#حضرت_زینب_علیهاالسلام
🩸ای برادر جان! یک روز برایت جبران میکنم ...
در نقلی آمده است:
🥀 پس از آنکه حضرت زینب سلاماللّهعلیها با جناب عبدالله بن جعفر ازدواج کردند، روزی حضرت سیدالشهداء علیهالسلام دلتنگ خواهر شدند و به خانه عبدالله بن جعفر آمدند.
🥀 همینکه وارد خانه شدند، دیدند که زینب کبری سلاماللّهعلیها تنها داخل اتاق خوابیدهاند؛ سیدالشهداء علیهالسلام دلش نیامد که خواهر را بیدار کند و دیدند که از روزنهی اتاق، آفتاب به چهره مبارک زینب کبری سلاماللّهعلیها میتابد.
🥀 در آن هنگام امام حسین علیهالسلام در مقابل نور آفتاب ایستادند و با عبای خود از خوردن آفتاب به چهره مبارک خواهر، جلوگیری نمودند.
🥀 زینب کبری سلاماللّهعلیها از خواب بیدار شدند و زمانی که این صحنه را دیدند، برادر را در آغوش گرفتند و فرمودند: آیا زمانی میرسد که این محبت تو را جبران کنم؟!(۱)
✍ تمام همّ و غمّ زینب کبری سلاماللّهعلیها این بود که لااقل در بین «گودال» و به زیر «آفتاب سوزان کربلا»، این محبت برادر را جبران کند ... اما چه بگوییم و چگونه گریه کنیم بر آن ساعتی که مقاتل نوشتهاند:
... قبل از آنی که شمر، سر از بدن مبارک سیدالشهداء علیهالسلام جدا کند، زینب کبری سلاماللّهعلیها خود را به قتلگاه رسانده و بر روی بدن مبارک برادر انداخت و با او نجوا نمود؛
📋 و إذًا بِالسَّوطِ يَلتَوي عَلَى كِتفِها، و قائلٍ يَقولُ لَها
▪️در همین هنگام کسی با تازیانه بر پشت او میزد و میگفت:
📋 تَنَحّي عَنهُ و إلّا ألحَقتُكِ بِه.
▪️از او فاصله بگیر که اگر کنار نروی تو را نیز ملحق به او خواهم کرد.
📋 فَالْتَفَتَتْ إلَيه فإذاً هُو شِمر فَاعتَنَقتْ أخاها و قالت:
▪️تا زینب کبری سلاماللّهعلیها سرش را برگرداند، دید که شمر است؛ پس به پیکر نیمهجان برادر پناه آورد و فرمود:
📋 وَ اللّه لا أتَنَحّىٰ عَنه، و إنْ ذَبِحتَه فَاذْبِحني قَبلَه
▪️به خدا من از پیش برادرم نمیروم؛ اگر میخواهی سر او را جدا کنی، قبل از او سر من را جدا کن!
📋 فَجَذَبَها عَنهُ قَهرًا، و ضَرَبَها ضَربًا عَنيفاً
▪️اما شمر نانجیب پیش آمد و با زور و لگد، زینب کبری سلاماللّهعلیها را از گودال قتلگاه، دور کرد...(۲)
📝یابنالشبیب عمّهی ما راه دور رفت
میخواست قتلگاه بماند، به زور رفت
آتش گرفت چادرش؛ اما کسی ندید
پنجاه و پنج سال قدش را کسی ندید
پنجاه و پنج سال بدون غمی نبود
تا آن زمان مقابل نامحرمی نبود
پنجاه و پنج سال پرش را گرفتهاند
مردانِ خانه دور و برش را گرفتهاند
یابنالشبیب عمهی ما احترام داشت
چندین امام زاده و چندین امام داشت
پیش بزرگ قافله فریاد میزدند
یابنالشبیب بر سرِ او داد میزدند
داغی کمر شکن کمرش را شکسته بود
یک نیزهی بلند سرش را شکسته بود
یابنالشبیب بسکه زمین خورد جان نداشت
میخواست راه علقمه گیرد، توان نداشت
یابنالشبیب! دختر دلگیر را زدند
پنجاه و پنج ساله زنی پیر را زدند
از پیش نیزههای شکسته عبور کرد
او را به دستهای خودش جمع و جور کرد
او را به ریگهای پریشان سپرد و رفت
او را به آفتاب بیابان سپرد و رفت
او را به مردمان دهاتی سپرد و رفت....
📚(۱) طریق البُکاء،ص۲۲۳
📚(۲) تظلّم الزّهراء علیهاالسلام، ص۲۱۸ ؛و معالی السبطین، ج۲ ص۳۹
@Maghaatel
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
🩸به آسمانها رفته بودم تا ملائکه را آرام کنم...
مرحوم «جزایری» در کتاب شریف «خصائص الزینبیة» نقل میکند:
🥀 سیدی جلیل القدر که به تقوا و عبادت معروف بود و در درس میرزای شیرازی شرکت میکرد، در عالَمی، به محضر امام زمان حضرت ولى عصر ارواحنافداه شرفیاب شده و آن حضرت را بسيار غمگين و آشفته حال میبیند.
🥀 از آن حضرت علت آشفتگی و پریشانی ایشان را سوال نموده که امام زمان ارواحنافداه در جواب او میفرمایند:
◾️ امروز روز وفات عمهام حضرت زينب کبری سلاماللّهعلیها است. از آن روزى كه عمهام زينب کبری سلاماللّهعلیها وفات كرده، تاكنون، هر سال در روز وفات او، فرشتگان در آسمانها مجلس عزا به پا مىكنند، آن چنان مىگريند كه من بايد بروم و آنها را ساكت كنم؛ آنها خطبهای را که زينب کبری سلاماللّهعلیها در بازار كوفه خواند، مىخوانند و گریه و زاری میکنند. من هم اكنون از آن مجلس عزای فرشتگان برمیگردم.
📚خصائص الزینبیه، ص٧٧
✍ زینب و کوچه و بازار ، امان از کوفه
بین جمعیت و انظار ، امان از کوفه
حجة بن الحسن آقا دَمِ دروازه ببین
عمّهات گشت گرفتار ، امان از کوفه
حرمله گشته عنان گیر و نگهبان، خولی
شمر هم قافله سالار ، امان از کوفه
سنگهایی که ز گودال زیاد آمده بود
خورد او از در و دیوار ، امان از کوفه
آبروریزی این شهر کم از شام نبود
کم ندید از همه آزار ، امان از کوفه
آبرو داشت در این شهر به این روز افتاد
دختر حیدر کرار ، امان از کوفه
نشنود کاش پیمبر ، صدقه میدادند
همه بر عترت اطهار ، امان از کوفه
وسط خطبه او همهمه در شهر افتاد
دید بر نیزه سرِ یار ، امان از کوفه
چه سری خونی و خاکستری و خاک آلود
وای از لحظه دیدار ، امان از کوفه
تا رسید امّ حبیبه زخجالت شد آب
هیچ عزیزی نشود خار ، امان از کوفه
زینبِ پردهنشین، حبسنشین شد آخر
داد از کوفیِ بیعار ، امان از کوفه
طعنه ها بود که بر اشک دو عینش میزد
با عصا بر لب و دندان حسینش میزد
@maghaatel
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
🩸بیت شعر منسوب به امام زمان «ارواحنافداه» در وصف زینب کبری «سلاماللّهعلیها» ...
مرحوم علامه مُقرّم نقل میکند:
روزی مرحوم شیخ هادی کاشف الغطاء در سوگ حضرت زینب کبری سلاماللّهعلیها اشعاری میسرود و بر روی کاغذ نوشت که:
📋 قَد تَرَكَت عَزيزَها على الثَّرَی
و خَلَّفَتهُ في الهَجيرِ و العَرى
▪️« زینب کبری سلاماللّهعلیها، عزيز خود را بر روي خاک گذارده و زير آفتاب سوزان با بدن برهنه او را راها كرد و رفت».
📋 اِنْ نَظَرتْ لَهَا العُيونُ وَلوَلَت
اَو نَظَرَتْ اِلَى الرُءوسِ اَعوَلَت
▪️«اگر چشمها به آن بدنهای پاک چاکچاک شهیدان بنگرند، فریاد و فغان سر میدهند و چنانچه آن سرهای بریده را نگاه کنند، اشکشان جاری میگردد».
📋 تَوَدُّ أنّ جِسمَها مَقبورٌ
وَ لَا يَرَاها الشَّامتُ الكَفورُ
▪️«زینب کبری سلاماللّهعلیها آرزو مىكرد كه اى كاش مُرده بود و زير خاك پنهان مىشد و دشمن ناسزاگوى ناسپاس، او را نمىديد».
