eitaa logo
معارف و مقاتل آلُ الله
11هزار دنبال‌کننده
2 عکس
10 ویدیو
1 فایل
✅فضائل 📜تاریخ‌ 🩸مقاتل اهل‌البیت علیهم‌السلام 📚همه مطالب با ذکر منابع📚 🔻خادم کانال: @jaanamhosein (پژوهشگر در حوزهٔ حدیث و مقتل - قم مقدسه) ⚫ کانال فهرست مقاتل👈 @Maghaatel2 📌همین کانال در تلگرام👈 https://t.me/maghaatel
مشاهده در ایتا
دانلود
🩸به وقت وداع، سیدالشهداء‌ و حضرت قاسم علیهماالسلام آن قدر گریه کردند تا از هوش رفتند ...| سیدالشهداء علیه‌السلام چگونه قاسم علیه‌السلام را روانه میدان نمود... در نقل‌ها آمده است: 🥀 حضرت قاسم علیه‌السلام خود را آماده ساخت و محضر مبارک عمویش رسید؛ همین که نظر مبارک آن حضرت به او افتاد که عازم جهاد گردیده است؛ 📋اِعْتَنَقَهُ وَ جَعَلا یَبْکِیانِ حَتّی غُشِیَ عَلَیْهِما. ▪️حضرت دستها را به گردن قاسم درآورد و آن قدر هر دو گریستند که بیهوش شدند. 🥀 پس همین که به هوش آمدند، قاسم علیه‌السلام عرض کرد: ای عموجان! مرا رخصت فرما تا به جنگ اعداء بروم. سیدالشهداء علیه‌السلام ابا کردند از اجازه دادنِ به او. 📋 فَلم یَزَلِ الغُلامُ یُقبّلُ یَدَیه وَ رِجلَیه ▪️در این‌جا بود که قاسم علیه‌السلام به دست و پای عموجانش افتاد و پیوسته آن‌ها را می‌بوسید. 🥀 سیدالشهداء علیه‌السلام وقتی که اصرار و پافشاری او را مشاهده نمود، 📋 شَقَّ اَزْیاقَ الْقاسِمِ وَ قَطَعَ عِمامَتَهُ نِصْفَیْنِ نِصْفا اَدْلاها عَلی وَجْهِهِ بِصُورَةِ الْکَفَنِ وَ شَدَّ نِصْفَهَا الاْخَرِ عَلی رَأْسِهِ ▪️جامه قاسم را چاک زد و عمامه او را دو قسمت نمود و قسمتی را به سر او بست و صورتش را پوشانید و قسمت دیگر را به صورت کفن بر قامتش پوشانید و شمشیری حمایل او کرد و روانه قتالش نمود. 📚مقتل الحسين علیه‌السلام،خوارزمی،ج۲ ص۲۷ 📚المنتخب ج۲ ص۳۷۲ 📚الدمعة الساکبة،ج۴ ص۳۱۵ 📚انوار الشهاده، ص۱۶۵ ✍ نجمه در خیمه پریشان شدنت را چه‌کند یک حرم چاک گریبان شدنت را چه‌کند گفت دنبالِ تو عمه چقدر ماه شدی حسرتِ مثلِ حسن جان شدنت را چه‌کند سعی کردم که نفهمند چه شد با تو ، عمو قدِ عباس نمایان شدنت را چه کند بی زره رفتی و عباس به قربانت رفت حال ای حنجره قربان شدنت را چه‌کند اینقدر چگ مزن روی زمین پیشِ حسن پدرت دست به دامان شدنت را چه‌کند دیدم انگشت به دندان شدن لشکر را مانده بود اینهمه طوفان شدنت را چه‌کند کاش می‌شد که نفهمند یتیمی  که نشد نیزه هم ماند خرامان شدنت را چه‌کند با همین پیرهنِ ساده تو را چشم زدند سنگ فهمید به میدان شدنت را چه‌کند آنقدر خورد که دندانِ تو را با خود بُرد سنگ دانست که خندان شدنت را چه‌کند هِی سپاه از روی تو رد شده و برمی‌گشت حال این دشت فراوان شدنت را چه‌کند سینه‌ات نرم که شد مادرم آمد اما... مادرم پاره‌ی قرآن شدنت را چه‌کند خوش دلم بود عزیزم ضربانم باشی نوجوانم نشد آخر که جوانم باشی @Maghaatel
🩸بابایت حسن علیه‌السلام کجاست تا که حال و روز تو را ببیند؟! در نقلی آمده است: 🥀 وقتی که سیدالشهداء علیه‌السلام بر بالین حضرت‌ قاسم علیه‌السلام حاضر شدند، گریه می‌کردند و می‌فرمودند: 📋 أینَ أبوکَ الحسنِ المُجتبی أن یَراکَ فِی هٰذِهِ الحالة؟! ▪️بابایت،‌حسن مجتبی علیه‌السلام کجاست تا تو را در این حال و روز ببیند؟! 🥀 سپس فرمودند: 📋 صَوتٌ وَالله کَثُرَ واتِرُهُ و‌قَلَّ ناصِرُه ▪️این صدای غریبیّ کسی است که قاتلینش بسیارند و ناصرینش کم. 📚بحر المصائب، ج۴ ص۲۱۴ 📚مخزن البکاء، ص۵۵۱ ✍ سپرت سينۀ مجروح و زره پيرهنت اجلت يار و عسل لختۀ خون در دهنت سيزده سورۀ قرآن عمو با چه گنه شسته با خون گلويت شده آيات تنت؟ روي هر زخم تو باشد اثر زخم دگر جاي مرهم که گذارند به زخم بدنت آب غسلت شده خون و کفنت زخمِ فزون تو شهيدي، چه‌نياز است به غسل و کفنت؟ مي‌زند چاک، گريبان جگر را يوسف گر ببيند که به خون شسته شده پيرُهنت جگر سنگ بسوزد ز غمت چون دل من تو چه‌کردي که شودسنگ، جواب سخنت؟ قتلگاه تو شده حجلۀ دامادي تو مي‌‌چکد خونِ سر از زلف شکن در شکنت چاک‌ چاک است تنت چون جگر پاک حسن اي ز سر تا به ‌قدم حُسن ِ حَسن در حَسَنت من نگه کردم و تو ديده به هم دوخته‌اي جگرم سوخت از اين ديده به هم دوختنت @Maghaatel
🩸قاسم علیه‌السلام را سنگ‌باران کردند تا که او را از پای انداختند… در نقل‌ها آمده است: 🥀 وقتی‌که عمر بن سعد ملعون و لشکریانش حریف جنگ تن به تن با قاسم علیه‌السلام نشدند، آن نانجیب فریادش را بلند کرد و گفت: 📋أرضَخوهُ بالحِجارة ▪️او را سنگ باران کنید! 🥀 و دائماً با صدای نحسش فریاد می‌زد و می‌گفت: 📋 اُقتلوا ابنَ الخارجيّ. ▪️پسر آنکه را که خروج کرده بر امیر یزید بن معاویه، بکشید! 📋 فأحاطوهُ بالنَّبل. ▪️عده‌ای دیگر نیز دور تا دورش گرفتند و او را تیر باران کردند. 📚المنتخب؛ ج۲ ص۳۳۶ 📚مهیج الاحزان ص۳۵۸ 📚روضة الشهداء،ص۳۲۳ 📚ریاض القدس ج۳ ص۵۸۳ 🔖 در نقلی دیگر آمده است: 🥀 نانجیبی به نام «ظفر بن ملجم» را به نزد مختار آوردند. مختار رو به او‌ کرد و گفت:ای لعین! در کربلا چه می کردی؟! چرا زره پوشیدی و سنگ بر بدن قاسم بن الحسن علیهماالسلام به چه عداوت زدی؟! 📚سرور المومنین، نائینی، ص۱۱۵ (نسخه خطی) ✍ سنگ‌ها بر سرِ تو مرثیه خوانی کردند نیزه‌ها زار زدند اشک فشانی کردند فصلِ خندیدنِ تو بود نه گُل چیدنِ باد چهره‌ات را چقدر زود خزانی کردند نجمه در خیمه رویِ دامن زینب اُفتاد عمه را اینهمه زخمِ تو کمانی کردند پا مکش روی زمین ، جان به لبم آورده آنچه با روی تو نامردمِ جانی کردند تا که دیدند یتیم حسنی خندیدند دوره کردند و چه بد سنگ پرانی کردند هرچه کردند حریفت نشدند و آخر تشنگی و نظر و نیزه تبانی کردند خوب پیداست از این وضعِ بهم ریخته‌ات اسب‌ها رد شده و سینه‌تکانی کردند @Maghaatel
