#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
🩸نانجیبانی که سجّاده از زیر پای امام حسن علیهالسلام کشیدند و خنجر به پای مبارک آن حضرت زدند و از بالای اسب او را به زمین انداختند...
شیخ مفید در «الارشاد» مینویسد:
🥀 در نزدیکی مدائن در محلی به نام «ساباط» إمام حسن علیهالسلام خطبهای برای یاران خود ایراد نمودند تا بدین جهت آنان را امتحان کنند؛ سپس وارد خیمه شدند و بر روی سجاده خود به عبادت پرداختند. در این هنگام بود که برخی از خوارج و منافقینی که در لشکر آن حضرت بودند،
📋 ثُمَّ شَدُّوا عَلَی فُسْطَاطِهِ وَ انْتَهَبُوهُ حَتَّی أَخَذُوا مُصَلَّاهُ مِنْ تَحْتِهِ
▪️به خیمههای آن حضرت هجوم آورده و اموال وی را غارت کردند و حتی سجاده آن حضرت را از زیر پایش کشیدند.
📚 با مشاهده این وضعیت، شب هنگام، امام علیهالسلام از تاریکی شب استفاده کردند و در حال عبور از ساباط مدائن بودند که ملعونی از بنی اسد که به او «جراح بن سنان» میگفتند بر سر راه آن حضرت آمد و در حالی که خنجری در دست داشت، افسار اسب امام را گرفت و گفت:
📋 اللَّهُ أَکْبَرُ أَشْرَکْتَ یَا حَسَنُ کَمَا أَشْرَکَ أَبُوکَ مِنْ قَبْلُ
▪️اللّه اکبر ای حسن! همان طور که پدرت پیش از این کافر شد، تو نیز کافر شدی.
📋 ثُمَّ طَعَنَهُ فِی فَخِذِهِ فَشَقَّهُ حَتَّی بَلَغَ الْعَظْمَ
▪️آنگاه با خنجری که در دست داشت آن چنان به ران آن حضرت زد که آن را شکافت و به استخوان رسید.
📋 ثُمَّ اعْتَنَقَهُ الْحَسَنُ علیه السلام وَ خَرَّا جَمِیعاً إِلَی الْأَرْضِ
▪️امام حسن علیه السّلام دست به گردن آن ملعون انداخت و هر دو روی زمین افتادند.
📚الإرشاد ص ۱۷۰
📚بحارالانوار ج۴۴ ص۴۷
✍ آه یا امام مجتبی...
چه کنیم تا اسم «با صورت به زمین خوردن» و «از بالای اسب به زمین افتادن» میآید، خاطر ما به همان ساعتی میرود که آن ساعت دردناک را «سیّد بن طاووس» اینگونه نوشت:
➖... ضعف و سُستی در اثر زخمها و جراحات بسیار، بر سیدالشهداء علیهالسلام عارض شد و از اثر اصابت تیرهای بسیار بر بدنش، مانند خارپشت به نظر میآمد. در این هنگام، صالح بن وهب مَرّی (یا مُزنی) ملعون با نیزهای بر پهلوی امام عليهالسلام زد،
📜 فَسَقَطَ الْحُسَيْنُ علیهالسلام عَنْ فَرَسِهِ إِلَى الْأَرْضِ عَلَى خَدِّهِ الْأَيْمَنِ.
▪️در این هنگام، سیدالشهداء علیهالسلام از بالای اسب با گونه راست، بر زمین افتاد.
📚لهوف ص۱۹۳
📝 نمیخواهم بگویم آنچه بین کوچه ها دیدم
مکن اصرار ای زینب بدانی آنچه را دیدم
به بند غم گرفتار و اسیرم تا دم مرگم
که بند ریسمان بر گردن شیر خدا دیدم
خدا داند که آن سیلی شروع دردهایم شد
به یک لحظه در آن کوچه دو صد کرب و بلا دیدم
از آن خنجر که بر پایم نشست هرگز نمینالم
که من مسمار را در سینه خیر النساء دیدم
شرار طعنه و زخم زبان از زهر بد تر بود
چه گویم من چه از دوستان بی وفا دیدم
در این غربت شبیه جد خود خیر البشر هستم
که از ملعونهای همسر نما جور و جفا دیدم
@Maghaatel
#امام_رضا_علیه_السلام
🩸«زهر» با بدن مبارک علی بن موسی الرضا علیهماالسّلام چه کرد ...
به چند گزارش در این رابطه اشاره میکنیم:
🔖سخت ترین زهر ...
در نقلی آمده است:
🥀 زهری که به امام رضا علیهالسلام دادند از تمام زهرهایی که به ائمه هدی علیهمالسلام دادند سخت تر بود؛ زیرا زهری که به امام مجتبی علیه السلام دادند سه روز به آن حضرت مهلت داد و زهری که به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام دادند هفت روز مهلت داد ولکن زهری که به امام رضا علیه السلام مأمون (لعنه الله) داد بیش از صبح تا بعدازظهر به آن حضرت مهلت نداد و سریعاً به شهادت رسیدند.
📚منهاج البیان ص ۱۴۲.
🔖 از کاخ مأمون ملعون تا خانه، به زمین میافتاد...
