#مقتل_سیدالشهداء_علیه_السلام
◼️ با نداهای غریبیِ سیدالشهدا علیه السلام، ارکان عرش خدا میلرزید...
نقل کرده اند:
لَمَّا رأى الْحسينُ وَحدَتَهُ، و قَتلَ أنصارِهِ وَدَّعَ أطفالَهُ و عَيالَهُ، و خَرَجَ إلىٰ الْميدانِ
▪️وقتی که امام حسین علیه السلام تنهایی خودش را ديد و دید که همه يارانش به شهادت رسیده اند،با اهل و عیالش وداع کرد و به سمت میدان آمد.
بَقِیَ واقِفاً مُتَحَيِّراً،يَنظُرُ مَرَّةً إلىٰ إخوَتِهِ و أولادِهِ، و بَني أخيهِ و بَني عَمِّهِ صَرعَىٰ مَقتولينَ مُجَدِّلينَ، و مَرَّةً يَنظُرُ إلىٰ غُربَتِهِ و وَحدَتِهِ و اِنفِرادِهِ، و مَرَّةً يَنظُرُ إلىٰ النِّساءِ و غُربَتِهِنَّ و وَحدَتِهِنَّ و عَطَشِهِنَّ، و ما يَرجِعنَ اللّهَ مِنَ الْأسرِ و الذُّلِّ، و مَرَّةً يَنظُرُ إلىٰ شِماتَةِ الْأعداءِ، و إقدامِهِم لِقَتلِهِ
▪️درنگی ايستاد؛حیران و سرگردان شده بود؛گاهی به فرزندان و برادران و برادرزاده ها و پسر عموها نظر میکرد که چگونه بر خاک صحرا افتاده اند و گاهی به غربت و تنهایی خودش نظر میکرد.گاهی نظر میکرد به زنان و اطفال؛ به غربت و تنهایی و تشنگی شان و اینکه بعد از او به اسیری میروند؛و گاهی هم نظر مینمود به سرکوب و شماتت دشمنان و اقدام آنها بر قتل او.
فَنَادَیٰ بِصَوتٍ عالٍ حَزينٍ: أما مِن ناصِرٍ يَنصُرُنا؟ أما مِن مُغيثٍ يُغيثُنا؟ هَل مِن مُوَحِّدٍ يَخافُ اللّهَ فينا؟ أما مِن ذابٍّ يَذُبُّ عَن حَرَمِ رَسولِ اللّهِ؟
▪️پس در این هنگام با صدایی دردناک وبلند فریاد برآورد:
آیا کسی هست تا ما را یاری کند؟!
آیا فريادرسى هست به داد ما برسد؟!
آیا خداپرستی هست تا از خدا از برای ما بترسد؟!
آیا مدافعی هست تا از حرم رسول خدا صلّی الله علیه وآله دفاع کند!؟
فَلَمَّا نادَىٰ هٰذا النِّداءُ تَزَلْزَلَتْ أركانَ الْعَرشِ و قَوائِمِهِ، و بَكَتِ السَّماواتُ و ضَجَّتِ الْمَلائِكَةُ، و اِضطَرَبَتِ الْأرضُ.
▪️وقتی که سيدالشهدا عليه السّلام اینگونه ندا میداد،ارکان و ستون های عرش خدا میلرزید،آسمان ها گریه میکردند و ملائکه ضجه میزدند و زمین در اضطراب بود.
📚وسيلة الدّارين،ص۳۱۴
@maghaatel
#حضرت_رقیه_علیهاالسلام
🩸بگو بدانم پدرم را سیراب کردهاند یا نه ؟!
صالح بن عبدالله یهودی گوید:
🥀 در وقت آتش زدن خیمه ها در اطراف صحرا نظر میکردم. دختری کوچک به نظر آوردم که گوشه جامهاش آتش گرفته بود. سراسیمه در آن بیابان به اطراف مینگریست و از شدت بیم میلرزید و مانند ابر بهاری میگریست.
🥀 مرا بر حالت او رحم آمده، به نزد او تاختم که آتش جامهاش را خاموش کنم.
نزدیک شدم و گفتم: همانجا بايست. آن طفل بیچاره ایستاد. دیده حسرت بر من گشود. از اسب پیاده شدم، دیدم از ترس دوید به زیر شکم اسب و بر رکاب چسبید.
🥀 دلم به درد آمد آتش جامهاش را خاموش کردم. زبان بستهاش را گشاد، وقتیکه این مهربانی را دید، آب در چشمش حلقه زد و فرمود: ای مرد! لبهایم را میبینی که از آتش عطش کبود شده؟ تو میتوانی جرعهای آب به کام تشنهام برسانی!
🥀 از شنیدن این کلام رقّت تمام برای من دست داده؛ ظرف آب از همراهان خویش گرفته به او دادم. دیدم آب را گرفته قبل از آشامیدن آهی از جگر کشید و آهسته آهسته رو به راه نهاد. پرسیدم عزم کجا داری که آهسته آهسته راه میسپاری؟
🥀 فرمود: خواهر کوچکتری دارم که از من تشنه تر است اجازه بده اول او را سیراب کنم. گفتم: نترس زمان منع آب گذشت؛ تو بنوش او را نیز سیراب خواهند کرد، گفت: ای مرد سوالی دارم! گفتم: بگو!
🥀 گفت: پدرم در وقت عزم میدان بسیار تشنه بود، آیا سیرابش کردند و یا اینکه تشنه کام او را کشتند؟ گفتم: نه. والله تا دم آخر میگفت:
📋 اُسقونِی شَربَةً مِنَ الْماءِ
▪️ به من کمی آب دهید.
🥀 اما کسی آبش نداد بلکه جوابش را نیز ندادند و با لب تشنه و شکم گرسنه او را کشتند. وقتی که این سخن را از من شنید آب را سرازیر گردانید وظرف آب را به من داد و گفت: اکنون که پدرم تشنه جان داده، من هم آب نخواهم خورد.
🥀 دیدم از تشنگی مشرف به هلاکت است، با تهدید، آبی بر او خورانیدم اما از یاد تشنگی پدرش آبی نخورد همین قدر که لبهایش را تر نمود و قطرهای از آن به حلقش نرسید و با ناله و زاری بر حال پدرش میگریست.
🥀 در آن حال زن بلند قامتی فریاد زد: ای دختر برادرم!کجایی که از عمه و خواهران جدایی؟ دختر از شنیدن صدای آن زن مضطر، مانند طفلی که خود را به دامان مادر پندارد خود را به دامان او انداخت و گریه درونش را عیان ساخت و هق هق گریهاش بلند شد.
📚بحر المصائب ج۵ ص۳۴۶
✍ رفتی و تنها شدم، تنهای تنها سوختم
بیشتر با یاد شیرین تو بابا سوختم
با یتیمی دست و پنجه نرم کردم بعد تو
سوختم بعد تو از دست لگدها، سوختم
گفته بودی مادرت را تازیانه می زدند
با خبر هستی که من هم مثل زهرا سوختم
گیسوی طفل سه ساله زود می ریزد مگر؟
بیشتر بابا در این حل معما سوختم
دختری هم سن من دور از پدر دق میکند
مُردم و زنده شدم، امروز و فردا سوختم
بعد از این مدت نپرس از من چرا قدّم خمید
زیر بار طعنه و زخم زبان ها سوختم
جای سالم بر تنم دیدی خدا را شکر کن
با نوازش های زجر و شمر، اینجا سوختم
نیمه جان خسته را مدیون عمه زینبم
او سپر می شد ولی با ترس حتی سوختم
بین بازار کنیزان دست و پایم سرد شد
کاش می دیدی در آن حجم تماشا سوختم
پرت میکردند سمت ما غذای خویش را
موقع افطار هم از نان و خرما سوختم
میوه ی خار مغیلان، زخم باز آبله است
پا برهنه، کربلا تا شام، از پا سوختم
کاش می آمد عمو تا که حساب زجر را
می رسید، از بس که از دستش به صحرا سوختم
@maghaatel
#عصر_عاشورا_و_شام_غریبان
#مقتل_سیدالشهداء_علیه_السلام
🩸حکایت جانسوز ساربان و غارت کمربند سیدالشهداء عليه السّلام
سعید بن مسیب گوید:
هنگامی که امام حسین علیه السّلام شهید شد و مردم در سال آینده برای اعمال حج رفتند، من به حضور حضرت علی بن الحسین علیهما السّلام مشرف شدم و به آن بزرگوار گفتم:
ای مولای من! موسم حج نزدیک شده. شما چه دستوری به من میدهی؟
امام سجاد علیه السّلام فرمود: برو حج به جای بیاور. من رفتم و مشغول اعمال حج شدم. در آن حینی که مشغول طواف کعبه بودم، ناگاه با مردی مواجه شدم که دست هایش قطع و صورتش مثل شب تار،سیاه بود. وی به پردههای کعبه آویزان شده بود و میگفت:
ای خدایی که پروردگار کعبه ای مرا بیامرز! گرچه میدانم مرا نمی آمرزی، ولو این که ساکنین آسمانها و زمین تو و آنچه را که آفریده ای برای من شفاعت نمایند، زیرا جرم من خیلی بزرگ است!