. 📌 پیشنهاد عضویت در کانالِ «فهرست مقاتل» ، خصوصاً برای خطباء و ذاکرین جهت دسترسی موضوعی و دسته‌بندی شده به مقاتل ده شب اول محرم 👇👇👇 @Maghaatel2 @Maghaatel2 @Maghaatel2
🩸مادر قاسم علیه‌السلام از فراق او به حالت احتضار در آمده بود... در نقلی آمده است: 🥀 وقتی که قاسم علیه‌السلام از میانه میدان به خیمه‌ها برگشت تا نفسی تازه کند، سیدالشهداء علیه‌السلام به او فرمودند: 📋 أدرِک اُمَّكَ بِنَظرَةِِ و لِقاءِِ فَإنَّها کَالمُحتَضَرَةِ فی فِراقِك ▪️برو و‌ مادرت را دریاب؛ ولو به مختصر دیداری؛ چرا که از فراق تو به حال احتضار در آمده است! 🥀 قاسم علیه‌السلام رو به خیمه مادر آورد؛ دید مادر با تازه‌عروسش مقابل یکدیگر نشسته و گریه می‌کنند. مادر تا قاسم علیه‌السلام را دید، فریاد برآورد: 📋 أينَ أنتَ يا قُرَّةَ عَيني؟ أينَ أنتَ يا ثَمَرَةَ فُؤادي؟ ▪️ای نور دیده‌ام! ای میوه دلم! کجایی؟! 📋 فَاحتَضَنَتهُ اُمُّهُ و زَفَرَت زَفرَةً و بَکَت حَسرَةً. ▪️مادر خون‌جگر از جایش سریع برخاست و قاسم علیه‌السلام در آغوش گرفت و ناله سر می‌داد و آه حسرت از دل می‌کشید. 📚ریاض القدس ج۳ ص ۵۹۸ ✍ نجمه در خیمه پریشان شدنت را چه‌کند یک حرم چاک گریبان شدنت را چه‌کند گفت دنبالِ تو عمه چقدر ماه شدی حسرتِ مثلِ حسن جان شدنت را چه‌کند سعی کردم که نفهمند چه شد با تو ، عمو قدِ عباس نمایان شدنت را چه کند بی زره رفتی و عباس به قربانت رفت حال ای حنجره قربان شدنت را چه‌کند اینقدر چگ مزن روی زمین پیشِ حسن پدرت دست به دامان شدنت را چه‌کند دیدم انگشت به دندان شدن لشکر را مانده بود اینهمه طوفان شدنت را چه‌کند کاش می‌شد که نفهمند یتیمی که نشد نیزه هم ماند خرامان شدنت را چه‌کند با همین پیرهنِ ساده تو را چشم زدند سنگ فهمید به میدان شدنت را چه‌کند آنقدر خورد که دندانِ تو را با خود بُرد سنگ دانست که خندان شدنت را چه‌کند هِی سپاه از روی تو رد شده و برمی‌گشت حال این دشت فراوان شدنت را چه‌کند سینه‌ات نرم که شد مادرم آمد اما... مادرم پاره‌ی قرآن شدنت را چه‌کند خوش دلم بود عزیزم ضربانم باشی نوجوانم نشد آخر که جوانم باشی @Maghaatel
🩸وقتی‌که قاسم علیه‌السلام چشمان بی‌رمقش را باز می‌کند و سیدالشهداء علیه‌السلام با صدای بلند بر بالین او گریه می‌کنند... در نقل‌ها آمده است: 🥀 سیدالشهداء علیه‌السلام بدن قاسم علیه‌السلام را به خیمه آورد و در خیمه شهداء گذاشت. 📋 و بِهِ رَمَقٌ فَفَتَحَ الْقاسِمُ عَینَهُ فرأی الْحسینَ قد اِحتَضَنَهُ و هو یَبکی‌ ▪️هنوز رمقی در جان قاسم علیه‌السلام بود؛ چشمانش را باز کرد؛ سیدالشهداء علیه‌السلام تا نگاهش به چشمان قاسم علیه‌السلام افتاد، او را در آغوش گرفت و گریه می‌کرد. 📋 و یَقولُ: یا وَلَدی لَعَنَ اللّهُ قاتِلیکَ یَعَزُّ و اللّهِ عَلیٰ عَمِّکَ أن تَدعوهُ و أنتَ مَقتولٌ یا بُنَیَّ قَتَلوکَ الْکُفّارُ کَأنَّهُم ما عَرَفوا مِن جَدِّکَ و أبُوکَ، ▪️و می‌فرمود: ای پسرم، خدا قاتل تو را لعنت کند، به خدا سوگند برای عمویت سخت است که تو او را در این حال، صدا بزنی؛ ای پسرم، کفار تو را کشتند؛ انگار که پدر و پدربزرگت را نمی‌شناختند. 📋 ثُمَّ إنَّ الْحسینَ عَلَیْهِ‌السَّلامُ بَکیٰ بُکاءً شَدیداً و جَعَلَتْ اِبنَةُ عَمِّهِ تَبکی و جَمیعُ مَن کانَ مِنهم لَطَموا الْخُدودَ و شَقّوا الْجُیوبَ و نادوا بِالْوَیلِ و الثَّبُورُ ▪️در این‌جا بود که سیدالشهداء علیه‌السلام شدیداً گریه کردند و دختر عموی قاسم علیه‌السلام نیز گریه می‌کرد؛ همه آن کسانی که آنجا بودند، بر گونه‌های خود سیلی زدند و گریبان خود را چاک زدند و صدای واویلا سر دادند. 📚المنتخب، ص ۳۷۴ 📚مخزن البکاء، ص ۵۵۳ ✍ چشمی که بسته‌ای به رُخَم وا نمی‌شود یعنی عمو برای تو بابا نمی‌شود؟! ای مهربان خیمه، حرم را نگاه کن عمه حریف گریه‌ی زنها نمی‌شود تا جان نداده مادرت از جا بلند شو زخم جگر به گریه مداوا نمی شود باید مرا به سمت حرم با خودت بری من خواستم که پا شوم اما نمی‌شود باور نمی‌کنم چه به روزت رسیده است اینقدر تکه سنگ که یکجا نمی‌شود تقصیر استخوان سر راه مانده است راه نفس گمان نکنم، وا نمی‌شود این نعل های تازه چه کردند با تنت عضوی که از تو گمشده پیدا نمی‌شود بی تو عمو اسیر تماشا شده ببین قدت شبیه قامت سقا شده ببین مثل دلم تمام تنت زیر و رو شده دشتی از آه شعله زنت زیر و رو شده پیراهنی که بر بدنت بود کنده‌اند پیراهنی که شد کفنت زیر و رو شده از بس که اسب بر بدنت تاخت با سوار حتی مسیر آمدنت زیر و رو شده با من بگو به دست که افتاده کاکلت این طور موی پر شکنت زیر و رو شده از بس که سنگ بر سر و پای تو ریخته از بس که نیزه روی تنت زیر و رو شده انگار جای فاصله ها پر نمی‌شود از بس تمامی بدنت زیر و رو شده @Maghaatel
⚫️ شب هفتم // ورقی از دفتر مصیبت عظمای شش‌ماهه آل الله حضرت علی اصغر علیه‌السلام ⚫️
