#مصائب_کوفه
🩸صبحهنگام، أسرای آل الله را وارد کوفه کردند؛ اما غروب بود که به دارالاماره رسیدند... | مخدّرات آل الله، شب تا صبح در خرابهای در کوفه، اقامه عزا میکردند...
در نقلی آمده است:
🥀 کوفیان ستمکار عترت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را در وقت صبح بر کوفه داخل کردند درحالی که سرهای شهداء هم بر روی نیزه بود و مردم اجتماع عظیمی کردند؛
🥀 بعضی گریه و بعضی شادی میکردند و بعضی فریاد میزدند و بعضی هم اظهار پشیمانی از اعمال شنیع خود میکردند.
📋 حتّی أوصَلوهُم فی وقتِ العَصرِ إلی قَصرالإمارة
▪️تااینکه اسرای آل الله را در وقت عصر به قصر دارالاماره رساندند.
🔖در نقلی دیگر نیز آمده است:
📋 أَنزَلوهم علی بیتٍ فی جَنبِ المسجدِ فَلَم یَکُن لَهُ سَقفٌ
▪️ أسرای آل الله را را دریک خانه ای در کنار مسجد کوفه، منزل دادند که سقفی نداشته و دارای دیوار ها وستون های سُست بود.
📋 فَصارَ أَهلُ البَیتِ بَکَوا وصَرَخُوا وجَزَعُوا حتی طُلوعِ الفَجرِ
▪️سپس اهل بیت علیهمالسلام، شب تا صبح، گریه و بی تابی وجزع میکردند.
📚 بحرالمصائب ج۶ ص۳۳۰
✍ زندان کوفه بود که بال و پرم شکست
از طعنهها دوباره دلِ مادرم شکست
تسلیتِ عزای تو بر ما حرام شد
زندان کوفه بود که صبرم تمام شد !
هشتاد و چار کودک و زن، لشگرم شدند
عباسهای دور و برِ معجرم شدند
پاییزها به یاد بهارم گریستند
زندانیان به حالِ وقارم گریستند
محبس کجا و منزلت این حرم کجا !؟
محبس کجا و این حرم محترم کجا !؟
پشت سر قبیلهی ما حرف میزدند
از قیمت سر شهداء حرف میزدند
@Maghaatel
#مصائب_کوفه
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
🩸گوشهای از حال و روز أسرای آل الله، از زبان یکی از شيعيان کوفی و درسهایی که در این حکایت جانسوز نهفته است...
یکی از شيعيان کوفه چنین نقل میکند:
🥀 من یک گناهی را مرتکب شدم که اگر بر من نبخشند، شک ندارم که از اهل آتش هستم و آن این است که:
🥀 من در کوفه بودم و خبری از شهادت سیدالشهدا علیهالسلام و اسارت اهل و عیالش نداشتم. همینکه در بازار کوفه نشسته بودم، دیدم روز و شب گویی دارد تغییر میکند و از دیوارهای کوفه مثل خون تازه در حال چکیدن است و آسمان سیاه شده و جهت ها تغییر کرده است.
🥀 هر انسانی را که میدیدم گویا صورت و لباسش آغشته به خون است و مردم در حیرت و وحشت شدید به سر میبرند. پس من در همین حال وحشتناک بودم که صدای تکبیر و تهلیل و صوت های بلندی، همه جا را فرا گرفت. بلند شدم تا ببینم چه َشده است؛
📋 و إذاً بِرُؤوسٍ مَرفوعةٍ عَلَى الرّماح، و نِساءٍ عَلَى الجمال مِن غير غِطاء و لا وِطاء،
▪️که ناگهان دیدم سر هایی بر فراز نیزه هاست و زنانی بر روی شتران بی جهاز، بدون پوششی مناسب نشستهاند.
📋 ... و رؤوسُهنَّ مُنكّسةٌ حَياءً مِن النّاس
▪️و سرهایشان را از روی حیاء، پایین انداخته بودند.
📋 و بَينهنّ وَلَدٌ راكبٌ عَلَى جمَلٍ، و هوَ مقيّدٌ مِن تَحتِ بَطنِ النّاقة، و فَخِذاهُ يَشخبان دَماً، و هو مكشوفُ الرّأس عارٍ من الثّياب
▪️ بین این ها، جوانی را دیدم که دست و پایش را از زیر شکم شتر بسته بودند و از دو پایش خون میآمد و بر سرش عمامهای نبود و لباس مناسبی بر تن نداشت.
