#حضرت_عباس_علیه_السلام
🩸سیدالشهداء صلواتاللهعلیه در حالی از علقمه به خیمهها برمیگشت که کمرش تا شده بوده و با آستین، اشک چشمانش را پاک میکرد ...
در نقلها آمده است:
📋 رَجَعَ الحُسينُ علیهالسلام إلى المُخَيَّم مُنكسراً حَزينًا باكيًا يُكفِّفُ دُمُوعَهُ بِكُمِّهِ.
▪️ سیدالشهداء صلواتاللهعلیه با چشمی گریان و کمری تا شده، از علقمه به خیمهها برمیگشت؛ (برای اینکه اهل حرم سیلاب اشک چشمانش را نبینند) با آستین لباسش،اشک چشمانش را پاک میکرد.
📋 و قَد تَدافَعَتِ الرّجالُ عَلَى مُخيّمِه
▪️در همین هنگام بود که بُزدلان حرامی در لشکر عمر بن سعد، شیر شدند و به خیمهها نزدیک شدند.
📚مقتل الحسین علیهالسلام، مقرم، ص۳۳۹
📚معالي السّبطين، ج۱ ص۴۴۹
📚أسرار الشّهادة، ص۳۳۸
✍ مَپسَند ای امید من و میر لشگرم
دونان کشند بانگ شعف در برابرم
پشتم شکست و رشته امید من گسست
هرگز چنین شکست نمی بود باورم
گر آبِ مشک ریخت، چه غم؟ آبرو به جاست
بین اشک دیده گان من ای آب آورم
سقایی تو گشته مُحول به چشم من
مشکی ز اشک دارم و در خیمه می برم
از من صدای گریه به گوش حرم رسید
آگه شدند داغ، چه آورده بر سرم
روح ادب، تو بودی و در عمر خویشتن
نشنید گوشم از تو که خوانی برادرم
خواندی مرا برادر و، دانستم از جنان
پیش از من آمده به سراغ تو مادرم
گفتی تن تو را نبرم سوی خیمه ها
اما، تنی نمانده ز تو پاره پیکرم
@maghaatel
#حضرت_عباس_علیه_السلام
🩸ای برادرم! الان دیگر بیچاره شدم … ای عباسم! مرا تنها و غریب بین دشمنان گذاشتی و رفتی؟!
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی که سیدالشهدا علیهالسلام در علقمه، در پی برادرش ابالفضل العباس علیهالسلام می آمد، اینگونه فریاد برمیآورد:
📋 أيْنَ اَخي؟ أيْنَ ساعِدِي؟ أيْنَ الْعَبّاس؟
▪️برادرم کجاست؟ بازوی دستم کجاست؟ عباسم کجاست؟
🥀 و وقتی که بر بالین برادر رسید، اینگونه خطاب کرد:
📋 يا أخي! اَلآنَ قَلَّتْ حيلَتي، يا أخي! أنائِمٌ أنتَ و الْقَومُ يَظُنُّونَ إنّي جُبِنْتُ عَنِ الْقِتالِ،
▪️ای برادرم! الان دیگر بیچاره شدم! ای برادرم! تو اینجا آرمیدی و این جماعت گمان میکنند که من از جنگ می ترسم!
📋 يَعِزُّ عَلَيَّ أنْ أراكَ عَلىٰ الرَّمضاءِ مُرَمِّلاً بِدِمائِكَ، يا أخي! تَركْتَني وَحيداً، غَريباً بَينَ الْأعداءِ.
▪️به خدا بر من سخت است تو را بر ریگ و رمل بیابان آغشته به خون ببینم.
ای برادر! مرا تنها و غریب بین دشمنان و گذاشتی و رفتی؟!
📚وسیلة الدارین، ص ٣١۵
✍ چرا ای غرق خون از خاک صحرا بر نمیخیزی
حسین آمد به بالینت تو از جا بر نمیخیزی
نماز ظهر را با هم ادا کردیم در مقتل
بود وقت نماز عصر از جا بر نمیخیزی
خیام کودکان خالی ز آب است و پر از افغان
چرا سقای من از پیش دریا بر نمیخیزی
عدو از چار سو آهنگ یغمای حرم دارد
چرا آخر برای دفع اعدا برنمیخیزی
منم تنها و تنهای عزیزانم به خون غلطان
چرا بر یاری فرزند زهرا بر نمیخیزی
شکست از مرگ تو پشتم برادر مرگ تو کشتم
که می دانم دگر از خاک صحرا بر نمیخیزی
به دستم تکیه کن برخیز با من در بر زهرا
چو می بینم ز بی دستیست کز جا بر نمیخیزی
@maghaatel
#حضرت_عباس_علیه_السلام
🩸ابالفضل العباس علیهالسلام میبیند که اطفال و بچهها شکمهایشان را بروی مشکهای نَمدار گذاشتهاند…
در نقلها آمده است:
🥀 خیمهای مخصوص مشک های آب بود، حضرت عباس علیه السلام داخل آن خیمه شد و دید که اطفال حرم ، آن مشک های خالی ولی نَمدار را برداشته و شکم های خود را بر آن ها می گذارند تا از عطش آن ها کاسته شود.