در نقلی اباصلت گوید:
🥀 وقتی که امام رضا علیهالسلام از کاخ مأمون عباسی بیرون آمد، دائماً میل افتادن پیدا میکرد... ( از قدیم الایام مشهور بین علماء و اهل منبر بوده است که آن حضرت در این مسیر، پنجاه بار به زمین نشستند و دست به دیوار برخاستند)
📚عین البکاء ص۶۴۶
🥀 مثل مارگزیدهها به خودش میپیچید...
در نقلها آمده است:
📋 یَتَمَلمَلُ کَتَمَلمُلِ السّلیم
▪️ آن حضرت مثل مارگزیدهها از درد به خودش میپیچید.
📋 و جَعَلَ یَتَقَّلَبُ شِمالاً و یَمیناً
▪️آن حضرت از درد ، دائماً به سمت چپ و راست خود زیر و رو میشد.
📚منهاج الصالحین،وحیدخراسانی، ج۱ ص۴۱۴
📚تفسیر اطیب البیان ج۹ ص۲۰
📚العبرة الساکتة ج۲ ص۵۱۳
🔖 از دهان تا امعاء و احشاء مبارک او را گویا با چاقو، پاره پاره کرده بودند ...
در گزارشی دیگر نیز آمده است:
📋 کأنّهُ مِن فَمِهِ إلی أمعائهِ تُقَطّعُ بِالسّکّاکین
▪️از دهان تا امعاء و احشاء مبارک او را گویا با چاقو، پاره پاره کرده بودند ...
📚العبرة الساکتة ج۲ ص۵۱۳
✍از داغِ زهر پیکرم آتش گرفته است
گویی تمامِ بسترم آتش گرفته است
تر میکند لبانِ مرا کودکم ولی
از تشنگی,لب ترم آتش گرفته است
پا میکشم به خاک و نفس میزنم که شهر
از آه آهِ آخرم آتش گرفته است
حالا کبوتران به غمم گریه میکنند
از بال و پر زدن, پَرم آتش گرفته است
امشب تمام حجرهی من کربلا شده
یک جرعه آب، حنجرم آتش گرفته است
امشب دوباره خیمهی آتش گرفته را
میبینم و سراسرم آتش گرفته است
سر ها به روی نیزه و سرنیزه ها به تن
یک دشت در برابرم آتش گرفته است
فریادِ دختری زِ دلِ خیمه میرسد
عمه کمک که معجرم آتش گرفته است
@Maghaatel
#امام_رضا_علیه_السلام
🩸 اگر سرَم را پوشانده بودم دیگر با من سخنی مگو ...
در نقلها آمده است:
🥀 امام رضا علیهالسلام قبل از اینکه وارد کاخ مأمون ملعون شود، رو به اباصلت نمود و فرمود:
📋 فَإِنْ أَنَا خَرَجْتُ مَکْشُوفَ الرَّأْسِ فَتَکَلَّمْ أُکَلِّمْکَ وَ إِنْ خَرَجْتُ وَ أَنَا مُغَطَّی الرَّأْسِ فَلَا تُکَلِّمْنِی
▪️وقتی خارج شدم اگر سرم پوشیده نبود، با من حرف بزن، جواب میدهم. چنان چه سرم پوشیده بود، با من صحبت مکن.
🥀 وقتی که آن حضرت وارد کاخ مأمون شدند، مأمون ملعون بسیار اصرار کرد تا إمام علیهالسلام از آن انگور مسموم بخورد، حضرت فرمود: مرا معاف دار! گفت: ممکن نیست! شاید به من اطمینان نداری! مأمون خوشه را گرفت و چند دانه از آن را خورد و برای مرتبه دوم به دست حضرت رضا علیهالسّلام داد.
📋 فَأَکَلَ مِنْهُ الرِّضَا علیهالسلام ثَلَاثَ حَبَّاتٍ ثُمَّ رَمَی بِهِ وَ قَامَ
▪️آن حضرت سه دانه از انگور را خورد و آن را به گوشهای انداخت و از جای حرکت نمود.
📋 فَقَالَ الْمَأْمُونُ إِلَی أَیْنَ فَقَالَ إِلَی حَیْثُ وَجَّهْتَنِی وَ خَرَجَ مُغَطَّی الرَّأْسِ
▪️مأمون گفت: کجا میروی؟ امام فرمود: به جایی که مرا فرستادی! سپس آن حضرت عبا را بر سر کشید و خارج شد.
🥀 اباصلت گوید: چون که دیدم آن حضرت عبا بر سر کشیده است، چیزی عرض نکردم تا داخل خانه شد و دستور داد درها را ببندم و در رختخواب خوابید...
📚الامالی شیخ صدوق ص۶۶۱
📚عیون اخبارالرضا ج۲ ص۲۴۲
✍مانند مادرت شده ای، قد خمیدهای!
آقا چرا عبا به سر خود کشیدهای !؟
با درد کهنه ای به نظر راه می روی!؟
مانند مادرت چقدر راه می روی!
خونِ جگر به سینه به اجبار میدهی
راهی نرفته! تکیه به دیوار میدهی
داغ غریبی تو، نمک بر جگر زند
خواهر نداشتی که برایت به سر زند
این جا مدینه نیست، چرا دل خوری شما!؟
در کوچه های طوس زمین می خوری چرا؟
با «یاعلی» به زانوی خسته توان بده
خاک لباس های خودت را تکان بده
مقداری از عبای شما پاره شد، ولی...