🥀 و بین آن کسانی که سر ها را حمل میکردند، صاحب آن نیزهای که سر روی آن، از بقيه سر ها نورانی تر بود، اشعاری حماسی را میخواند و به خود افتخار میکرد.
🥀 سپس آن ملعون ساکت شد و یکی از زنان کاروان به او گفت: وای بر تو! بگو من قاتل کسی هستم که جبرئیل گهوارهاش را تکان می داد... وای بر تو! بگو من قاتل محمد مصطفایم. بگو من، علی مرتضی، فاطمه زهرا، حسن مجتبی، ائمه هدی، ملائکه زمین و آسمان و انبیا را کشتم.
🥀 پس نزدیک یکی از آن زنان شدم و از او پرسیدم:این سر ها و این اسیران چه کسانی هستند؟ پس آن زن فریادی بر آورد که گویی صاعقه بود و بند دلم پاره شد؛ آن زن گفت: آیا از خدا حیا نداری که به ما نظر میکنی؟!
🥀 من با صورت زمین خوردم و از هوش رفتم. وقتی که به هوش آمدم و بلند شدم دیدم که آن ها از من فاصله گرفتهاند. به صورت خودم لطمه زدنم و گفتم: به پرودگار کعبه من هلاک شدم.
🥀 به دنبال آن ها دویدم و نزدیک آن زن خودم را رساندم و سرم را از روی حیا پایین انداختم و گریه میکردم و او هم مشغول گریه بود و من جرأت نداشتم باز سوالم را تکرار کنم.
🥀 آن بانو توجهی به من کردند و فرمودند: ای مرد! چرا گریه می کنی؟ گفتم: بر شما و بر آنچه که بر سر شما آمده می گریم. ای سیّده من! به من خبر میدهید که شما کیستید؟ و این سر ها سر چه کسانی است؟ چرا که در هیبت و جلال کسی را همانند شما ندیدم و قلبم با دیدن شما دارد متلاشی میشود و اشکانم امانم را بریده است. اما شما را نمیشناسم که چه کسانی هستید؟
📋 فَنَكَسَتْ رَأسَها حَياءً مِنّي و قالت: أنا زَينب بِنتُ عليّ بن أبي طالب عليهالسّلام،
▪️پس آن بانو سرش را از روی حیا پایین انداخت و فرمود: من زینب دختر علی بن ابی طالب علیهالسلام هستم.
🥀 این اسیران، دختران رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و دختران امیرالمؤمنین علیه السلام و فاطمه زهرا علیهاالسلام هستند. و این سر نورانی که جلوی همه سر هاست سر برادرم حسین علیهالسلام است که خودش، اولادش، اولاد برادرش و اصحابش را در زمین کربلا ذبح کردند که این سر ها، سر آنهاست.
🥀 و این جوانی که دست و پایش بسته شده، علی بن الحسین علیهماالسلام، امام بعد از پدرش است.
📋 فلمّا سَمِعتُ كلامَها ضَربتُ رأسي بِحَجَرٍ حَتّى كسَرتُه و مَزّقتُ ثيابي و لَطَمتُ وَجهي
▪️تا این کلام را من شنیدم، با سنگی بر سرم زدم و سرم شکست وگریبان دریدم و بر صورتم لطمه زدم
🥀 گفتم: ای سیده من! خدا کور کند چشمی را که از روی خیانت به شما نظر میکند. من از دوستان و شیعیان شما هستم و برایم سخت است آنچه که به شما رسیده است. پس چقدر غم و غصه ام برای شما طولانی می شود؟! پس آن بانو فرمود: اگر از دوست داران ما هستی چرا به یاری ما نیامدی؟ گفتم:
📋 يا سيّدتي سوءُ حَظّي أَخّرَني عَن نُصرتِكم.
▪️ای سیده من! خوش گذرانی های بد من، مرا از یاری شما بازداشت...
📚 الدّمعة السّاكبة،ج۵ ص۴۵
✍ پس از حسین کَز او خوبتر تراب ندیده
چهها گذشت به زنهای آفتاب ندیده ...