🥀 به آن ها فرمود: اکنون میروم و برای شما آب میآورم!
🔖 در نقلی دیگر آمده است:
🥀 چون حضرت عباس علیهالسلام ، ناله طفلان را شنید، مشک را برداشت و به آن ها فرمود: این قدر گریه نکنید بلکه دعا کنید من به سلامت برگشته و آب برای شما بیاورم.
🥀 پس آن طفل ها دست بلند کرده و عرض کردند: بارالها! عموی مان عباس را صحیح و سالم به ما برسان که ما از تشنگی هلاک شدیم و جگر ما از عطش کباب شد...
📚تذکرة الشهداء ج١ ص۵٨٨
📚چهره درخشان قمر بنی هاشم حضرت اباالفضل العباس ج١ ص٢١١
✍ گُلهای خشک بی تو مسیحا ندیده اند
لب تشنه مانده اند که دریا ندیده اند
برخیز تا به خیمه مرا با خودت ببر
طفلان من شکستن بابا ندیده اند
حالا بگو که دخترکانم کجا روند
آن ها که غیر سایه ی سقا ندیده اند
برخیز تا که زود به سمت حرم رویم
نامحرمان هنوز حرم را ندیده اند
کم کم زمان وا شدن گوشواره هاست
این غنچه ها که پنجه ی اعدا ندیده اند
چشمت به خون نشسته اگر چه هزار شکر
دیگر کبودی رخ زهرا ندیده اند
سرنیزه ها به قامتت آخر نظر زدند
حق داشتند خوش قد و بالا ندیده اند
این تیر را که خورده به چشمت حلال کن
این تیرها که چشم دل آرا ندیده اند
@maghaatel
#حضرت_عباس_علیه_السلام
🩸مخدّرات و اهل حرم از داغ ابالفضل العباس علیهالسلام گریبان دریدند…
در نقلها آمده است:
📋 فَلَمَّا رَأَتِ النّساءُ ما فُعِلَ بِالْعبَّاسِ، شَقَقنَ الْجُیوبَ و خَمَشنَ الْخُدودَ و نادَینَ بِالْوَیلِ و الثّبُورِ
▪️وقتی که زنان حرم از شهادت حضرت عباس علیه السلام با خبر شدند، گریبان ها دریدند و صورت ها را خراشیدند و ناله بیچارگی سر دادند.
📚ریاض المصائب، ص٢١٧ (نسخه خطی)
📚بحرالمصائب ج۴ص٢٧۴
✍ خوردی زمین و حیثیت لشکرم شکست
اصلی ترین ستون خیام حرم شکست
فریاد های «انکسری» بی دلیل نیست
در اوج درد تکیه گه آخرم شکست
از ناله های «یا ولدی» در کنار تو
معلوم شد که باز دل مادرم شکست
ساق عمود در سر تو گیر کرده است
نعره زنم که وای سر حیدرم شکست
تو در میان علقمه از پا نشستی و
در بین خیمه ها سپر خواهرم شکست
وقتی عمود خیمه کشیدم سکینه گفت:
دیدی غرور ساقی آب آورم شکست
آن شب که سوخته ها همه دور زینب اند
گوید عمو کجاست ببیند سرم شکست
وقتی شتاب سیلی و مرکب یکی شدند
هر جفت گوشواره، زیر معجرم شکست
@maghaatel
#مقتل_سیدالشهداء_علیه_السلام
◼️ یا رسولالله !
فلانی و فلانی مرا کشتند...
⚡️ دمی که تیر سه شعبه مسموم به قلب شریفش می نشیند...
