
تلاش شبطان😳☀💥 💮 پيرمردى در روستايى هرروز براى نماز صبح از منزل خارج وبه مسجدمى رفت دريك روز بارانى ، صبح براى نماز از خانه بيرون امد چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد ، خيس وگلى شد💥 به خانه بازگشت لباس راعوض كرد ودوباره برگشت پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد .ديد در جلوى در جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اًى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى ؟😳 💮جوان گفت نه ، اى پيرمرد. ، من شيطان هستم 💮 براى بار اول كه بازگشتى الله ﷻ به فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم🌴 ❕ براى باردوم كه بازگشتى الله ﷻ به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم 🌴 ❕ ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى الله ﷻ به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم 🌴 براى همين آمدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى☀ 💮 گر تو آن پیر خرابات باشی فارغ ز بد و بنده ی اللهﷻ باشی شیطان به رهت همچو چراغی بشود 💮تا در محضر دوست همیشه حاضر باشی🌺🌺 @Basijgoojan 💮بازي فوتبال 90 دقيقه 🔵 سريال تلوزيوني 60 دقيقه 🔘 فيلم سينمايي 130 دقيقه ⭕ نماز 5 دقيقه ♦ برای خردمندان : 💮 درواتساب 300 دوست 💮 دراینستا 500 دوست 💮 درتلفن 80 دوست 💮 درمحله 50 دوست 🔺 درسختی ( یک نفر ) 🔻 درجنازه ات ( خانواده ) 🔺 درقبرت ( خودت تنها ) 💮 تعجب نکن ! این واقعیت زندگی است 💮 ( چیزی جز نمازت برایت نمی ماند..... )🌺🌺 🍁 چند دقیقه نشستن بعد از نماز واجب بهترین وقتی است که خداوند رحمتش رانازل می کند🌴 🍁 استغفار کن و تسبیح بگو وآیة الکرسی بخوان فراموش نکن که تو درمهمانی پروردگارت ھستی اللهم صلي علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌺🌺🌺@Basijgoojan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⏰بهترین زمان برای نوشیدن شیر یک ساعت قبل ازخواب است: @Basijgoojan 🥛دراین بازه زمانی شیر باتحریک سلول‌ها، آرامش رابه بدن بازمیگرداند و فردبه دنبال آن راحت‌ترخواهدخوابید
داستان امشب🍃🌺 @Basijgoojan آموزگار سر کلاس گفت: کشتی مسافران بر عرشه در حال گردش و سیاحت بودند قصد تفریح داشتند امّا، همه چیز همیشه بر وفق مراد آدمی نیست! کشتی با حادثه روبرو شد و نزدیک به غرق شدن و به زیر آب فرو رفتن! روی عرشه زن و شوهری بودند هراسان به سوی قایق نجات دویدند امّا وقتی رسیدند، فهمیدند که فقط برای یک نفر دیگر جا مانده است! در آن لحظه، مرد همسرش را پشت سر گذاشت و خودش به درون قایق نجات پرید زن مبهوت، بر عرشۀ کشتی باقی ماند! کشتی در حال فرو رفتن بود زن در حالی که سعی می‌کرد در میان غرّش امواج دریا، صدای خود را به گوش همسرش برساند فریاد زد و کلامی بر زبان راند آموزگار دم فرو بست و دیگر هیچ نگفت از شاگردان پرسید: به نظر شما زن چه گفت؟ هر کسی چیزی گفت بیشتر دانش‌آموزان حدس زدند که زن گفت: بیزارم از تو! چقدر کور بودم و تو را نمی‌شناختم آموزگار خشنود نگشت ناگاه متوجه شد پسرکی در تمام این مدّت سکوت کرده و هیچ سخن نمی‌گوید! از او خواست که جواب گوید و اگر مطلبی به ذهنش می‌رسد بیان کند پسرک اندکی خاموش ماند و سپس گفت: خانم معلّم! بر این باورم که زن فریاد زده است که مراقب فرزندمان باش! @Basijgoojan آموزگار در شگفت ماند و پرسید: مگر تو قبلاً این داستان را شنیده بودی؟ پسرک سرش را تکان داده گفت: خیر امّا مادر من هم قبل از آنکه از بیماری جان به جان‌آفرین تسلیم کند به پدرم همین را گفت آموزگار با ندایی حزین گفت: آری! پاسخ تو درست است کشتی به زیر آب فرو رفت مرد به خانه رسید و دخترشان را به تنهایی بزرگ کرد و پرورش داد سال‌ها گذشت مرد به همسرش در آن عالم پیوست! روزی دخترشان هنگامی که به مرتب کردن اوراق و آنچه که از پدرش باقی مانده مشغول بود دفتر خاطرات پدر را یافت دریافت که قبل از آنکه پدر و مادرش به مسافرت دریایی بروند، معلوم شده بود که مادرش به بیماری لاعلاجی دچار شده بود که دیگر زندگی او چندان به درازا نمی‌کشید! در آن لحظۀ حساس، پس در حقیقت پدر از تنها فرصت زنده مانده برای پرورش دخترشان سود جُسته بود! پدر در دفتر خاطراتش نوشته بود: چقدر مشتاق بودم که با تو در اعماق اقیانوس مقرّ گیرم، امّا به خاطر دخترمان گذاشتم که تو به تنهایی به ژرفنای آب‌های دریا بروی داستان خاتمه یافت کلاس در خاموشی فرو رفت آموزگار می‌دانست که دانش‌آموزانش درس اخلاقی این داستان را دریافته بودند درس مربوط به خیر و شر خوبی و بدی، در این جهان را در ورای هر کاری، هر فریادی، هر سخنی پیچیدگی‎‌ بسیاری وجود دارد که درک آنها مشکل است به این علّت است که هرگز نباید سطحی بیاندیشیم و دیگران را بدون آنکه ابتدا آنها را درک کرده باشیم، محلّ داوری خود قرار دهیم کسی که مایل است صورت حساب را پرداخت کند، بدان علت نیست که جیبی مملو از پول دارد، بلکه دوستی و رفاقت را بیش از پول ارج می‌نهد کسانی که در محل کار ابتکار عمل را به دست می‌گیرند نه بدان علت است که احمقند بلکه چون مفهوم مسئولیت را نیک می‌دانند! @Basijgoojan کسانی که بعد از هر جنگ و دعوایی، زبان به پوزش باز می‌کنند و از در اعتذار وارد می‌شوند، نه بدان علّت است که خود را مدیون شما می‌دانند بلکه از آن روی است که شما را دوست واقعی خود می‌دانند کسانی که برای شما متنی را می‌فرستند نه بدان سبب است که کار بهتری ندارند که انجام دهند بلکه از آن روی است که مهر شما را در دل و جان دارند! یک روز، همۀ ما از یکدیگر جدا خواهیم شد! دلمان برای گفتگوهای خویش دربارۀ همه چیز و هیچ چیز تنگ خواهد شد رؤیاهای خویش را به یاد خواهیم آورد روزها و ماه‌ها و سال‌ها از پی هم خواهد گذشت تا بدانجا که دیگر هیچ تماسی برقرار نخواهد بود یک روز فرزندان ما نگاهی به این عکس‌های ما خواهند افکند و خواهند پرسید: اینها چه کسانی هستند؟ و ما با اشکی پنهان در چشم لبخندی خواهیم زد، زیرا سخنی بس موثّر قلب ما را متأثر می‌سازد پس خواهیم گفت: اینها همان کسانی هستند که من بهترین روزهای زندگی‌ام را با آنها گذرانده‌ام. @Basijgoojan
⭐️ یڪ شـب پر از آرامش ❄️ یڪ دل شاد و بی غصه ⭐️ و یڪ دعای خیر از ته دل ❄️ نصیـب لحظه ‌هاتون ❤️ ⭐️ در این شـب آرام ❄️ خونه دلتون گـرم ❤️ شبتون بخیر و سراسر آرامش🙏 در آغوش پر از مهر خدا باشید❤️ @Basijgoojan ✨❤️✨