eitaa logo
{ مأوا..
2.8هزار دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
18 فایل
خُدا تو را آفرید تامابرای تمام عمر"پـنــاه" داشته باشیم یاصاحب‌الزمــــان {مجموعه‌‌مردمی‌مهدی‌زهرا} 👤ارتباط با ما ↶ @yamahdi313_R 💳شماره‌ کارت جهت کمک به فعالیتهای مهدوی ↶ 6037997591643433 کپی با ذکرصلوات برای ظهور امام زمان http://zil.ink/maevaa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
{ مأوا..
امام من💫 حسین ،تشنه... صحرا،ساکت... باران،در خون غلطیده کودکان ،هراسان و حسین که بر نیزه‌ی‌تنهایی
امام من💫 امام رضا علیه السلام دید که جوادش مشت بر زمین می‌کوبد و سر بر آسمان،زیر لب می‌گوید: -می‌کُشم،می‌سوزانم،خاکسترش را به باد می‌دهم... و اشک می‌ریزد.😭 دل امام از دیدن حال فرزندش، سرخی صورتش، اشک چشمش و انقلاب درونش گرفت، فرمود: -چه کسی را جوادم؟ نگاه اشکبارش را به صورت پدر دوخت. بغضش را فرو برد و آرام لب زد: -آن‌که بر مادرم زهرا ظلم کرد... •اثبات الوصیة للإمام علي بن أبي طالب،ص٢١٨ مادرش جوانی هجده‌ساله بود.چهار کودک داشت و شش‌ماهه باردار بود.مادرش دختر رسول خدا صَليَّ‌اللهُ عَليْهِ‌وَ‌الهِ بود. خدا به او لقب بهترین زن عالم هستی را داده بود. مادرش در حق هیچ‌کس بدی نکرده بود.مادرش نان و غدایش را به فقرا می‌داد. مادرش مشکل دیگران را رفع می‌کرد. مادرش را در خانه‌اش چنان زدند که...🥺 کودکش را کشتند.او را در کوچه مقابل همه زدند. 📚 صفحه ۷۲ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 امام رضا علیه السلام دید که جوادش مشت بر زمین می‌کوبد و سر بر آسمان،زیر لب می‌گوید:
امام من💫 وقتی که بیاید آرزوی امام جوادعلیْهِ‌السَّلام بر آورده می‌شود زنده می‌کند ظالمی که مادرش را آزرد...😔 مجازات می‌کند غاصبی که در کوچه به مادرش سیلی زد... و خدا انتقام سختی خواهد گرفت در قیامت از آن‌ها که در حق فاطمه‌سلام‌الله علیها ظلم کردند آن‌ها که مقابل این ستم سکوت کردند،🤐 و آن‌ها که به این ظلم راضی بودند و هستند و آن‌ها که این ظلم را توجیه می‌کنند و آن‌ها که ظالمان را دوست دارند... ○ امام زمان‌عَجَّل‌الله‌تَعالی‌فَرَجَه‌الشَریف مقتدر است.انتقام مظلومان را از ظالمان می‌گیرد. کسی نمی‌تواند مقابل او متکبرانه سر بالا بگیرد و حدود الهی را زیر پا بگذارد.🙂 امام زمان،چون حسین‌علیْهِ‌السَّلام مظلوم نیست... محکم و مقتدر است... یارانش هم باید این‌گونه باشند. 📚 صفحه ۷۳ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 وقتی که بیاید آرزوی امام جوادعلیْهِ‌السَّلام بر آورده می‌شود زنده می‌کند ظالمی که مادرش را
امام من💫 خانه امام هادی علیْهِ‌السَّلام تحت نظر بود. زندگی امام هادی هم زمان بود با سه حاکم عباسی:معتز،مهدی،معتمد... یکی‌یکی همدیگر را سرنگون می‌کردند،و ظالم دیگری سرکار می‌آمد. مأموران حکومتی هر رفت‌و‌آمدی را کنترل می‌کردند.بعد از به شهادت رساندن امام هادی‌علیْهِ‌السَّلام،پسرش حسن‌علیْهِ‌السَّلام امام بود و فشار حکومت بیشتر.کسی از یاران حق رفت‌و‌آمد نداشت؛امام هم.🖤 اگر متوجه فعالیت کسی می‌شدند نه به جانش رحم می‌کردند نه به مالش.امام برای حفظ جان یارانش و رساندن پیام‌ها تدبیر کرده بود.🙃 شبکه‌ای مخفی چیده بود. در تشکیلات سرّی امام،کار‌ها درست و دقیق پیش می‌رفت و شیعیان از اندلس تا آفریقا،از عربستان و ایران تا فلسطین و لبنان و یمن و... در دریافت آنچه که باید می‌دانستند،محروم نمی‌ماندند. و البته بودند جان‌بر‌کفانی که جور تنبل‌ها و سست‌ها و....🌸 این داستان ادامه دارد... 📚 صفحه ۷۴ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 خانه امام هادی علیْهِ‌السَّلام تحت نظر بود. زندگی امام هادی هم زمان بود با سه حاکم عباسی:م