سیدالشهدا علیه السلام تنهای تنها مشغول قتال بودند،
فَوَقَفَ سَاعَةً يَستَريحُ و قد ضَعُفَ عَنِ الْقِتالِ، فَبَينا هو واقِفٌ إذ أتاهُ حَجَرٌ، فوَقَعَ عَلىٰ جَبهَتِهِ، فَسَالَتِ الدِّماءُ مِن جَبهَتِهِ
▪️اندکی توقف کردند تا استراحتی کرده باشند در حالی که از قتال،ضعیف شده بود که ناگهان سنگی به طرف حضرت پرتاب شد که بر روی پیشانی مبارکش نشست و خون از آن جاری شد
فَأَخَذَ الثَّوبَ لَيَمسَحَ عَن جَبهَتِهِ فأتاهُ سَهمٌ مُحَدَّدٌ مَسمومٌ لَهُ ثَلاثُ شُعَبٍ، فَوَقَعَ في قَلبِهِ؛ فقالَ الْحسينُ عَلَيْهِ السَّلامُ: بِسمِ اللّهِ و بِاللّهِ و عَلىٰ مِلَّةِ رَسولِ اللّهِ
▪️پس امام علیه السلام با لباس، خون ها را از روی پیشانی پاک می کردند که ناگهان تیر سه شعبه مسمومی بر قلب شریف حضرت نشست. پس امام علیه السلام فرمود:
بِسمِ اللّهِ و بِاللّهِ و عَلىٰ مَلَّةِ رَسولِ اللّهِ
و رَفَعَ رأسَهُ إلىٰ السَّماءِ، و قالَ: إلٰهي! إنَّكَ تَعلَمُ أنَّهُم يَقتُلونَ رَجُلاً لَيسَ عَلىٰ وَجهِ الْأرضِ اِبنُ نَبَيٍّ غيرَه
▪️و سر را به طرف آسمان بالا برد و فرمود:خدای من! تو میدانی که اینان مردی را دارند می کشند که غیر از او دیگر پسر پیغمبری برروی زمین نیست.
ثُمَّ أَخَذَ السَّهمَ، و أَخرَجَهُ مِن وَراءِ ظَهرِهِ، فَانْبَعَثَ الدَّمُ كَالْميزابِ.فَوَضَعَ يَدَهُ عَلىٰ الْجَرحِ، فَلَمَّا امْتَلَأتْ دَمَاً رَمىٰ بِها إلىٰ السَّماءِ، فما رَجَعَ مِن ذٰلكَ قَطرَةٌ ، و ما عَرَفَتِ الْحُمرَةُ في السَّماءِ حَتّىٰ رَمىٰ الْحسينُ بِدَمِهِ إلىٰ السَّماءِ
▪️سپس تیر را گرفتند و از پشت سر آن را خارج کردند و خون مثل ناودان سرازیر شد. پس دست مبارک را روی زخم گذاشته و وقتی که از خون پر شد به طرف آسمان پرتاب کردند و از آن خون قطره ای دیگر به زمین برنگشت و هیچ گاه در آسمان سرخی ای دیده نشده بود تا اینکه سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام خون مبارکشان را به آسمان پرتاب کردند
ثُمَّّ وَضَعَ يَدَهُ عَلىٰ الْجَرحِ ثانياً، فَلَمَّا امْتَلَأتْ لَطَخَ بِها رَأسَهُ و لِحيَتَهُ و قالَ: هٰكذا و اللّهِ أكونُ حَتَّىٰ ألقىٰ جَدِّي مُحَمَّداً، و أناْ مَخضوبٌ بِدَمي، و أقولُ: يا رسولَ اللّهِ! قَتَلَني فُلانٌ و فُلانٌ
▪️سپس برای بار دوم دست خود را پر از خون کردند و با آن سر و محاسن شریف خود را خضاب کردند و فرمودند :
به خدا قسم همینگونه خواهم بود تا جدم رسول خدا صلی الله علیه و اله را ملاقات کنم در حالیکه به خون خود خضاب کرده ام و میگویم :
ای رسول خدا! به درستی که فلانی و فلانی(عمر و ابوبکر) مرا کشتند.
📚مقتل الحسين خوارزمی ، ج۲/ص ۳۴
___________
⬅️نکته اول :تعبیر "فلان و فلان" در روایات ما بسیار آمده که مراد، خلیفه اول و دوم می باشد ولی به جهت تقیّه، حضرات معصومین علیهم السلام بیان نفرمودند.