🩸بر هر آن‌که یادِ «أصغر» شعله بر قلبش زَنَد / دیدنِ شش‌ماهه‌ها هم کارِ مشکل می‌شود... در نقلی آمده است: 🥀 روزی کُمیت شاعر به محضر إمام صادق علیه‌السلام آمد و حضرت به او فرمودند: 📋 أنشِدنی فی جَدِّیَ الحُسین علیه‌السلام ▪️یک روضه‌ای از جدّ غریبم، امام حسین علیه‌السلام برایم بخوان! 🥀 وقتی که کُمیت شروع به خواندن کرد، امام علیه‌السلام شدیداً گریه کردند و زنان و فرزندان حضرت نیز، در هر جای خانه که بودند، شروع به گریه و زاری نمودند. در همین حین که صدای گریه و زاری بلند بود، 📋 خَرَجتْ جاریةٌ مِن خَلفِ السِتْرِ ... و فی یَدِها طِفلٌ صَغیرٌ فَوَضَعَتْهُ فی حِجرِ الإمام علیه‌السلام ▪️از پشت پرده، کنیزکی آمد و در حالی که یک طفل شیرخوار را هم به همراه داشت، آن طفل را در دامن إمام علیه‌السلام گذاشت. 🥀 در این هنگام گوئیا مصیبتِ حضرت علی اصغر علیه‌السلام تداعی شد و إمام صادق علیه‌السلام با نگاه به آن طفل شیرخوار به شدت می‌گریستند و صدای گریه و زاری زنان و فرزندان حضرت بالا گرفته بود ... 📚معالی السبطین ص۳۹۲ 📚الوقایع والحوادث ج۳ ص۲۹۹ ✍چگونه داغ تو باشد، جگر کباب نباشد چگونه نام تو باشد، سخن از آب نباشد به رغم خواندن لای لای عمه خواب نرفتی زمان غربت بابا که وقت خواب نباشد به حنجر پسری اینچنین سه شعبه نخورده محاسن پدری اینچنین خضاب نباشد ز گبر و کافر و از هر شکارچی که بپرسند بریدن گلوی نازکی صواب نباشد خراب کرد گلوی تو را سه شعبه‌ی داغی چگونه حال دل مادرت خراب نباشد نداشت شیر، تو بودی؛ و شیر داشت، نبودی برای مادر از این سخت‌تر عذاب نباشد کنار نیزه‌ی تو مادری دوباره کتک خورد خدا کند که عروس ابوتراب نباشد سرت به نیزه بلند است در مقابل محمل خدا کند که فقط محمل رباب نباشد نجات می‌دهد از دست نیزه‌دار سرت را اگر رباب اسیر غل و طناب نباشد شده‌ست مشکل زینب، شده‌ست حاجت زینب عروس فاطمه دیگر در آفتاب نباشد @maghaatel
🩸غوغای حضرت امّ کلثوم علیهاالسلام در مصیبت علی اصغر علیه‌السلام... حمیدبن مسلم گوید: 🥀 من در لشکر ابن زیاد بودم و نظر می‌نمودم به سوی آن طفل صغیر که بر روی دست حسین علیه‌السلام شهید شد. 🥀 ناگاه دیدم که از خیمه‌ها زنی نورانی بیرون آمد که نور جمالش نور آفتاب را می‌نشاند. گاهی چادرش به زیر پایش میرفت و می افتاد و باز بلند می‌شد و ناله سر میداد: 📜 وا وَلَدَاهُ! وا قَتیلاهُ! وا مُهجَةَ قَلباهُ! 🥀 آن زن آمد و خود را به روی آن طفل انداخت و سپس او را به سینه چسپاند. 📋 ثُمَّ نادَتْ:وا مُحَمَّداهُ! وا عَلیّاهُ! ما ذا لَقینا بَعدَکما مِنَ الْاَعداءِ ▪️سپس فریاد برآورد: وا محمداه! وا علیاه! ما بعد از شما، از دست دشمنان چها که نکشیده‌ایم؟! 📋 وا لَهِفاهُ عَلَیٰ طِفلٍ خُضِّبَ بِدِمائِه ▪️وای از طفلی که با خون خودش خضاب شده... 📋 وا اَسَفاهُ عَلَیٰ رَضیعٍ فُطِمَ بِسِهامِ الاَعداءِ ▪️وای از آن شیرخواره ای که با تیر دشمنان از شیر مادر گرفته شده... 📋 وا حَسرَتاهُ عَلَیٰ قَریحَةِ الجَفنِ والْاَحشاءِ ▪️هزار اندوه و حسرت بر آن طفلی که پلک هایش(از گریه) و بدنش(از تیر) زخمی شده... 📚مهیج الاحزان ص۵٠٠ 📚مخزن البکاء ص۵٨٩ 📚اسرار الشهاده ج٢ص١٣١ ✍ همین که دو تایی به میدان رسیدند رویِ دست خورشید، شش ماه دیدند به واللهِ کارش علی اکبری بود اگر چه علی اصغرش آفریدند سرش را روی شانه بالا گرفته ست کسی را به این سر بلندی ندیدند از این سمت، علی که جلوتر می‌آمد از آن سمت، لشگر، عقب می‌کشیدند همین که گلوی خودش را نشان داد تمامی دل ها برایش طپیدند پدر گردنش کج، پسر گردنش کج چقدر این دو از هم خجالت کشیدند لب کوچکش خشک و حلقوم او خشک چه راحت گلوی علی را بریدند عبا گر چه نگذاشت زن ها ببینند صدای کف و سوت را که شنیدند @maghaatel
🩸در این فکر بودم که تیر را به کجا بزنم که سفیدی گلوی شش ماهه نمایان شد ... در نقلی آمده است: 🥀 وقتی که سیدالشهدا علیه‌السلام در برابر لشکر عمر بن سعد ملعون، برای شش ماهه‌اش طلب آب نمود، همهمه‌ای میان لشکر درگرفت. 🥀 یکی میگفت: جرعه‌ای آب به او بدهید. اگر بزرگ ها گناه دارند، گناه کودکان چیست؟! دیگری می گفت: عطش حسین علیه‌السلام به نهایت رسیده و نزدیک است که کوتاه بیاید. کمی صبر کنید تسلیم می‌شود. بعد از او کسی می‌گفت: خیر؛ او را بکشید و کسی از این خاندان باقی نگذارید! 🥀 عمر سعد ملعون که اختلاف لشکر را دید، ترسید که فتنه‌ای حساس به پا شود. برای همین حرمله را صدا زد و گفت: ای حرمله! اختلاف لشکر را تمام کن و ما را از سر و صدایشان راحت کن! 🥀 حرمله گوید: من تیری را در کمان گذاشتم و فکر میکردم به کجا بزنم؟! در همین حین، دیدم که باد وزیدن گرفت و پارچه‌ای که روی گلوی آن طفل بود، کنار رفت و سفیدی گلویش نمایان شد همانند نقره براق. 🥀 پس تیر را پرتاب کردم و درست روی گلوی آن طفل نشست و گوش تا گوشش را برید. 🥀 وقتی که طفل، حرارت تیر را احساس کرد، دستش را از قنداقه بیرون آورد و چشمانش را به صورت پدرش باز کرد و مثل مرغ ذبح شده‌ای، بال بال میزد. 📚بحرالمصائب، ج۴ ص٣۴۵ 📚يوم الحسین علیه‌السلام، ص١٨۴ ✍ گرچه از دور از آن فاصله‌ها زد بد زد آتش انگار که بر کرببلا زد بد زد اصلا اینبار کماندار چه با زور کشید به سه‌شعبه همه‌یِ حَنجره را زد بد زد دست و پا داشت که می‌زد پدر انداخت عبا آخرین بار نَفَس زیرِ عبا زد بد زد اولین بار که چشمش به ربابش اُفتاد اندکی حرف نزد بعد صدا زد بد زد بُرد در بینِ عبا تا که نبیند چه شده مادرش گفت بگو تیر کجا زد بد زد؟ گرچه بر چشمِ ابالفضل همین تیر نشست بدتر از چشمِ عمو بود که تا زد بد زد پشتِ خیمه به سرِ قبر ، حرامی آمد نیزه برداشت و مانندِ عصا زد بد زد طفل را از وسطِ خاک کشیدند به نِی بچه را باز نوکِ نیزه که جا زد بد زد نیزه دارَش زِ سر نیزه سرش را انداخت سَر که اُفتاد زمین ضربه‌یِ پا زد بد زد رهگذرهای دَمِ کوچه به هم می‌گفتند حرمله تیر به این بچه چرا زد بد زد سالها بود همین جمله فقط کارِ رباب نانجیب آنهمه لبخند به ما زد....بد زد @maghaatel