@maghaatel
#مصائب_کوفه
#حضرت_زینب_علیهاالسلام
🩸دیگر چهقدر عَمّهام را هتک حُرمت میکنی؟!
در نقلی آمده است:
🥀 وقتی که أسرای آل الله را وارد مجلس ابن زیاد کردند، آنقدر آن ملعون در دفعات مکرّر، عقیله بنی هاشم زینب کبری سلاماللّهعلیها را به سُخره گرفت، که إمام سجاد علیهالسلام رگ غیرتشان جوشید و هر گونه بود به پا خواستند و خطاب به ابن زیاد ملعون فرمودند:
📋 إلیٰ کَمْ تَهتِکُ عَمّتی بَینَ مَن یَعرِفُها و مَن لا یَعرفها؛ قَطعَ اللّهُ یَدَیک و رِجلَیک.
▪️دیگر چقدر حُرمت عمّهام را بین کسانی که او را میشناسند و کسانی که او را نمیشناسند، پایمال میکنی؟! خدا دست و پایت را قطع کنَد!
📚المنتخب ج۲ ص۴۶۶
✍ حال مرا بپرس از این تازیانه ها
دارم ز عشق تو به تن خود نشانه ها
بر روی نیزه قاری قرآن مادرم
پایان بده به اینهمه شک و گمانه ها
تشییع میکنند تو را سنگهای شهر
همراه نیزه ها به سر بام خانه ها
مثل زبان حرملهٔ بددهن مرا
سوزانده است شعله سرخ زبانه ها
آیات حق کجا و شراب و قدح کجا
قرآن کجا و رقص و نوای ترانه ها
یک کاروان بریده و زنجیرها برید
جان اسیرها به لب از دانه دانه ها
منکه حریف اشک رقیه نمیشوم
باید چه داد پاسخ سیل بهانه ها
هر روز زخم تازه به روی تو میخورد
جانم به لب رسیده ز دست جوانه ها
رفتی تنور خولی و رفتی به روی نی
دارم به سینه حسرت این آشیانه ها
گاهی به دست باد و گهی هم به دست شمر
خورده گره به موی سر تو ز شانه ها
بین من و تو حرف نگفته زیاد هست
خاموش گشته زمزمه عاشقانه ها
@Maghaatel
#اسارت
◾️حکایت «یحیایشهید» که شجاعانه از أسرای آل الله در راه شام، دفاع کرد و در آخر به شهادت رسید...
نقل کردهاند:
وقتی که سرمقدس سیدالشهداء علیهالسلام را به شام میبردند، در بین راه به موضعی به نام «حرّان» رسیدند. در آن منطقه بربالای تپهای منزل مردی یهودی بود که اورا «یحیی حرّانی» میگفتند. یحیی به استقبال این جمعیت آمده و سرهای مقدس را مشاهده کرد؛ ناگهان نگاهش به سر مبارک امام حسین علیهالسلام افتاد و دید که لب های مبارکش حرکت میکند؛ یحیی نزدیک آن سر رفت و شنید که این آیه شریفه را تلاوت میکند:
«وسَیَعلمُ الذین ظَلَموا أیَّ مُنقَلَبٍ یَنقَلِبون»
🩸یحیی از دیدن این حالت تعجب کرد وپرسید این سر چه کسی میباشد؟
گفتند: سر حسین علیهالسلام است.
یحیی گفت : پدرش چه کسی بود؟ گفتند: علی بن ابیطالب علیهماالسلام.
یحیی پرسید: مادرش چه کسی بود؟ گفتند: فاطمه دخترمحمد مصطفی صلی الله علیه وآله وسلم.
🩸یحیی گفت: اگر دین جدّ حسین بن علی حق نبود من الان این معجزه را از سر او نمیدیدم؛ پس یحیی شهادتین گفت و عمامه خود را از سرش برداشت و آن را قطعه قطعه نمود و بین مخدرات تقسیم کرد و لباسی که به تن داشت را نزد امام زین العابدین علیهالسلام فرستاد به همراه هزاردرهم که در موقع احتیاج مصرف فرماید.