⬅️نکته دوم:اینکه حضرت میفرمایند:خلیفه اول و دوم مرا کشتنه اند در واقع ریشه و اساس واقع عاشورا را بیان فرمودند چراکه اگر این دو نفر حق امیرالمؤمنین علیه السلام را غصب نکرده و حکومت جور را بنا نمیکردند، هیچگاه نوبت به واقعه عاشورا نمیرسید.
@maghaatel
#مقتل_سیدالشهداء_علیه_السلام
◼️ اَما فیکُم مسلمٌ ...
نوشته اند:
و بَقِیَ وَحدَهُ و قد أثخَنَ بِالْجِراحِ في رأسِهِ و بَدَنِهِ، فجَعَلَ يُضارِبُهُم بِسَيفِهِ و هُم يَتَفَرَّقونَ عَنهُ يَميناً و شِمالاً.
▪️امام، تنها ماند و زخمهاى گران كه بر سر و بدنش رسيده بود، او را سنگين كرده بود.پس با شمشير، آن بى شرمان را مى زد و آنان از برابر شمشيرش به راست و چپ پراكنده مى شدند.
فقالَ حميدُ بنُ مُسلمٍ : فَوَ اللّهِ ما رأيتُ مَكثوراً قَطُّ قد قُتِلَ وَلَدُهُ و أهلُ بَيتِهِ و أصحابِهِ أربَطَ جَأشاً، و لا أمضَىٰ جِناناً مِنهُ عليه السّلامُ، إن كانَتِ الرَّجَّالَةُ لِتَشُدَّ عَلَيْهِ، فَيَشُدُّ عَلَيْها بِسَيفِهِ، فَيَنكَشِفُ عن يَمينِهِ و عن شِمالِهِ اِنكِشافَ الْمَعزَىٰ إذا شَدَّ فيها الذِّئبُ
▪️حميد بن مسلم گويد:
«به خدا، مرد گرفتار و مغلوبى را هرگز نديدم كه فرزندان و خاندان و يارانش كشته شده باشند و دلدارتر و پابرجاتر از آن بزرگوار باشد؛ چون پيادگان بر او حمله مى افكندند، او با شمشير بدانان حمله مى كرد و آنان از راست و چپش مى گريختند؛ چنانچه گله گوسفند از برابر گرگى فرار كنند.
فَلَمَّا رَأى ذٰلكَ شِمرُ بنُ ذِي الْجوشَنِ اِستَدعىٰ الْفُرسانَ، فصاروا في ظَهورِ الرَّجَّالَةِ، و أَمَرَ الرُّماةَ أن يَرموهُ، فَرَشَقوهُ بِالسِّهامِ حَتَّىٰ صارَ كَالْقُنفُذِ، فأحجَمَ عَنهُم، فَوَقَفوا بِإزائِهِ
▪️شمر بن ذى الجوشن كه چنان ديد، سوارگان را پيش خواند و آنان در پشت پيادگان قرار گرفتند.سپس بر تيراندازان دستور داد او را تيرباران كنند.پس تيرها را به سوى آن مظلوم رها كردند (آن قدر تير بر بدن شريفش نشست) كه مانند خارپشت شد.پس آن حضرت از جنگ با آن بى شرمان بازايستاد و مردم در برابرش صف زدند.
و خَرَجَتْ اُختُهُ زينبُ إلىٰ بابِ الْفُسطاطِ، فنادَتْ عُمَرَ بنُ سَعدِ بنِ أبي وَقّاصٍ: وَيلَكَ يا عُمَر! أ يَقتُلُ أبو عبدِ اللّهِ و أنتَ تَنظُرُ إلَيْهِ؟ فَلَم يَجِبْها عُمَرٌ بِشَيءٍ، فنادَتْ: وَيحَكُم! أما فيكُم مُسلِمٌ؟ فَلَم يَجِبْها أحَدٌ بِشَيءٍ.
▪️خواهرش زينب به در خيمه آمد و رو به عمر بن سعد بن ابى وقاص كرد و فرياد زد: «واى بر تو اى عمر! آيا ابو عبد اللّه را مى كشند و تو نگاه مى كنى؟ »
عمر پاسخ زينب را نگفت.زينب فرياد زد: «واى بر شما! آيا يك مسلمان ميان شما مردم نيست؟
اما كسى پاسخش را نداد.
📚الارشاد ج٢ص١١۵
📚نفس المهموم ص٣۶١
📚لواعج الاشجان ص١٨۴
@maghaatel
#مقتل_سیدالشهداء_علیه_السلام
#مصائب_گودال_قتلگاه
◼️ گریه های سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام بین گودال...