🩸با نداهای غربت سیدالشهداء صلوات‌الله‌علیه، علی اصغر علیه‌السلام در خیمه‌ها بند قنداقه را پاره کرد ... در نقلی آمده است: 🥀 وقتی که سیدالشهدا علیه السلام بر مرکب سوار شد و به نزد آن سپاه گمراه آمد و فریاد زد: 📋 هَل مِنْ مُعینٍ یُعینُنی؟ هَل مِن ناصرٍ یَنصُرُنی؟ 🥀 در این حال، آن کودک شیرخوار از شدت تشنگی در گهواره از هوش رفته بود؛ اما همین که صدای روح افزای پدرش به گوش این طفل معصوم رسید، مضطرب و متزلزل شد. 📋 فَقَطَعَ الْقُماطَ و اَلقَیٰ نَفسَه عَلَیٰ الْأرضِ و بَکیٰ و ضَجَّ ▪️و بند قنداقه خود را پاره کرد و خود را از روی گهواره به زمین انداخت و شروع کرد بلند بلند فریاد کشیدن و گریه کردن. 🥀 زنان اهل حرم از گریه آن طفل معصوم بلند بلند گریه کردند . 📚بحرالمصائب ج۴ص٣۴٣ 📚اسرار الشهاده ج٢ص١٣٠۵ 📚امواج البکاء ص٢۶٧ ✍ من علی اصغرم و تیغ اگر بردارم در وجودم سکنات علی اکبر دارم نسبِ هاشمی ام کار خودش را کرده جگر حمزه ، دلِ فاتح خیبر دارم سِنِّ کم از نظرِ نسل علی مطرح نیست کوچک اما اثرِ مالک اشتر دارم همه کردند سر و جان به فدای پدرم کسر شأن است ببینند که من سر ، دارم در سپاهی که عمویم شده فرماندهء آن حکم جانبازی و سربازیِ لشگر دارم من ز نسل علی‌ام که زرهش پشت نداشت حرمله کمتر از آنست زره بردارم از سرِ نی به سرِ عمه شوم سایۀ سر ارثِ غیرت ز ابالفضل دلاور دارم کوفه و شام بترسید که من در رگ خود خونِ قتّالِ عرب حضرت حیدر دارم هاشمیّون همگی مادری اند ومن هم هر چه دارم همه از دامنِ مادر دارم گرچه افتاده‌ام از شیر به تیرِ سه پری جگری با جگر شیر برابر دارم کاشکی عمه به خیمه ببرد مادر را که نبیند اثرِ تیر به حنجر دارم @maghaatel
🩸تبسّم شش ماهه به وقتی که تیر سه شعبه به گلویش نشست ... در نقلی آمده است: 🥀 وقتی‌که تیر سه شعبه مسموم حرمله ملعون بر گلوی نازنین شش ماهه علی اصغر علیه‌السلام نشست، 📋 فَتحَ الطِّفلُ عَینَیهِ فَنَظرَ إلیٰ وَجهِ أبیهِ و تَبسَّمَ ▪️آن نازدانه، اندکی گوشه چشمش را باز کرد و نگاهی به روی پدر انداخت‌ و تبسّمی نمود؛ سپس روح مطهّرش به سمت آسمان پر کشید. 📚امواج البکاء، فاضل بسطامی،ص۱۲۳ 📚محرق القلوب،ص۴۷۹ ✍ اوّلین روز است که بی‌گهواره می‌گردی علی یک شبه مادر! برای خود شدی مردی علی آخرین باری که بستم بند این قنداق را بر دلم افتاد دیگر بر نمی‌گردی علی خنده‌ات شرمنده می‌سازد پدر را گریه کن بس کن این لبخند، اشکم را در آوردی علی زانویت را جمع کردی بسکه پیچیدی ز تیر دست ها را مست کردی بسکه پر دردی علی باز کن از ساقه‌ی این تیر انگشتان خود نیست همبازی تو بی چاره‌ام کردی علی بی تعادل هستی و ماتم چگونه با سرت حجم تیر حرمله را تاب آوردی علی می زنی لبخند و پیدا می شود سرهای تیر عاقبت دندان شیری هم در آوردی علی ؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛ ✍ گیرم اصلاً طفل خود را پشت خیمه دفن کرد خنده های آخر او را کجا پنهان کند... ؟ @Maghaatel
🩸علی اصغر علیه‌السلام از شدت عطش، زبانش را به دور دهانش می‌چرخاند… | تشنگیِ شش‌ماهه و دختر بچه‌ها، چه به روز زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها آورد … در نقلی از حضرت‌ سکینه سلام‌الله‌علیها نقل شده است که آن بانو فرمود: 🥀 ... آب در خیمه‌ها نبود و تشنگی بر من غلبه کرد. در آخر برخاسته به خیمۀ عمّه‌ام زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها رفتم که شاید او از برای اطفال آب ذخیره کرده باشد. 🥀 چون رفتم دیدم قریب به بیست نفر دختر از بزرگ و کوچک دور عمّه‌ام نشسته‌اند و از عمّه‌ام آب می‌طلبند و از تشنگی ناله می‌کنند. 🥀 در بغل عمّه‌ام زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها، برادر صغیرم علی‌اصغر علیه‌السلام را دیدم؛ 📋 یَلوكُ لِسانُهُ مِن شِدّةِ العَطَش ▪️دیدم که آن شش‌ماهه از شدت عطش، زبانش را به دور دهانش می‌چرخانَد. 🥀 عمّه‌ام گاه بر می‌خاست و گاه می‌نشست. 🥀 و هو یَضطَرِبُ اضطرابَ السَّمَکَةِ في الماءِ ویَصرَخُ! ▪️برادر شیرخوارم،مثل ماهی تلظّی می‌کرد و ناله می‌کشید. 🥀 عمّه‌ام به او می‌گفت: 📋 صبراً صبراً یاابنَ أخي، وأنّیٰ لكَ الصّبر وأنتَ علی هذِهِ الحالةِ المشؤمةِ؟! یَعُزُّ علی عَمّتِك أن تَسمَعَك ولا تَنفَعُك! ▪️صبر کن ای پسر برادرم! اما چگونه تو با این حال می‌توانی صبر کنی!؟ به خدا بر عمّه‌ات سخت است اینکه ناله‌ات را بشنود اما نتواند کاری برایت کند. 🥀 حضرت‌ سکینه سلام‌الله‌علیها گوید: 📋 فخَنَقَتني العبرةُ فلَزِمتُ السّکوتَ خَوفاً أن تُفیقَ بي عمّتي زینبُ ▪️گریه راه گلویم را گرفت و سکوت اختیار کردم از ترس این‌که مبادا عمّه‌ام خبردار شود. 🥀 اما عمّه‌ام خبردار شد و فرمود: چرا گریه کنی؟ گفتم: بر حال برادرم؛ و اظهار عطش نکردم که مبادا همّ و غم عمّه‌ام بیشتر شود. پس گفتم: عمه‌جان، اگر به نزد اصحاب برویم، شاید آب پیدا شود. 🥀 عمّه‌ام برخاسته و آن طفل را به روی دست گرفته و خیمه‌های عموهایم را گردید، اما آب پیدا نشد. پس برگشتیم با چند نفر اطفال به امید این‌که در خیمۀ اولاد عمویم امام حسن علیه‌السلام سیراب خواهیم شد، اما آنجا هم خبری نبود. 