سعید بن مسیب میگوید:
من و عموم مردم دست از طواف برداشتیم و در اطراف آن مرد اجتماع کردیم و به او گفتیم:
وای بر تو! اگر تو ابلیس میبودی جا نداشت که از رحمت خدا مأیوس شوی. تو کیستی و گناه تو چیست؟
او گریان شد و گفت:
ای گروه! من خود را با این گناه و جنایتی که انجام دادهام بهتر میشناسم.
ما گفتیم: گناه خود را برای ما بگو.
گفت:
در آن موقع که امام حسین علیه السّلام از مدینه خارج و متوجه عراق شد، من ساربان آن حضرت بودم. وقتی امام حسین علیه السّلام برای وضو گرفتن میرفت، کمربند شلوار خود را نزد من میگذاشت. من بند شلوار آن حضرت را دیدم که از بس میدرخشید، چشمها را خیره میکرد. من این تمنا را داشتم که آن بند شلوار از من باشد. تا این که وارد کربلا شدیم و آن حضرت شهید شد و آن بند شلوار با آن بزرگوار بود. من خود را در مکانی پنهان نمودم. وقتی شب فرا رسید و از مخفیگاه خود خارج شدم و در آن صحنه نوری را بدون ظلمت و روزی را بدون شب دیدم و جسد کشتگان روی زمین افتاده بود.
من به علت آن شقاوت و خباثتی که داشتم، به یاد آن بند شلوار آمدم و با خویشتن گفتم:
به خدا قسم من به دنبال امام حسین علیه السّلام میروم، شاید آن بند شلوار در شلوار او باشد و من آن را غارت کنم. من همچنان به صورت کشتگان نگاه میکردم تا این که با جسد حسین علیه السّلام مصادف شدم و دیدم از ناحیه صورت به روی زمین افتاده است. ولی جسد مقدسش سر ندارد.
نور آن حضرت میدرخشید، بدنش غرقه به خون بود و بادها به بدن مبارکش میوزید. با خویشتن گفتم:
▪️به خدا قسم این حسین است. وقتی به شلوار آن حضرت نگاه کردم، دیدم همان طور است که دیده بودم. نزدیک آن بزرگوار رفتم و دست بردم تا آن بند شلوار را غارت نمایم. ولی دیدم آن حضرت چندین گره به آن زده است. من همچنان فعالیت میکردم تا یک گره از آنها را باز کردم.
ناگاه دیدم آن بزرگوار دست راست خود را آورد و به نحوی آن بند شلوار را گرفت که من نتوانستم دست مقدسش را رد کنم و بند شلوار را برگیرم و به آن دست یابم.
نفس ملعون من مرا وادار نمود تا چیزی به دست آورم و دستهای حسین علیه السّلام را به وسیله آن قطع نمایم.
فَوَجَدْتُ قِطْعَةَ سَیْفٍ مَطْرُوحٍ فَأَخَذْتُهَا وَ اتَّکَیْتُ عَلَی یَدِهِ وَ لَمْ أَزَلْ أَحُزُّهَا حَتَّی فَصَلْتُهَا عَنْ زَنْدِهِ ثُمَّ نَحَّیْتُهَا عَنِ التِّکَّةِ وَ مَدَدْتُ یَدِی إِلَی التِّکَّةِ لِأَحُلَّهَا فَمَدَّ یَدَهُ الْیُسْرَی فَقَبَضَ عَلَیْهَا فَلَمْ أَقْدِرْ عَلَی أَخْذِهَا فَأَخَذْتُ قِطْعَةَ السَّیْفِ فَلَمْ أَزَلْ أَحُزُّهَا حَتَّی فَصَلْتُهَا عَنِ التِّکَّةِ
▪️ لذا شمشیر شکسته ای را که به نظرم آمد، برداشتم و دست راست مقدس آن حضرت را به وسیله آن از بند جدا کردم. سپس دست آن مظلوم را از بند شلوار دور نمودم و دست خود را بردم تا گره بند شلوار را باز کنم.
ولی دیدم آن حضرت دست چپ خود را دراز کرد و آن را گرفت، چون من نتوانستم آن بند شلوار را غارت کنم، لذا آن شمشیر شکسته را برداشتم و دست مبارک او را بریدم و از آن بند شلوار جدا نمودم.
مَدَدْتُ یَدِی إِلَی التِّکَّةِ لِآخُذَهَا فَإِذَا الْأَرْضُ تَرْجُفُ وَ السَّمَاءُ تَهْتَزُّ وَ إِذَا بِغَلَبَةٍ عَظِیمَةٍ وَ بُکَاءٍ وَ نِدَاءٍ وَ قَائِلٍ یَقُولُ وَا ابْنَاهْ وَا مَقْتُولَاهْ وَا ذَبِیحَاهْ وَا حُسَیْنَاهْ وَا غَرِیبَاهْ یَا بُنَیَّ قَتَلُوکَ وَ مَاعَرَفُوکَ وَ مِنْ شُرْبِ الْمَاءِ مَنَعُوکَ
▪️دست خود را دراز کردم که آن را برگیرم. ناگاه دیدم زمین دچار لرزه شد و آسمان به اهتزاز آمد. ناگاه شور و شین و گریه و صدایی به گوشم خورد که میگفت: وا ابناه! وا مقتولاه! وا ذبیحاه! وا حسیناه! وا غریباه! ای پسرم! تو را کشتند و نشناختند و از نوشیدن آب منعت کردند!
من وقتی با این منظره مواجه شدم، بی هوش شدم و خود را در میان کشتگان انداختم.
پس از این جریان سه نفر مرد و یک زن را دیدم که خلایق در اطراف آنان ایستاده بودند و زمین از صورتهای م
ردم و بالهای ملائکه پر شده بود. ناگاه شنیدم که یکی از ایشان میگفت:
ای پسرم، ای حسین! جد، پدر، برادر و مادرت به فدای تو باد! ناگاه دیدم امام حسین علیه السّلام در حالی که سرش به بدن مبارکش پیوسته بود نشست و فرمود:
لبیک ای جد من! یا رسول اللَّه، و ای پدرم یا امیرالمؤمنین، و ای مادرم یا فاطمة الزهراء، و ای برادرم که با سمّ کشته شدی. بر همه شما از جانب من سلام باد!
سپس امام حسین علیه السّلام گریان شد و فرمود:
یَا جَدَّاهْ قَتَلُوا وَ اللَّهِ رِجَالَنَا یَا جَدَّاهْ سَلَبُوا وَ اللَّهِ نِسَاءَنَا یَا جَدَّاهْ نَهَبُوا وَ اللَّهِ رِحَالَنَا یَا جَدَّاهْ ذَبَحُوا وَ اللَّهِ أَطْفَالَنَا یَا جَدَّاهْ یَعَزُّ وَ اللَّهِ عَلَیْکَ أَنْ تَرَی حَالَنَا وَ مَا فَعَلَ الْکُفَّارُ بِنَا
▪️ یا جداه! به خدا قسم مردان ما را کشتند و به خدا قسم زنان ما را به زور بردند و به خدا قسم که محملهای ما را غارت کردند و به خدا قسم که کودکان ما را سر بریدند! به خدا قسم بر تو ناگوار است که حال ما را به این نحو بنگری و این عملی را که کفار انجام دادند مشاهده نمایی.
ناگاه دیدم آنان در اطراف امام حسین علیه السّلام نشسته و برای مصیبت آن حضرت گریه میکردند. حضرت زهرای اطهر میفرمود:
یا ابتاه، یا رسول اللَّه! آیا نمی بینی امت تو با فرزندان من چه عملی انجام داده اند؟ آیا به من اجازه میدهی من از خون محاسن حسینم بگیرم و پیشانی خود را به وسیله آن خضاب نمایم و خدا را در حالی ملاقات نمایم که با خون فرزندم خضاب کرده باشم؟
پیغمبر اعظم اسلام صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: تو از خون حسین بگیر، ما نیز خواهیم گرفت. من ایشان را دیدم که از خون محاسن امام حسین علیه السّلام میگرفتند و حضرت زهرای اطهر آن خون را به پیشانی خود میمالد. پیامبر خدا و حضرت امیر و امام حسن علیهم السّلام خون رنگین حسین را به گلو و سینه و دستهای خود تا آرنج خود میمالیدند.