نیزه نزد کسی به تو از کینهی علی
این جا کسی به پیرهن تو نظر نداشت
فکر و خیال گندم ری را به سر نداشت
این جا کسی به غارت انگشترت نرفت
چشمی به سمت مقنعه ی خواهرت نرفت
@maghaatel
#امام_رضا_علیه_السلام
🩸آمدن حضرت جواد الأئمه علیهالسلام بر بالین پدر ...
اباصلت گوید:
🥀 وقتی که امام رضا علیهالسلام وارد خانه شدند و به من فرمودند تا درب خانه را ببندم؛ و من همین کار را کردم.
📋 و مَکَثْتُ وَاقِفاً فِی صَحْنِ الدَّارِ مَهْمُوماً مَحْزُوناً
▪️ سپس با حزن و اندوه داخل حیاط ایستاده بودم.
📋 فَبَیْنَا أَنَا کَذَلِکَ إِذْ دَخَلَ عَلَیَّ شَابٌّ حَسَنُ الْوَجْهِ قَطَطُ الشَّعْرِ أَشْبَهُ النَّاسِ بِالرِّضَا علیهالسلام
▪️در همین موقع مشاهده کردم جوانی خوش روی با زلفهای تابدار شبیه به حضرت رضا علیه السّلام وارد شد.
📋 فَبَادَرْتُ إِلَیْهِ وَ قُلْتُ لَهُ مِنْ أَیْنَ دَخَلْتَ وَ الْبَابُ مُغْلَقٌ
▪️پیش رفتم و عرض کردم: از کجا آمدی؟ درها که بسته بود!!
📋 فَقَالَ الَّذِی جَاءَ بِی مِنَ الْمَدِینَةِ فِی هَذَا الْوَقْتِ هُوَ الَّذِی أَدْخَلَنِی الدَّارَ وَ الْبَابُ مُغْلَقٌ
▪️فرمود: کسی که در این ساعت مرا از مدینه به طوس آورده، از درهای بسته نیز داخلم کرده است.
📋 فَقُلْتُ لَهُ وَ مَنْ أَنْتَ فَقَالَ لِی أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَیْکَ یَا أَبَا الصَّلْتِ أَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ
▪️گفتم: شما کیستید؟ فرمود: ای ابا صلت! من حجت خدایم بر تو. من محمّد بن علی هستم،
📋 ثُمَّ مَضَی نَحْوَ أَبِیهِ علیهالسلام فَدَخَلَ وَ أَمَرَنِی بِالدُّخُولِ مَعَهُ
▪️و به طرف اطاق علی بن موسی الرضا علیهماالسّلام رفت. به من نیز فرمود: وارد شوم.
📋 فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ الرِّضَا علیهالسلام وَثَبَ إِلَیْهِ فَعَانَقَهُ وَ ضَمَّهُ إِلَی صَدْرِهِ وَ قَبَّلَ مَا بَیْنَ عَیْنَیْهِ
▪️همین که چشم حضرت رضا علیهالسّلام به او افتاد، از جای خود تکانی خوردند و فرزندش را در آغوش گرفت و به سینه چسبانید و پیشانیاش را بوسید.
📋 ثُمَّ سَحَبَهُ سَحْباً فِی فِرَاشِهِ وَ أَکَبَّ عَلَیْهِ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ علیهما السلام یُقَبِّلُهُ وَ یُسَارُّهُ بِشَیْ ءٍ لَمْ أَفْهَمْهُ
▪️سپس او را به جانب خود کشاند. امام جواد علیه السّلامُ پیوسته پدر را میبوسید و آرام با او سخنانی میگفت که من نفهمیدم.
📚عیون اخبارالرضا علیهالسلام ج۲ ص۲۴۳
✍بسکه در حجرهاش به خود پیچید
کمرش مثل مادرش تا شد
نالهای زد: کجایی ای پسرم!
چشم بر هم زد و دری وا شد
آمد از راه، کودکی گریان
سر او را گرفت بر دامن
گفت بابا منم جواد شما
جان مادر سخن بگو با من
پسرم! هست آرزوی پدر
که بیاید پسر به بالینش
گریه کن بر غم علی اکبر
که نشسته پدر به بالینش
جد ما را میان کرب و بلا
دشمن بیحیا مکرر کشت
در دل علقمه شهیدش کرد
در کنار علیِ اکبر کشت...
@Maghaatel
#امام_رضا_علیه_السلام
🩸فرش حجره را جمع کن تا مثل جدّ غریبم بر روی خاکها جان بدهم...
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی که امام جواد علیهالسلام به بالین پدر رسیدند و سر او را به دامن گرفتند، امام رضا علیهالسلام به پسرشان فرمودند:
📋 بُنَیَّ! إنزَعِ الفِراشَ مِن تَحتی
▪️ای پسرم! این فرش را از زیر پایم جمع کن.
🥀 امام جواد علیهالسلام عرضه داشتند:
📋 لِمَ یا أبَه؟
▪️چرا این پدرجانم ؟!
🥀 امام رضا علیهالسلام فرمودند:
📋 أُحِبُّ أنْ أقضِیَ عَلَی وَجهِ التُّرابِ کمٰا قَضٰی جَدّیَ الحُسین علیهالسلام
▪️دوست دارم همانگونه که جدّم حسین علیهالسّلام بر روی خاک جان داد، من هم بر روی خاک جان دهم.