🥀 در آخر جمیع خیمه‌های اصحاب را گشتیم اما آب پیدا نشد. در آخر عمه‌ام با دختر بچه‌ها به خیمه بازگشت و همگی ناله «واعطشاه» سر دادند. 📚اسرار الشهاده ج۲ص ۱۲۷۹ 📚بحرالمصایب ج۳ص۲۸۸ ✍ ماهْرویان، از عطش در پیچ و تاب کام‌ها، خشکیده و دل‌ها کباب بر گل رخسارشان، جاری گلاب ذکرشان با التهاب و اضطراب آب آب و آب آب و آب آب تشنگان از گریۀ سقّا، خجل آب از سقّا، در آن صحرا خجل آب و سقا هر دو از زهرا خجل دور سقا ذکر آل بوتراب آب آب و آب آب و آب آب اشک‌ها خشکیده دیگر از عطش می‌مکد انگشت اصغر از عطش می‌زند در خیمه پرپر، از عطش گوئیا آهسته گوید با رباب آب آب و آب آب و آب آب چهره‌ها، بی‌رنگ، چون مهتاب بود عکس اصغر، روی موج آب بود بلکه سقّا هم دگر بی‌تاب بود مشک با او داشت دائم این خطاب آب آب و آب آب و آب آب @Maghaatel
🩸وقتی‌که در شب یازدهم محرم، آب را باز کردند و حضرت رباب سلام‌الله‌علیها به شیر آمد … در نقلی آمده است: 🥀 شب یازدهم محرم بود، حضرت رباب سلام‌الله‌علیها اندکی خوابش بُرد. در خواب دید که گهواره پسرش را تکان می‌دهد، از خواب بیدار شد و دید که خبری از پسرش نیست. 🥀 در آن شب، زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها، حضرت رباب سلام‌الله‌علیها را گُم کرد. در میان زنان به دنبال او گشت، تا اینکه در نهایت دید رباب سلام‌الله‌علیها گوشه‌ای نشسته و گریه می‌کند. 🥀 آن حضرت فرمود: ای رباب! چرا اینقدر بی‌قراری می‌کنی؟ رباب سلام‌الله‌علیها عرضه داشت: 📋 سَیِّدَتی عِندَما اَباحُوا لَنا الْماءَ و شَرِبتُ مِنهُ، دَرَّ ثَدْیایَ عَلَیَّ ▪️ای‌بانو‌ی‌من! وقتی‌که آب را در اختیار ما گذاشتند و من از آن نوشیدم، سینه‌هایم پُر از شیر شده است! 📚العبرة الساکتة، ج۱ ص۲۶۴ ✍ چرا قهری مگر تقصیر دارم بِجایت بر کَفَم زنجیر دارم کفِ آبی فقط خوردم عزیزم بیا از نیزه پایین، شیر دارم دلم مِیلِ دو اَبروی تو دارد ببین که شانه‌ام مویِ تو دارد در آغوشم فقط پیراهنِ توست لباس تازه‌ات بویِ تو دارد نمی‌آید پس از توخواب ، ای کاش... که می‌مُردم منِ بی تاب ای کاش دوباره شیر آوردم ولی حیف... نمی‌خوردم پس از تو آب ای کاش مرا آزار با زنجیر می‌داد به من نان‌خشک با تحقیر می‌داد زنِ شامی مرا سوزاند وقتی کنارم طفل خود را شیر می‌داد دوباره روضه می‌گیرم عزیزم در این ویرانه می‌میرم عزیزم دوباره حرمله رد شد از اینجا دوباره خشک شد شیرم عزیزم نگفتند آه داغِ بچه دیده‌است نگفتند از بلا پُشتش خمیده است ولی گفتند این تازه عروسان عروسِ فاطمه مویش سفید است گُلِ یاسِ مرا از ساقه بستند مرا با ریسمان بر ناقه بستند نمی‌ماندی به نیزه چاره کردند سَرَت را با نخِ قنداقه بستند چه حسرتها چشیدم بچه‌ام را چه سختیها کشیدم بچه‌ام را کنارِ بچه‌های نیزه دارش به روی نیزه دیدم بچه ام را فقط لالا کنم لالا بخوابی ندارم غصه دیگر تا بخوابی از آغوشم جدا گشتی و رفتی که رویِ سینه‌ی بابا بخوابی نه رحمی بر پدر ، نه شرم کردند بساطِ غارتش را گرم کردند برای آنکه راحت‌تر بخوابی زدند و سینه‌اش را نَرم کردند سرم شد خاکِ عالم نیزه رَد شد به پشتِ خیمه دیدم نیزه رَد شد به دنبالِ تو می‌گشتند بر خاک.‌‌.. چنان زد از تنت هم نیزه رَد شد به پشتِ خیمه‌ام قلبم گرفته تمام چهره‌ام را غم گرفته زِ بس نازی که تیری با سه‌شعبه در آغوشش تو را محکم گرفته عبا را روی تو افکند بابا دلش را از غمت آکند بابا چنان با تیر چسبیدی به قلبش تو را از سینه‌ی خود کَند بابا ببين مادر ز گريه آب رفته كه از جسم و تن ِ من تاب رفته به نيزه دار گفتم بچه داري؟؟؟ كمي آرام تازه خواب رفته @Maghaatel
شب هشتم // ورقی از دفتر مصائب حضرت شهزاده علی اکبر علیه‌السلام
◾️ اگر گریه‌کنان می‌دانستند چه در گریه بر سیدالشهداء علیه‌السلام هست، آرزو می‌کردند که تا لحظه مرگ، دائماً بر آن حضرت گریه می‌کردند... عالم ربانی مرحوم «کفعمی» در کتاب «المصباح»، خطبه‌ای را برای روز عاشورا ذکر می‌کند که در فرازی از آن چنین آمده است: ... فَلَو عَلمَ الباكونَ أيَّ أجْرٍ يَحرُزون أو دَرِئَ النائِحونَ أيَّ ثوابٍ يَحصُلون لَتَمنَّوا دَوامَ هٰذا الحٰال حتّى المَألِ ▪️اگر گریه‌کنان بر سیدالشهداء علیه‌السلام می‌دانستند چه اجری را برای خود به دست می‌آوردند؛ اگر نوحه‌کنان بر او می‌دانستند چه ثوابی به آن‌ها می‌رسد، هر آینه آرزو می‌کردند که ای کاش تا لحظه مرگ پیوسته بر آن حضرت گریه می‌کردند و نوحه سر می‌دادند. 📚المصباح،کفعمی،ص۷۴۰ @Maghaatel
🩸آمدن إمام سجاد علیه‌السلام برای دفن پیکر مطهر سیدالشهداء علیه‌السلام و شهدای کربلا... | خاک و خورشید، چه بر سر پیکر مطهر شهدای کربلا آورده بود... در نقل‌ها آمده است: 🥀 بعد از که گذشت سه روز از عاشورا وقتی که بنی اسد، بر بالای بدن پاک و مطهر سیدالشهدا علیه‌السلام رسیدند، او از روی نشانه های امامت و نوری که از او ساطع می‌شد، شناختند. دور پیکر امام علیه‌السلام را گرفتند و شروع به گریه و زاری در اطراف او کردند. 📋 و حٰاوَلوا تَحريكَ عضوٍ من أعضائه، فلَم يَتمكّنوا. ▪️سعی کردند یکی از اعضای او را جابجا کنند، اما نتوانستند. 🥀 یکی از آنها گفت: چگونه ما می توانیم این بدن‌ها را دفن کنیم؟! ما از کجا می‌دانیم که هر جسد از آن کیست؟! 📋 و هُم كما تَرونَ جُثثٌ بلا رؤوس، قد غَيّرتْ مَعالمَهُم الشّمسُ و التّرابُ ▪️خودتان هم می‌بینید که اینها اجسادی هستند بدون سر؛ خاک و خورشید، وضعشان پریشان کرده است. 