▪️باید سه دسته شویم و با تیر و سنگ و شمشیر، حسین را از پا در بیاوریم...
نوشته اند:
ثُمَّ حَمَلَ، و جَعَلَ يَضرِبُ فيهم يَميناً و شِمالاً، حَتّىٰ قَتَلَ مِنهُم خَلقاً كثيراً، فَلَمَّا نَظَرَ الشِّمرُ (لَعَنَهُ اللّهُ) إلىٰ ذٰلكَ أقبَلَ إلىٰ عُمَرِ بنِ سَعدٍ (لَعَنَهُ اللّهُ) و قالَ: أيُّهَا الْأميرُ إنَّ هٰذا الرَّجُلَ يُفنينا عَن آخِرِنا مُبارِزَةً
▪️سپس امام حسین علیه السلام حمله کرد و گاهی به میمنه و گاهی به میسره لشگر می زد تا اینکه بسیاری از آنان را به درک واصل کرد. وقتی که شمر ملعون این را دید، رو به عمربن سعد کرد و گفت:
ای امیر ! این مرد از اول تا آخر ما را با مبارزه تن به تن از بین خواهد برد.
عمر گفت:چه کنیم؟
🔹شمر گفت:
نَتَفَرَّقُ عَلَيْهِ ثَلاثُ فِرَقٍ: فِرقَةٌ بِالنِّبالِ و السِّهامِ، و فِرقَةٌ بِالسُّيُوفِ و الرِّماحِ، و فِرقَةٌ بِالنَّارِ و الْحِجارَةِ، نُعَجِّلُ عَلَيْهِ
▪️باید سه دسته بشویم؛
عده ای تیر بیاندازند
عده ای با شمشیر و نیزه او را بزنند
عده ای نیز، پاره های آتش و سنگ به سمت او پرتاب کنند
و بر او باید شتاب کنیم.
فَجَعَلوا يَرشُقونَهُ بِالسِّهامِ، و يَطعَنونَهُ بِالرِّماحِ،
▪️پس تیر ها را به سمت امام علیه السلام پرتاب کردند و با نیزه به او ضربه زدند
يَنزِعُ السَّهمَ بِيَدِهِ، و يَتَلَقَّىٰ الدَّمَ بِكَفَّيْهِ و يُخَضِّبُ بِهِ لِحيَتَهُ و رأسَهُ الشَّريف
▪️و حضرت تیر ها با دست از بدن مطهرش در می آورد و کف دستش را پر از خون کرده و سر و صورتش را با آن خضاب می کرد و می فرمود :
هٰكَذا ألقَىٰ رَبِّي، و ألقَىٰ جَدِّي، و أشكُو إلَيْهِ ما نُزِلَ بِي.و خَرَّ صَريعاً مَغشياً عَلَيْهِ
▪️اینگونه پروردگارم را ملاقات می کنم؛ اینگونه جدم را می بینم و آنچه را که به سرم آوردند برایش شکایت می برم و در همین حال بی هوش روی زمین افتاد.
فَلَمَّا أفاقَ مِن غَشيَتِهِ وَثَبَ لِيَقومَ لِلْقِتالِ، فَلَمْ يَقدِرْ، فَبَكَىٰ بُكاءً شَديداً
▪️و وقتی که به هوش آمد، خواست که برای قتال از جا برخیزد اما نتوانست و به شدت گریه کرد و فریاد زد:
وا جَدَّاهُ! وا مُحَمَّداهُ! وا أبَتاهُ! وا عَلِيّاهُ! وا أخاهُ! وا حَسَناهُ! وا غُربَتاهُ! وا عَطَشاهُ! وا غَوْثاهُ! وا قِلَّةَ ناصِراهُ!
أ اُقتَلُ مَظلوماً و جَدِّيَ الْمُصطَفىٰ، و اُذبَحُ عَطشاناً و أبي عَلِيٌّ الْمُرتَضَىٰ، و اُترَكُ مَهتوكاً و اُمِّي فاطِمةُ الزَّهراءِ .
▪️من مظلوم کشته شوم در حالی که جدم رسول خداست؟!
و تشنه ذبح شوم در حالی که پدرم علی مرتضاست!
و حرمتم را بشکنند در حالی که مادرم فاطمه زهراست؟!
📚مقتل ابی مخنف ص٨٨
📚اسرارالشهاده ص ۴٢۵
@maghaatel
#مقتل_سیدالشهداء_علیه_السلام
#مصائب_گودال_قتلگاه
◼️ چهل نفری که قتلگاه رو شلوغ کردند تا سر امام را جدا کنند...