📚مرقاة الأیقان، ج۱ ص۱۵۶
📚العبرة الساکتة، ج٢ ص۵۱۴
📚الطریق،کاشی،ج۳ ص۵۴۹
✍خاطرت باز سوی کرب و بلا جمع شده
فرش های کف این حجره چرا جمع شده؟!
نه رد سُرمه به چشم است، نه ردّ اَخم است
کار گریه به حسین است، دو پلکت زخم است
غم مخور تا که جوادت به دلت تاب دهد
تشنه ای؟ زود به دستت قدحی آب دهد
بین این حجره کسی سنگ به سویت نزند
پنجه ی شمر لعین شانه به مویت نزند
حرمله نیست، سنان نیست، خیالت راحت
خواهرت دل نگران نیست، خیالت راحت
دَم آخر اَحدی دست به خنجر نَبَرد
بین این حجره کسی پیرهنت را ندرد
داغدار غم جدت شده ای؟ نیست عجیب
بازهم روضه بخوان، ناله بزن یابن شبیب...
@Maghaatel
#امام_رضا_علیه_السلام
🩸امام رضا علیهالسلام در لحظات احتضار، روضه «عطش» سیدالشهداء علیهالسلام را میخوانَد ...
یکی از اثراتی که زهر بلافاصله میگذارد ، تشنگیِ فراوانی در بدن انسان به وجود میآورد؛ لذا در نقلی آمده است:
🥀 وقتی که امام جواد علیهالسلام بر بالین پدر حاضر شدند و سر آن حضرت را به دامن گرفتند، امام رضا علیهالسلام به او فرمودند:
📋 بُنیَّ مُحمّد! عَلَیَّ بِشَئٍ مِنَ المٰاء
▪️پسر جانم ای محمد! اندکی آب برای بیاور
📋 فَلمّا أدنَی الماءَ مِن فَمِهِ بَکیٰ و قالَ
▪️ وقتیکه امام جواد علیهالسلام ظرف آب را به نزدیک لبهای مبارک پدر آوردند، امام رضا علیهالسلام به گریه افتادند و خطاب به «آب» فرمودند:
📋 یٰا مٰاء! أنتَ الّذی مُنِعَ مِنکَ جَدّیَ الحُسین علیهالسلام بِکربلاء؟!
▪️ای آب ! تو همانی أستی که جدّم حسین علیهالسلام در سرزمین کربلا از تو محروم شد؟!
📚العبرة الساکتة ج۲ ص۵۱۴
📚الطریق،کاشی، ج۳ ص۵۴۸
✍ چه غریبانه غریب الغربا را کشتند
با دل زار، معین الضعفا را کشتند
آه ای اهل خراسان! همه خون گریه کنید
که ولی نعمت و مهمان شما را کشتند
این خبر را به مدینه ببر ای باد صبا
هشتمین بضعهی پیغمبر ما را کشتند
خواهرش زنده اگر بود، از این غم میمرد
بین یک حجرهی در بسته رضا را کشتند
از عبایی که سرش بود، غلامش فهمید
آخر آن نورِ دلِ آلِ عبا را کشتند
مثل یک مار گزیده به خودش میپیچید
با چه زهری مگر آن نور هدا را کشتند؟!
صورتش را به روی خاک نهاد و میگفت:
چه غریبانه شه کرببلا را کشتند
جگر سوختهاش روضه برایش میخواند
با لب تشنه چرا خون خدا را کشتند؟!
ته گودال که با نیزه به پهلوش زدند
روی تل، عمهی مظلومهی ما را کشتند
@Maghaatel
#امام_رضا_علیه_السلام
🩸مأمون ملعون، آنقدر امام رضا علیهالسلام را اذیت میکرد که آن حضرت همانند مادرش فاطمه زهرا سلاماللهعلیها تمنّای رفتن از دنیا را مینمود...
در نقلی آمده است:
🥀 به قدری از ناحیه مأمون به آن حضرت ناراحتی روحی وارد شد که روز جمعه در مسجد جامع دست به دعا بلند میکرد و میفرمود:
📋 اَللّهُم اِنْ کانَ فَرَجِی مِمّا اَنَا فِیهِ بِالْمَوْت فَعَجِّلْ لِیَ السّاعَةَ
▪️خدایا اگر گشایش کار من در چنین وضع ناگواری که هستم با مرگ انجام میشود، هم اکنون در مرگ من شتاب کن.
📚منتخب التواریخ ص۵۸۱
✍ این دعای «عَجِّلْ وَفَاتِی» دل یک دلسوخته را به همان روزهایی میکشاند که یک مادر هجده ساله پهلوشکسته ، دائماً با خدای خود اینگونه نجوا میکرد:
📜 یَا إِلَهِی عَجِّلْ وَفَاتِی سَرِیعاً ؛ فَلَقَدْ تَنَغَّصَتِ الْحَیَاةُ یَا مَوْلَائِی
▪️ای خدای من! مرگ مرا به سرعت برسان که دیگر زندگانی در این دنیا برای تیره و تار گشته است.