امام من 💫 ضعیف الایمان ها را به جان می خریدند و تشکیلات شیعه را پیش می‌بردند . در این غوغای ظلم و غربت، مهدی فاطمه سلام الله علیها به دنیا آمد .🥰 پنهان از دیده های همه. تنها تعدادی او را می‌دیدند و ایمان به حضورش یافتند. آن هایی ک زبان در کام داشتند ، اسرار در دل. ○ شیعه با یاری نکردن دین خدا دو ضربه میزند: یکی به خودش ، که راه مستقیم و پر آرامش الهی را ترک میکند و در راه پر از چاه🕳 و سنگلاخی قدم می‌گذارد که جز زجر و سختی بی حاصل در زندگی اش نتیجه ای نمبیند . و دوم هم به خودش ‌. ظاهراً امام تنها و غریب می‌شود،اما امام همیشه در رضایت و اطمینان قلبی زندگی میکند . سختی ها و زجر ها برای امام ، چون در زیر نگاه الهی است و چون انجام تکلیفی است که خدا بر عهده اش قرار داده است ،عین رضایت و آرامش است .✨ اما برای شیعه ی غافل، یعنی تنهایی پر از اضطراب😰؛ سختی های پر از حادثه ی تلخ، شیرینی های زهر آلود برای خودش . زندگی اگر برمدار امام نچرخد، چون گردابی می‌شود که همه چیز را در خود خفه می‌کند... این داستان ادامه دارد .. 📚 صفحه ۷۵ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من 💫 ضعیف الایمان ها را به جان می خریدند و تشکیلات شیعه را پیش می‌بردند . در این غوغای ظلم و غ
امام من 💫 مکان: منطقه ای در خاک عراق. گروه تفحص بودند. می‌گشتند دنبال جنازه های همان که تمام دارایی شان، همان عمر و جوانی شان را، بی حقوق و با میل و اشتیاق خودشان تقدیم امام کرده بودند. و خدا هم خریده بودشان😍. تا ظهر هر چی گشتند شهدی نیافتند. زمان: روز میلاد صاحب زمین🌏 و زمان⏰. دلشان از صبح درگیر ذکر امام بود. ناامید از تلاش خودشان، امید بستند به یاری حضرت.... خورشید اومده بود وسط آسمان که نگاه یکی شان میان آن بیابان افتاد به شقایقی.... برایش عجیب بود رویش شقایق... رفت که بچیند ‌.. چیزی توجهش را جلب کرد. خاک را آرام کنار زد. ریشه ی شقایق میان بیابان سوران در جمجمه یک شهید بود 🥺... اشک نشسته بود گوشه چشمشان. خاک را آهسته کنار زدند و ... آن که همراه شقایق در این صحرا خوابیده بود ، اسمش مهدی بود ، مهدی منتظر القائم❤️... «نشانه، ص۶» این داستان ادامه دارد ..... 📚 صفحه ۷۶ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من 💫 مکان: منطقه ای در خاک عراق. گروه تفحص بودند. می‌گشتند دنبال جنازه های همان که تمام دارایی
امام من💫 ○ منتظر، ایستاده میمیرد... یاریِ امامی که میخواهد جهانی را رو به خوش بختی ببرد ، یارانی میطلبد که خودشان را پیدا کردند☝️. زندگی در مشت شان است و پای رکاب حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف ایستاده اند تا پای جان! صالح اند، نفس هاشان دور از هر بدی و زشتی و تکبر است 😇. مصلح اند، نگاهشان ، پاک شدن دنیا از زشتی هاست‌. نه این که گناه و ظلم را زیاد کنند تا حضرت بیاید ، این یک فکر شیطانی است. انسانی که اهل گناه است و خواهان زیاد شدن گناه ، چطور میتواند در سپاه رحمانی ، نزد خداوند جایگاهی داشته باشد ⁉️ صالحان اما با اباصالح المهدی هستند، امام را یاری میکند با جان و مال و آبرو... نه با دعا🤲 و سکوت و گناه. نه با گاهی یک کارب، یک دو رکعت نمازی ، یک صلواتی ... هم به کام دشمن ، هم به یاد دوست ، این طور بودن نه یاری حضرت میشود، نه اصلاح خود و امت... منتظر، تمام قامت می ایستد کنار امام و تمام وجودش پشت میکند به اندیشه و عمل و حرف دشمن امام .... این داستان ادامه دارد .... 📚 صفحه ۷۷ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 ○ منتظر، ایستاده میمیرد... یاریِ امامی که میخواهد جهانی را رو به خوش بختی ببرد ، یارانی میط