👈 علامه مقرم در مقتل خود مینویسد:
از مرحوم شیخ هادی کاشف الغطاء سراینده اشعار فوق شنیدم که میگفت: بعد از این ابیات بسیار گریستم و فردا صبح هنگامی که میخواستم اشعار فوق را پاکنویس کنم وقتی به آخرین شعر رسیدم که «تَوَدُّ أنّ جِسمَها مَقبورٌ….» دیدم این بیت به دنبالش نوشته شده است:
📋 وَ هِيَ بِأستَارٍ مِنَ الأنوارِ
تَحجُبُها عَن أَعيُنِ النُظَّارِ
▪️«پرده هایی از نور، زینب کبری سلاماللّهعلیها را فرا گرفته بودند، که همان پرده ها مانع نگاه أغیار به او میشد.»
🔻از مشاهده این بیت تعجب کردم و هنگامی بر تعجبم افزوده شد که پس از پاکنویس کردن وقتی به پیش نویس مراجعه کردم، آن شعر را ندیدم و یقین کردم که وجود مقدس حضرت بقية الله الاعظم" ارواحنا له الفداء" چنین چیزی را نوشتهاند.
📚علىٍّ الأكبر علیهالسلام ، مقرم، ص۲۱
✍ شمس حجاب کبریا زینب است
تجلی شرم و حیا زینب است
روح مناجات و دعا زینب است
شان نزول «انّما» زینب است
فاطمه کربوبلا زینب است
دوای درد بی دوا زینب است
ای نفس حضرت ختمی مآب
دختر آسمانی بوتراب
در صدف بحر شرف دُرّناب
روی تو حسرت دل آفتاب
موی تو «شب» ندیده حتی به خواب
مصحف مستور خدا زینب است
پلک بزن شام و سحر خلق کن
چشم بچرخان و قمر خلق کن
حماسه ای بار دگر خلق کن
به بانگ «اُسکتُوا» جگر خلق کن
خطبه بخوان تیغ دو سر خلق کن
آیینه دار مرتضی زینب است
در کف تو «چرخ»، چو دستاس بود
با نفست دهر پر از یاس بود
خاک رهت گوهر و الماس بود
بس که به اکرام تو حسّاس بود
پلّهی منبر تو عباس بود
ستون خیمهٔ سما زینب است
آمده بر جنگ تو غم از اَلَست
کرببلا غم به بلا داد دست
جنگ تو را حق به تماشا نشست
قامت تو قامت غم را شکست
دخت علی را نتوان دست بست
فصل خطاب خطبه ها زینب است
@maghaatel
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
🩸امام سجاد علیهالسلام بر بالین عمهجان خود زینب کبری سلاماللّهعلیها به وقت احتضار ...
در برخی از گزارش ها آمده است:
امام سجاد علیهالسلام را هم همراه زینب کبری سلاماللّهعلیها و چند تن دیگر از مخدّرات، به شام تبعید کردند و بعد از وفات حضرت زینب سلاماللّهعلیها مجدداً به مدینه برگشتند.
🥀 ... زمانی که امام سجاد علیهالسلام متوجه لحظات آخر حیات عمهجان خود، حضرت زینب سلاماللّهعلیها شدند، شروع به گریه کردن نمودند که در این هنگام زینب کبری سلاماللّهعلیها به هوش آمدند،
📋 و رَاَتْ اَنَّ علیَ بنَ الحسینِ علیهماالسلام جالِساً عِندَ رَأسِها باکیاً حَزیناً
▪️دیدند که امام سجاد علیهالسلام بالای سر او ،گریان و اندوهگین نشسته است.
🥀 پس جگرگوشه برادر را به آغوش گرفته و فرمودند: ای نور چشمان من! ای برادر زادهام! عمرم به آخر رسیده است و به زودی نزد مادرم فاطمه زهرا سلاماللهعلیها و برادر شهیدم حسین علیهالسلام خواهم رفت و اگر سخنی دارید که به آنها بگویم، بفرما تا به محضر آنها برسانم!
🥀 امام سجاد علیهالسلام به آن حضرت فرمود: ای عمهجان! از کجا میدانید که دیگر لحظات آخر حیات شماست؟ زینب کبری سلاماللّهعلیها فرمودند: شب گذشته در خواب، مادرم زهرا سلاماللهعلیها را دیدم که مرا در آغوش گرفت و فرمود: دخترم! زندگی تو در این دیار غربت، قلب مرا سوزانده و گریههای زیاد تو بهشت را برای من بیت الاحزان ساخته و دیگر بر فراقت مرا صبری نیست. فردا با اهل خانه وداع کن که فردا در بهشت مهمان ما خواهی شد.
📋 فَلَمّا سَمِعَ الْامامُ مَقالَتَها بَکیٰ بُکاءً شَدیداً و قالَ یا عَمَّتي … تَرَکتِنا فی هذه الذِلَّة؟!
▪️امام علیهالسلام چون سخنان حضرت را شنید، به شدت گریه کرد و گفت: ایعمهجان! ما را در این ذلّتی که از جانب دشمنان بر ما رسیده، تنها میگذارید…!؟
📋 إذا حَضَرتِ الی حَضرَةِ جَدّی و جَدَّتی و اَبی، سَلِّم مِنِّی و خَبِّرهِم بما صَنَعوا بنا الاَعداء بعد قَتلِ اَبی المَظلوم
▪️ای عمهجان! اگر نزد جدّ ، جدّه و پدرم رفتید، سلام مرا به ایشان برسانید و بگویید که پس از کشتن پدر مظلومم، دشمنان با ما چه کردند!
📚بشارة الباکین (نسخهخطی)،ص۱۷۱
✍ آه ای صبور قافلهی غم سفر بخیر
راوی روضه های محرّم سفر بخیر
خلوت نشین نیمه شب ندبههای اشک
دلگیر بغض های دمادم سفر بخیر
یکسال و نیم غربت و دلتنگی و فراق
یکسال و نیم گریهی نم نم سفر بخیر
ای شاهد مراثی گودال قتلگاه
ای وارث مصیبت اعظم سفر بخیر
بغض غریب خاطره های کبودِ شام
اَمّن یُجیبِ کوچهی ماتم سفر بخیر
روی کبود و نیلی و آشفتهی فراق
موی سپید و خاکی و درهم سفر بخیر
زلفی بخون نشسته سرِنیزهها رهاست
بانو به زیر سایهی پرچم سفر بخیر
@Maghaatel
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
🩸عمهجانمن زینب «سلاماللّهعلیها» اینگونه بود ... | چرا زینب کبری «سلاماللّهعلیها» در مسیر اسارت، نوافلش را «نشسته» میخواند ...
طبق نقلی امام سجاد علیهالسلام فرمودند:
📋 إنَّ عَمَّتی زَیْنَب کانَتْ تُؤَدّی صَلَواتِها مِنْ قِیام الفَرائِضَ وَ النَّوافِلَ، عِنْدَ مَسیرِنا مِنَ الکُوفَةِ الَی الشّامِ،
▪️به درستی که عمّهام حضرت زينب کبری سلاماللّهعلیها در راه كوفه تا شام، همه نمازهاى واجب و مستحبّ را مىخواندند
📋 وَ فی بَعْضِ المَنازِل تُصَلّی مِنْ جُلُوسٍ لِشِدَّةِ الجُوعِ وَ الضَّعْفِ مُنْذُ ثَلاثِ لَیالٍ؛
▪️و در برخى منازل به خاطر شدّت گرسنگى و ضعف، سه شب نشسته نماز مىخواندند،
📋 لَانَّها کانَتْ تَقْسِمُ ما یُصیبُها مِنَ الطَّعامِ عَلَی الاطْفالِ، لِانَّ القَوْمَ کانُوا یَدْفَعُونَ لِکُلِّ واحِدٍ مِنّا رَغِیفاً واحِداً مِنَ الخُبْزِ فِی الیَوْمِ وَ اللَّیلَةِ.
▪️چون غذايشان را بين بچّهها تقسيم مىكردند، به خاطر اين كه آن قوم، براى هر روز و شبى يك تكّه نان به هر نفر مىدادند.
📚معالی السبطین، ج۲ ص۲۲۱
📚رياحين الشّريعة، ج۳، ص۶۲
✍«بشکستهدلی» شکسته میخواند نماز
در سلسله دستْبسته میخواند نماز
تا قامت دین خَم نشود روح نماز
با قامت خَم نشسته میخواند نماز
@Maghaatel
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
◾️ فهرست لینکدارِ مصائب و مطالب مرتبط با شهادت حضرت زینب کبری سلاماللّهعلیها
➖ ورقی از دفتر دلدادگی خواهرانه زینب کبری سلاماللّهعلیها علیها به سیدالشهداء علیهالسلام...
➖ خدایا مرا دیگر به برادرم برسان...
➖ بسترس را زیر آفتاب انداخت و پیراهن پاره پاره برادر را بر روی سینهاش گذاشت...
➖ داغ «رقیه سلاماللهعلیها» کمرم را شکست و مویم را سفید کرد...
➖ مجالس روضه برادرم را فراموش نکنید...
➖ ای برادر جان! روزی برایت جبران میکنم ...