🥀 در همین حینی که مشغول صحبت باهم بودند، سواری را مشاهده کردند که نزدیک آن ها می آمد و نقاب بر صورت زده بود. آن ها _به گمان اینکه این سوار از بنی امیه است _ از اجساد فاصله گرفتند و دیدند که آن مرد از اسب پیاده شد و در حالی که کمرش، منحنی شده، آرام آرام از کنار اجساد، رد می‌شد؛ 📋 حتّى إذا وَقعَ نَظرَهُ على جسدِ الحسين رَمَى بِنَفسِه عليه، و احتَضَنه، و جعلَ يَشمّه تارةً، و يُقبّله أخرى، و هو يَبكي و قد بَلّ لِثامُه مِن دموع عينيه، ▪️تا اینکه که چشمش به بدن امام حسین علیه‌السلام افتاد ، پیش آمد و خود را بر آن انداخت ، آن را در آغوش گرفت و شروع کرد به گریه کردن.گاهی آن ها را می بوسید و گاهی آن را می بویید. آن قدر گریه کرد تا نقاب چهره اش، خیس از اشک شد و می فرمود: 📋 «يا أبتاه بِقَتلك قَرّتْ عيونُ الشّامتين، يا أبتاه بِقتلك فَرِحت بنو أميّة، يا أبتاه بعدك طالَ حُزنُنا، يا أبتاه بعدك طالَ كَربُنا» ▪️پدرجان! با کشتن تو، چشم های مردم کوفه و شام، روشن شد. پدرجان! با کشتن تو، بنی امیه خوشحال شدند. پدرجان بعد از تو اندوه ما طولانی است و غصه هایمان تمامی ندارد. 🥀 سپس رو به بنی اسد کردند و به آنها فرمودند: چرا دور و بر این اجساد ایستاده‌اید؟ گفتند: ما آمدیم آن را تماشا کنیم.حضرت فرمود: قصد شما چه بود؟ آنها گفتند: بدان ، ای برادر ، اکنون ما آنچه را در دل خود داریم در مورد آن جنازه ها به تو می گوییم. 🥀 ما آمده‌ایم تا جسد امام حسین علیه‌السلام و اصحاب او را به خاک بسپاریم و مشغول این کار بودیم که تو از دور نمایان شدی و ما به گمان اینکه تو از اصحاب بنی امیه هستی، دست از کار کشیدیم. 🥀 سپس امام علیه السلام ، خطی را روی زمین کشیدند و رو به بنی اسد کرده و فرمودند: اینجا را حفر کنید. بنی اسد مشغول حفر شدند. سپس حضرت دستور دادند که هفده جسد را در آن حفره به خاک بسپارند. سپس کمی آن طرف تر خطی را روی زمین کشیدند و دستور دادند تا آن جا را حفر کنند و باقی جسدها را در آن به خاک بسپارند به جز یک جسد را... 📚مقتل الحسین علیه‌السلام، بحرالعلوم ص۴۶۶ ✍ از روی دلسوزی دهاتی‌های اطراف تاصبح دور پیکر تو گریه کردند همراه حیواناتِ صحرا دور گودال با گریه‌های مادر تو گریه کردند از تکه‌های چادری بر خاک پیداست با زور خواهر را جدا کردند از تو تا وقت بوده پیکرت را جمع کرده بر جای دست خواهر تو گریه کردند پیرِ قبیله گفت کی؟ سر را بریده در مکتب ما ذبح کردن حکم دارد چون گیسوی آشفته گشته وضع رگ‌ها بر حال و روز حنجر تو گریه کردند دربین پیکرها دوتایش فرق دارد یک پیکری پامال قدری قد کشیده آن دیگری پیچیده بین یک عبا بود بر ارباً اربا اکبر تو گریه کردند نزدیک نخلستان صدا آمد بیایید یک پیکر بی دست اینجا بر زمین است پای فرات و باصدای موج دریا بر ساقی آب‌آور تو گریه کردند بر پشت خیمه مشتی از زن‌ها نشستند بالای قبر کوچکی که زیر و رو شد ناخواسته جای ربابِ دست بسته بهر علیِ اصغر تو گریه کردند از راه زین العابدین آمد صدا زد من صاحب اسرار این گودال هستم بوسه به بوسه پیکرت را شرح می‌داد آن‌ها همه دور و بر تو گریه کردند فرمود مردم تکه بوریا بیارید باید کنار هم بچینم این بدن را دیدند پیدا کرد یک انگشتِ خونین بر دست بی انگشترِ تو گریه کردند @Maghaatel
🩸امام سجاد علیه‌السلام با چه وضعی بدن مطهر سیدالشهداء و قمر بنی هاشم علیهماالسلام را به خاک سپردند... در نقلی آمده است: 🥀... بعد از آن که اجساد مطهر شهدای کربلا را إمام سجاد علیه‌السلام همراه بنی اسد به خاک سپردند، آرام به طرف جسد مطهر سیدالشهدا علیه السلام آمدند و مقدار کمی از خاک ها را کنار زدند و یک قبر حفر شده نمایان شد ؛ همان قبری که رسول خدا صلی الله علیه و آله حفر نموده بودند. 🥀 مردان بني اسد پیش آمدند تا حضرت را کمک کنند اما امام علیه السلام با یک حالت خضوع و خشوعی فرمودند: من به تنهایی کفایت میکنم. به او گفتند: ای برادر! چگونه تو تنهایی می توانی آن را خاک کنی؟! ما همگی نتوانستیم حتی یک عضو از اعضای او را تکان بدهیم! 🥀 در این هنگام امام علیه‌السلام گریه کردند و فرمودند: 📋 إنَّ مَعِیَ مَن یُعینُنی ▪️همراه من کسانی هستند که مرا کمک دهند. 🥀 سپس با دست مبارکشان، بدن مطهر سیدالشهدا علیه السلام را بلند کردند فرمودند: «بِسمِ اللّهِ و بِاللّهِ و في سَبيلِ اللّهِ و عَلىٰ مِلَّةِ رَسولِ اللّهِ، هذا ما وَعَدَ اللّهُ و رَسولُهُ، و صَدَقَ اللّهُ و رَسولُهُ، ما شاءَ اللّهُ، لا حَولَ و لا قُوَّةَ إلّا بِاللّهِ الْعَليِّ الْعَظيم» 🥀 و به تنهایی جسد مطهر را در خاک نهادند و کسی از بنی اسد جلو نیامد. 📋 لَمَّا أقَرَّهُ في لَحدِهِ وَضَعَ خَدَّهُ عَلىٰ نَحرِهِ الشَّريفِ، و هو يَبكي و يَقولُ: ▪️و وقتی که ان پیکر مطهر، در قبر آرام گرفت، امام زين العابدين علیه‌السلام، گونه مبارک‌شان را بر روی رگ‌های گلوی سیدالشهدا علیه‌السلام گذاشتند و در حالی که گریه می‌کردند، فرمودند: 📋 طوبىٰ لِأرضٍ تَضَمَّنَتْ جَسَدَكَ الطّاهر، أمّا الدُّنيا فَبَعدَكَ مُظلِمَةٌ، و أمّا الآخِرَةُ فَبنوركَ مُشرِقَةٌ، أمّا الْحُزنُ فَسَرمَدٌ، و أمّا اللَّيلُ فمُسَهَّدٌ. ▪️خوشا به حال زمینی که جسم تو را در بر گرفته است. اما دنیا، بعد از تو دیگر تاریک است و اما آخرت از نور تو ، نور گرفته است‌. از غم تو، حزن واندوه ما بی پایان شد و شب ها، خواب را از ما ربود؛ ... سپس حضرت قبر را پوشاندند و با انگشت مبارک شان روی آن نوشتند: 📋 هذا قَبرُ حسينِ بنِ عليِّ بنِ أبي طالبٍ الّذي قَتَلوهُ عَطشاناً غَريباً. ▪️این قبر حسین بن علی (عليهماالسلام) است که او را تشنه و غریب کشتند. 