📚بحارالانوار ج۴۳ ص۷۷
📝 یک دست بر دیوار و دستی بر کمر داری
یک زخم کاری بر تنت از میخ در داری
در کوچه آن ظالم چه آورده سرت ای وای
حتی میان خانه هم چادر به سر داری
کمتر بگو «عَجِّلْ وَفَاتِی» مهربان من
تو خوب از تنهایی حیدر خبر داری
دیگر نمی گیرم بغل زانوی غم زهرا
از انتظار مرگ اگر تو دست برداری
خون گریه کن شاید کمی آرام تر گردی
بر سینه داغ محسن و داغ پدر داری
من مطمئنم کوه را از پا می اندازد
این درد پهلویی که تو شب تا سحر داری
در سجده هایت مرگ حیدر را تمنا کن
حالا که ای بانوی من عزم سفر داری...
@Maghaatel
#امام_رضا_علیه_السلام
🩸غسلدادنِ بدن مطهّر امام رضا علیهالسلام توسط فرزند دلبندش ...
مرحوم شیخ صدوق نقل میکند:
🥀 وقت غسل دادن بدن مطهر امام رضا علیهالسلام رسید که حضرت جواد علیهالسّلام رو به اباصلت نموده و فرمودند:
🥀 ابا صلت! حرکت کن از انبار تخت با آب بیاور تا پدرم را غسل دهم! عرض کردم: در انبار تخت و آب نیست! فرمود: هر چه میگویم بجای آور! داخل انبار شدم؛ در آنجا تخت و آب بود. آنها را بیرون آوردم و دامن به کمر زدم تا امام را غسل دهم. اما امام جواد علیهالسلام فرمودند:
📋 تَنَحَّ یَا أَبَا الصَّلْتِ فَإِنَّ لِی مَنْ یُعِینُنِی غَیْرَکَ
▪️به کناری برو ای اباصلت؛ کسی هست که مرا در این امر، یاری برساند.
📚عیون اخبارالرضا علیهالسلام ج۲ ص۲۴۵
✍ گریز نیست...
بلکه این عبارتهاست که دلِ یک «دلسوخته» را به این سو و آن سو میکشاند...
🥀 در اینجا امام جواد علیهالسلام فرمود:
📜 «فَإِنَّ لِی مَنْ یُعِینُنِی غَیْرَکَ»
▪️همراه من کسانی هستند غیر از تو که مرا در این امر کمک میکنند...
📌 مثل این عبارت هم در یک جای دیگر از تاریخ آمده است:
📜 ... مردان بني اسد پیش آمدند تا امام سجاد علیهالسلام را کمک کنند... اما امام علیهالسلام با یک حالت خضوع و خشوعی فرمودند:
📋 أنا أكِفيكُم أمرَه.
▪️من به تنهایی کفایت میکنم.
🥀 به امام گفتند: ای برادر! چگونه تو تنهایی می توانی این بدن را خاک کنی؟! ما همگی نتوانستیم حتی یک عضو از اعضای این پیکر را تکان بدهیم ...
📋 فَبَکٰی بُکاءً شَدیداً
▪️در این هنگام امام علیه السلام به شدت گریه کردند و فرمودند:
📋 «إنَّ مَعیَ مَنْ یُعینُنی عَلَیه»
👈 همراه من کسانی هستند که مرا در دفن پیکر مطهر پدرم کمک دهند...
🥀 سپس با دست مبارکشان، بدن مطهر سیدالشهدا علیهالسلام را بلند کردند و فرمودند: بسم اللّه و باللّه و في سبيل اللّه و علَى مِلّةِ رسول اللّه...
📚الدّمعة السّاكبة، ج۵ ص۱۱
📚مقتل الحسين عليهالسّلام،بحرالعلوم، ص۴۶۶
@Maghaatel
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
🩸دو مادرِ دلباختهای که سرنوشتشان،
مثل هم بود ... «مادر موسی» و «حضرتنرجس» سلاماللهعلیهما ...
🔖 در زیارتنامه والده ماجده امام زمان علیهماالسلام حضرت نرجس خاتون میخوانیم:
📋 اَلسَّلامُ عَلَیکِ یا شَبیهَةَ اُمِّ مُوسی وَ ابنَةَ حَوارِیّ عیسی.
🔹سلام بر تو ای آنکه مانند مادر موسی و دختر حوارّی عیسی هستی.(۱)
🔖 به روایت مرحوم شیخ صدوق:
📜 پس از به دنیا آمدن امام زمان علیهالسلام مرغان بسیاری نزدیک سر مبارک آن حضرت جمع شدند؛ سپس امام عسکری علیهالسلام یکی از آن مرغان را صدا زد و فرمود:
📋 احْمِلْهُ وَ احْفَظْهُ وَ رُدَّهُ إِلَیْنَا فِی کُلِّ أَرْبَعِینَ یَوْماً فَتَنَاوَلَهُ الطَّائِرُ وَ طَارَ بِهِ فِی جَوِّ السَّمَاءِ وَ أَتْبَعَهُ سَائِرُ الطَّیْرِ
▪️این طفل را بردار و نیکو محافظت نما و هر چهل روز یک مرتبه به نزد ما بیاور؛ مرغ آن نوزاد مبارک را گرفت و به سوی آسمان پرواز کرد و سایر مرغان نیز به دنبال او پرواز کردند.
💬 سپس امام حسن عسکری علیهالسلام فرمود: سپردم تو را به آن کسی که مادر موسی علیهالسلام، موسی را به او سپرد.