حدود سه ساعت بود که سیدالشهدا علیه السلام بی رمق بین گودال افتاده بود
فَاِبْتَدَرَ إلَيْهِ أربَعونَ رَجُلاً كُلٌّ مِنهُم يُريدُ حَزَّ نَحرِهِ و عُمَرُ بنُ سَعدٍ (لَعَنَهُ اللّهُ)، يَقولُ: يا وَيلَكُم عَجِّلوا عَلَيْهِ
▪️ در آخر چهل حرامی پیشی گرفتند تا سرِ امام را جدا کنند و عمربن سعد لعین هم دائما می گفت:وای بر شما! هرچه زودتر کارش را تمام کنید.
اولین آن حرامیان، شَبَث بود که با شمشیر نزدیک حضرت شد تا سر مطهر را جدا کند.
اما امام حسین علیه السلام با گوشه چشم نگاهی به او انداختند که شمشیر از دستش افتاد و گریزان از گودال فاصله گرفت و به عمر بن سعد گفت:
وای بر تو! تو میخواهی خودت از ریختن خون حسین علیه السلام و قتل او، بریء باشی و من در برابر آن بازخواست شوم؟!
معاذالله که خدا را با ریختن خون تو ملاقات کنم ای حسین!
پس سنان رو به طرف شََبَث کرد و گفت:مادرت به عزایت بنشیند و قومت تو را از بین ببرند چرا از کشتنش دست کشیدی؟ شَبَث گفت:وای بر تو! چشمانش را برویم باز کرد که بسیار شبیه چشمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بود و حیا کردم که کسی را بکشم که شبیه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) است.
سنان گفت:شمشیر را به من بده که من سزاوارتر از تو به کشتن اویم.
پس شمشیر را گرفت و رفت تا سرِسیدالشهدا علیه السلام را جدا کند که امام علیه السلام نگاهی به او انداخت و دست و پای سنان شروع به لرزیدن کرد و شمشیر از دستش افتاد و گریزان از حضرت فاصله گرفت. (البته در بعضی از مقاتل آورده شده که آن نانجیبی که سر مطهر سیدالشهدا علیه السلام را جدا کرد، همین سنان بن انس ملعون بود)
شمر جلو آمد و گفت :مادرت به عزایت بنشیند چرا دست کشیدی؟
سنان گفت:وای بر تو! چشمانش را بر رویم باز کرد و شجاعت پدرش را به خاطرم آورد که از کشتن او دست کشیدم
پس شمر گفت:وای بر تو که ترسوی در جنگی! شمشیری برایم بیاور که به خدا قسم کسی سزاوارتر از من به خون حسین (علیه السلام) نیست و من او را قطعا میکشم؛ حال چه شبیه مصطفی (صلی الله علیه و آله) باشد یا شبیه علی مرتضی (علیه السلام)...
📚اسرارالشهاده ص ۴٢۶
@maghaatel
#مقتل_سیدالشهداء_علیه_السلام
#عصر_عاشورا_و_شام_غریبان
🩸فدای غیرتت، ای مظلوم قتلگاه...
در نقلی آمده است:
🥀 حضرت سید الشهداء صلوات اللّه علیه، در قتلگاه بودند و وقتی فهمیدند، دشمن متوجه خیمه گاه شده، از روی غیرت چنان نعره زدند که از همه زخم های بدنش، خون تازه بیرون زد.
📚مُبکی العیون، ص٣٧٣ (نسخه خطی)
@maghaatel
#مقتل_سیدالشهداء_علیه_السلام
◼️ صحنهای جانسوز در شب عاشورا...
شیخ مفید رحمة الله مینویسد:
و حسينٌ جالسٌ أمامَ بَيتِهِ مُحتَبياً بِسَيفِهِ إذ خَفِقَ بِرأسِهِ عَلىٰ رُكبَتَيْهِ و سَمِعَتْ اُختُهُ زينبُ الصَيحَةَ فَدَنَتْ مِن أخِيها فقَالَتْ يا أخى أمَا تَسمَعُ الْاَصواتَ قَد اقْتَرَبَتْ قالَ فَرَفَعَ الْحسينُ رأسَهُ فقالَ إنِّى رَأَيتُ رَسولَ اللهِ صَلّىٰ اللهُ عَلَيْهِ و سَلَّم في الِمَنامِ فقالَ لى إنَّكَ تَروحُ إلَيْنا قالَ فَلَطِمَتْ اُختُه ُوَجهَها و قالَتْ يا وَيلَتا....