امام من 💫 در سفر بود که مرد عربی هم راهش شد و هم صحبتش. بحث رسید به جنگ صفین علی علیه‌السلام و یارانش ، که مرد عرب گفت: _اکر من در آنجا حاضر بودم ، شمشیر خود را از خون علی و اصحابش سیراب میکردم 🤬.... مرد نترسید و درجا گفت: _اگر من هم حاضر بودم، شمشیر خودم را از خون معاویه و یارانش رنگین میکردم 😌.... خشم ، چشمان مرد عرب را به خون نشانده بود . دندان روی هم فشار داد و گفت: _علی و معاویه و آن یاران که الان نیستند ، ولی من و تو که از یاران آن هاییم . بیا تا حق خود را از یکدیگر بگیریم و روح ایشان را از خود راضی کنیم . این را گفت و شمشیر کشید و فریاد زد .... حالا هر دو شمشیر کشیده و مقابل هم قرار گرفتند ...⚔ درگیری بالا گرفت و مرد عرب ضربه ای بر سر او کوبید ... بیهوش در بیابان افتاد بود که .... حس کرد تکانش میدهند. این داستان ادامه دارد.... 📚 صفحه ۷۸ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من 💫 در سفر بود که مرد عربی هم راهش شد و هم صحبتش. بحث رسید به جنگ صفین علی علیه‌السلام و یار
اما من 💫 چشم که گشود عزیزی را دید که دست نوازش و محبت بر زخمش می کشد و.. درد از تنش کم کن می رفت ... جای ضربه خوب شد.. آن عزیز لحظه ای او را نگاه کرد و آرام از کنارش بلند شد و فرمود : _کمی صبر کن تا برگردم . سوار بر اسب شد و رفت .... انتظارش طولانی نشد ، دید که او می آید ، در حالی که چیزی در دستش است، نگاه کرد، سر مرد عرب بود و اسب و وسایلی که دزدیده بود .... فرمود: _ این سر ، سر دشمن توست، چون تو ما را یاری کردی ، ما هم تو را یاری کردیم ولَیَنصُرَنَّ اللّٰهُ مَن یَنصُرُه....✨ عرض کرد : _ای مولای من تو کیستی ؟ فرمود : من محمد بن الحسن هستم ... اگر درباره زخم از تو پرسیدند ، بگو آن را در جنگ صفین به سرم زدند.... «بحار الانوار ،ج ۵۲ ،ص ۷۵» ○ تاریخ به هم پیوستگی دارد و در این میان دو دسته همیشه بوده اند، حزب خدا و طاغوت . من و شما هم از این دو حزب بیرون نیستیم ... پا در مسیر. حزب الله💚، یا سر سپرده ی طاغوت. این داستان ادامه دارد.... 📚 صفحه ۷۹ @maevaa_ir
{ مأوا..
اما من 💫 چشم که گشود عزیزی را دید که دست نوازش و محبت بر زخمش می کشد و.. درد از تنش کم کن می رفت ..
امام من💫 ساکت هم نداریم، اگر جای بیان حق باشد و تو سکوت کنی، طاغوت و شیطان را تایید کرده ای. اگر از ولایت دفاع کنی، از مظلوم، از اندیشه الهی، در هر زمانی که باشد، در هر مکانی از این دنیای وسیع که باشی، نامت در زمره مدافعان حریم الهی ثبت میشود . دفاع از حریم حق ، شرق و غرب نمی‌شناسد، قدیم و جدید ندارد ... حتی اگه به تو طعنه 😏بزنند ، مسخره ات کنند، تهمت گرفتن👀پول و... بزنند ، حتی اگر امنیتی که دارند از وجود بیداری و رزمندگی های نو باشد و همین ها هزاران دروغ علیه تو نشر بدهند... باید ☝️ وظیفه ات را انجام ده! اگر میخواهی در سپاه علی بمانی، مدافع حرم و حریم باشی... در هر زمان و مکان... سکوت و بی خیال بودن😴 را کنار بگذار.... تو وظیفه ات مشخص است. این استان ادامه دارد... 📚 صفحه ۸۰ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 ساکت هم نداریم، اگر جای بیان حق باشد و تو سکوت کنی، طاغوت و شیطان را تایید کرده ای. اگر از
امام من 💫 راهی سامرا بود برای زیارت. ذهنش پر از سوال شده بود .شبهه هایی چه مغرضان بین مردم پراکنده کردند: -چرا گریه😭 بر حسین شهیدعلیه السلام گناهان را میشوید و می‌برد ، خدا گناه گریه کن سیدالشهدا را می‌بخشد😍 ، چرا؟ دید که مرد عربی، سوار بر اسب کنارش رسید و تا سید بحرالعلوم به خودش بیاید، او سلام کرد و در جواب سوال ، بحرالعلوم فرمود: -تعجب نکن ، من برای شما مثالی می آورم ، پادشاهی همراه با دربانیان خود به شکار🏹می‌رفت. در شکارگاه از لشکریان دور شد و آن ها را گم کرد. به سختی فوق العاده ای افتاده و بسیار گرسنه شده بود تا این چه چشمش به خیمه⛺️ای افتاد.وارذ آن خیمه شد .در آن سیاه چادر پیرزنی را با پسرش دید . آن ها در گوشه ی خیمه بز شیردهی داشتند و از راه مصرف شیر این بز زندگی خود را می‌گذراندند. وقتی سلطان وارد این داستان ادامه دارد .... 📚 صفحه۸۱ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من 💫 راهی سامرا بود برای زیارت. ذهنش پر از سوال شده بود .شبهه هایی چه مغرضان بین مردم پراکنده