➖به آسمان ها رفته بودم تا ملائکه را آرام کنم ...
➖ بیت شعر منسوب به امام زمان «ارواحنا فداه» در وصف حضرت زینب کبری سلاماللّهعلیها ...
➖ امام سجاد علیهالسلام بر بالین عمهجان خود زینب کبری سلاماللّهعلیها به وقت احتضار ...
➖ چرا زینب کبری سلاماللّهعلیها در مسیر اسارت نوافلش را نشسته میخواند؟!
@Maghaatel
.
سلام علیکم ، اَعظَمَ اللهُ اُجورَکم
اگر عزیزان میخواهند مثل فهرست بالا، به {{فهرست لینکدارِ}} مقاتلِ #محرم و #صفر، #فاطمیه و مصائب و مقاتل #امامانمعصوم علیهمالسلام دسترسی داشته باشند، به کانال فهرست مقاتل مراجعه فرمایند.
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3209822579C0f720607da
.
#مطاعن_دشمنان
🔴 تولّد شرمآور مأمون عباسی ملعون ...
در نقلهای متقدّم اهل تسنن نیز این حکایت آمده است:
🔹 مأمون عباسی ملعون پس از کشتن امین (برادر خود) با «زبیده» مادر امین ملاقات کرد و عذرهای فراوان خواست ولی هر چه عذرخواهی مینمود، جوابی نمیشنید. در این بین متوجه شد که مادر أمین، زیر لب سخنانی میگوید ولی معنای آن را متوجه نمیشود.
🔸مأمون گفت: مادر! مرا نفرین میکنی؟ گفت: نه. ولی مأمون همچنان اصرار ورزید تا بداند مادر أمین چه میگوید!؟ تا این که زبیده چنین گفت: من به یاد میآورم مطلبی را که تمام مقدّرات تو در کشتن پسرم (حتی به قتل رساندن امام رضا علیهالسلام توسط وی در آینده) از همان ماجرا رقم میخورد! و آن ماجرا این است:
🔹روزی با پدرت هارون، شطرنج بازی میکردیم، به شرط آن که هر کس بُرد، آنچه از فرد بازنده خواست، عملی کند. در این بین پدرت بر من پیروز گردید و شرط عجیب خود را برای من گذاشت؛ هارون گفت: باید یک دور در قصر برهنه و عریان بگردی! و من هر چه عذر خواستم قبول نکرد و بالاخره خواستهی او را عملی کردم.
🔸پس از آن دوباره شروع به بازی کردیم و این دفعه من بر او غالب آمدم،
📋فأمَرتُهُ أنْ يَذهَبَ إلى المَطبخ، فَيَطَأ أقبَحَ جاريةٍ و أشوَهَها خِلقَةً
🔻پس پدرت را امر کردم که باید در آشپزخانه قصر با زشتترین و بدقواره ترین کنیز، همبستر شوی!
🔹پدرت هر چه به من التماس کرد، من نپذیرفتم؛ حتی گفت که خراج یک سال مصر را به من میدهد، ولی باز من قبول نکردم؛ در آخر دست او را گرفتم و به میان آشپزخانه بردم؛ خوب گشتم و کنیزی بدشکلتر و نجستر از مادر تو «مراجل» پیدا نکردم و گفتم باید با این کنیز، همبستر شوی! او اجباراً این عمل را انجام داد و نطفهی تو منعقد شد.
🔸حالا در ذهنم این ماجرا به یاد آمد و داشتم زیر لب به خود میگفتم: خدا لعنت کند مرا که به فشار و اصرار، سبب قتل پسر خودم شدم! مأمون ملعون هم گفت: آری؛ خدا اصرارکننده را لعنت کند؛ اگر من هم اصرار نمیکردم تو این ماجرا را برای من برملا نمیکردی!
📚حیاة الحیوان،دمیری، ج۱ ص۱۱۵
📚نوادر الخلفاء،إتلیدی، ج۱ ص۲۳۵
✍ و چه زیبا و دقیق، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود:
📋 یَا عَلِیُّ لَا یُبْغِضُکُمْ إِلَّا ثَلَاثَةٌ وَلَدُ زِنًا وَ مُنَافِقٌ وَ مَنْ حَمَلَتْ بِهِ أُمُّهُ وَ هِیَ حَائِضٌ
🔻یاعلی! با شما اهلبیت، دشمنی نمیورزد مگر سه نفر: ولد زنا، منافق و کسی که مادرش در حال حیض به او حامله شده است.
📚علل الشرائع،ص۵۸
@Maghaatel
#مطاعن_دشمنان
🔴 «عِفریت مستکبر» نامی که خدای متعال، بر قاتل امام رئوف علیهالسلام گذاشت ...
در روایتی امام صادق علیهالسلام فرمودند:
در «لوح مبارک» مادرِ ما، صدیقه کبری فاطمه زهرا سلاماللهعلیها این کلام الهی مسطور است که خدای متعال در ضمن یک حدیث قدسی، وقتی به نام مبارک حضرت ثامنالحجج علی بن موسی الرضا علیهالسلام میرسد، اینگونه از آن حضرت، یاد کرده و میفرماید:
📜 إِنَّ الْمُکَذِّبَ بِالثَّامِنِ مُکَذِّبٌ بِکُلِّ أَوْلِیَائِی وَ عَلِیٌّ وَلِیِّی وَ نَاصِرِی وَ مَنْ أَضَعُ عَلَیْهِ أَعْبَاءَ النُّبُوَّةِ وَ أَمْنَحُهُ بِالاضْطِلَاعِ بِهَا
🔹بی شک کسی که هشتمین (امام) را تکذیب کند، همه اولیای مرا تکذیب کرده است؛ و علی بن موسی الرضا عليهماالسلام، ولی و یاور من است، او کسی است که سنگینی بار نبوّت را بر دوش او میگذارم و وی را با درگیر شدن با آن میآزمایم؛
📜 یَقْتُلُهُ «عِفْرِیتٌ مُسْتَکْبِرٌ» یُدْفَنُ بِالْمَدِینَةِ الَّتِی بَنَاهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ إِلَی جَنْبِ شَرِّ خَلْقِی
🔹او را عفریت مستکبر (دیوی خودخواه) به قتل میرساند و در شهری که آن را عبدصالح من (ذو القرنین) بنا کرده، در کنار بدترین آفریده من (هارون) دفن خواهد شد.
📚کمال الدین ص۱۷۹
📚الاحتجاج ص۴۱
📚الاختصاص ص۲۱۰
@Maghaatel
#معارف_حسینی
🩸به فدایت شوم حسین! که فرزندم «ابراهیم» را هم به فدای تو کردم ...
۱۸ ماه رجب، سالروز وفات طفل خردسال رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، حضرت «ابراهیم» است.(۱)؛ به نقل کتاب شریف «المناقب»، جناب إبنعباس گوید:
🔹 روزی کنار رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نشسته بودم و بر ران چپ، پسرش ابراهیم و بر ران راست خود امام حسین علیهالسلام را نشانده بود. یک مرتبه او و یک مرتبه ابراهیم را میبوسید.
🔸ناگهان جبرئیل با وحی از جانب خداوند فرود آمد و وقتی که جبرئیل دور شد، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به من فرمود: جبرئیل از طرف پروردگار پیش من آمد و گفت: ای محمد! خدای متعال تو را سلام میرساند و میفرماید: این دو را برای تو جمع نخواهم کرد، یکی را فدای دیگری کن!
🔹پس حضرت نگاهی به ابراهیم افکند و زیر گریه زد و به إمام حسین علیهالسلام نگاهی انداخت و گریه کرد. سپس فرمود: مادر ابراهیم کنیزی است و وقتی بمیرد به غیر از من کسی برای او ناراحت نمیشود. مادر حسین، فاطمه سلاماللهعلیها است و پدرش علی علیهالسلام است که پسر عموی من و به منزله گوشت و خون من است. وقتی که قرار باشد امام حسین علیهالسلام، از دنیا برود، دخترم فاطمه سلاماللهعلیها و پسر عموی من هر دو اندوهناک میشوند و من نیز بر او محزون میگردم؛ من حزن خود را بر حزن این دو ترجیح میدهم.
🔸 ای جبرئیل! ابراهیم را فدای حسین علیهالسلام کردم و به فوت او راضی گشتم. ابنعباس گوید: بعد از سه روز، خدای متعال، جان ابراهیم را گرفت.
📋 فَکَانَ النَّبِیُّ صلیاللهعلیهوآله إِذَا رَأَی الْحُسَیْنَ مُقْبِلًا قَبَّلَهُ وَ ضَمَّهُ إِلَی صَدْرِهِ وَ رَشَّفَ ثَنَایَاهُ
🔻 بعد از وفات ابراهیم، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هرگاه سیدالشهداء علیهالسلام را میدید او را میبوسید و به سینه مبارک خود میچسبانید و لبهای او را میمکید.