شنیدم که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله میفرمود:
▪️فدای تو گردم ای حسین! به خدا قسم خیلی برای من ناگوار است که تو را با سر بریده، دو جبین تو غرقه به خون، گلوی تو خون آلود، به قفا افتاده ای، رمل و ریگ بدن تو را پوشانده اند، تو را مقتول و دو کف دست تو را مقطوع بنگرم. ای پسر عزیز! چه کسی دست راست و چپ تو را بریده است؟
امام حسین علیه السّلام عرض کرد:
یا جداه! یک ساربان از مدینه همراه من بود. وقتی من کمربند شلوار خود را برای وضو گرفتن در مکانی مینهادم، او مشاهده میکرد و این تمنا را داشت که بند شلوار من از او باشد. چیزی مانع من نبود که آن بند شلوار را به وی عطا کنم، جز این که میدانستم او این جنایت را خواهد کرد. هنگامی که من شهید شدم، وی خارج شد و مرا در میان کشتگان جستجو نمود. تا این که بدن بی سر مرا یافت. وقتی شلوار مرا مورد بررسی قرار داد، آن بند شلوار را دید. من گرههای زیادی به آن زده بودم. وقتی یکی از آن گرهها را با دست خود باز کرد، من دست راست خود را دراز کردم و روی بند شلوار نهادم. وی در میدان جنگ به جستجوی حربه پرداخت، تا این که شمشیر شکسته ای یافت و دست راست مرا قطع نمود. سپس یک گره دیگر را باز کرد و من دست چپ خود را روی آن بند شلوار نهادم که آن را باز نکند و عورت مرا کشف ننماید. او دست چپ مرا برید. موقعی که تصمیم گرفت بند شلوار را باز کند، تو را احساس نمود و خود را در میان کشتگان انداخت.
هنگامی که پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم سخن امام حسین علیه السّلام را شنید، پس از این که به شدت گریان شد در میان کشتگان به سوی من آمد و نزد من ایستاد.
سپس به من فرمود:
مَا لَکَ یَا جَمَّالُ تَقْطَعُ یَدَیْنِ طَالَ مَا قَبَّلَهُمَا جَبْرَئِیلُ وَ مَلَائِکَةُ اللَّهِ أَجْمَعُونَ وَ تَبَارَکَتْ بِهَا أَهْلُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ أَ مَا کَفَاکَ مَا صَنَعَ بِهِ الْمَلاعِینُ مِنَ الذُّلِّ وَ الْهَوَانِ هَتَکُوا نِسَاءَهُ مِنْ بَعْدِ الْخُدُورِ وَ انْسِدَالِ السُّتُورِ
▪️ ای ساربان! مرا با تو چه کار!؟ تو آن دو دستی را قطع کردی که جبرئیل و عموم ملائکه مدتی طولانی آنها را میبوسیدند و اهل آسمانها و زمینها آنها را باعث خیر و برکت میدانستند. آیا برای تو کافی نبود که این ملعونها این ذلت و خواری را دچار حسین کردند و زنان پرده نشین وی را خارج نمودند.
ای ساربان! خدا روی تو را در دنیا و آخرت سیاه کند! دست و پاهای تو را قطع نماید و تو را در ردیف آن گروهی قرار دهد که خون ما را ریختند و در مقابل خدا جرات پیدا کردند. هنوز نفرین آن حضرت تمام نشده بود که دستهای من شل شدند و این طور احساس نمودم که صورت من نظیر شب تاریک سیاه شده است و به این حالت باقی مانده ام. من نزد این کعبه آمدهام که شفیع من شود، در صورتی که میدانم خدا هرگز مرا نخواهد آمرزید!
راوی میگوید: احدی در مکه باقی نبود مگر این که جنایت این مرد را شنید و به وسیله ل
عنت کردن او، به خدا تقرب جست. هر یک از آن مردم به او میگفتند: ای لعین! همین جنایتی که انجام دادی برای تو کافی خواهد بود.
📚 المنتخب ج۱ص۹۲
📚بحارالانوار ج۴۵ص۳۱۶
@maghaatel
#عصر_عاشورا_و_شام_غریبان
#معارف_حسینی
◾ حکایت یکی از مردان قبيله بنی اسد از عزاداری جنّیان بر بدن بی سر سیدالشهداء عليه السلام
مردی از قبيله بنی اسد گوید:
هنگامی که لشکر بنی امیه از کربلا رفتند، من در کنار نهر علقمه مشغول زراعت بودم.
من عجایب و غرایبی از آن اجساد مقدس دیدم که جز مختصری از آنها را نمی توانم نقل نمایم.
از جمله این که هر گاه بادها از روی آن اجساد بلند میشد و بر من میوزیدند، یک بوی مشک و عنبری به مشام من میرسید. وقتی بادها ساکن میشدند، ستارگانی را میدیدم که از آسمان به زمین نزول میکنند و نظیر آنها از زمین به آسمان صعود مینمایند. فقط من و اهل و عیالم در آنجا بودیم، شخص دیگری را ندیدیم تا از وی درباره آن منظره جویا شویم.
هنگام غروب آفتاب شیری از طرف قبله میآمد و من پشت به او کرده و متوجه منزل خود میشدم. موقعی که صبح میشد و آفتاب طلوع میکرد و من از منزل خارج میشدم، میدیدم که آن شیر به سوی قبله میرود. با خودم میگفتم: این افرادی که کشته شدند از خوارج بودند و به عبیداللَّه بن زیاد خروج کردند و ابن زیاد دستور قتل ایشان را صادر نموده بود. پس چرا معجزاتی را از این کشتگان میبینم که از دیگران نمی بینم؟
به خدا قسم باید امشب را بیدار باشم تا بنگرم آیا این شیر از این بدنها میخورد یا نه.
وقتی آفتاب غروب کرد، دیدم آن شیر آمد. موقعی که متوجه آن شیر شدم، دیدم فوق العاده خوفناک است، لذا بدنم از دیدن وی دچار لرزه شد. این طور فکر کردم که اگر منظور این شیر خوردن گوشت بنی آدم باشد، پس باید به سراغ من بیاید. من در همین فکر بودم که دیدم آن شیر در میان کشتگان رفت و روی جسدی که نظیر آفتاب بود ایستاد و خود را روی آن انداخت. من با خودم میگفتم:
از گوشت آن بدن میخورد؟ ولی دیدم صورت خود را به خون آن جسد رنگین میکند و همهمه مینماید و با خود سخن میگوید.
من گفتم: اللَّه اکبر! این چه منظره تعجب آوری است. من همچنان مواظب آن شیر بودم تا این که تاریکی شب جهان را فرا گرفت. دیدم شمع و چراغهایی آویزان بود که گویا زمین را پر کرده باشند. سپس صدای گریه و ناله و لطمههای جان گدازی شنیدم و به دنبال آنها رفتم. ناگاه دیدم آن ناله و گریهها از زیر زمین است، شنیدم شخصی میگفت: وا حسیناه! وا اماماه!
پوست بدن من دچار لرزه شد و نزدیک آن شخص گریان رفتم و او را به حق خدا و رسول قسم دادم و گفتم: تو کیستی؟
گفت: ما دسته از جنیان هستیم. گفتم: برای چه گریانید!؟
گفتند: ما هر روز و شب برای حسین علیه السّلام که شهید شده و تشنه بود عزاداری میکنیم.
گفتم: همین حسینی که این شیر نزد جسدش مینشیند؟
گفتند: آری. آیا این شیر را میشناسی؟ گفتم: نه! گفتند: این شیر ،پدرش علی بن ابی طالب است. من در حالی مراجعت نمودم که اشک هایم بر صورتم میچکید.
📚المنتخب ج۲ص۳۲۹
📚بحارالانوار ج۴۵ص۱۹۳
@maghaatel
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
#حضرت_سکینه_علیهاالسلام
#اسارت
◾ این کشته فتاده به هامون حسین توست...
◾ وقتی که مخدّرات را از قتلگاه عبور دادند...
وقتی که میخواستند قافله اسرا را به سمت کوفه حرکت دهند،مخدرات به سپاهيان عمر سعد گفتند:
شما را به خدا سوگند ما را اولا از قتلگاه امام حسین علیهالسّلام و أصحابه او بگذرانید. پس آنان را بر سر قتلگاه آوردند.
وقتی که نگاه زنان و بچه ها به بدن های قطعه قطعه شهدای کربلا افتاد،فریاد کشیدند و به صورت هایشان لطمه میزدند.