▪️ غروب تاسوعا بود که امام حسین علیه السلام جلوی خیمه خود نشسته و به شمشیر تکیه زده و سر به زانو نهاده و از خستگی به خواب رفته بود. چون زینب کبری سلام الله علیها خروش لشکر دشمن را شنید، نزدیک برادر آمده و گفت:
برادر، صدای لشکر را نمی شنوی که پیوسته به ما نزدیک میشوند؟
آن حضرت سر از زانو برداشت و فرمود:
هم اکنون رسول خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم. به من فرمود:
تو به نزد ما خواهی آمد. چون زینب کبری علیها السلام این خبر وحشتناک را شنید، سیلی به صورت زد و فریاد واویلاه برآورد...
📚 الإرشاد، ج٢ص٩٠
📚 تاریخ طبری، ۴ ص٣١۶
@maghaatel
#مقتل_سیدالشهداء_علیه_السلام
◼️ با نداهای غریبیِ سیدالشهدا علیه السلام، ارکان عرش خدا میلرزید...
نقل کرده اند:
لَمَّا رأى الْحسينُ وَحدَتَهُ، و قَتلَ أنصارِهِ وَدَّعَ أطفالَهُ و عَيالَهُ، و خَرَجَ إلىٰ الْميدانِ
▪️وقتی که امام حسین علیه السلام تنهایی خودش را ديد و دید که همه يارانش به شهادت رسیده اند،با اهل و عیالش وداع کرد و به سمت میدان آمد.
بَقِیَ واقِفاً مُتَحَيِّراً،يَنظُرُ مَرَّةً إلىٰ إخوَتِهِ و أولادِهِ، و بَني أخيهِ و بَني عَمِّهِ صَرعَىٰ مَقتولينَ مُجَدِّلينَ، و مَرَّةً يَنظُرُ إلىٰ غُربَتِهِ و وَحدَتِهِ و اِنفِرادِهِ، و مَرَّةً يَنظُرُ إلىٰ النِّساءِ و غُربَتِهِنَّ و وَحدَتِهِنَّ و عَطَشِهِنَّ، و ما يَرجِعنَ اللّهَ مِنَ الْأسرِ و الذُّلِّ، و مَرَّةً يَنظُرُ إلىٰ شِماتَةِ الْأعداءِ، و إقدامِهِم لِقَتلِهِ
▪️درنگی ايستاد؛حیران و سرگردان شده بود؛گاهی به فرزندان و برادران و برادرزاده ها و پسر عموها نظر میکرد که چگونه بر خاک صحرا افتاده اند و گاهی به غربت و تنهایی خودش نظر میکرد.گاهی نظر میکرد به زنان و اطفال؛ به غربت و تنهایی و تشنگی شان و اینکه بعد از او به اسیری میروند؛و گاهی هم نظر مینمود به سرکوب و شماتت دشمنان و اقدام آنها بر قتل او.
فَنَادَیٰ بِصَوتٍ عالٍ حَزينٍ: أما مِن ناصِرٍ يَنصُرُنا؟ أما مِن مُغيثٍ يُغيثُنا؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ يَخافُ اللّهَ فينا؟ أما مِن ذابٍّ يَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟
▪️پس در این هنگام با صدایی دردناک وبلند فریاد برآورد:
آیا کسی هست تا ما را یاری کند؟!
آیا فريادرسى هست به داد ما برسد؟!
آیا خداپرستی هست تا از خدا از برای ما بترسد؟!
آیا مدافعی هست تا از حرم رسول خدا صلّی الله علیه وآله دفاع کند!؟
فَلَمَّا نادَىٰ هٰذا النِّداءُ تَزَلْزَلَتْ أركانَ الْعَرشِ و قَوائِمِهِ، و بَكَتِ السَّماواتُ و ضَجَّتِ الْمَلائِكَةُ، و اِضطَرَبَتِ الْأرضُ.
▪️وقتی که سيدالشهدا عليه السّلام اینگونه ندا میداد،ارکان و ستون های عرش خدا میلرزید،آسمان ها گریه میکردند و ملائکه ضجه میزدند و زمین در اضطراب بود.
📚وسيلة الدّارين،ص۳۱۴
@maghaatel
#حضرت_رقیه_علیهاالسلام
🩸بگو بدانم پدرم را سیراب کردهاند یا نه ؟!