📋 وَ قَالَ:«فَدَیتُ مَنْ فَدَیْتُهُ بِابْنِی إِبْرَاهِیمَ»
🔻 و میفرمود: فدای تو شوم ای کسی که فرزندم ابراهیم را فدای تو کردم.(۲)
📚(۱)مصباح المتهجد،ج۱ ص۸۱۲
📚(۲)المناقب،ج۳ ص۲۳۵ ؛ الطرائف، ص۵۲
✍ آه یا رسول الله ...
نمیدانم چه بر قلب شریفتان گذشت در همان ساعتی که مقاتل نوشتهاند:
📋 فَدَعا يَزيدُ بِقَضيبٍ خَيزُرانٍ فَجَعَلَ يَنكُثُ بِهِ ثَنايَا الحُسَينِ عليهالسلام
▪️یزید خواست تا چوب خیزرانش را برایش آوردند و با آن به دندانهای مبارک سیدالشهداء علیهالسلام میزد.
📋 وَ هُوَ یَقول: لَقَد كانَ أبوعَبدِاللّهِ حَسَنَ المَنطِقِ!
▪️و میگفت: از این قرار که حسین (علیهالسلام)، خوشسخن بوده است! (۳)
📋 کَیفَ رَأَیتَ الضَّربَ یا حُسَینُ؟!
▪️حال، ضربهشَستم را چگونه میبینی ای حسین!؟(۴)
📚(۳)الفتوح ج۵ ص۱۲۹
📚(۴)مقتل الحسين عليهالسلام، مقرّم، ص۴۸۸
📝 تا چند زَنی ظالم، چوب این لب عطشان را
بردار از این لب ها، این چوب خزیران را
آخر نه تو را این سر، مهمان بُوَد ای کافر
تا چند روا داری، آزردن مهمان را
در نزد تو تقصیرش، جز خواندن قرآن نیست
با چوب نیازارد، کس قاری قرآن را
بهر چه زَنی هِی چوب، بر بوسهگهِ احمد؟!
او بوسه مدام از مِهر، زد این لب و دندان را
تا چند کنی ظالم، خون در دل اطفالش
مَنمای پریشان تر، این جمع پریشان را
گلزار پیمبر را، از کینه خزان کردی
الحال مکن خاموش، این بلبل خوشخوان را
@Maghaatel
#معارف_حسینی
#امام_کاظم_علیه_السلام
🩸قدردانی حضرت موسی بن جعفر "علیهماالسلام" از روضهخوانِ حضرت سیدالشهداء "علیهالسلام"...
در روایت آمده است:
منصور دوانیقی ملعون یک روز به مناسبتی، حضرت موسی بن جعفر "علیهماالسلام" را با اکراه به قصر خود دعوت کرد. وقتی که حضرت تشریف آوردند و جلوس فرمودند، پادشاهان و امیران و سربازان میآمدند و تهنیت میگفتند و هدایا و تحفههای خود را پیشکش ایشان میکردند. خادمِ منصور هم بالای سر حضرت موسی بن جعفر "علیهماالسّلام" بود و هر چه میآوردند را صورت مینوشت.آخرین نفری که آمد پیرمردی کهن سال بود که عرض کرد:
📋 یَا ابْنَ بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ إِنَّنِی رَجُلٌ صُعْلُوکٌ لَا مَالَ لِی أُتْحِفُکَ
🔻ای فرزند دختر رسول خدا! من مرد تهیدستی هستم که مالی ندارم که تحفه دهم،
📋 وَ لَکِنْ أُتْحِفُکَ بِثَلَاثَةِ أَبْیَاتٍ قَالَهَا جَدِّی فِی جَدِّکَ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام.
🔻تحفه من سه بیت شعر است که جدّ من، درباره جدّ شما حسین بن علی علیهالسلام سروده است:
📝 عَجِبْتُ لِمَصْقُولٍ عَلَاکَ فِرِنْدُهُ / یَوْمَ الْهِیَاجِ وَ قَدْ عَلَاکَ غُبَارٌ
▪️تعجب میکنم از برق شمشیرها که در روز تشنگی بر بالای سر تو بودند و غباری بر فرازت بلند شده بود یا اباعبدالله!
📝 وَ لِأَسْهُمٍ نَفَذَتْکَ دُونَ حَرَائِر/ یَدْعُونَ و جَدَّکَ وَ الدُّمُوعُ غِزَارٌ
▪️از تیرهایی که در مقابل زنان آزاده بر تو نفوذ میکردند و آنها با اشکهای جاری جدّت رسول خدا "صلیاللهعلیهوآله" را میخواندند.
📝 أَلَّا تَغَضْغَضَتِ السِّهَامُ وَ عَاقَهَا / عَنْ جِسْمِکَ الْإِجْلَالُ وَ الْإِکْبَارُ
▪️چگونه آن تیرها نشکستند!؟ و چرا بزرگواری و عظمت تو مانع از آنها نشد!؟
🔹 حضرت موسی بن جعفر "علیهمالسلام" فرمودند:
📋 قَبِلْتُ هَدِیَّتَکَ اجْلِسْ بَارَکَ اللَّهُ فِیکَ
🔻هدیه تو را پذیرفتم، بنشین، خدا تو را برکت دهد!
🔸 سپس سر خویش را به سمت خادم بلند نموده و فرمودند: پیش امیرت برو و صورت این اموال را به او نشان بده و بپرس میخواهد آنها را چه کند؟! خادم رفت و برگشت و خبر آورد که امیرالمؤمنین (منصور دوانیقی ملعون) میگوید: همه آنها، هدیهای از طرف من به ایشان باشد، هر چه میخواهند با آنها بکنند. امام علیهالسّلام به پیرمرد فرمودند:
📋اقْبِضْ جَمِیعَ هَذَاالْمَالِ فَهُوَ هِبَةٌ مِنِّی لَکَ
🔻همه اینها را بردار، هدیهای از طرف من به توست.
📚المناقب ج۳ ص۴۳۲
✍ گر لطف دوست میطلبی از غم حسین
آتش بگیر و اول و ، آتش بزن به خلق ...
@maghaatel
#امام_کاظم_علیه_السلام
🩸به فدای آن امامی که تاوانِ گناهِ شیعیان را به جان خرید ...
در روایتی حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام فرمودند:
📋 إِنَّ اللَّهَ عَزَّوَجَلَّ غَضِبَ عَلَى الشِّيعَةِ فَخَيَّرَنِي نَفْسِي أَوْ هُمْ فَوَقَيْتُهُمْ وَ اللَّهِ بِنَفْسِی
▪️خداوند عزوجل بر شيعیان غضب كرد، پس مرا مخير ساخت كه يا من و يا آنها فدا شويم، به خدا من با دادن جان خودم، ايشان را حفظ كردم.
📚الكافی،ج۱ ص۶۴۶
🥀 به همین جهت است که «تاریخ» وضعیت آن حضرت را اینگونه شرح میدهد:
📋 لا یَزالُ یُنتَقَلُ مِن سِجنٍ اِلَی سِجنٍ
▪️آن حضرت همواره از زندانی به زندان دیگر منتقل می شد.
📚المناقب، ج۴، ص۴۳۲
✍ شکر، آن ربّی که نعمت داد بر ما اینچنین
با دعای مادر و لطف امیرالمومنین
شد تمام دلخوشی مردم ایران زمین
سفره موسی بن جعفر، سفره امّالبنین
بارها دیدیم وقتی کار غم بالا گرفت
دست ما را روضهی باب الحوائج ها گرفت
حضرت موسای ما قعر سجون را طور کرد
کوه صبرش چشم فرعون زمان را کور کرد
او سیه چال بلا را نور فوق نور کرد
خون دل ها خورد و از شیعه بلا را دور کرد
او بدی ها دید اما با کسی بد تا نکرد
مرگ خود را خواست اما لب به نفرین وا نکرد
باز هم زنجیر با هارون تبانی میکند
بی قرارت کینه ی سندی ِ جانی میکند
لال گردد ؛ باز دارد بد دهانی میکند
یاس را سیلی دوباره ارغوانی میکند
بی هوا زد ، بی هوا زد ، بی هوا زد بی هوا
دم گرفتی زیر لب ، یا فاطمه ، یا مجتبی
بعد تو اینجا سر پیراهنت دعوا که نیست
جسم تو بر جسر بغداد است زیر پا که نیست
ساق مرضوضِ تو کارِ نعل مرکبها که نیست
حرفی از آوارگیِ طفل بی بابا که نیست
بعد تو سیلی جوابِ دیدهی گریان نبود
گوش شیطان کر، زنی بر ناقهی عریان نبود
@maghaatel
#امام_کاظم_علیه_السلام
🩸 خدایا ! دیگر مرا از این سیاهچال، نجات بده ...