راوی گوید:
به خدا من زينب دختر علی عليهاالسلام را فراموش نمیکنم در حالى كه با صداى محزون و قلبی دردناک فرياد مى زد:
یامُحَمَّداهُ! صَلَّىٰ عَلَيْكَ مَليكُ السَّماءِ، هٰذا حسينٌ بِالْعَراءِ، مُرَمَّلٌ بِالدِّماءِ، مُقَطَّعُ الْأعضاءِ، مَحزوزُ الرَّأسِ مِنَ الْقَفاءِ، مَسلوبُ الْعِمامَةِ و الرِّداءِ،
▪️یامحمداه!درود ملائکه آسمان بر تو؛ این حسین توست که اینچنین در خون خود غوطه خورده و به روی ریگ و رمل بیابان افتاده است.سرش از قفا جدا شده و عبا و عمامه اش را به غارت برده اند.
يا مُحَمَّداهُ! و بَناتُكَ سَبايا، و ذُرّيَّتُكَ مُقَتَّلَةٌ تَسفي عَلَيْهِم ريحُ الصَّبا
▪️یامحمداه!این دخترانت هستند که اینچنین به اسیری می روند و این ذریه توست که اینچنین باد بر اجساد آنها میوزد.
بِأبي مَن عَسكَرُهُ في يَومِ الْاِثنَينِ نَهباً، بِأبي مَن فُسطاطُهُ مُقَطَّعُ الْعَرىٰ، بِأبي مَن لا هو غائِبٌ فَيُرتَجَىٰ، و لا هو مَريضٌ فَيُداوىٰ، بِأبي الْمَهمومِ حَتَّىٰ قَضَىٰ
▪️پدرم فدایت ای حسین که لشکرت را روز دوشنبه از تو به زور گرفتند(حضرت زینب علیهاالسلام اشاره به آن روز دوشنبه ای کردند که سقیفه بني ساعده را تشکیل دادند و خلافت به زور از آل رسول صلی اللّه علیهم اجمعین گرفتند)
پدرم فدای کسی که خیمه هایش را به تاراج بردند.
پدرم فدای کسی که غائب نشده تا امید برگشتنش باشد؛مریض نشده تا امید مداوایش باشد.
پدرم فدای غمزده ای که تا لحظه آخرش غم به دل داشت.
بِأبي الْعَطشانِ حَتَّىٰ مَضَىٰ، بِأبي مَن شَيبَتُهُ تَقطُرُ بِالدِّماءِ...
▪️پدرم فدای عطشانی که تا لحظه آخر لب تشنه بود
پدرم فدای کسی که از محاسن شریفش خون میچکد...
راوی گوید:
فأبكَتْ و اللّهِ كُلُّ عَدُوٍّ و صَديقٍ حَتّىٰ جَرَتْ دُموعُ الْخَيلِ عَلىٰ حَوافِرِها.
▪️ با این جملات زينب کبری عليهاالسلام به خدا قسم که دوست و دشمن همگی گریستند حتی دیدم اسب ها هم به گونه گریه می کردند که اشک چشمشان بر روی پایشان میریخت،
سپس زينب کبری دستش را به زیر بدن مقدس امام حسین علیه السّلام بُرد و آن بدن شریف را به سمت آسمان بالا گرفت و فرمود:
اِلٰهي تَقَبَّلْ مِنّا هٰذا الْقُربانَ.
▪️خدایا! این قربانی را از ما بپذیر.
و اِعتَنَقَتْ سكينةٌ جَسَدَ أبيها الطّاهرِ، و هِيَ تَندُبُهُ، و تَبكيه، و تُوَدِّعُهُ، و لَم يَستَطِعْ أحَدٌ أن يُنَحّيها عَنه، حَتّىٰ اِجتَمَعَ عَلَيْها عِدَّةٌ مِنَ الْأعرابِ، فَجَرّوها عَنهُ
▪️پس حضرت سکینه آمد و بدن پدرش را در آغوش گرفت و گریه میکرد و ناله سر میداد و کسی نمیتوانست او را از بدن پدرش جدا کند تا اینکه عده ای از اعراب آمدند و او را به زور کشیدند و بردند.
📚مقتل الحسين عليه السّلام، بحرالعلوم ص۴۶۳
و با کمی اختلاف در تعابیر در:
📚مقتل الحسین علیه السّلام خوارزمی ج۲ص۳۹
📚الکامل ابن اثیر ج۳ص۲۹۶
📚مثیرالاحزان ص۴۴
📚المنتخب ج۱ص۱۱۵
📚مقتل الحسین علیه السلام مقرم ص۳۹۶
@maghaatel
#حضرت_رقیه_علیهاالسلام
#اسارت
🩸بابای من! ببین که عمهام را کتک میزنند و گوشواره و چادرم را به غارت برده اند ...
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی که مخدّرات را بر بالای بدن مطهر سیدالشهدا علیه السـلام آوردند، دختر خردسال امام حسين عليهالسلام (که برخی احتمال دادند همان حضرت رقیه سلام الله علیها باشد) آمد و خودش را بر روی بدن ،مطهر پدرش انداخت.
📋 و تأخُذُ مِن دَمِهِ الشّريفِ و تُخضّبُ شَعرَها، و وَجهَها
▪️خون ها از بدن پدر میگرفت و بر سر و صورت خودش میکشید و میگفت:
📋 يا أبا عبداللّه! ألبَسَتْني بَنو أميّة ثَوبَ اليُتم علَى صِغَر سنّي، يا أبتاه! إذا أظلَمَ اللّيلُ مَن يَحمٰي حُماي؟ و إنْ عَطشْتُ فَمَنْ يَروي ضَمَأي؟
▪️یااباعبدالله! بني امیه لباس یتیمی در این سن و سال بر تن من کردند. بابای من! وقتی که شب فرا رسد من به چه کسی پناه ببرم!؟وقتی که تشنه شوم چه کسی مرا سيراب کند!؟
📋يا أبتاه! نَهَبوا قُرطي، و رِدٰائي، يا أبتاه! اُنظُر إلىٰ رُؤوسِنا المَكشوفة، و إلٰى أكبادِنا المَلهوفة، و إلى عَمّتي المَضروبة، و إلى أمّي المَسحوبة.
▪️بابای من !؟گوشواره و چادرم را به غارت برده اند. بابای من! نگاه کن به سرهای بی معجر ما؛ به جگرهای سوخته ما؛ نگاه که عمهام را کتک میزنند؛ و مادرم را به این سو و آن سو میکشند.
🥀 آن دختر خردسال داشت اینگونه نجوا میکرد و همه را به گریه درآورده بود که زجر بن قیس لعین آمد و گفت: امیر میگوید حرکت کنید. حضرت رقیه عليهاالسلام آمد و به زجر ملعون گفت:
حال که میخواهید بروید مرا همین جا نزد پدرم بگذارید و زن ها ببرید تا من همین جا بمانم و بر پدرم اشک بریزم.
🥀 اما آن ملعون آمد و به زور او را کشید و برد؛ حضرت رقیه سلام الله علیها باز برگشت و بازوی بدن مطهر پدرش را گرفت اما دوباره آن ملعون آمد و با زور و کتک آن دختر بی گناه را کشید و برد.
📚 اسرار الشهاده، ص۴۶۰
✍ دستی که زد بر روی زهرا، عمه را زد
خلخالها را بُرد و با حرصش مرا زد
سیلی به من میزد ولی بر عمه میخورد
هر ضربهای را که به من زد، جابجا زد
بابا غرورم بدتر از پایم شکسته
آن مرد شامی بارها تهمت به ما زد
دارد سیاهی میرود چشمم هنوزم
نفرین به آنکه مُشتهای بی هوا زد
سوغات برد اما مچاله سوی شهرش
آن چارقد را که عمو با گریه تا زد
بیخود نشد مویم سفید آن چند ساعت
نامحرمی صدبار اسمم را صدا زد
شیرین زبان بودم ولی لکنت گرفتم
وقتی سرت را دشمنت بر نیزهها زد
@maghaatel
#معارف_حسینی
◼️ گوشه ای از اثرات شهادت سيدالشهدا عليه السلام
◼️ فرازی از یکی از زیارت نامه های امام حسین علیه السلام که تعابیر تکان دهنده ای دارد...
در یکی از زیارت های حضرت اینچنین آمده است :
لَقَدْ صُرِعَ بِمَصرَعِک الإسلامُ، وتَعَطَّلَتِ الحُدودُ وَالأحکامُ، وأظلَمَتِ الأیّامُ، وَانْکَسَفَتِ الشَّمسُ، وأظلَمَ القَمَرُ، وَاحتُبِسَ الغَیثُ وَالمَطَرُ، واهتَزَّ العَرشُ وَالسَّماءُ، وَاقشَعَرَّتِ الأرضُ والبَطحاءُ، وَشَمِلَ البَلاءُ، وَاختَلَفَتِ الأهواءُ، وفُجِعَ بِک الرَّسولُ، وَأُزعِجَتِ البَتولُ، وطاشَتِ العُقولُ.