امام من💫 شد او را نشناختند .ولی به خاطر پذیرایی از مهمان آن بز را سر بریدند و کباب کردند، چون چیز دیگری برای پذیرایی‌ نداشتند. سلطان فردای آن روز خودش را به درباریان رساند. ماجرا را نقل کرد و پرسید: -برای آن که پاسخ این محبت ❤️آن ها را بدهیم چه کنم؟ یکی گفت: - یک بز و صد گوسفند بده! دیگری: -صد گوسفند و صد اشرفی! سومی گفت : - همه ی آن ها و یک باغ! اما وزیر اعظم که از همه حکیم از بود گفت: -اگر بخواهید جبران کنید باید کل سلطنت و تاج👑 و تخت و دارایی تان را به آنها بدهید ، تازه شما مقابله به مثل کرده اید و بدون هیچ لطف اضافه ای، فقط محبت آن ها را جبران کرده آید ؛چون آن ها هر چه داشته اند به شما تقدیم کرده اند و شما هم باید آن چه دارید به آنها بدهید. بعد فرمودند: حالا جناب بحرالعلوم! حضرت سیدالشهدا که هر چه از مال و اموال و اهل و عیال و پسر و دختر و برادر و خواهر و سر و پیکر داشت همه را در راه خدا🕋داد، پس اگر خداوند به سیدالشهدا علیه السلام این همه مقام و به زائران و گریه کنندگان آن حضرت این این داستان ادامه دارد... 📚 صفحه ۸۲ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 شد او را نشناختند .ولی به خاطر پذیرایی از مهمان آن بز را سر بریدند و کباب کردند، چون چیز د
امام من 💫 همه اجر و ثواب بدهد نباید تعجب کرد.چون خدا که خدایی اش را نمی‌تواند به سیدالشهدا بدهد اما در ازای آن ، همه مقامات به او داده است... ○ پرسید: -زندگی چند قسم است🤔؟ گفت : -سه قسم!کودکی و پیری! پرسید: -پس جوانی چه؟ گفت: -فدای حسین❤️... حسین جان! کربلا نبودم تا یاری ات کنم، اما هر کس که تو را شناخت، جانش را فدای مهدی فاطمه عجل الله تعالی فرجه الشریف💚 میکند... زندگی ام، کودکی، جوانی، پیری، وقف تو عزیز فاطمه...فدایت یابن الحسین... آقایی من مثل جدت حسین علیه السلام حر های پشیمان از گناه را هم بخر. مرا هم بخر آقا😭... این داستان ادامه دارد... 📚 صفحه ۸۳ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من 💫 همه اجر و ثواب بدهد نباید تعجب کرد.چون خدا که خدایی اش را نمی‌تواند به سیدالشهدا بدهد اما
امام من 💫 مردم نیشابور سوال هایی داشتند... به بزرگان شأن مراجعه کردند. آنها نامه نوشتند در از سوال. محمد قبول کرد خودش را به مدینه رساند. خدمت امام کاظم علیه السلام و با جواب برگردد. همان زمان عده ای آدم حیله گر خودشان را بین مردم به جای امام جا زده بودند. برای خودشان دکان باز کرده بودند. یک عده عوام یک عده احمق یو عده نان به نرخ روز خور با کمک نیروهای دشمن هم تأیید شأن میکردند، و شلوغ بازی و بیعت. محمد راه افتاد سمت نیشابور، باید امام راستین را از دروغگو ها تشخیص میداد. بزرگان نیشابور می‌دانستند امام نامه ی ✉️نخوانده را میداند. به اذن خدا. هر دو صفحه را مهر و موم کردند و دوباره دو صفحه بعد را مهر و موم کردند. قرار این بود محمد، شب🌌، نامه را در خانه ی امام بدهد و فردا که پس گرفت، بدون آنکه مهر ها شکسته باشد، جواب ها داده شده باشد... وارد مدینه شد. مدعی امامت را دید و فهمید او غیب نمی‌داند که هیچ، یک شیاد به تمام معناست. این داستان ادامه دارد... 📚 صفحه ۸۴ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من 💫 مردم نیشابور سوال هایی داشتند... به بزرگان شأن مراجعه کردند. آنها نامه نوشتند در از سوال.