در طی سالیان متمادی، حضرت موسي بن جعفر علیهماالسلام را از این زندان به زندانی دیگر منتقل میکردند تا اینکه امام "علیهالسلام" را به زندان مخوف و تاریک سِندی بن شاهک ملعون منتقل کردند و تحت شکنجه های شدید آن لعین قرار گرفت. تا جایی که در پی این شکنجه ها، امام علیهالسلام برای خلاصی از زندان، اینگونه دعا مینمودند:
📋 یَا سَیِّدِی! نَجِّنِی مِنْ حَبْسِ هَارُونَ وَ خَلِّصْنِی مِنْ یَدِهِ.
▪️ای مولای من! مرا از زندان هارون و از دست او نجات عنایت فرما.
📚عیون أخبار الرّضا علیهالسلام، ج۱ ص۹۳.
✍اینگونه دعاکردن، دل یک دلسوخته را به همان روزهایی میکشاند که یک مادر هجده ساله پهلوشکسته ، دائماً با خدای خود اینگونه نجوا میکرد و میفرمود:
📋 یَا إِلَهِی عَجِّلْ وَفَاتِی سَرِیعاً ؛ فَلَقَدْ تَنَغَّصَتِ الْحَیَاةُ یَا مَوْلَائِی
▪️ای خدای من! مرگ مرا به سرعت برسان که دیگر زندگانی در این دنیا برای تیره و تار گشته است.
📚بحارالانوار ج۴۳ ص۷۷
✍یارب به حق مادرم خَلِّصنی یارَب
یارب به جدّ اطهرم خَلِّصنی یارَب
او هم نوا با چاه شد من با سیه چال
من از علی تنهاترم خَلِّصنی یارَب
یارب به آن زندانیِ زندان کوفه
به عمه جانِ مضطرم خَلِّصنی یارَب
تا کی از این زندان به آن زندان خدایا
ذکر و دعای آخرم خَلِّصنی یارَب
تا کی نبینم ای خدا معصومهام را
دل تنگِ روی دخترم خَلِّصنی یارَب
زندان تاریک و نمورم مثل قبر است
خاک سیه شد بسترم خَلِّصنی یارَب
بین قفس بسته چرا صیاد بی رحم
زنجیر بر بال و پرم خَلِّصنی یارَب
زیر غل و زنجیر و ضرب تازیانه
چیزی نماند از پیکرم خَلِّصنی یارَب
شلاق خون گرید به حال غربت من
زخمی شده پا تا سرم خَلِّصنی یارَب
تا کی زند سیلی به رویم این یهودی
شد تار چشمان ترم خَلِّصنی یارَب
راضی به مرگ خود شدم از بس که گوید
او ناسزا بر مادرم خَلِّصنی یارَب
هر لحظه خون میریزد از زخم گلویم
یاد گلوی اصغرم خَلِّصنی یارَب
@maghaatel
#امام_کاظم_علیه_السلام
🩸شرح مختصری از مصیبتِ «غل و زنجیر» ...
چند گزارش از این مصیبت دردناک به ما رسیده است که به آنها اشاره میکنیم:
➖ در زیارتنامهای که مرحوم سید بن طاووس در کتاب شریف "مصباح الزائر" نقل میکند، چنین آمده است:
📜 ... وَالمُعَذَّبِ فی قَعرِ السُّجونِ وَظُلَمِ المَطامِیرِ، ذی السّاقِ المَرضوضِ بِحِلَقِ القُیودِ
▪️سلام بر آن امامی که در قعر زندانها و در تاریکی سیاهچال ها، او را عذاب میدادند و به واسطه غل و زنجیرها، ساقِ پایش خُرد شده بود...(۱)
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
➖ در زیارتنامه معروف به زیارت "ائمةالمؤمنين" وقتی که به مصیبت حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام میرسد، اینگونه از آن حضرت یاد میکند:
📜 وَ مُکَبَّلٍ فِی السِّجْنِ قَدْ رُضَّتْ بِالْحَدِیدِ أَعْضَاؤُهُ...
▪️و آن امامی که در زندانها، سر تا پایش در غل و زنجیر بود به گونهای که آهن ها، استخوانها و اعضای بدن مبارکش را خُرد کرده بود... (۲)
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
➖ در نقلی دیگر نیز آمده است:
📜 و يُقَيِّدَهُ بِثَلَاثَةِ قُيُودٍ مِنْ ثَلَاثَةِ أَرْطَالِ حَدِيدٍ وَ يُلْزِمَهُ إِبْقَاءَهُ وَ يُطْبِقَ عَلَيْهِ وَ يُغْلِقَ الْبَابَ فِي وَجْهِهِ إِلَّا وَقْتَ الطَّعَامِ وَ وُضُوءِ الصَّلَاةِ
▪️ هارون الرشید لعین به سندی بن شاهک یهودی، امر کرد تا امام علیهالسلام را در سه غل و زنجیر ببندد و بر او سخت گرفته و درب زندان را به روی او باز نکند مگر برای طهارت و غذا. (۴)
📚(۱)مصباح الزائر ص٥٨٩
📚(۲)المزار الکبیر ص۹۴
📚(۳)مصباح الزائر ص۲۳۹
📚(۴)الهداية الكبرى، ج۱ ص٢٦٥
✍ دستش به زنجیر است و پایش را شکستند
با ناسزا بغض صدایش را شکستند
سجاده را از زیر پایش مىکشیدند
تا حرمت یا ربّنایش را شکستند
این چند زندانبان که دورش را گرفتند
زیر لگدها چندجایش را شکستند
برخاست امّا ناگهان با صورت افتاد
نامردها حتّى عصایش را شکستند
حتّى دمِ افطار هم چیزى نمىخورد
وقت اذان ظرف غذایش را شکستند
سِندى و همدستان او، تا روضه مىخواند
با خنده قلب مبتلایش را شکستند
هرچه زدند او را به یاد کربلا بود
حتّى گریز کربلایش را شکستند
یاد دَمى که زیر سم ها رفت جدّش
یاد دَمى که دنده هایش را شکستند
از ابتداى صبح تا پایان مغرب
از ابتدا تا انتهایش را شکستند ...
@maghaatel
#امام_کاظم_علیه_السلام
🩸به فدای آن امامی که در زندان، غذای خود را به دیگر زندانیان میداد ...
شخصی به نام «موسی بن هامان» گوید:
📋 رَأَيْتُ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ عَلَيْهِالسَّلاَمُ فِي حَبْسِ الرَّشِيدِ وَ تَنْزِلُ عَلَيْهِ مَائِدَةٌ مِنَ السَّمَاءِ،
▪️در زندان هارون الرشید ملعون، موسی بن جعفر علیهماالسلام را دیدم که از آسمان، طعامی بر آن حضرت نازل شد.
📋 وَ يُطْعِمُ أَهْلَ السِّجْنِ كُلَّهُمْ ثُمَّ يُصْعَدُ بِهَا مِنْ غَيْرِ أَنْ يُنْقَصَ مِنْهَا شَيْ ءٌ
▪️ حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام تمام زندانیان را از آن طعام، اطعام داد و بدون آنکه چیزی از آن غذا کم بشود، دوباره به طرف آسمان برگشت.
📚دلائل الإمامة، ج۱ ص۳۲۲
📚إثبات الهداة، ج۵ ص۵۶۷
✍ کسی بدون دلیل از صدا نمیافتد
لب کلیم ز سوز دعا نمیافتد
کریم در غل و زنجیر هم کریم بُوَد
به دست بسته شده، از عطا نمیافتد
اگرچه خاک نشسته به روی لب هایت
عقیق، پا بخورد از بها نمیافتد
مگر چه گفته به تو این زبان دراز یهود؟
همیشه از دهنش ناسزا نمیافتد
چه آمده به سرت پنجه میکشی بر خاک؟
به هر نفس، لب تو از ندا نمیافتد
کسی که در تن او پیرهن شده پاره
به یاد بی کفن کربلا نمیافتد؟!
تو گیر یک نفر افتادهای چنین شدهای
تن تو در گذر گرگها نمیافتد
@Maghaatel
#امام_کاظم_علیه_السلام
🩸كنج زندان بلا تا كه ز پا افتادم
ناخودآگاه فقط ياد «رضا» افتادم ...
به روایت مرحوم «شیخ صدوق» در کتاب شریف «عیون أخبارالرضا علیهالسلام»:
🥀 حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام سه روز قبل از شهادت خود، «مسیّب» که وکیل امورشان بود را خواستند و به او فرمودند: ای مسیّب!
📋 إِنِّی ظَاعِنٌ فِی هَذِهِ اللَّیْلَةِ إِلَی الْمَدِینَةِ مَدِینَةِ جَدِّی رَسُولِ اللَّهِ لِأَعْهَدَ إِلَی عَلِیٍّ ابْنِی مَا عَهِدَهُ إِلَیَّ أَبِی وَ أَجْعَلَهُ وَصِیِّی وَ خَلِیفَتِی وَ آمُرَهُ بِأَمْرِی
▪️من امشب عازم مدینه هستم، همان مدینه جدم رسول خدا صلیاللهعلیهوآله تا آن چه را پدرم با من عهد کرده بود، با پسرم علی علیهالسلام عهد کنم و او را وصی و جانشین خود قرار دهم و امور خود را به او بسپارم.