🔹افرادی که مسئول نگهداری سرها بودند به یحیی نهیب زدند که این چه کارهایی است که انجام میدهی و چرا از دشمنان فرمانروای شام (یزید علیه اللعنة) حمایت میکنی؟ از این اسیران دور شو و إلا سر از بدنت جدا خواهیم کرد.
🩸پس یحیی به خادمان خوددستور داد که شمشیر او را آوردند سپس تکبیرگویان به سمت آنها حمله نمود تا اینکه پنج نفراز آنها را به جهنم فرستاد و سرانجام به شهادت رسید.
زینب کبری سلاماللّهعلیها به وقت شهادت نام او را پرسیدند و برایش دعای خیر نمودند.
🔹امروزه مرقد او در دروازه حراّن بین مردم مشهور است و به او «یحیی شهید» میگویند و دعا در آنجا مستجاب میگردد.
📚مخزن البکاء ص۸۱۷
📚روضة الشهداء ص۳۶۷
📚بحرالمصائب ج۷ ص۲۰۸
@Maghaatel
#اسارت
🩸شتران را رَم میدادند تا نوامیس سیدالشهدا علیهالسلام بر زمین بخورند...
در نقلی آمده است:
🥀 در زمان قیام مختار، «سهیل بن عَریف خزاعی ملعون» را به نزد مختار آوردند. مختار گفت:
📋 ای سهیل! تو آن نیستی که سیخ بر شتران میزدی تا رَم کنند و اهل بیت «سلاماللهعلیهماجمعین» از روی شتران بر زمین بیفتند؟
🥀 سهیل انکار کرد. مختار گفت: اگر صد مصحف بسوزانی که من باور نمیکنم!پس دستور داد تا انگشتان چهار دست و پای او را بریدند و در آفتاب انداختند تا به جهنم واصل شد.
📚مخزن البکاء، ص ٧۴٨
@maghaatel
🩸 جهت مشاهده فهرست لینکدارِ مصائب مستند ماه محرم و صفر میتوانید به کانال «فهرست مقاتل» مراجعه بفرمایید 👇👇 👇
🆔 @Maghaatel2 🆔
#مصائب_رأس_مطهر
🩸دیر راهب و سر مطهر سیدالشهداء علیهالسلام
در نقلها آمده است:
🥀 در مسیر شام، هنگامی که سر امام حسین علیهالسّلام را وارد «قِنَّسرین» کردند، راهبی از صومعه خود متوجه سر مقدس آن حضرت شد و دید نوری از دهان مبارک امام حسین علیهالسلام خارج میشد و به طرف آسمان صعود میکرد.
🥀 آن راهب مبلغ ده هزار درهم آورد و سر امام حسین علیهالسّلام را از آنان گرفت و داخل صومعه خویش نمود. راهب صدایی شنید، ولی صاحب آن صدا را ندید. آن گوینده به راهب میگفت: خوشا به حال تو! و خوشا به حال آن کسی که از حرمت حسین علیه السّلام آگاه شد.
🥀 راهب سر خود را بلند کرد و گفت: پروردگارا! تو را به حق عیسی قسم میدهم که این سر را مأمور کنی با من تکلم نماید. آن سر تکلم کرد و گفت: ای راهب! چه منظوری داری؟ راهب گفت: تو کیستی؟ فرمود:
📋 أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی وَ أَنَا ابْنُ عَلِیٍّ الْمُرْتَضَی وَ أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا الْمَقْتُولُ بِکَرْبَلَاءَ أَنَا الْمَظْلُومُ أَنَا الْعَطْشَانُ وَ سَکَتَ
▪️من پسر محمّد مصطفی هستم؛ من پسر علی مرتضی هستم؛ من پسر فاطمة الزهراء هستم؛ من مقتول در کربلایم؛ من مظلوم و عطشانم! بعد آن سر مقدس ساکت شد.
📋 فَوَضَعَ الرَّاهِبُ وَجْهَهُ عَلَی وَجْهِهِ فَقَالَ لَا أَرْفَعُ وَجْهِی عَنْ وَجْهِکَ حَتَّی تَقُولَ أَنَا شَفِیعُکَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَتَکَلَّمَ الرَّأْسُ
▪️راهب صورت به صورت امام حسین علیهالسّلام نهاد و گفت: صورتم را از صورت تو بر نخواهم داشت تا این که بگویی که من روز قیامت شفیع تو خواهم بود.