امام من 💫 دعا می‌کرد و از خدا امامش را میخواست.🤲🏻 تا این که موسی بن جعفر علیه السلام را دید. نامه ها را داد. فردا که نامه هایش را پس گرفت مهر و موم بود، خودش مهر و موم ها را باز کرد ، پای هر سوال جوابی بود که با خواندنش، ذهن و دلش را از تاریکی 🌑 در آورد. ○ امام نامه ی نانوشته را میداند، به اجازه خدا! امام پاسخ همه سوال ها را میداند، به اذن خدا! امام کلید🗝 حل مشکلات را دارد به یاری خدا! هرکس از هرجایی سر بلند کرد و ادعای مهدی بودن و ارتباط با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف کرد که آدم نیست! دشمن نقطه ضعف را فهمیده، کارخانه ی امام سازی و دین سازیش دروغین راه انداخته. بارش را هم روی دوش احمق ها گذاشته. 👌🏻تو عاقل باش.دنبال هر کسی راه نیفت، امامت یک کلمه ی پنج حرفی نیست، یک مقام است از جانب خدا! علم به غیب یکی از شئونات امام است. مدعیان دروغین را اگر امتحان کنید... زود مردود میشوند. این داستان ادامه دارد.... 📚 صفحه ۸۵ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من 💫 دعا می‌کرد و از خدا امامش را میخواست.🤲🏻 تا این که موسی بن جعفر علیه السلام را دید. نامه ه
امام من 💫 صدایش می‌زدند، بی بی! پیرزن مهربان و مومنی بود. اسمش شطیطه بود، مردم نیشابور دوستش داشتند. وضع مالی اش خوب نبود، چند درهمی داشت که فرستاده خدمت امام کاظم علیه‌السلام با پارچه ای. امام را دوست داشت، آن قدری که همین همه دارایی اش را هدیه بدهد. امام پارچه را و سکه ها را از او به رسم هدیه پذیرفتند و جوابش را دادند: -سلام مرا به شطیطه برسان و این کیسه پول چهل درهم است که به او بده قطعه ای از کفنم را هم به او هدیه کردم. پنبه ی این کفن از روستای ما صیدا است که خواهرم حلیمه آن را یافته است. به شطیطه بگو تو از وقتی که این پول و کفن را میگیری تا نوزده روز بیشتر زنده نیستی. پس شانزده درهم از این پول را خودت خرج کن و بیست و چهار درهم را صدقه بده و وسایل دفن و کفن را آماده کن. من میایم و خودم بر جنازه ی تو نماز می‌خوانم.📿 این داستان ادامه دارد .... 📚 صفحه ۸۶ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من 💫 صدایش می‌زدند، بی بی! پیرزن مهربان و مومنی بود. اسمش شطیطه بود، مردم نیشابور دوستش داشتند
امام من 💫 همه چیز همان شد👌... بی بی رفت... نوزده روز بعد از رسیدن پیغام... بی بی را که کفن کردند و آماده شدند برای نماز خواندن... امام آمد. «الثاقب فی المناقب.ص۴۴۳» ○ این داستان فقط داستان بی بی شطیطه و امام کاظم علیه السلام نیست. خوشا به سعادتت بی بی 😍. کاش این داستان، داستان ما هم بشود. قبل مرگم نفسی وعده دیدار بده. چه سخت است که تو را نبینم و بمیرم🥺...چه سخت است که از تو نه صدایی بشنوم...نه پیامی... نه دست نوشته ای... بعد از شهادت باز کن تابوت ما را و ببین خاکستری از آتشی بر جان من آقا ببین 💚 این داستان ادامه دارد... 📚 صفحه ۸۷ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من 💫 همه چیز همان شد👌... بی بی رفت... نوزده روز بعد از رسیدن پیغام... بی بی را که کفن کردند و