🥀 مسیّب گوید: عرض کردم: چطور به من امر مینمایید که درها و قفلهای این زندان را باز کنم و حال آن که نگهبانان جلوی درها ایستادهاند؟ إمام علیهالسلام فرمودند: ای مسیّب! مگر یقین تو درباره خداوند عزّوجلّ و درباره ما اهلبیت، ضعیف است!؟ عرض کردم: نه ای سروَر من!
🥀 ... آن گاه فرمودند: من خداوند عزّوجلّ را با همان اسم اعظمی که عاصف بن برخیا خواند و تخت بلقیس را قبل از چشم به هم زدنی آورد و در مقابل سلیمان گذاشت، میخوانم، تا خداوند مرا پیش فرزندم علی علیهالسلام در مدینه ببرد.
🥀 مسیّب گوید: شنیدم که ایشان دعایی کردند و ناگاه متوجه شدم در محل نماز خود نیستند؛ همان جا ایستادم تا به سر جای خود بازگشتند و دوباره غل و زنجیرها را به پاهایشان بستند. من به شکرانه نعمت معرفت امام که خدا به من ارزانی کرده بود، به سجده افتادم. آنگاه امام علیهالسلام من فرمودند: ای مسیب!
📋 ارْفَعْ رَأْسَکَ یَا مُسَیَّبُ وَ اعْلَمْ أَنِّی رَاحِلٌ إِلَی اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِی ثَالِثِ هَذَا الْیَوْمِ
▪️سرت را بلند کن و بدان که من سه روز دیگر، به سوی خدای عزّوجلّ از این دنیا، رحلت خواهم نمود ...
🥀 مسیب گوید: با این کلامِ امام علیهالسلام، دیگر نتوانستم جلوی گریه خود را بگیرم و ناگاه به گریه افتادم ...
📚عیون أخبار الرضا علیهالسلام، ج۱ ص۱۰۰.
✍ كنج زندان بلا تا كه ز پا افتادم
ناخودآگاه فقط ياد رضا افتادم
دشمنم كرد گمان تا كه ببندد دستم
ديگر از مرحمت و جود و عطا افتادم
آنقدر بزم مناجات مرا ريخت بهم
با وجودى كه كليمم ز دعا افتادم
وسط سجده چنان ضربه به پهلويم زد
صورتم خورد زمين و ز نوا افتادم
بعد از آنى كه ز سيلى دهنم پرخون شد
مثل بانوى مدينه ز صدا افتادم
بسكه پيچيده بهم ساق دو پايم، هربار
خواستم تا كه بمانم سرِ پا افتادم
تا كه سنگينى پا را به تنم حس كردم
ياد گودال و شهِ كرببلا افتادم
دست و پا مىزنم امّا بخدا خوشحالم
دخترم نيست ببيند كه كجا افتادم
تا كه عمّامه كشيد از سرم آن پست يهود
ياد معجركشى شام بلا افتادم ...
@Maghaatel
#امام_کاظم_علیه_السلام
🩸روز جمعه بر روی پُل بغداد، فرَج من خواهید رسید ...
در نقلی آمده است:
شخصی به نام «علی بن سُوَید» که از یاران خاص امام کاظم «صلواتاللهعلیه» میباشد، گوید؛
🥀 پولی به نگهبانان زندان دادم و شب هنگام به حضور حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام رسیدم و آن حضرت از من سوال نمودند که برای چه به اینجا آمدهای؟عرضه داشتم: «دلتنگی» مرا نزد شما آورده است! سپس گفتم: ایآقای من! سینههایمان به تنگ آمده … زمان فرج و گشایش و رهایی شما از این زندان، چه وقت فرا میرسد؟ آن حضرت نگاهی به من نموده و فرمودند:
📋 اَلْفَرَجُ قَريبٌ يَابنَ سُوَيد! يَومَ الْجُمُعةِ ضُحىً عَلَى الْجِسرِ بِبَغدادٍ
▪️فرج نزدیک است ای پسر سوید؛ روز جمعه به هنگام برآمدن آفتاب، بر روی پل بغداد …
🥀 علی ابن سُوَید گوید: از این کلام إمام علیهالسلام، نزدیک بود از خوشحالی پرواز کنم؛ از محضر آن حضرت خارج شده و به دوستانمان گفتم: مژده دهید که امام موسی بن جعفر علیهالسلام به زودی از زندان خارج میشوند.
🥀 روز جمعه فرا رسید و به وقت برآمدن آفتاب، بر روی پل بغداد جمع شدیم،
📋 و إذًا بِجِنازةٍ يَحمِلُها أربَعةٌ مِنَ السَجّانين علىٰ دَرفةِ بابٍ لا نَعشٍ! ثلاثٌ مِنَ الْخَلفْ و واحدٌ مِنْ جَهَةِ الرأسِ
▪️که ناگاه دیدیم چهار زندانبان، جنازهای را بر روی یک تخته در، گذاشته و میآوردند؛ سه نفر عقب، و یک نفر جلوی جنازه را گرفتهاند.
🥀 از آنجا که غل و زنجیر های زیادی بر دست و پای آن میّت بود، سه نفر عقب آن تختهٔ در را گرفته و تنها یک نفر جلوی آن را گرفته بود … به روی پُل که رسیدند، او را بر زمین نهادند و صورتش را باز کردند. علی بن سُوید گوید: من پیش رفتم تا آن میت را نگاه کنم …
📋 و إذًا بِهِ سَيّدي و مَولاي مُوسَى بنِ جعفر عليهالسلام ! فَلَطَمتُ وَجهي و صِحتُ: وا إماماه … وا سيّداه …
▪️که ناگهان مولا و سروَرم موسی بن جعفر علیهماالسلام را دیدم! پس سیلی به صورتم زدم و فریاد میزدم: وا إماماه … وا سيّداه …
📚الطریق،کاشی، ج۳ ص۵۰۵
📚المجالس المعصومیه، ص۲۵۲
✍ آهسته گذاريد روی تخته تنش را
تا ميخ اذيّت نكند پيرهنش را
اصلاً بگذاريد رویِ خاك بماند
زشت است بيارند غلامان بدنش را
اين ساقِ به هم ريخته كِتمانشدنی نيست
ديدند روی تختهی در، تا شدنش را
اين مرد الهی مگر اولاد ندارد؟
بردند چرا مثل غريبان بدنش را؟!
اين مردِ نگهبان كه حيا هيچ ندارد
بد نيست بگيرد جلوی آن دهنش را
اين هفت كفن، روضهی گودال حسين است
ای كاش نيارند برايش كفنش را
نه پيرهنی داشت حسين، نه كفنی داشت
مديون حصيرند مرتّب شدنش را
@Maghaatel
#امام_کاظم_علیه_السلام
🩸حکایت کنیز زیبارویی که آمد «دلربایی» کند اما دلش گرفتار موسی بن جعفر علیهماالسلام شد ...
در نقلها آمده است:
هارون الرشید ملعون، کنیز زیبا و خوشرویی را با پیکی به نزد حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام فرستاد...(تا به بهانه خدمت، آن حضرت را مشغول این کنیز کرده و او را بدنام کند)
🥀 وقتی که کنیز را در زندان برای آن حضرت بردند، امام کاظم عليهالسّلام آن را قبول نکرده و پیک برگشت؛ هارون با مشاهده این صحنه، سراسر خشم شد و به پیک گفت: پیش او برگرد و به او بگو: ما تو را با رضایت خودت دستگیر ننموده و زندانی نکردهایم! کنیز را پیش او بگذار و بازگرد. پیک رفت و کنیز را در زندان گذاشت و برگشت. مدتی بعد هارون ملعون، خادم خود را پیش ایشان فرستاد تا از وضع کنیز خبر بیاورد؛
📋 فَرَآهَا سَاجِدَةً لِرَبِّهَا لَا تَرْفَعُ رَأْسَهَا تَقُولُ قُدُّوسٌ سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ
▪️خادم به زندان رفت و دید کنیز به درگاه الهی به سجده افتاده و سر بلند نمیکند و دائماً میگوید: «قُدُّوسٌ سُبْحَانَکَ سُبْحَانَکَ»
🥀 هارون گفت: به خدا قسم موسیبنجعفر علیهماالسلام او را به سحر خود جادو کرده است؛ بروید کنیز را بیاورید. او را آوردند … کنیزک میلرزید و چشمش به طرف آسمان بود.
🥀 هارون گفت: تو را چه شده است؟ کنیز گفت: حال جدیدی پیدا کردهام؛ ایشان شب و روز نماز میخواندند و من همین طور پیش ایشان ایستاده بودم، وقتی نمازشان تمام شد و مشغول تسبیح و تقدیس شدند، عرض کردم: سرور من! چیزی احتیاجی دارید بیاورم؟!