🥀 در این هنگام بنی اسد گفتند:جسد یک پهلوان در اطراف شریعه باقی مانده و در اطراف او دو جنازه بود. 📋 كُلَّما حَمَلنا منه جانِباً سَقَطَ الآخَر، لِكَثرَةِ ضَربِ السُّيوفِ، و طَعنِ الرِّماحِ، و رَشقِ السِّهامِ ▪️و هر بار یک طرف جسد آن پهلوان را بلند می کردیم. آن طرف دیگری به دلیل ضربات مکرر شمشیرها و نیزه ها و تیرها می افتاد. 🥀 امام علیه‌السلام فرمودند: برویم در کنار جسد آن پهلوان. امام همراه بنی اسد نزد آن جسد رفتند ،وقتیکه نگاه حضرت به بدن آن پهلوان افتاد، خودش را روی جسد او انداخت و او را بوسید و فرمود: 🥀 ای ماه بنی هاشم،بعد از تو دیگر خاک بر سر این دنیا. سلام من بر شهیدی که اجرش فقط با خداست... 🥀 سپس به آنها دستور داد که برای او قبری حفر کنند و خود حضرت پیش آمد و تنهایی، بدن قمر بنی هاشم را درون خاک گذاشت و هیچکس را با او همراهی نکرد... سپس حضرت به سراغ اسب خود رفت. 🥀 بنی اسد دور او حلقه زدند و از او درباره خود و این اجساد پرسیدند ، امام به آنها فرمود: قبر امام حسین علیه‌السلام، شما آن را که دانستید. اما آن حفره اول که هفده جسد را در آن به خاک سپردید، اهلبیت و اقرباء آن حضرت بودند که نزدیک‌ترین آن ها به جسد مطهر امام حسین علیه السلام، جسد مطهر فرزندش علی اکبر است. 🥀 و آن حفره دوم، بدن های اصحاب و یاران آن حضرت بودند و آن جسدی که بالای سر آن ها تنها به خاک سپردید، بدن حبیب بن مظاهر بود. و اما آن پهلوان که کنار فرات افتاده بود، بدن ابالفضل العباس علیه السلام بود و آن دو بدن دیگر، اولاد امیرالمومنین علیه‌السلام بودند. پس بعد از من هر که از شما سوال کرد او را آگاه کنید. 🥀 آنها به امام گفتند: ای برادر! تو را به حق همان جسمی که تنهایی به خاک سپردی، بگو به ما که کیستی؟ در این هنگام امام به شدت گریه کردند و فرمودند: من امامتان علی بن الحسین علیهما‌السّلام هستم. امام این جمله را فرمودند و دیگر از دید آنها غایب شدند. 📚مقتل الحسين عليه‌السّلام،بحرالعلوم، ص۴۷۰ ✍ تن ها به روی خاک مانده، سر نمانده چیزی به غیر از خاک و خاکستر نمانده جسم جوانان بنی هاشم به خاک است لشکر نمانده، ساقی لشکر نمانده زیباترین پروانه در گودال مانده پروانه‌ای که در تن او پر نمانده آقا رسید و دید از نزدیک انگار انگشت آقا نیست، انگشتر نمانده! گفتند با گریه که آقا جز حصیری چیزی برای دفن این بی سر نمانده پیچید پیکر را میان بوریا و فرمود آقا: چیزی از پیکر نمانده؟! @maghaatel
نیمهٔ شب چو فلک حال اسیران را دید آسمان سینه زد و اختر و مهتاب گریست...👇
هدایت شده از دیوان اشک
« اسم جگرسوز » خواستم آب بنوشم، دیدم آب گریست یاد لبهای ترک خورده ارباب گریست ناودان از پیِ باران درون، آب نداد یاد فوارهٔ خون سینه، میزاب گریست تا که زیر بارش تیر، نمازش را خواند پای هر سجده او قبله و محراب گریست بانگ "هل من ناصر ینصرنی"  را سر داد بین خیمه بدن بی سر اصحاب گریست وقت غارت به عدو پیرهنش را هبه کرد از برای کرمش، ایزد وهاب گریست قبل از آنی که رسد دست حرامی به حرم تار و پود و نخ هر معجر و جُلباب گریست نیمهٔ شب چو فلک حال اسیران را دید آسمان سینه زد و اختر و مهتاب گریست یاد آن دختر دردانه بی خواب یتیم بی صدا دختری آرام، دم خواب گریست آب چون آب شد از خجلت سقای حرم تا ابد دور سرش یکسره سرداب گریست یک جوان مُرده سر نعش جوانش اول بر سر روضه اکبر، به تب و تاب گریست یاد آن غنچه نشکفته خندانِ رباب صبحگاهان پَرِ هر غنچه شاداب گریست قاب کردم به شبی اسم جگر سوز "حسین" پیش از اشک دیده‌ام، چوبه آن قاب گریست @divaneashk
🩸چگونه گریه نکنم در حالی که عَن‌قریبٍ شما را در بین دشمنان، می‌کشانند!؟ در نَقلی آمده است: 🥀 ... وقت وداع بود که سیدالشهداء علیه‌السلام به خیمه‌ها آمد؛ 📋 وَ هُوَ آیسٌ باکِي العَینَین ▪️از خودش ناامید شده بود و چشمانش غرق در اشک بود. 🥀 زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها تا حال برادر را اینگونه دید، پیش آمد و عرضه داشت: 📋 لا أبکی اللّهُ "جلَّ جلالُه" لَكَ عَیناً یا أخي و یا قّرةَ عَیني! ▪️خدا چشمانت را نگریاند ای برادرم و ای نور چشمم! 🥀 در اینجا بود که سیدالشهداء علیه‌السلام رو به خواهر نموده و فرمودند: 📋 کیفَ لا أبَکي و عَمّا قَلیلٍ تُساقونَ بَینَ العِدیٰ؟! ▪️چگونه گریه نکنم در حالی که عَن‌قریبٍ شما را در بین دشمنان، می‌کشانند!؟ 📚نورالعین فی مشهدالحسین علیه‌السلام،ص۴۷ 📚بحر المصائب؛ ج۵ ص۳۴ ✍کمی آهسته برو رفتنت آقا سخت است رفتنت از حرم،ای ماه دل آرا سخت است از لب خشک و ترک خورده ی تو آب شدم تشنه جان دادن تشنه،لب دریا سخت است بعد تو گو چه کنند این زن و بچه در دشت گر بمانند همه بی کس و تنها سخت است همه از رفتن تو اشک بریزند ولی بعد تو بر غم ما خنده ی اعدا سخت است برو ای هست خدا،دست خدا همراهت بخدا،خون خدا داغ تو بر ما سخت است می روی کاش به زیر سم مرکب نروی گر شود جسم تو پامال به صحرا سخت است جای زهرا به گلوی تو زنم بوسه ولی سر بریدن ز تنت ای گل زیبا سخت است قصدشان است که با چکمه برَت گردانند گر شوی زیر و زبر در بر زهرا سخت است @Maghaatel