📋 فَبَکَتْ نَرْجِسُ سلاماللهعلیها
🔹تا که آن مرغ، این نوزاد مبارک را به سمت آسمان بُرد، مادرش حضرت نرجس سلاماللهعلیها به گریه افتاد.
📝 امام حسن عسکری علیهالسلام به او فرمودند: آرام باش؛ که شیر از غیر تو نخواهد خورد و بهزودی آنرا به سوی تو برمی گردانیم چنانچه حضرت موسی را به مادرش برگردانیدند. و پس از چهل روز آن مرغان، حضرت مهدی سلاماللهعلیه را به نزد مادرش برگرداندند.(۲)
📚(۱) مصباح الزائر؛ ص ۶۳۶
📚(۲) کمال الدین؛ ص۳۹۱
✍ ای کاش ، سرنوشت یک مادرِ دلباختهٔ دیگر هم، شبیه «مادرموسی» و «حضرتنرجس» بود و طفلش به سلامت برمیگشت...
و ای کاش سرنوشت یک پدر دیگر هم مثل امام حسن عسکری علیهالسلام بود و دیگر شرمنده از اهل و عیالش نمیشد...
📜 ... ظهر عاشورا، مادر، طفل شیرخوارش را از شدت عطش به پدرش سپرد، تا شاید اندکی آب برایش فراهم آورد.
📋 فإنّها واقفةٌ بِبابِ الخِيمة تَنظرُ إليه
▪️و خودش بیقرار در کنار خیمهها ایستاد و نظارهگر بود تا که طفلش ، سیراب گشته و برگردد.(۱)
اما ساعتی نگذشت که دید پدرش،با حال گریان، راه را کج کرده و به پشت خیمهها میرود...
📋 ثُمَّ نَزَلَ الْحُسينُ عَن فَرَسِهِ، و حَفَرَ لِلصَّبِيِّ بِجَفنِ سَيفِهِ، و زَمَّلَهُ بِدَمِهِ، و صَلّىٰ عَلَيْهِ
▪️سپس امام حسین علیهالسلام از اسب پیاده شد و با شمشیرش قبری برای علی اصغرش حفر کرد و بدن او را با خون گلویش، خون آلود کرد و بر او نماز خواند. (۲)
📚(۱)إبصار العين،ص۱۳۰؛ وسيلة الدّارين،ص۴۱۶
📚(۲)مقتل الحسين علیهالسلام، خوارزمي،ج ۲ ص۳۲
📝 ای گل چه زود دست خزان کرد پرپرت
رفتی و رفت خنده ز لب های خواهرت
هرکس که دید رأس تو بر روي نیزههاست
آهی کشید و گفت که بیچاره مادرت
تا بیشتر به گریهی من خنده سر دهند
آوردهاند محمل من را برابرت
از دوش نیزهدار تو فهمید کاروان
خون میچکد هنوز ز رگهای حنجرت
یک تیر بوسهات زد و شد روز من سیاه
حالا چه کرد بین سفر نیزه با سرت
هرگز نمیرود ز خیال من این سه داغ
رنگ پدر... گلوی تو... لبخند آخرت
@maghaatel
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
🩸به فدای آن آقایی که بسیار او را در زندان، اذیت و آزار دادند و به میان حیوانات وحشی انداختند...
در ادعیه ساعات هر روز که مرحوم شیخ بهایی در «مفتاح الفلاح» آن ادعیه و توسّلات را نقل کرده است، در ساعت یازدهم هر روز اینگونه به درگاه الهی عرضه میداریم:
📋وَ بِالاِمامِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیِّ علیهالسلام اَلَّذی طُرِحَ لَلسِّباعِ فَخَلَّصْتَهُ مِْن مَرابِضِهاوَامْتُحِنَ بِالدَّوآبِّ الصِّعابُ فَذَلَّلْتَ لَهُ مَراکِبَها؛
🔹یا الهی! متوسل شدم به امام حسن عسکری علیه السلام؛ آن آقایی که او را افکندند در میان درندگان پس به سلامت او را از محل درندگان بیرون آوردی، و آن حضرت به جنبدگان سرکش و حیوانات چموش امتحان شد پس رام کردی برای او سوار شدن بر آن ها را.
📚مفتاح الفلاح ص۱۳۴
🔖 خلفای وقت، مکرّر امام حسن عسکری علیهالسلام را به بهانه های مختلف به زندان میانداختند تا اینکه یک روز، آن حضرت را به شخص سنگدل و نانجیبی به نام «نِحریر» سپردند. به روایت «کافی» و «ارشاد»:
📖 سُلِّمَ أَبُو مُحَمَّدٍ علیهالسلام إِلَی نِحْرِیرٍ وَ کَانَ یُضَیِّقُ عَلَیْهِ وَ یُؤْذِیهِ
▪️امام حسن عسکری علیهالسلام را به نِحریر که مردی بد جنس بود، تحویل دادند. او خیلی بر آقا سخت میگرفت و آن حضرت را اذیت میکرد.
🥀 یک روز زنش به او گفت: از خدا بترس! میدانی چه شخصی در زندان تو است؟ آن زن عبادت و پرهیزگاری امام علی را برایش نقل کرده و گفت: من میترسم که به واسطه آزار او به عذاب مبتلا شوی.