امام من💫 دلشان دیدن امام که میخواست، می رفتند کنار خانه و با خیال راحت در می‌زدند. می‌دانستند که در خانه ی امام صادق علیه السلام برایشان باز است و باز می‌توانند دقایقی مقابل امام بنشینند و یک دل سیر امام را نگاه کنند😍و یک دل سیر هم سوال کنند و خواب بشنوند. و خیلی وقت ها هم مهمان سفره ایشان باشند. هر چند همین که پا از خانه بیرون می‌گذاشتند، همان دل سر به فغان برمی‌داشت و تنگ میشد برای امام. آن شب هم چهار نفری راهی خانه امام صادق علیه السلام شدند. ابوبصیر بود و مفضل بن عمر با ابان بن تغلب و سدیر صیرفی. کسی در خانه را برایشان باز کرد و تعارف کرد. وارد که شدند چنان در حال امام جا خوردند و در بهت فرو رفتند که هیچ کدام نتوانستند حرفی بزنند. خانه ی ساکت، زمین و آسمان خاموش و امام لباس ساده ای بر تن داشتند و نشسته بودند بر خاک. صورتشان غرق در اشک، غم و اندوه از سراسر وجودشان همراه اسم می بارید😭.رنگ‌ امام‌‌‌‌‌‌... این داستان ادامه دارد... 📚 صفحه ۸۸ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 دلشان دیدن امام که میخواست، می رفتند کنار خانه و با خیال راحت در می‌زدند. می‌دانستند که در
امام من💫 زمزمه زیر لب‌شان بسیار تکان‌دهنده بود: -ای آقای من!نبودن تو،غیبت تو،خواب را از سرم ربوده. آقای من!زمین برای من تنگ شده و راحتی از دلم رفته؛😔 آقای من! غیبت تو غم‌های مرا ابدی کرده،و نبودن تو هر‌بار غم و اندوه دیگری بر من وارد می‌شود؛ نبودنت جمعیت ما را به مرگ می‌کشاند؛مصیبت‌های پیش رویم هولناک‌تر و سخت‌تر از گذشته است. امام می‌خواند و می‌گریست، دل‌شان پر از درد شده بود و هر‌کدام‌شان تکیه بر دیوار با امام اشک می‌ریختند. این حال آن‌قدر دردناک بود که انگار جان داشتاز بدن‌شان بیرون می‌رفت.💚 سدیر طاقت نیاورد و گفت: -خداوند دیدگان شما را نگریاند ای پسر رسول‌خدا! چه شده که این‌گونه مثل باران اشک میریزی؟ چرا این‌ ماتم،مولای من؟ امام سرش را به سنگینی چرخاند و نگاهی به چهار نفری کرد که از دیدن حال ایشان دگرگون بودند. اشکش با آهی دردناک بیشتر شد از سختی‌ها و مصیبت‌های آخرالزمان! از ولادت و طول عمر و غیبت طولانی قائم غائب گفتند. از گرفتاری مؤمنان در زمان غیبت امامشان، دز شک و تردید‌ها، از برگشتن خیلی‌ها از دین، از بی‌ولایت شدن...🍂 "کمال‌الدین و تمام النعمة،ج٢،ص٣٥٢. این داستان ادامه دارد... 📚 صفحه ۸۹ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 زمزمه زیر لب‌شان بسیار تکان‌دهنده بود: -ای آقای من!نبودن تو،غیبت تو،خواب را از سرم رب
امام من💫 خدا را ندیده‌ایم! اما خدا هست.تمام عالم هستی،من و شما،هوا و نَفس،آسمان و زمین،شب و روز،گل و خار،آب و خاک،آتش و... 🙃همه با نظمی مشخص در دایره زمان و مکان مشخص می‌روند روی به آینده.پس خالق هست و خدا هست.این ایمان به غیب است. نمی‌شود انسان با تمام روح‌و فکر و ذهن و عقل و دل و نفس و جسم و زمان،بی معلم و راهنما رها شود.بی‌کتاب و درس،بی مدرسه... پس امام باید و شاید... دلم می‌خواهد چون امام صادق علیهِ‌السّلام بنشینم و برای نبودن امامم گریه کنم... برای رنج انسان‌های اسیر در دست حکام مستکبر در سراسر جهان.🌏 جوانانی که از فشار‌ها و حرف‌ها به شک افتاده‌اند.نخوانده‌اند درباره امامشان... نخواسته‌اند بشناسند امامشان را... ندیده‌اند امامشان را... و در تردید‌ها فرورفته‌اند...و هر روز بیشتر...🌸 این داستان ادامه دارد... 📚 صفحه ۹۰ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 خدا را ندیده‌ایم! اما خدا هست.تمام عالم هستی،من و شما،هوا و نَفس،آسمان و زمین،شب و روز،گل