▪️تا تو به خاک افتادی، اسلام نیز به خاك غلطيد و حدود و احكام الهی تعطيل شد، روزگار سياه شد و آفتاب گرفت و ماه تيره شد و باران و رحمت بند آمد و عرش وآسمان لرزيد و زمين و بطحاء به لرزه افتاد و بلاء عالمگير و رسول خدا صلی الله علیه و اله داغدار و بتول طاهره سلام الله علیها دل افكار و عقول تارومار شد.
📚مصباح الزّائر ص ٢٢۴
📚نفس المهموم ص ۴٨۵
@maghaatel
#معارف_حسینی
◼️ هفت آسمان و زمین، آنچه که پیداست و ناپیداست برای سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام گریه میکنند...
امام صادق علیه السّلام فرمودند :
إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام لَمَّا مَضَی بَکَتْ عَلَیْهِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ وَ مَا فِیهِنَّ وَ مَا بَیْنَهُنَّ وَ مَنْ یَتَقَلَّبُ عَلَیْهِنَّ وَ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ وَ مَنْ خَلَقَ رَبَّنَا وَ مَا یُرَی وَ مَا لَا یُرَی
▪️وقتی امام حسین علیه السّلام شهید شد، آسمانهای هفت گانه و زمینهای هفت گانه و موجوداتی که در میان آنها و مابین آنها بودند و بر پشت آن راه میرفتند، و بهشت و جهنم و آنچه پروردگار ما آفرید و آنچه که دیده میشود و آنچه دیده نمی شود، برای امام حسین علیه السّلام گریه کردند.
📚کامل الزیارات ص ٨٠
@maghaatel
#معارف_حسینی
◼️ آسمان چهل روز برای امام حسین علیه السلام سرخ شد...
امام صادق علیه السّلام فرمودند:
إِنَّ السَّمَاءَ بَکَتْ عَلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا وَ لَمْ تَبْکِ عَلَی أَحَدٍ غَیْرِهِمَا قُلْتُ وَ مَا بُکَاؤُهَا قَالَ مَکَثُوا أَرْبَعِینَ یَوْماً تَطْلُعُ الشَّمْسُ بِحُمْرَةٍ وَ تَغْرُبُ بِحُمْرَةٍ قُلْتُ فَذَلِکَ بُکَاؤُهَا قَالَ نَعَمْ.
▪️برای قتل امام حسین صلوات الله علیه و یحیی بن زکریا آسمان گریان شد و بر احدی جز یحیی بن زکریا و حسین بن علی صلوات الله علیهم نگریستند.
راوی گوید : من عرض کردم: گریه آسمان چیست؟ فرمود: چهل روز مکث کردند و خورشید با سرخی طلوع میکرد و با سرخی غروب میکرد. من عرض کردم: گریه آسمان این بود؟ فرمود: بله!
📚 کامل الزیارات ص ٨٩
@maghaatel
#معارف_حسینی
◼️ یک سال و نُه ماه، خورشید دیده نمیشد...
علی بن مسهر قرشی گوید:
جدهام به من گفت که هنگامه قتل امام حسین علیه السّلام را درک کرده است. وی میگفت:
ما یک سال و نه ماه درنگ کردیم، در حالی که آسمان مثل علقه(خون بسته شده) و خون بود و به گونه ای بود که خورشید را نمیدیدی!
📚کامل الزیارات ص٨٩
@maghaatel
#معارف_حسینی
◼️ روز عاشورا آن قدر آسمان تاریک شد که ستارگان دیده میشدند...
ابی قبیل گوید:
إنّ السّماء أظلمت يوم قتل الحسين، حتّى رأوا الكواكب.
▪️روزی که امام حسین علیه السلام کشته شد، آسمان تاریک شد به گونه ای که حتی ستارگان دیده میشدند.
📚أنساب الأشراف،ج ۳/ ص۲۰۹-
📚العبرات، ج ۲/ ص۱۷۳
@maghaatel
#معارف_حسینی
◼️ فرشته ای که خبر قتل امام حسین علیه السلام را به رسول الله صلی الله علیه و آله داد...
در روایتی آمده است:
آن فرشته ای که پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و خبر قتل امام حسین علیه السلام رابه رسول الله صلی الله علیه و آله داد، فرشته دریا ها بود و این به آن جهت بود که ملکی از ملائکه فردوس به دریا فرود آمد و بال هایش را بر دریا کرد سپس(به هنگام قتل امام حسین علیه السلام) فریاد بلندی زد و گفت:
يا أهل البحار البسوا أثواب الحزن فإنّ فرخ الرّسول مذبوح
▪️ای اهل دریا لباس حزن بپوشید چراکه فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ذبح شد.
ثمّ حمل من تربته في اجنحته إلى السّماوات، فلم يبق ملك فيها إلّا شمّها، و صار عنده لها أثر، و لعن قتلته و أشياعهم، و أتباعهم.
▪️ سپس مقداری از تربت امام حسین علیه السلام را بر روی بال های خود گذاشت و به آسمانها برد و هیچ فرشته ای در آسمان ها نبود مگر آنچه آن تربت را بویید و همیشه از آن تربت اثری نزد آن فرشته ماند و قاتلین امام حسین علیه السلام و اشیاع و اتباع آن ها را لعنت کرد.
📚أسرار الشّهادة، /ص ۴۳۰
@maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸وقتی که امیرالمومنین صلواتاللهعلیه برای مصائب امام سجاد علیهالسلام گریه میکند ...
در نقلی آمده است:
🥀 روزی امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه بالای منبر بودند، امام سجاد علیهالسلام دو ساله بودند که داخل مسجد شدند. حضرت او را خواند و بسیار نوازش کرد مثل نوازش پیامبر صلی اللّه علیه وآله برای امام حسین صلوات اللّه علیه.
🥀 بعد شانه و سینه او را دست کشیدند و آهی کشیدند و فرمودند: چگونه است حال مردم کوفه وقتی این فرزند مرا با غل و زنجیر به همراه سر پدرش به کوفه بیاورند.
🥀 راوی گفت: من در کوفه بودم و دیدم که آن حضرت را به کوفه آوردند با غل و زنجیر در حالی که خون از بدن آن حضرت جاری بود.
📚مبکی العیون، ص١۴١ (نسخه خطی)
✍ ای مقتدای اهل بکا و دعا، علی
ای بانی ارادت ما بر خدا، علی
ای گریه هات، روضه ی بی انتها، علی
ای مقتل مجسّم کرببلا، علی
زخمی که مانده روی پرت فرق می کند
داغی که مانده بر جگرت فرق می کند
اصلا دلیل درد سرت فرق می کند
از کربلای خون، خبرت فرق می کند
داغ اسارت و غم هجران چشیده ای
از کربلا به شام به چشمت چه دیده ای
بر شانه بار شام غریبان کشیده ای
پس بی دلیل نیست چنین قد - خمیده ای
با نیزه پای نیزه ی دلدار بردنت
بر روی ناقه با تن تب دار بردنت
با دست بسته مجلس اغیار بردنت
با دختران فاطمه بازار بردنت
غم با حساب گریه ی تو بی حساب شد
با روضه های آب تنت آبِ آب شد
تا ذبح دیدی و دل زارت کباب شد
هر شب گریز روضه ی آبت رباب شد
@maghaatel
#عصر_عاشورا_و_شام_غریبان
🩸آیا میخواهی زمین، ما را در خود فرو ببرد؟!
عمر سعد ملعون گفت :
📋 یا شِمرُ أحبِسِ النِّساءَ فی الْخَیَمِ و أضرِمْ عَلَیْهِمُ النارَ
▪️ای شمر! زنان را در خیمه ها محبوس کن و بر روی سر آنها آتش بریز.
🥀یکی از لشکریان، که این را شنید، رو کرد به عمر سعد و گفت:
📋 اَیُّهَا الْاَمیرُ! أ تُریدُ أنْ یَخسِفَ بِنا الْاَرضُ؟
▪️ای امیر می خواهی زمین ما را فرو برود؟! زنان دیگر چه گناهی دارند؟!
🥀 عمر سعد گفت: می خواهم یک نفر از اولاد علی (سلام الله علیه) باقی نماند...
📚ید و منبر(سبزواری) ص١١
@maghaatel
#عصر_عاشورا_و_شام_غریبان
🩸چندین تن از اطفال آل الله، در حمله به خیام، جان سپردند...
اندکی پس از شهادت حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) سپاه دشمن با وحشیگری تمام سواره به خیام آن حضرت هجوم بردند؛
📋 حَتّىٰ سَحِقَ سَبعَةٌ مِنَ الْأطفالِ تَحتَ حَوافِرِ الْخَيلِ...