🥀 نحریر در جواب زن خود گفت: به خدا او را پیش درندگان میاندازم. در این مورد از خلیفه اجازه گرفت و امام علیهالسلام را پیش درندگان انداخت. هیچ کس شک نداشت که اکنون او را پاره پاره میکنند.
📋 فَوَجَدُوهُ علیهالسلام قَائِماً یُصَلِّی وَ هِیَ حَوْلَهُ فَأَمَرَ بِإِخْرَاجِهِ إِلَی دَارِهِ
▪️از بالا نگاه کردند، دیدند امام علیه السلام به نماز ایستاده و درندگان اطرافش را گرفته اند. دستور داد آن جناب را خارج کنند و به خانه اش ببرند.
📚الارشاد،ص ۳۲۴
📚الکافی ج۱ ص۵۱۳.
✍ای سراپا حُسن حَیّ ذوالمِنَن
سوّمین اِبن الرّضا دوّم حسن
ای هزاران آفتاب مشتری
یا اباالمهدی امام عسکری
با همه درد و غم و عمر کمَت
تا ابد مرهون احسان، عالَمت
از نماز و از دعای متصل
بردی از دشمن کنار حبس، دل
با خدا پیوسته در راز و نیاز
روزها را روزه، شب ها در نماز
رنج هایت در ره توحید بود
سال ها یا حبس یا تبعید بود
روزگارت شعله ها بر جان فکند
دشمن ات در برکه ی شیران فکند
ایستادی بین شیران در نماز
شیرها را جانبت روی نماز
الله الله گرد تو درّندگان
سر فرو بردند همچون بندگان
نور عِلمت از درون حبس ها
کرد از ظلمت جهانی را رها
ای دمت جان داده بر روح الامین
آسمانِ خفته در خاک زمین...
@Maghaatel
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
🩸امام حسن عسکری علیهالسلام در اثر سَمّ، ساعتی از هوش میرفتند و ساعتی به هوش میآمدند...
در نقلها آمده است:
🥀 بعد از آنکه در روز اول ربیعالاول(۱) ، معتمد عباسی ملعون در قالب یک طعامی به امام حسن عسکری علیهالسلام ، سمّ خوراند، هشت روز طول کشید تا امام علیهالسلام به واسطه آن سمّ به شهادت رسیدند. در این مدتی که سمّ در بدن مبارک آن حضرت اثر کرده بود، نوشتهاند:
📋 وَ جِسمُهُ یَزدادُ ضَعفاً و الآلامُ تُشتَدُّ عَلَیه
▪️جسم مبارک آن حضرت روز به روز ضعیفتر میگشت و دردهای بدن مبارک بیش از پیش میشد.
📋 فَیُغشٰی عَلَیهِ ساعَةً بَعدَ ساعَةٍ
▪️آن حضرت ساعتی از هوش میرفت و ساعتی دیگر به هوش میآمد.(۲)
📚(۱) الإرشاد ج۲ص۳۳۶
📚(۲)العبرة الساکتة ج۲ ص۵۶۴
✍ آن امامی که فرمود: « ما حجت خدا بر خلقیم و مادرمان فاطمه زهرا سلاماللهعلیها حجت خدا بر ما » ، تقدیرش اینگونه بود که روزهای آخر عمرش، مثل روزهای آخر عمر مبارک مادرش فاطمه زهرا سلاماللهعلیها باشد...
🥀 تا جمله «یُغْشَی عَلَیْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ» به گوش میرسد، حال و روز یک مادری را به تصویر میکشد که «علامه مجلسی» گوشهای از حال زارِ او را اینگونه روایت نمود:
📜 أَنَّهَا مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِیهَا مُعَصَّبَةَ الرَّأْسِ نَاحِلَةَ الْجِسْمِ مُنْهَدَّةَ الرُّکْنِ بَاکِیَةَ الْعَیْنِ مُحْتَرِقَةَ الْقَلْبِ یُغْشَی عَلَیْهَا سَاعَةً بَعْدَ سَاعَةٍ
▪️فاطمه زهرا سلاماللهعلیها بعد از شهادت پدر بزرگوارش، دائما سر خود را میبست؛ جسمش ناتوان شده بود؛ قوت خود را از دست داده بود؛ چشمانش گریان بود؛ قلبی سوخته داشت؛ پیاپی از هوش میرفت و دوباره به هوش میآمد.
📚بحارالانوار ج۴۳ ص۱۸۱
📝 می روی اما اگر میشد بمانی خوب بود
با تو زهرا، لحظه های زندگانی خوب بود
ای تمام ماه ها خورشیدها در خانهات
خانه ام با بودن تو کهکشانی خوب بود
شد سلامم بی جواب و فاطمه در غربتم
مایه ی آرامشم شد، همزبانی خوب بود
زندگی کردی کنارم، ساده و بی ادّعا
در کنارت خوردن یک قرص نانی، خوب بود
در غروب کوچه ها و در میان شعله ها
بر دفاع از حق حیدر پاسبانی خوب بود
خنده را از تو گرفته درد پهلوهای تو
خنده هایت فاطمه در این جوانی، خوب بود
می روی از هوش هر دَم، حال و روزت خوب نیست
می روی، اما اگر میشد بمانی خوب بود...