امام من💫 در خیالم خم ابروی تو در یاد آمد... ارزوی دیدنت محال نیست آقا!🍃 یک خواستنی است که ریشه در دل و جان دارد. که چشم را دریای اشک می‌کند،که لب را به زمزمه وامی‌دارد،که خیال را بال و پر می‌دهد به همه جای دنیا،در پی‌ات بی‌سر و بی‌پا می‌شود انسان... آخرین نوشته را می‌روم سامرا... از کربلا که راه بیفتی، یک نیم روز راه است تا سامرا... در کربلا قلب و روحت کنار حرم ارباب شرحه‌شرحه شده است،چشمانت کاسه خون،پاهایت بی‌توان و دستانت لرزان... در کربلا هزار بار جان داده‌ای و...🙂 اگر با سامرا نروی، اگر در سه‌ساعتی آن‌جا ننشستی و دم نگیری حتما جان می‌دهی... با هم با سامرا برویم؛ این‌جا بیشتر مردم اهل تسنن هستند و عده‌ای هم دشمن اهل‌بیت.شیعیان محدودند و حرم همیشه ساکت.🤫 این‌جا حتی یک‌بار حدن را با خاک یکسان کرده‌اند. امنیتش کم است و تو باید با اصرار بروی و زود برگردی. اما برو،هر بار که این داستان ادامه دارد... 📚 صفحه ۹۱ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 در خیالم خم ابروی تو در یاد آمد... ارزوی دیدنت محال نیست آقا!🍃 یک خواستنی است که ریشه در د
امام من💫 هر بار که آمدی عراق به نیت سامرا بیا که امام‌زمان‌ عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را خوشحال کنی. خیابان‌های اطراف خاک‌آلود است و نظامی.چشم دنبال گل‌زار و طراوت و زیبایی و حتی بازار نداشته باش.🥀 مسافت نیمه‌مخروبه طولانی را که بروی،دیدن گنبد بزرگ،کمی آرامت می‌کند.و یک صحن...همان یک صحن هم دلت را با خودش هم‌راه می‌کند و بغض تو را می‌شکند. قدم آهسته بردار که جد و پدر و مادر امام‌زمان بار‌ها آزار دیده‌اند. دنیا مگر عجله دارد برای آمدن اباصالح علیه‌السلام تو هم عجله نداشته باش...بگذار بغضت،اشکت،نگاهت،دلت به حال خودشان باشند...🥺 فاصله اذن دخول خواندن تا ورودت چند دقیقه بیشتر نیست... ضریح را تازه نصب کرده‌اند و تو در خلوتی حرم سرت را بگذار و زمزمه کن... همه‌جا ضریح متبرک است؛این‌جا محل میلاد مهدی صاحب‌الزمان علیه‌السلام است.خانه پدریش... تمام ضریح بر دست‌های حضرت بوسه زده.بر جایش بوسه بزن،چشم بگذار،گریه‌های دل‌تنگی سر بده،شکایت کن... به پدر شکایت کن از نبود فرزندش به مادر شکایت کن از تنهایی‌ها، از ظلمت دنیا؛از غربت شیعه.🥺 چون زیارت کردی حرم امام هادی و عسکری علیهما‌السلام را،چون.... این داستان ادامه دارد.... 📚 صفحه ٩٢ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 هر بار که آمدی عراق به نیت سامرا بیا که امام‌زمان‌ عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف را خوشحال کن
امام من💫 بوسه زدی بر پای نرجس‌خاتون مادر امامت،پس برگرد به سوی سرداب شریف... دمی صبر کن.چشمانت را ببند و لحظه‌ای آقا را در... نمی‌دانم چه بنویسم؛😔ندیده‌امت آقا؛صدایت را نشنیده‌ام آقا،ندیده‌امت آقا... پله‌ها را آرام آرام پایین بیا، اینجا همان‌جاست که صدای نجوای شبانه حجت‌بن‌الحسن را شنیده است. شاید برای ما دعا می‌کرده، برای گناهان و غفلت‌هایمان...🥺 همان‌جا که بار آخر از چشم‌ها پنهان شده است. به چشمانت کاری نداشته باش،بگذار ببارد. به قلبت کاری نداشته باش، بگذار گاهی بتپد، گاهی کز کند و سکوت... اما لبانت را بگو همراه امام رضا علیه‌السلام💛 این‌ها را زمزمه کند: -اللهم ادفع عن ولیک و خلیفک.خدایا دفاع کن از ولیت. از جانشینت... که گواه تو بر بندگانت است... آقای بزرگوار مجاهد... او را از گزند تمام آنچه... ایجاد کرده‌ای... پناه بده... ○ نام حجت‌بن‌الحسن، صاحب‌الزمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف که نزد امام رضا برده می‌شد، از جا برمی‌خاستند دستی بر سر می‌گذاشتند و بر او سلام درود می‌فرستادند... دعای اللهم ادفع... یادگار امام رضاست برای شیعیان... برکتی می‌دهد به جانت. در مفاتیح ،بعد از دعای عهد این دعا را که خواندی... یاد ما هم باش!🙃 این داستان ادامه دارد... 📚 صفحه ۹۳ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 بوسه زدی بر پای نرجس‌خاتون مادر امامت،پس برگرد به سوی سرداب شریف... دمی صبر کن.چشمانت را ب