🥀 اما آن حضرت فرمود: من چه احتیاجی به تو داشته باشم!؟ گفتم: مرا پیش شما آوردهاند تا کارهای شما را انجام دهم. فرمودند: پس اینها چه کارهاند!؟ نگاه کردم و باغی پر از گل دیدم که از هیچ طرف انتهایش دیده نمیشد، و نشیمنهایی مفروش از فرشهای رنگارنگ و دیبا که بر آنها کنیزان و غلامانی حاضرند که در زیبایی مانند آنها را ندیده بودم و لباسی چون لباس آنها را ندیده بودم ...
🥀 با مشاهده این صحنه به سجده افتادم تا وقتی که این خادم آمد و مرا صدا زد و دیدم در میان زندان هستم. هارون گفت: ای زن خبیث! شاید در سجده خوابت برده و اینها را در خواب دیدهای؟ گفت: نه؛ به خدا! همه اینها را قبل از سجده دیدم و بعد از دیدن آنها به سجده افتادم.
🥀 هارون الرشید ملعون به خادم گفت: این خبیث را بگیر و نگه دار تا کسی این حرفها را از او را نشنود. از آن پس کنیز شروع به نماز خواندن کرد؛ وقتی به او گفته میشد: چرا این قدر نماز میخوانی، میگفت: عبد صالح را در چنین حالی دیدم... آن کنیز تا هنگام مرگ پیوسته در همین حال بود....
📚المناقب، ج۳ ص۴۱۴
✍ ای کاش هماهنگونه که این کنیز، از شادی و رقاصی، در محضر حجت خدا، دست کشید، زنان رقّاصه شامی هم دست میکشیدند و «مقاتل» این جملات دردناک را برای ما نقل نمیکردند:
📜 ثمّ استَقبَلَتْهم مِْن أهلِ الشّامِ زِهاءَ خمسَ مِاَئةِ ألفٍ مِن الرّجالِ و النّساء ...
▪️قريب پانصد هزار مرد و زن از مردم شام، به استقبال کاروان اسرای آل الله بيرون آمدند ...
📜 و كانَ فيهِم ألوفٌ مِنَ … النّسوانِ يَرقُصونَ و يَضرَبونَ بالدَّفّ و الصِّنجِ و الطّنبور
▪️در بین جمعیت ،چند هزار زن میرقصیدند و بر دف و چنگ و طبل میزدند و مینواختند.
📜 و قد تَزَيّنَ جميعُ أهلِ الشّام بِألوانِ الثّيابِ و الكُحلِ و الخَضاب
▪️همه اهل شام، دست و پاى خود را از خوشحالی خضاب كرده و سُرمه در چشم كشيده و لباسهای زیبا و رنگارنگ پوشيده بودند.
📚كامل بهايى،ج۲ ص۲۹۲
📚نفس المهموم،ص۴۳۲
📝 وای از شام، اسیران غم بیحد دیدند
خاک از بام به فرق سرشان پاشیدند
بر غم و غصهی اولاد علی خندیدند
پای سرهای بریده همگی رقصیدند
بغض دیرینهی خود را به علی نو کردند
بی حیاها همهی قافله را هوْ کردند
پیش چشم اسرا چنگ و دف و تار زدند
کعب نی بر بدن عابد بیمار زدند
دختران را به سر کوچه و بازار زدند
سخت تر از همه در پیش علمدار زدند
دختر فاطمه را جا ملأ عام دهند
دسته دسته به اسیران همه دشنام دهند
شامیان ظلم به ذریهی زهرا کردند
خنده بر بی کسیِ زینب کبری کردند
خون به قلب علی و احمد و زهرا کردند
اُسرا را سر هر کوچه تماشا کردند
خون عباس سر نیزه بهجوش آمده بود
دور ناموس خدا بَرده فروش آمده بود
@Maghaatel
#امام_کاظم_علیه_السلام
🩸امان از دشنامهایی که به حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام دادند ...
در صلواتی که مرحوم سید بن طاووس نقل کرده است، در وصف امام کاظم علیهالسلام این تعبیر آمده است:
📜 صَبَرَ عَلیٰ غَلیظِ المِحَنِ، وَتَجَرَّعَ غُصَصَ الکُرَبِ
▪️«در برابر داغ هایی سنگین شکیبایی ورزید، و غصه هایی گلوگیر را اندک اندک فرو بُرد.»(۱)
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
🥀 مرحوم شیخ عباس قمی، جریان دستگیری آن حضرت و بُردنِ آن إمام مظلوم به نزد هارون الرشید لعین را اینگونه نقل میکند:
📋 فَلَمّا حُمِلَ إلیٰ بَینَ یَدَيِ الرَّشیدِ سَلَّمَ عَلَی الرَّشیدِ فَلَم یَرُدَّ عَلَیهِ السَّلامَ وَ شَتَمَهُ
▪️هنگامی که امام کاظم علیهالسلام را نزد هارون بردند، حضرت به او سلام کرد؛ ولی او پاسخ سلام حضرت را نداده، به حضرت دشنام داد!(۲)
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
🥀 در نقلی دیگر نیز آمده است:
📋 وَ ما رَآهُ إلّا سَبَّهُ وَ شَتَمَهُ ...
▪️هر گاه سِندی بن شاهک ملعون، امام کاظم صلواتاللهعلیه را میدید، به آن حضرت ناسزا میگفت.(۳)
📚(۱) مصباح الزائر، ص۳۸۲.
📚(۲) الأنوار البهیة، ص۱۶۳
📚(۳) حیاة الإمام موسی بن جعفر علیهالسلام، قُرَشی، ج۲، ص۷۵۱
✍ ناگهان خلوت من با زدنی ریخت به هم
سفرۀ ذكر مرا بد دهنی ریخت به هم
رویِ این ساقِ ترك خورده بلندم كردند
استخوانم پَسِ هر پا شدنی ریخت به هم
كار من از همه مجذوبِ خدا ساختن است
نظری كردهام و قلب زنی ریخت به هم
دید حساس شدم آمد و دشنامم داد
پسر فاطمه را با سخنی ریخت به هم
كار تشییع مرا لنگه دری عهده گرفت
از غم من دلِ هر سینه زنی ریخت به هم
@Maghaatel
#امام_کاظم_علیه_السلام
🩸شرح گوشهای از مصیبتِ « وَ الْمُعَذَّبِ في قَعْرِ السُّجوُنِ، وَ ظُلَمِ الْمَطامير »
در صلوات بر حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام، این فراز معروف آمده است:
📋 « ... وَ الْمُعَذَّبِ في قَعْرِ السُّجوُنِ، وَ ظُلَمِ الْمَطامير »
▪️ سلام و دورد خدا بر آن امامی که در کنج زندان ها و در تاریکی سیاهچال ها، عذاب کشید ...(مصباحالزائر،ص۵۸۹)
🥀 در برخی از نقلها آمده است:
در آن طامورهای (سیاهچال) که امام علیهالسلام در آن زندانی بود، به راحتی امکان نفسکشیدن نبود ...
📋 وَ كانَ عليهالسلام إذا ضاقَ نَفَسُهِ لِضيقِ الطامُورَة يَأتي إلىٰ بابِها و یَستَنشِقَ الهَواء
▪️هرگاه که نفسکشیدن، بر آن حضرت سخت میشد، خود را به کنار درب آن سیاهچال میرساندند تا اندکی تنفس کنند.
📋 فإذٰا رآهُ السِنديُّ لَطَمَ الإمامَ عليهالسلام عَلَى وَجهِهِ وَ رَجَعَهُ إلىٰ داخلِ الطّامُوَرة.
▪️اما همینکه که سِندی بن شاهک ملعون، آن حضرت را در کنار در میدید، میآمد و با دست نحسش بر صورت مبارک امام علیهالسلام سیلی میزد و آن حضرت را به داخل سیاهچال برمیگرداند.
📚مجمع مصائب اهلالبیت, ج۴ ص۲۴۷
📚المجالس المعصومیه, ص۲۴۹
📚العبرة الساکته, ج۲ ص۴۹۷
✍ به شاخهٔی گلِ احساس من لگد میزد
ز روی دشمنی و كينه و حسد میزد
مرا به جرم خطايی كه مرتكب نشدم
هزار مرتبه با تازيانه حدّ میزد
درون سينهٔ خود عقدهها ز خيبر داشت
به استناد همان مدرك و سند میزد
هميشه موقع سيلیزدن، به لبخندی
به اهلبيت نبی حرف های بد میزد
اگر اجل به سراغم نمیرسيد آنجا
گمان كنم كه مرا تا إلی الأبد میزد
@Maghaatel
#امام_کاظم_علیه_السلام
🩸پوست و استخوانی فقط از آقای ما موسی بن جعفر علیهماالسلام باقی مانده بود ...