@Maghaatel
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام
🩸امام حسن عسکری علیهالسلام در لحظات احتضار خود، آب طلبید و به دستان فرزند دلبندش، سیراب شد؛ امّا...
در روایت آمده است:
🥀 آخرین لحظات عمر مبارک امام حسن عسکری علیهالسلام بود که به «عقید»، خادم خود فرمودند: «ای عقید! قدری آبِ مَصطکی برای من بجوشان! »
🥀 عقید هم آب را روی اجاق نهاد و صیقل(نام دیگر حضرت نرجس) مادر امام زمان علیهالسلام، آن را به خدمت حضرت آورد.
📋 فَلَمَّا صَارَ الْقَدَحُ فِی یَدَیْهِ وَ هَمَّ بِشُرْبِهِ فَجَعَلَتْ یَدُهُ تَرْتَعِدُ حَتَّی ضَرَبَ الْقَدَحَ ثَنَایَا الْحَسَنِ فَتَرَکَهُ مِنْ یَدِهِ
▪️ آن حضرت، کاسه را گرفت و خواست بیاشامد، ولی دست مبارکش لرزید و کاسه به دندانهای نازنینش خورد. سپس آن را رویزمین گذاشت.
🥀 آنگاه رو به عقید کرد و فرمود: «برو به اندرون، کودکی را میبینی که در سجده است، او را نزد من بیاور.»
🥀 عقید گوید: «وقتی به اندرون برای جستجوی او رفتم، دیدم کودکی سجده میکند و انگشت سبابه خود را به سوی آسمان گرفته است. من سلام کردم و او نمازش را کوتاه کرد.»
🥀 سپس گفتم: «آقا شما را میطلبد که به خدمتش درآیی.» در این وقت مادرش صیقل آمد، دست او را گرفت و او را نزد پدرش آورد.
📋 فَلَمَّا رَآهُ الْحَسَنُ بَکَی وَ قَالَ یَا سَیِّدَ أَهْلِ بَیْتِهِ اسْقِنِی الْمَاءَ فَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی وَ أَخَذَ الصَّبِیُّ الْقَدَحَ الْمَغْلِیَّ بِالْمُصْطُکَی بِیَدِهِ ثُمَّ حَرَّکَ شَفَتَیْهِ ثُمَّ سَقَاهُ
▪️وقتی امام حسن عسکری علیه السلام او را دید، گریه کردند و فرمودند: «ای آقای این خاندان! این آب را به من بده که من اینک به سوی خدای خود میروم. إمام زمان علیهالسلام، کاسه آب داغ را برداشت و به دهان پدر بزرگوارش نزدیک ساخت، تا آن را نوشید.
📚کتاب الغیبهٔ،شیخ طوسی،ص۲۷۱
✍ آه یا أباالحُجه، یا حسن بن علی...
در لحظات آخر عمْر شریفتان آب طلب کردید و به دستان مبارک فرزند دلبندتان سیراب شدید... اما چه بگوییم و چگونه گریه کنیم بر آن ساعتی که مقاتل نوشتهاند:
🥀 ... سیدالشهداء علیهالسلام، غریبانه در بین گودال قتلگاه از شدت عطش، ناله سر میداد و میفرمود:
📋 اَلْعَطَشُ اَلْعَطَشُ! اُسْقُونی شَرْبَةً مِنَ الْماءِ
▪️تشنهام... تشنهام... به من جرعهای آب دهید!
📋 و إنّ رجلاً رمٰاهُ بِسَهمٍ فَشَكَّ شَدِقَهُ و جَعلَ یَتَلقَّی الدَّم
▪️در این هنگام، یک نانجیبی، تیری به سمت آن حضرت پرتاب کرد که آن تیر، دهان مبارک آن حضرت را پاره کرد؛ و آن مظلوم با دست مبارکش خون ها را از دهان مبارکش برمیگرفت.
برگرفته از:
📚المناقب،ج۱۰ ص۴۰
📚انوار الشهاده، ص۷۸
📚ناسخ التواریخ امام حسین علیهالسلام ج۲ ص۲۵۸
✍آقای سامرا چقدر ناتوان شدی
خیلی شبیه مادر خود قدکمان شدی
عمری اسیر طعنه و زخم زبان شدی
تبعیدی مجاور یک پادگان شدی
آه ای بهار زرد و خزانی تو میروی
چون مادرت زمان جوانی تو میروی
تو ضعف میکنی پسرت گریه میکند
مهدی رسیده و به برت گریه میکند
خاکی شده است موی سرت گریه میکند
این ظرف آب بر جگرت گریه میکند
برروی دامن پسرت دست و پا مزن
اینگونه چنگ بر روی این خاک ها مزن
آقا سلام بر تو و دریای تشنه ات
این کاسه میخورد روی لبهای تشنه ات
یاد حسین می دمد از نای تشنه ات
دادی سلام بر لب بابای تشنه ات
خونابه گرچه از دهنت ریخته شده
آلاله روی پیرهنت ریخته شده
شکرخدا که لعل لبت خیزران نخورد
شکرخدا که روی گلویت سنان نخورد
چکمه به روی پیکر تو بی امان نخورد
تیری به گوشهٔ لب و کنج دهان نخورد
شکرخدا که تو کفنی داشتی حسن
بر جسم خویش پیرهنی داشتی حسن...
@Maghaatel