▪️به گونه ای که هفت تن از کودکان در هجوم زیر سم اسب های آنان لگدکوب شدند؛
که تاریخ نام پنج تن از آنها را آورده است:
دو دختر از حضرت امام حسن مجتبی (صلوات الله علیه)
دو پسر از عبدالرحمان بن عقیل بن ابی طالب به نامهای سعد و عقیل، عاتکه دختر هفت ساله حضرت مسلم بن عقیل (صلوات الله علیه)
محمد بن ابی سعید بن عقیل بن ابی طالب که او نیز هفت ساله بود.
📚معالي السبطين ج٢ص١٣۵
@maghaatel
#مصائب_کوفه
#مصائب_رأس_مطهر
🩸پدر جان! شاهدی که چگونه ما را کوچک کرده اند؟!
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی سر حضرت سیدالشهداء صلواتاللّهعلیه را به کوفه آوردند، دیدند که سر مبارک آن حضرت از روی نیزه به جهت قبر امیرالمؤمنین علی علیهالسلام متمایل شد و صدای بلندی از سر مطهر بلند شد که می فرمود:
📋 السلام علیک یا امیرالمؤمنین و رحمة الله و برکاته؛ اُنظُر یا ابتا بما صَغُرَ بِوَلَدک
▪️ببین پدرجان که چگونه بچه ها و اهل و عیال تو را،کوچک کردهاند...
📚مبکی العیون، ص١۴٢ (نسخه خطی)
✍ یا قاهرَ العَدُوُّ وَ یا والیَ الوَلی
یا مظهر العجائب و یا مرتضی علی
پایانِ باشکوه، به کابوسِ بد بده
زینب رسیده کوفه..، پدر جان مدد بده
چشمان شور، آینهات را نظر زدند
در پیش خانهی تو سرم را به در زدند
در کوفه سهم دختر تو آهِ سرد شد
پنجاه سال پردهنشین..، کوچهگَرد شد
تا پای ما به معرکهای نامراد رفت
خلخال دخترانِ حسینات به باد رفت
این کوفیان به نسل تو، گمراه گفتهاند
خیلی به دخترت بد و بیراه گفتهاند
بی حرمتی به آل تو وقت ورود شد
از بس که سنگ خورد، حسینات.. کبود شد
نیزهنشینِ تو همه را پیر کرده است
شکل سرش دو مرتبه تغییر کرده است
این حرمله به کامِ همه زهرِ ناب ریخت
این حرمله کنار رباب تو آب ریخت
از دست این مصیبت جانکاه.. ،داد..، آه
زینب کجا و مجلسِ اِبن زیاد...، آه
در بزم او نمک به غمِ جاریام زدند
با چوبدست روی لب قاریام زدند
کوفه که زیر پاش نهاد احترام را...
باید خدا بخیر کند شهر شام را
@maghaatel
#مصائب_کوفه
#مصائب_رأس_مطهر
🩸زن های کوفی، چادر و روسری برای نوامیس سیدالشهدا علیه السلام میآوردند....
در نقلها آمده است:
📋 و اِجتَمَعَ النّاسُ لِلنَّظَرِ إلىٰ سَبایا آلِ الرَّسولِ، و قُرَّةُ عَينِ الْبَتولِ،
▪️چون اهلبیت رسول خدا صلی الله علیه و آله، به نزديكى كوفه رسيدند، مردم كوفه براى تماشاى اسيران گرد آمدند.
راوى گفت: «زنى از زنان كوفه سر برآورد و گفت: «شما اسيران از كدام فاميل هستيد؟ » گفتند:
📋 نَحنُ اُسارىٰ مُحَمَّدٍ صَلّىٰ اللّهُ عَلَيْهِ و آلِهِ
▪️«ما اسيران از آل محمديم.»
📋 فٕنَزَلَتْ، و جَمَعَتْ ملاءً، و إزاراً، و مَقانِعَ، و أعطَتْهُنَّ، فتغطّينَ،
▪️زن چون اين را شنيد، از بام خانه اش فرود آمد و هرچه چادر و روسرى داشت، جمع كرد و به اسيران داد و آنان پوشيدند
📋 و عَليُّ بنُ الْحسينِ زَينُ الْعابدينَ مَغلولٌ مُكَبَّلٌ بِالْحَديدِ وكانَ مَريضاً، و إذا نِساءُ أهلِ الْكوفَةِ يَندُبنَ مُشَقِّقاتِ الْجُيوبِ، وَ الرِّجالُ مَعَهُنَّ يَبكونَ
▪️امام سجاد علیه السلام از سر تا پایشان در غل و زنجیر بودوبه شدت بیمار بودند، و زنان کوفه با دیدن این وضع، گریبان پاره کردند و مردانشان هم گريستند و نوحه سرايى كردند
🥀 على بن الحسين عليه السّلام با صدایی نحيف، در حالی که بیماری بدنش را فرسوده کرده بود، فرمود:
📋 إنَّ هٰؤلاءِ يَبكونَ عَلَينا ، فمَنْ قَتَلَنا غَيرهم؟!
▪️اين ها هستند كه بر حال ما نوحه و گريه مى كنند؟ پس آن كس كه ما را كشت، كه بود؟! »
📚الاحتجاج ج٢ ص٢٩(باکمی اختلاف)
📚مثیرالاحزان ص۴۵
📚مقتل الحسين علیهالسلام،خوارزمي ج٢ ص۴٠
✍ من از بیگانگان هرگز ننالم
که هرچه کرد با من آشنا کرد
بزرگ کوفه بودم روزگاری
اسیری با وقار من چهها کرد!
خدا لالش کند آن ساربان را...
میان خلق اسمم را صدا کرد
کنار نیزهی تو شمر آمد
اراذل را به دور ما رها کرد
سرت از روی نیزه هی میافتاد
سرت را روی نی با زور جا کرد
همانجایی که قرآن درس دادم
زنی آمد جلو، توهین به ما کرد
کنیزم آمد و نشناخت من را
برایم سفرهی خیرات وا کرد
الهی خیر از عمرش ببیند
برایم چند معجر دستوپا کرد...
اگر سر را زدم بر چوب محمل
سر من به سر تو اقتدا کرد
@maghaatel
#مصائب_کوفه
🩸نان و خرما آوردن کوفیان برای أسرای آل الله ...
علامه مجلسی مینویسد:
🥀 در بعضی از کتب معتبره دیدم که از مسلم جصّاص نقل شده که گفت: ابن زیاد مرا خواست تا دار الاماره کوفه را تعمیر نمایم. در آن حینی که من درها را گچکاری میکردم، ناگاه شنیدم فریادهایی از اطراف کوفه بلند شد. من متوجه خادم خود شدم و گفتم: چه شده که کوفه دچار ضجه گردیده است؟
🥀 گفت: الساعه سرِ یکی از خارجیها را که بر یزید خروج کرده است آوردهاند. گفتم: آن خارجی کیست!؟ گفت: حسین بن علی علیهماالسّلام است. من صبر کردم تا خادم خارج شد و آنچنان سیلی به صورت خود زدم که ترسیدم چشمم نابود شود، سپس گچها را از دست خود شُستم و از پشت قصر فرود آمدم و وارد کناسه کوفه شدم.
🥀 در آن حینی که من ایستاده بودم و مردم در انتظار ورود اسیران و سر شهیدان بودند، ناگاه دیدم تعداد چهل هودج بر پشت چهل شتر نصب شده که زنان و دختران فاطمه زهرا علیهاالسّلام در میان آنها جای دارند.
📋 وَ إِذَا بِعَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام عَلَی بَعِیرٍ بِغَیْرِ وِطَاءٍ وَ أَوْدَاجُهُ تَشْخُبُ دَماً وَ هُوَ مَعَ ذَلِکَ یَبْکِی
▪️ناگاه حضرت علی بن الحسین علیهماالسّلام را دیدم که سوار بر شتر عریان و خون از رگهای گردنش روان بود و اشک چشمان آن حضرت هم جاری بود.
🔖 ... راوی میگوید:
📋 صَارَ أَهْلُ الْکُوفَةِ یُنَاوِلُونَ الْأَطْفَالَ الَّذِینَ عَلَی الْمَحَامِلِ بَعْضَ التَّمْرِ وَ الْخُبْزِ وَ الْجَوْزِ
▪️اهل کوفه به کودکانی که در میان محملها بودند، خرما و نان و گردو میدادند.
📋 فَصَاحَتْ بِهِمْ أُمُّ کُلْثُومٍ وَ قَالَتْ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ إِنَّ الصَّدَقَةَ عَلَیْنَا حَرَامٌ
▪️ ولی حضرت ام کلثوم بر آنان فریاد زد و فرمود: ای اهل کوفه! صدقه بر ما حرام است.