امام من💫 نوشتن من ،از شما که نه دیده‌امت ،نه صدایت را شنیده‌ام ،نه می‌دانم کجای عالمی... مثل یک خاطره شیرین است که وقتی یادش می‌کنی لذت می‌بری، اما در آخرِ خاطره ،بغض می‌نشیند ته گلویت!🌼 شما برای من طعم خوش لحظه‌های متفاوت زندگی‌ام هستی. لحظه‌هایی که اگر نبود مرگ بهتر بود تا زندگی! شما برای من یک خاطره‌ای که هیچ وقت اتفاق نیفتاده .اما همیشه در زندگیم بوده. شما برایم مثل یک خورشیدی که بودنش دارد ذره ذره آبم می‌کند و نبودنش را هم نمی‌توانم تصور کنم!🍂 من با نور شما خلق شده‌ام، جان گرفته‌ام، زندگی می‌کنم و انس گرفته‌ام! جز شما نه کسی را دارم ،نه می‌خواهم داشته باشم! جز شما نه کسی را دوست دارم نه دوستی‌هایم را حرام دیگری می‌کنم! جز شما نه به کسی فکر می‌کنم، نه فکر و ذهن و دلم را آلوده حضور کسی می‌خواهم! وقتی شما حاضری ،دنیا برای من است. و وقتی شما غایبی کور می شوم و هیچ نمی بینم🥺 این داستان ادامه دارد.... 📚 صفحه۹۴ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 نوشتن من ،از شما که نه دیده‌امت ،نه صدایت را شنیده‌ام ،نه می‌دانم کجای عالمی... مثل یک خاط
امام من💫 وقتی با شما حرف می‌زنم، زبانم بلبل نطق می‌شود، و هرچه جز نام شما زمزمه می‌آید لال می‌شوم و هیچ نمی‌توانم بگویم!🤐 وقتی که از شما سخن می‌گویند، شنواترینم و جز یاد شما را کر می‌شوم و نمی‌شنوم. هستی‌ام گره خورده به هست شما! پس زیر سایه‌ات مستدام می‌مانم تا بیایی!😇 از غیبت بی‌چاره‌ترینم و با آرزوی آمدنت امیدوارترین! یک سری حرف‌ها هست که اینجا نمی‌شود گفت اما... گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم چه بگویم که غم ازز دل برود چون تو بیایی! منتظرت می‌مانم!💚 این داستان ادامه دارد... 📚 صفحه ۹۵ @maevaa_ir
{ مأوا..
امام من💫 وقتی با شما حرف می‌زنم، زبانم بلبل نطق می‌شود، و هرچه جز نام شما زمزمه می‌آید لال می‌شوم و
امام من💫 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى وَلِیِّكَ وَ ابْنِ أَوْلِیَائِكَ الَّذِینَ فَرَضْتَ طَاعَتَهُمْ وَ أَوْجَبْتَ حَقَّهُمْ وَ أَذْهَبْتَ عَنْهُمُ الرِّجْسَ وَ طَهَّرْتَهُمْ تَطْهِیراً اللَّهُمَّ انْصُرْهُ وَ انْتَصِرْ بِهِ لِدِینِكَ وَ انْصُرْ بِهِ أَوْلِیَاءَكَ وَ أَوْلِیَاءَهُ وَ شِیعَتَهُ وَ أَنْصَارَهُ وَ اجْعَلْنَا مِنْهُمْ اللَّهُمَّ أَعِذْهُ مِنْ شَرِّ كُلِّ بَاغٍ وَ طَاغٍ وَ مِنْ شَرِّ جَمِیعِ خَلْقِكَ وَ احْفَظْهُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ یَمِینِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ احْرُسْهُ وَ امْنَعْهُ أَنْ یُوصَلَ إِلَیْهِ بِسُوءٍ وَ احْفَظْ فِیهِ رَسُولَكَ وَ آلَ رَسُولِكَ وَ أَظْهِرْ بِهِ الْعَدْلَ وَ أَیِّدْهُ بِالنَّصْرِ وَ انْصُرْ نَاصِرِیهِ وَ اخْذُلْ خَاذِلِیهِ وَ اقْصِمْ بِهِ جَبَابِرَةَ الْكُفْرِ وَ اقْتُلْ بِهِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنَافِقِینَ وَ جَمِیعَ الْمُلْحِدِینَ حَیْثُ كَانُوا مِنْ مَشَارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبِهَا وَ بَرِّهَا وَ بِحْرِهَا وَ امْلَأْ بِهِ الْأَرْضَ عَدْلًا وَ أَظْهِرْ بِهِ دِینَ نَبِیِّكَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ السَّلَامُ وَ اجْعَلْنِی اللَّهُمَّ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ أَعْوَانِهِ وَ أَتْبَاعِهِ وَ شِیعَتِهِ وَ أَرِنِی فِی آلِ مُحَمَّدٍ مَا یَأْمُلُونَ وَ فِی عَدُوِّهِمْ مَا یَحْذَرُونَ إِلَهَ الْحَقِّ آمِین‏.🤲🏼 این داستان ادامه دارد... 📚 صفحه ۹۶ @maevaa_ir