🥀 آن سر مقدس به سخن آمد و فرمود:
به دین جدم محمّد مصطفی صلّی اللَّه علیه و آله بازگرد. راهب گفت: «اشهدُ ان لا اله الا اللَّه و اشهدُ انّ محمدا رسول اللَّه.»
🥀 امام حسین علیهالسّلام قبول کرد که شفیع وی شود. هنگامی که صبح شد، موکلین آن سر مبارک را با درهمها از آن راهب گرفتند. وقتی به وادی رسیدند، دیدند آن درهمها به سنگ تبدیل شدهاند!
📚المناقب ج۴ ص۶۰
📚بحارالانوار ج ۴۵ ص۳۰۳
✍ این چه وضعیست که در این سر و صورت باشد
این سر سوخته مملوّ جراحت باشد
روضه ی صورت تو دامنهاش بس باز است
راهب دیر، پی ذکر مصیبت باشد
از تنور آمده ای یا ز سر شاخ درخت ؟
هر چه کردند به این رأس جنایت باشد
لبت از سنگ ترک خورده و یا چوب زدن ؟
این لب پاره گرفتار چه ضربت باشد ؟
لب و دندان تو مجروحِ عبیدالله است
لب و دندان تو زخمی ز جسارت باشد
گونه های تو چرا جای کبودی دارد
این هم انگار که سوغات تلاوت باشد
دِیر من آمدی و مسجد مردم نروی
ای مسلمانِ تو عالم ! چه حکایت باشد؟
مریم و آسیه و هاجر و حوا دارند
میرسانند زنی را که روایت باشد
هودج فاطمه امشب به کلیسا آمد
این پریشانی از آداب زیارت باشد
دخترت کاش نبیند سر تو اینگونه
دختران عاطفه دارند حواست باشد
من سرت ریخته ام مشک و گلاب اما حیف
دستِ فرزندِ زنا ، ظرف نجاست باشد
برو ای سر به سلامت ! برو ای سر به سفر !
هر کجا میروی ای سر به سلامت باشد
@Maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸غَمَت بابا ! بیابون پَرورُم کرد...
جابر جعفی از امام باقر علیه السلام روایت نموده که ایشان فرمودند:
📋 کَانَ أَبِي عَلِي بْنُ الْحُسَیْنِ علیهالسلام قَدِ اتَّخَذَ مَنْزِلَهُ مِنْ بَعْدِ مَقْتَلِ أَبِیهِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِي علیه السلام بَیْتاً مِنْ شَعْرٍ وَ أَقَامَ بِالْبَادِیَةِ
▪️پدرم علی بن حسین علیهماالسلام بعد از کشته شدن امام حسین علیه السلام، خیمه ای پشمی را بعنوان منزل برگزید و در بیابان ساکن شد
📋 فَلَبِثَ بِهَا عِدَّةَ سِنِینَ کَرَاهِیَةً لِمُخَالَطَةِ النَّاسِ وَ مُلَابَسَتِهِمْ
▪️و به دلیل بیزاری از اختلاط با مردم و همنشینی با آنها چند سال در آنجا ماند
📋 وَ کَانَ یَصِیرُ مِنَ الْبَادِیَةِ بِمُقَامِهِ بِهَا إِلَی الْعِرَاقِ زَائِراً لِأَبِیهِ وَ جَدِّهِ علیهم السلام وَ لَا یُشْعَرُ بِذَلِکَ مِنْ فِعْلِهِ...
▪️از بیابانی که در آنجا ساکن بود بعنوان زائر پدر و جدش علیهما السلام رهسپار عراق میشد بی آنکه کسی از این امر مطلع شود ...