🥀 سپس آن بانو، آن نان و خرماها را از دست و دهان کودکان میگرفت و به روی زمین میریخت. اهل کوفه با این جنایاتی که درباره آنان کرده بودند، برای مصیبت ایشان گریه میکردند.
📋 ثُمَّ إِنَّ أُمَّ کُلْثُومٍ أَطْلَعَتْ رَأْسَهَا مِنَ الْمَحْمِلِ وَ قَالَتْ لَهُمْ صَهْ یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ تَقْتُلُنَا رِجَالُکُمْ وَ تَبْکِینَا نِسَاؤُکُمْ فَالْحَاکِمُ بَیْنَنَا وَ بَیْنَکُمُ اللَّهُ یَوْمَ فَصْلِ الْقَضَاءِ
▪️سپسام کلثوم علیهاالسلام سر خود را از محمل خارج کرد و به اهل کوفه گفت: ای اهل کوفه! آرام باشید. مردان شما ما را میکشند و زنان شما برای ما گریه میکنند؟ خدا در روز قیامت بین ما و شما داوری خواهد کرد.
📚 بحارالانوار، ج۴۵ ص١١۵
✍دگر پایان ندارد دردِ من،هجرانِ من ای داد
تو را کم دارد این مَحبَس،تو را زندانِ من ای داد
به جایِ مجلسِ دَرسَم،عجب بد مجلسی دارم
تماشاچیِ من هستند،شاگردانِ من ای داد
یتیمت بِینِ راه از ناقهاش اُفتاد، بد اُفتاد
ببین از درد خوابیده،رویِ دامان من ای داد
سرم بر چوبِ محمل خورد، تا مثلِ سرت باشد
چه میشد میشکست از سنگ هم دندانِ من ای داد
تنورِ خانهی خولی برای پُخت روشن بود
وگرنه کم نمیشد از سرت سامانِ من ای داد
به ما خرما و نان دادند، قدری چادر و روبند
به من خیرات میشد بارِ نخلستانِ من ای داد
حرامی با غضب میزد قضیبی را به روی تو
زد و پاشید از هم صفحهی قرآنِ من ای داد
رُبابت دید اُفتادی بغل کردت در آغوشش
نشد افسوس یک لحظه سرت مهمان من ای داد...
@Maghaatel
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
#مصائب_کوفه
🩸اشعار جگرسوز زینب کبری سلاماللّهعلیها با مشاهده سر مطهر سیدالشهداء در کوفه ... | سر به چوبه محمل کوبیدن عقیله بنی هاشم...
مسلم جصّاص گوید:
📋 ... فَبَیْنَمَا هِیَ تُخَاطِبُهُنَّ إِذَا بِضَجَّةٍ قَدِ ارْتَفَعَتْ فَإِذَا هُمْ أَتَوْا بِالرُّءُوسِ یَقْدُمُهُمْ رَأْسُ الْحُسَیْنِ علیه السلام
▪️در آن حینی که آن بانو (حضرت ام کلثوم سلاماللهعلیها) آنان (زنانی که نان و خرما آورده بودند) را مخاطب قرار داده بود، ناگاه صدای ضجه بلند شد و سر شهیدان را که سر امام حسین علیهالسلام در جلوی آنان بود آوردند.
📋 وَ هُوَ رَأْسٌ زُهْرِیٌّ قَمَرِیٌّ أَشْبَهُ الْخَلْقِ بِرَسُولِ اللَّهِ وَ لِحْیَتُهُ کَسَوَادِ السَّبَجِ قَدِ انْتَصَلَ مِنْهَا الْخِضَابُ وَ وَجْهُهُ دَارَةُ قَمَرٍ طَالِعٍ وَ الرُّمْحُ تَلْعَبُ بِهَا یَمِیناً وَ شِمَالًا
▪️سر آن حضرت، سری بود نورانی، نظیر ماه، و شبیه ترین مردم بود به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله. محاسن شریف امام حسین علیهالسّلام مشکی بود و رنگ خضاب از آن رفته بود. صورت آن حضرت مثل ماه تابان و گرد بود. نیزه سر و محاسن آن امام مظلوم را به طرف راست و چپ حرکت میداد.
📋 فَالْتَفَتَتْ زَیْنَبُ فَرَأَتْ رَأْسَ أَخِیهَا فَنَطَحَتْ جَبِینَهَا بِمُقَدَّمِ الْمَحْمِلِ حَتَّی رَأَیْنَا الدَّمَ یَخْرُجُ مِنْ تَحْتِ قِنَاعِهَا وَ أَوْمَأَتْ إِلَیْهِ بخرقة [بِحُرْقَةٍ] وَ جَعَلْتْ تَقُولُ:
👈 هنگامی که زینب کبری سلاماللّهعلیها متوجه سر مبارک امام حسین علیهالسّلام شد، پیشانی خود را به نحوی به جلوی محمل زد که دیدم خون از زیر مقنعه آن بانو خارج شد. سپس با یک قطعه پارچه به سر امام حسین علیه السّلام اشاره کرد و این اشعار را خواند:
📋 یَا هِلَالًا لَمَّا اسْتَتَمَّ کَمَالًا / غَالَهُ خَسْفُهُ فَأَبْدَا غُرُوبَا
▪️ای ماه شب اول! اکنون که به سر حد کمال رسیدی، خسوف تو را به ناگهانی ربود و غروب تو را ظاهر نمود.
📋 مَا تَوَهَّمْتُ یَا شَقِیقَ فُؤَادِی / کَانَ هَذَا مُقَدَّراً مَکْتُوبَا
▪️ای پاره قلبم! من گمان نمیکردم که این مصیبت عظمی مقدر و نوشته شده باشد
یَا أَخِی فَاطِمَ الصَّغِیرَةَ کَلِّمْهَا / فَقَدْ کَادَ قَلَبُهَا أَنْ یَذُوبَا ...
▪️ای برادر من! با فاطمه صغیره (حضرت رقیه سلاماللهعلیها) تکلّم کن، زیرا نزدیک است که قلبش از مصیبت تو، ذوب بشود...
📚 بحارالانوار ج۴۵ ص١١۵
✍ ماهِ تمامم! خسته و مهجور ماندم
ای وای… از آغوش گرمت دور ماندم
خسته شدم از بس که طفلان را شمردم
جای تمام بچهها شلاق خوردم
اطراف محمل قاتلانی مست بودند
بی رحمهایی پست و سنگیندست بودند
دیدی که در گرمای سخت و بی امانم
فوراً سرت از روی نی شد سایهبانم
سختی هجرانت چه کاری داد دستم
دیدم سرت را روی نیزه، سر شکستم
از بس مرا این داغها پیر و کمان ساخت
اُم حبیبه هم مرا در کوفه نشناخت
کوفه نگو، شهر مریدان دروغی
کوچه به کوچه، هی شلوغی، هی شلوغی
شهری که ریزه خوار خوان مرتضی شد
وادی سختِ دختران مرتضی شد
طاقت نیاوردم وجود لاتها را
با گریه برگرداندهام خیراتها را
تسبیح میگفتم به لب، شد نیمه کاره
با دست، سوی خواهرت کردند اشاره
خیلی هوای غیرتت را کرده بودم
وقتی میان محملِ بی پرده بودم
همسایهی دیروز، بر ما انگ میزد
شاگرد تفسیرم مرا با سنگ میزد
من که به روی دامنت سر مینهادم
آشفته حال از مجلس ابن زیادم
با ذوالفقار خطبهام پیکار کردم
ابن زیاد بد دهان را خوار کردم
وای از اسیری، از مصیبات جگر سوز
زندان ندیده بود زینب، دید امروز
بی تو دگر با که دلم آرام باشد؟!
قرآن بخوان تا که دلم آرام باشد
امید قلبم، نور چشمم، جان خواهر
در قلب خواهر تا ابد هستی برادر
@maghaatel
#مصائب_رأس_مطهر
◼️ آیا اصحاب کهف و رقیم از نشانه های ما، در عجب اند...
حارث بن وكيده مى گويد:
در کوفه نزدیک غروب آفتاب مشاهده نمودم عده ای با سنگ به طرف سر مطهر امام حسین علیه السلام که بر شاخه درخت آویزان بود به شتاب میرفتند تا بر آن سنگ بزنند و سر منور هم این آیه را تلاوت میکرد:
«اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْکَهْفِ وَالرَّقِیمِ کانُوا مِنْ ایاتِنا عَجَبا»
چون قرائت سوره مبارک قرآن را از سر مطهر امام حسین علیه السلام شنيدم، سخت تعجب کردم و در شگفتى ماندم و در شك افتادم كه آيا اين بانگ ابى عبد اللّه است كه مى شنوم؟
حارث گوید:
همین که در این فکر بودم و نگاهم را به سر مطهر سیدالشهدا علیه السلام دوخته بودم، لب های سر بریده باز به سخن آمد و فرمود:
يا ابن وكيدة! أما علمت أنّا معشر الأئمّة أحياء عند ربّنا؟
▪️«اى پسر وكيده! آيا نمى دانى كه ما ائمه هدى و فرزندان رسول خدا در نزد پروردگار هميشه زنده ايم و هرگز نخواهيم مرد؟ »
چون اين كلمات را شنيدم، در خاطر نهادم كه فرصتى به دست آورم و آن سر مبارك را از دست اين كفار بربايم و پوشيده بدارم.