◾️کس منزلتت ندید، بُغضاً لأبیک از کینه شدی شهید، بُغضاً لأبیک از هر طرفی بر بدنت سنگ زدند وقتی که شدی وحید، بُغضاً لأبیک... در نقل‌ها آمده است: وقتی‌که سیدالشهداء علیه‌السلام تنها شده بود و دیگر یار و یاوری برایش باقی نمانده بود،آمد و مقابل لشکر ایستاد و با صدای بلند فرمود: يا وَيلكم! عَلَى مَ تُقاتِلونَني؟! علَى حقٍّ تركتُه؟ أم علَى سُنّةٍ غيّرتُها؟ أم علَى شريعةٍ بَدّلتُها؟ ▪️واى بر شما! از چه رو با من می‌جنگید؟! آیا حقی را ضایع کردم؟ آيا سنّتى را در دين دگرگون كردم؟ يا شريعتى را واژگون آورده‌ام؟ آن لشگر نیز در پاسخ آن حضرت گفتند: بَل ُنقاتلك بُغضاً منّا لأبيكَ و ما فعَلَ بأشياخنا يومَ بَدرٍ و حُنين. ▪️بلکه ما به خاطر بغض و کینه‌ای که از پدرت در سینه داریم، و به خاطر آنچه که او در بدر و حنین بر سر پدران و بزرگان ما آورد، با تو می‌جنگیم؛ فلّما سَمِع کلامَهم بَکیٰ بُکاءً شدیداً ▪️ سیدالشهداء علیه السلام تا این جمله را شنید، به شدت گریه کرد. 📚مقتل ابومخنف، ص۸۴ 📚دمعة الساکبة،ج۴ص۳۴۰ و... @Maghaatel
🩸وقتی‌که با نداهای غریبیّ سیدالشهداء علیه‌السلام، بدن بی‌سر شهداء از جا بلند می‌شد... در نقلی آمده است: 🥀 سیدالشهداء لحظاتی بالای سر عباس علیه‌السلام گریست، پس صدای خود را بلند کرد، به گونه‌ای که صدای آن حضرت دشت کربلا را فرا گرفت و ندا سر داد: 🥀 ای مسلم بن عقیل، ای هانی بن عروة، ای حبیب بن مظهر، ای زهیر بن القین، ای هلال بن نافع... 📋 یا أبطالَ الصَّفاءِ و فُرسانَ الْهَیجاءِ! مالي أُنادیکم فلا تُجیبوني و أدعوکم فلا تَسمَعونِ؟! ▪️شما ای دلاور‌مردان پایدار و ای سواران عرصه پیکار! چرا شما را صدا میزنم اما جوابم را نمی‌دهید! شما فرا می‌خوانم و صدایم را نمی‌شنوید؟! 🥀 آیا شما خوابید که به بیداری‌تان امیدوار باشم یا محبّت‌تان از امام خود برگشته که به یاری او نمی‌شتابید؟! اینها دختران رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله هستند که به خاطر از دست دادن شما ناتوان گشته‌اند؛ مگر شما خانه‌هایتان را برای کمک به من ترک نکردید؟! 📋 فَقوُموا عَن نَومَتِکم أیُّهَا الْکِرامُ الْبَرَرَةُ وَادْفَعُوا عَن حَرَمِ الرَّسولِ ▪️پس ای مردان شریف و صالح از خواب برخیزید و از حرم رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله در مقابل طاغیان کافر و فاجر دفاع کنید. 🥀 اما افسوس! به خدا سوگند مرگ شما را به خاک افکنده و روزگار دغل با شما بی‌وفایی کرده است و گرنه شما از جواب دادن به دعوت من کوتاهی نمی‌کردید و از یاری من روی برگردان نمی‌شدید. هان! اینک ما از فقدان شما داغداریم و به شما می‌پیوندیم که ما از آن خداییم و به سوی او بازآییم. 🔻در اینجا بود که به نقل «بحرالمصائب»، زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها فرمود: 📋 فو الله الَّذي لا إلٰهَ إلّا هو إنّی رَأیتُ الْاَجسادَ تَضطَرِبُ کَأنَّها یُریدُ النُّهوضَ. ▪️به خدا سوگند که معبودی جز او نیست، بدنهای شهدا را دیدم چنان می‌لرزید گویا که می‌خواستند از جا برخیزند. 📚مقتل أبو مخنف،ص ۸۴ 📚معالي السّبطين، ج۲ ص۱۹ 📚بحرالمصائب ج۵ ص۶۱ ✍بانگ «هَل مِن ناصرٍ یَنصُرنی» را سر داد بین خیمه بدن بی سر اصحاب گریست... @Maghaatel
🩸ای‌پسرم! همین قدر بدان که دیگر مردی در خیمه‌ها به جز من و تو، باقی نمانده است... | با شنیدن خبر شهادت قمر بنی هاشم علیه‌السلام، امام سجاد علیه‌السلام از هوش رفتند... در نقل‌ها آمده است: 🥀 ... وقتی‌که تمام اصحاب سیدالشهداء علیه‌السلام به شهادت رسیدند،آن حضرت به خیمه تک‌تک آنها می‌رفت و احدی از یاران خود را نمی‌دید و پیوسته ذکر "لا حول ولا قُوَّه الا باللّه" را تکرار می‌نمود. 🥀 بعد به خیمه إمام سجاد علیه‌السلام رفتند و دیدند روی بستری افتاده و زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها از او پرستاری می‌کند. وقتی نگاه امام سجاد علیه‌السّلام به پدر بزرگوار خود افتاد، خواست به احترام از جا برخیزد امّا از شدّت بیماری نتوانست،لذا به عمّه بزرگوار خود فرمود: 🥀 عمه‌جان! مرا به سینه خود تکیه بده که پسر پیامبر "صلی الله علیه وآله " آمده است. عقیله بنی‌هاشم نشسته و امام سجاد علیه‌السلام را به خود تکیه دادند. در این هنگام امام سجاد علیه‌السّلام پرسیدند: 📋 أینَ عَمّیَ العَبّاس؟ ▪️عمو جانم عباس کجاست؟ 🥀 تا اسم عباس علیه‌السلام آمد، گریه راه گلوی زینب کبری سلام‌اللّه‌علیها را بست و به برادر نگاه می‌کرد که چه جواب می‌دهد؛ امام حسین علیه السّلام فرمود: 📋 یا بُنَيَّ، إنّ عمَّكَ قد قُتِلَ علَی شاطئِ الفرات! ▪️پسرم، عمویَت نیز کنار نهر فرات به شهادت رسید! 📋 فَبَکی عليُّ بن الحسین علیه‌السّلام بُکاءً شدیداً حتّی غُشِی عَلیه. ▪️تا امام سجاد علیه‌السّلام خبر شهادت عمویش را شنید آنقدر گریست تا از هوش رفت. 🥀 وقتی که إمام سجاد علیه‌السلام به هوش آمد از تک‌تک بنی هاشم سوال می‌کرد و سیدالشهداء علیه‌السلام بعد از اسم هر کدام می‌فرمود: قَدْ قُتِل ( او نیز کشته شده) تا اینکه در نهایت امام حسین علیه‌السلام فرمودند: 📋 یا بُنَيَّ،اِعلَم أنّه لَیسَ في الخیامِ رَجُلٌ حيٌّ إلّا أنا و أنتَ و أمّا هؤلاء الذین تسألُ عَنهم فکّلهُم صَرعیٰ علی وَجهِ الثَّریٰ! ▪️ای‌پسرم! همین قدر بدان در خیمه‌ها مرد زنده‌ای (مَحرمی دیگر برای زن‌ها) به جز من و تو نیست و همه آنهایی که پرسیدی، همگی بر روی خاک و خون غلطیده‌اند! 📚 الدمعة الساکبة ج۴ ص۳۵۱ 📚 بحر المصائب ج۵ ص۵۶ @Maghaatel