صالح بن عبدالله یهودی گوید:
🥀 در وقت آتش زدن خیمه ها در اطراف صحرا نظر میکردم. دختری کوچک به نظر آوردم که گوشه جامهاش آتش گرفته بود. سراسیمه در آن بیابان به اطراف مینگریست و از شدت بیم میلرزید و مانند ابر بهاری میگریست.
🥀 مرا بر حالت او رحم آمده، به نزد او تاختم که آتش جامهاش را خاموش کنم.
نزدیک شدم و گفتم: همانجا بايست. آن طفل بیچاره ایستاد. دیده حسرت بر من گشود. از اسب پیاده شدم، دیدم از ترس دوید به زیر شکم اسب و بر رکاب چسبید.
🥀 دلم به درد آمد آتش جامهاش را خاموش کردم. زبان بستهاش را گشاد، وقتیکه این مهربانی را دید، آب در چشمش حلقه زد و فرمود: ای مرد! لبهایم را میبینی که از آتش عطش کبود شده؟ تو میتوانی جرعهای آب به کام تشنهام برسانی!
🥀 از شنیدن این کلام رقّت تمام برای من دست داده؛ ظرف آب از همراهان خویش گرفته به او دادم. دیدم آب را گرفته قبل از آشامیدن آهی از جگر کشید و آهسته آهسته رو به راه نهاد. پرسیدم عزم کجا داری که آهسته آهسته راه میسپاری؟
🥀 فرمود: خواهر کوچکتری دارم که از من تشنه تر است اجازه بده اول او را سیراب کنم. گفتم: نترس زمان منع آب گذشت؛ تو بنوش او را نیز سیراب خواهند کرد، گفت: ای مرد سوالی دارم! گفتم: بگو!
🥀 گفت: پدرم در وقت عزم میدان بسیار تشنه بود، آیا سیرابش کردند و یا اینکه تشنه کام او را کشتند؟ گفتم: نه. والله تا دم آخر میگفت:
📋 اُسقونِی شَربَةً مِنَ الْماءِ
▪️ به من کمی آب دهید.
🥀 اما کسی آبش نداد بلکه جوابش را نیز ندادند و با لب تشنه و شکم گرسنه او را کشتند. وقتی که این سخن را از من شنید آب را سرازیر گردانید وظرف آب را به من داد و گفت: اکنون که پدرم تشنه جان داده، من هم آب نخواهم خورد.
🥀 دیدم از تشنگی مشرف به هلاکت است، با تهدید، آبی بر او خورانیدم اما از یاد تشنگی پدرش آبی نخورد همین قدر که لبهایش را تر نمود و قطرهای از آن به حلقش نرسید و با ناله و زاری بر حال پدرش میگریست.
🥀 در آن حال زن بلند قامتی فریاد زد: ای دختر برادرم!کجایی که از عمه و خواهران جدایی؟ دختر از شنیدن صدای آن زن مضطر، مانند طفلی که خود را به دامان مادر پندارد خود را به دامان او انداخت و گریه درونش را عیان ساخت و هق هق گریهاش بلند شد.
📚بحر المصائب ج۵ ص۳۴۶
✍ رفتی و تنها شدم، تنهای تنها سوختم
بیشتر با یاد شیرین تو بابا سوختم
با یتیمی دست و پنجه نرم کردم بعد تو
سوختم بعد تو از دست لگدها، سوختم
گفته بودی مادرت را تازیانه می زدند
با خبر هستی که من هم مثل زهرا سوختم
گیسوی طفل سه ساله زود می ریزد مگر؟
بیشتر بابا در این حل معما سوختم
دختری هم سن من دور از پدر دق میکند
مُردم و زنده شدم، امروز و فردا سوختم
بعد از این مدت نپرس از من چرا قدّم خمید
زیر بار طعنه و زخم زبان ها سوختم
جای سالم بر تنم دیدی خدا را شکر کن
با نوازش های زجر و شمر، اینجا سوختم
نیمه جان خسته را مدیون عمه زینبم
او سپر می شد ولی با ترس حتی سوختم
بین بازار کنیزان دست و پایم سرد شد
کاش می دیدی در آن حجم تماشا سوختم
پرت میکردند سمت ما غذای خویش را
موقع افطار هم از نان و خرما سوختم
میوه ی خار مغیلان، زخم باز آبله است
پا برهنه، کربلا تا شام، از پا سوختم
کاش می آمد عمو تا که حساب زجر را
می رسید، از بس که از دستش به صحرا سوختم
@maghaatel