فنادى: يا ابن وكيدة! ليس لك إلى ذلك سبيل.سفكهم دمي أعظم عند اللّه تعالى من تسييرهم إيّاي، فذرهم فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ.إِذِ الْأَغْلالُ فِي أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ
▪️آن سر مبارك مجددا بانگ سر داد كه:
«اى پسر وكيده! تو را به اين كار دسترسی نيست.ريختن خون من، در نزد خداوند بزرگتر از آن است كه سر مرا در كوى و بازار عبور دهند.دست بازدار از ايشان.زود باشد كه كيفر كردار خويش ببینند، ( ان گاه که غل و زنجیر دوزخ و سلاسل جهنم را بر دوش کشند)
📚 دلائل الإمامة، /ص ۷۸،
📚 نوادر المعجزات، / ص۱۱۰- ۱۱۱-
📚مدينة المعاجز، /ص ۲۳۹؛
📚ناسخ التواريخ، سيد الشهدا عليه السّلام،ج ۳/ ص۷۳
@maghaatel
#اسارت
◼️ شهادت یکی از دختران امام حسن مجتبی علیه السلام در مسیر اسارت...
نقل شده است که:
در یکی از منازل، دختری از امام حسن علیهالسلام از شتر به زیر افتاد و فریاد زد:
یا عمتاه، و یا زینباه...
زینب کبری علیهاالسلام، مضطربانه از شتر پایین آمد و نالهکنان به اطراف بیابان نظر میکرد.
چون او دختر را یافت، گمان نمود از هوش رفته است.
اما همین که پیش آمد و او را در برگرفت، متوجه شد که آن دختر مظلومه زیر پای شتران، جان سپرده است.
در این هنگام چنان نالهی وا ضیعتاه، و وا غربتاه، و وا محنتاه، برکشید که آسمان و زمین را متزلزل گردانید.
🔹 برخی گفته اند که این دختر همان بانو سیده شریفه (سلام الله علیها) است که مزار آن بانو در نزدیکی شهر حله در عراق واقع شده است و امروزه به «طبیب اهلبیت علیهم السلام» در بین اهل عراق معروف است و کرامات و معجزات بسیاری از محل شهادت او دیده و شنیده شده است که سزاوار است کسانی که به زیارت عتبات مشرف میشوند از زیارت این بانوی مکرمه غفلت نورزند.
📚طراز المذهب (ناسخ التواریخ حضرت زینب علیهاالسلام)ج١ص٣۵۴
@maghaatel
#مصائب_رأس_مطهر
◼️ هر منزل و روستا که بردند
پای سرِ تو شراب خوردند...
راوی گوید:
من مشغول طواف کعبه بودم. ناگاه شنیدم که مردی میگوید:
بار خدایا! مرا بیامرز، گرچه میدانم نمی آمرزی.
من به وی گفتم: ای بنده خدا! از خدا بترس و یک چنین مقاله ای را مگوی، زیرا اگر گناهان تو به شماره قطرات بارانها و برگ درختان باشد و از خدا طلب آمرزش کنی، گناهان تو را میآمرزد، زیرا خدا آمرزنده و مهربان است.
وی در جوابم گفت: بیا تا داستان خود را برای تو بگویم.
وقتی من نزد او رفتم گفت:
بدان که ما تعداد پنجاه نفر بودیم که سر مبارک امام حسین علیه السّلام را به طرف شام میبردیم.
وَ کُنَّا إِذَا أَمْسَیْنَا وَضَعْنَا الرَّأْسَ فِی التَّابُوتِ وَ شَرِبْنَا الْخَمْرَ حَوْلَ التَّابُوتِ
▪️هنگامی که شب میشد، سر مقدس آن حضرت را در میان صندوقی مینهادیم و در اطراف آن مشغول شرب خمر میشدیم.
یک شب رفقای من شرب خمر کردند و مست شدند، ولی من از آشامیدن خمر خودداری نمودم. وقتی تاریکی شب جهان را فرا گرفت، ناگهان دیدم رعد و برقی بوجود آمد، درهای آسمان باز شد و حضرت آدم، نوح، ابراهیم، اسماعیل، اسحاق، پیغمبر ما حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم، جبرئیل و گروهی از ملائکه نازل شدند.
جبرئیل نزدیک صندوق آمد، آن سر مبارک را خارج کرد و به خود چسبانید و آن را بوسید. سپس کلیه پیغمبران همین عمل را انجام دادند. پیغمبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله بالای سر امام حسین گریه کرد و مابقی پیغمبران به آن حضرت تعزیت گفتند.
جبرئیل گفت:
یا محمّد! خدای توانا مرا مأمور کرده که درباره امت تو مطیع تو باشم. اگر تو دستور دهی زمین را دچار زلزله و آن را زیر و زبر کنم، همچنان که درباره قوم لوط کردم.
پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: نه یا جبرئیل! زیرا فردای قیامت آنان با من نزد خدای توانا مخاصمه و موقفی خواهیم داشت.
سپس آن بزرگواران بر سر امام حسین علیهالسّلام صلوات و درود فرستادند. پس از این جریان بود که گروهی از ملائکه آمدند و گفتند:
خدای تعالی ما را مأمور کرده که این پنجاه نفر را به قتل برسانیم.
پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: هر عملی که میخواهید با آنان انجام دهید.
ملائکه ایشان را با حربههایی زدند. بعد یکی از آن ملائکه با حربهای بر من حمله کرد که مرا بزند. من گفتم: الامان! الامان! یا رسول اللَّه! پیغمبر خدا فرمود:
برو، خدا تو را نیامرزد. وقتی صبح شد، دیدم یاران من همگی از پای در آمده و خاکستر شدهاند!
📚لهوف ص١۵٢
📚مقتل الحسين الخوارزمي ج٢ص٨٨
📚بحارالانوار ج ۴۵ ص١٢۵
@maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
#معارف_حسینی
🩸حکایت یک مجلس عروسی که از امام سجاد علیهالسلام دعوت کردند تا در آن مجلس، شرکت نمایند ...
در نقلی آمده است:
🥀 بعد از اینکه اهلبیت علیهمالسلام به مدینه برگشتند، روزی زُهَری (از اصحاب خاصه امام سجاد علیهالسلام) آمد خدمت حضرت سجاد صلواتاللّه علیه و امام را به عروسی فرزند جوانش دعوت کرد.
🥀 حضرت برآشفتند و فرمودند: من نعش کشته برادرم علی اکبر علیهالسلام را روی خاک دیدم. چگونه به مجلس عروسی جوان دیگر حاضر شوم!؟
🥀 زُهَری خجالت زده شد آمد به خانه و به همسرش گفت. زوجه او گفت: بیا ذاکر به خانه دعوت کنیم و سیاه بپوشیم و مصیبت امام حسین صلواتاللّهعلیه بخوانیم. زهری چنین کرد.
🥀 همسایه ها متوجه شدند و به امام سجاد صلواتاللّهعلیه رساندند که مجلس روضهای در خانه زُهَری تشکلیل شده است.
🥀 حضرت تشریف آوردند و اهل مدینه جمع شدند. ناگهان دیدند حضرت زینب کبری صلواتاللّهعلیها در حالی که در یک دست سکینه صلواتاللّهعلیها و دست دیگر فاطمه صلوات اللّه علیها (دختر بزرگ سیدالشهدا علیه السلام) است. وارد شدند.
🥀 مجلس غلغله شد ، زُهری متوجه شد که امام سجاد صلواتاللّهعلیه از مجلس بیرون رفتند، آمد بیرون از خانه، دید دم درب، امام سجاد صلوات اللّه علیه دارد کفش ها را جفت می کند.
🥀 زُهَری عرضه داشت من سزاوار این کارم. حضرت فرمودند: در مجلسی که امیرالمؤمنین صلواتاللّهعلیه حضور دارد و جدّه ام فاطمه زهرا صلواتاللّهعلیها اشک چشم زنان را پاک میکند، من نیز به این خدمت باید مشغول باشم.
📚مبکی العیون ص۴٣١، (نسخه خطی)
@maghaatel