➖ راوی گوید:
بر فضل بن ربیع داخل شدم در حالی که بر بام خانه نشسته بود. پس به من گفت نزدیک بیا. من نزدیک رفتم تا اینکه برابر او رسیدم. پس از آن به من گفت که به اتاق این خانه سَرَک بکش. من به آن اتاق سَرَک کشیدم، گفت: در این خانه چه میبینی؟ گفتم:
📋 ثَوْباً مَطْرُوحاً !
▪️لباسی را میبینم که میان آن اتاق افتاده است.
🥀 فضل گفت: خوب نگاه کن! چون تأمل کردم و درست نظر کردم و فهمیدم، گفتم: مردی سجده کرده است. تا آنجا که گفت: او أبو الحسن موسی بن جعفر علیهماالسلام است (مدتی آن حضرت در خانه عُمّال هارونالرشید ملعون، زندانی بود). من شب و روز مراقب او هستم و او را در هیچ وقتی از اوقات نمییابم مگر بر این حالتی که میگویم.
📚عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۱ ص۱۰۶
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
➖ در نقل دیگری نیز آمده است:
راوی گوید: ما در مجلس هارون الرشید ملعون بودیم که گفتند حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام دارد وارد مجلس میشود؛ من ایستاده بودم که دیدم،
📋 إذْ دَخَلَ شَیْخٌ مُسَخَّدٌ قَدْ أَنْهَکَتْهُ الْعِبَادَةُ کَأَنَّهُ شَنٌّ بَالٍ قَدْ کَلَمَ السُّجُودُ وَجْهَهُ وَ أَنْفَه
▪️پیرمردی زردروی و ناتوان که عبادت پیکرش را فرسوده او را همانند مَشکی کهنه، لاغر نموده بود و سجده بر صورت و بینی او اثر گذاشته بود، وارد مجلس شد.
📚عیون أخبار الرضا علیهالسلام ج۱ ص۸۸.
✍ این «تعابیر»، حال و روزی همان مادری را به یاد میآورد که شبیه این عبارات را هم برای او نیز نقل کردهاند:
📜 ﻭ ﻧَﺤِﻞَ ﺟِﺴﻤُﻬﺎ ﻭَ ﺫﺍﺏَ ﻟَﺤﻤُﻬﺎ ﻭ ﺻﺎﺭَﺕ ﻛَﺎﻟﺨِﻴﺎﻝ، ﻭ ﻣَﺮِﺿﺖْ ﻣﺮﺿﺎً ﺷﺪﻳﺪﺍ،
▪️روز به روز جسم شریف فاطمه زهرا سلاماللهعلیها نحیفتر شده و گوشت بدنش ذوب میشد؛ به گونهای که همانند یه شَبَه شده بود و حال آن حضرت به شدت خراب بود.
📚دعائم الاسلام، ج١ ص٢٣٢
📝 من آن خورشید پنهانم که پشت ابر زندانم
ز آهم شعله ور هستم،ز اشکم غرق بارانم
شبیه غنچهای در خود شدم جمع از غل و زنجیر
نمیآید دَمی بیرون سرم از روی دامانم
به سان باغ پاییزی نمانده از تنم چیزی
شبیه مادرم زهرا شَبَه در جامهای مانم
اذان صبح من گریه اذان مغربم شلاق
به وقت شرعی آه است افطاری که مهمانم
از این دشنام زندانبان شده مویم سپید از غم
فشار غیرت از مویم کشیده شیرهی جانم
چه سنگین است دستانش نمیبیند دگر چشمم
که گویا سیلی او دوخت مژگان را به مژگانم
به روی تختهی یک در مرا تشییع میکردند
نشد جمعیتی غیر از غبار ره پریشانم
مرا در کوچه و بازار امام الرافضین خواندند
تنم فریاد اما زد مسلمانان! مسلمانم !
شبیه آن اسیران که به آن ها خارجی گفتند
به یاد کوچه و بازار آن ها روضه میخوانم
@Maghaatel
#امام_کاظم_علیه_السلام
🩸« سَمّ » با بدن مبارک حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام چه کرد ...
چند گزارش دردناک از این مصیبت به ما رسیده است که به آنها اشاره میکنیم:
🥀 سندی بن شاهک ملعون بعد از این که خرماهای مسموم را در مقابل موسیبن جعفر علیهالسلام گذاشته و ایشان چند دانه از آن خرماها را خورده بودند، آمد و به ایشان گفت: چرا بیشتر نمیخورید؟! امام علیهالسلام به او فرمودند:
📋 حَسْبُکَ قَدْ بَلَغْتَ مَا یُحْتَاجُ إِلَیْهِ فِیمَا أُمِرْتَ بِهِ
▪️همین قدر برای تو کافی است؛ به مقصودی که تو داشتی و آنکس که تو را مأمور کرده بود، رسیدید!(۱)
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
🥀 مُسیّب گوید: بعد از آنکه حضرت موسیبنجعفر علیهماالسلام به من فرمودند من سه روز دیگر از دنیا میروم، در شب روز سوم، مولایم مرا خواستند و فرمودند: چنان چه گفته بودم من دارم به نزد خداوند عزّوجلّ میروم. وقتی از تو آب خواستم و نوشیدم،
📋 وَ رَأَیْتَنِی قَدِ انْتَفَخْتُ وَ ارْتَفَعَ بَطْنِی وَ اصْفَرَّ لَوْنِی وَ احْمَرَّ وَ اخْضَرَّ وَ تَلَوَّنَ أَلْوَاناً فَخَبِّرِ الطَّاغِیَةَ بِوَفَاتِی
▪️ و دیدی که وَرَم کردهام و شکمم بالا آمده و رنگم زرد و سرخ و سبز میشود و همین طور رنگ به رنگ میشوم، برو به این ستمگر بگو که من از دنیا رفتهام.(۲)
؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛؛
🥀در نقلی دیگر نیز آمده است:
زهر آنچنان در پیکر مبارک امام کاظم علیهالسلام اثر گذاشت که حضرت فرمودند:
📋أَنِّی قَدْ سُقِیتُ السَّمَّ فِی تِسْعِ تَمَرَاتٍ وَ ألقَیتُ دَماً مِن کَبِدي
▪️به من نُه دانه خرمای زهرآلود دادهاند؛ آن خرماها کاری با من کرد که از جگرم خون بالا آوردم!(۳)
📚(۱)عیون المعجزات، ص۹۵
📚(۲)عیون أخبارالرضا علیهالسلام، ج۱ص۱۰۰
📚(۳)لهیب الأحزان،بحرانی، ص۸۰ ؛ الامالی،شیخ صدوق، ص۱۴۹ {با اندکی تفاوت}
@Maghaatel
#امام_کاظم_علیه_السلام
🩸آقای ما حضرت موسیبنجعفر علیهماالسلام را در یک «زیرانداز» پیچیدند و بدن مبارکش را لگدمال کردند ...
نقلهای متقدّم تاریخی، مصیبت دردناکی از مصائب حضرت موسیبنجعفر علیهماالسلام را برای ما نقل کردهاند، که کمتر گفته و شنیده شده است … نوشتهاند:
📋 ... دَعٰا بِالسّنْدِيّ و أمَرَهُ فِيه بِأمرِهِ فَلَفَّهُ عَلَى بَساطٍ، و قَعَدَ الفَرّاشونَ النَّصارىٰ عَلَى وَجهِهِ
▪️هارونالرشید ملعون،(بعد از آنکه خرمای مسموم به آن حضرت خوراند، تصمیم گرفت که هرچه سریعتر کار آن حضرت را یکسره کند … لذا) به سندی بن شاهک یهودی دستور داد تا موسیبنجعفر علیهماالسلام را درون یک زیرانداز بپیچند و او را لگدمال کنند؛ او هم آمد و آن حضرت را درون یک زیرانداز پیچید و دستور داد یک عدّه فرّاش مسیحیِ خدانشناس، بر روی صورت مبارک آن حضرت نشستند و او را لگدمال کردند.
📚مقاتل الطالبین، ص۴۱۷
📚عُمدة الطالب،إبن عِنَبه، ج۱ ص۱۹۶
✍ پَربسته بود و وقت پریدن توان نداشت
مرغی که بال داشت ولی آسمان نداشت
خو کرده بود با غم زندان خود ولی
دیگر توان صبر در آن آشیان نداشت
آنقدر زخمیِ غل و زنجیر بود که
اندازهی کشیدن یک آه جان نداشت
زیر لگد صداش به جایی نمیرسید
زیر لگد شکست و توان فغان نداشت
با تازیانه ساخت که دشنام نشنود
دیگر ولی تحمل زخم زبان نداشت
هرچند میزبان تنش تخته پاره شد
هرچند روی پل بدنش سایبان نداشت
دیگر تنش اسیر سم اسب ها نشد
دیگر سرش به خانۀ نیزه مکان نداشت
@Maghaatel