📚بحارالأنوار، ج٩٧ ص٢٩٦
✍مرهم به زخم های جگر می زنم به اشک
هر دم به کربلای تو سر می زنم به اشک
قوتم پس از تو لحظه به لحظه فقط غم است
هر روز من خلاصه ی ماه محرم است
با من همیشه شادی عالم غریب بود
در قاب چشم من غم شیب الخضیب بود
من داغدار پیکر در خون تپیده ام
صاحب عزای یک پدر سر بریده ام
از قتل صبر او چه بگویم برایتان
از نیزه و گلو چه بگویم برایتان
قصد ثواب کرده و شمشیر می زدند
نزدیک آمدند و سپس تیر می زدند
سرنیزه های هار پدر را زمین زدند
آنها به افتخار پدر را زمین زدند
هنگام دفن او کمک از روستا رسید
جای کفن به زخم تنش بوریا رسید
من ماندم و جسارت و هتک حریم ها
در کوفه شعله شد صدقه بر یتیم ها
از کوفه تا به شام که تکفیر می شدیم
مثل اسیر روم به زنجیر می شدیم
از کوچه های شام قساوت زبانه زد
هر کس رسید بر سر ما تازیانه زد
سرنیزه ها تو را به تماشا گذاشتند
ما را به کوچه ها به تماشا گذاشتند
@maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸هر گاه که به یاد قتلگاه میافتم، گریه راه گلویم را سدّ میکند...
در روایتی امام صادق علیه السلام فرمودند:
📋 الْبَکَّاءُونَ خَمْسَةٌ آدَمُ وَ یَعْقُوبُ وَ یُوسُفُ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ علیهماالسلام
▪️«افرادی که بسیار گریستند پنج نفر بودند: آدم، یعقوب، یوسف، فاطمه، دختر حضرت محمّد صلی اللَّه علیه و آله و علی بن الحسین علیهم السّلام.
🔖 در ادامه روایت حضرت فرمودند:
📜 وَ أَمَّا عَلِیُّ بْنُ الْحُسَیْنِ فَبَکَی عَلَی الْحُسَیْنِ علیه السلام أَرْبَعِینَ سَنَةً مَا وُضِعَ بَیْنَ یَدَیْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَکَی
▪️حضرت علی بن الحسین علیهم السّلام مدت بیست یا چهل سال بر حضرت امام حسین علیه السلام گریست. هر غذایی که مقابل آن حضرت میگذاشتند، او به گریه میافتاد.
🥀 کار آن حضرت به جایی رسید که یکی از غلامانش به وی گفت: «یاابن رسول اللَّه! فدای تو شوم، من میترسم که خود را (به وسیله کثرت گریه) هلاک گردانی! » حضرت فرمودند:
📋 إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ إِنِّی لَمْ أَذْکُرْ مَصْرَعَ بَنِی فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِی لِذَلِکَ عَبْرَةٌ.
▪️فرمود: {چاره ای نیست، جز اینکه غم و اندوه خود را به خدا شکایت کنم من از خدا چیزهایی میدانم که شما نمی دانید. } (یوسف ۸۶) هر گاه که به یاد قتلگاه فرزندان فاطمه علیهمالسّلام میافتم، گریه راه گلویم را سدّ میکند.
📚 الخصال،ج۱ ص۱۳۱
✍ نگفته ام غم دل را نگفته بسیار است..
غمی که میکُشدم عاقبت غم یار است
به یاد خواب رقیه به یاد حمله زجر..
زمان خواب،دو چشمم همیشه بیدار است
تورو خدا جلویم گوسفند سر نبرید
دلم ز دیدن این صحنه سخت بیزار است
صدای گریه نوزاد میکشد مارا!
خداکند که بخوابد! رباب تبدار است
نمیروم سر بازار دردسر دارد
عذاب هرشب من ازدحام بازار است..
حصیر پهن نکردم به خانه ام اصلا
حصیر روضه ی مکشوفه ی من زار است
هنوز بعد چهل سال درد پا دادم
هنوز بر کف پایم نشانی خار است
هنوزجای غل وسلسله ب گردنم است
هنوز چشم من از مشت بی هوا تاراست
آهای مردم "اَذَلَّ عزیزنا"یعنی
محله ای بروی که هجوم اشرار است
مقابلم به زن و بچه ام اهانت شد
امان ز غربت مردی که بدگرفتار است
@maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸مرا بر این گریهها، ملامت نکنید...
از وجود مقدّس امام سجاد علیهالسلام در خصوص کثرت گریه ایشان بعد از واقعهی عاشورا سوال شد؛ حضرت فرمودند:
📋 لَا تَلُومُونِي فَإِنَّ يَعْقُوبَ فَقَدَ سِبْطاً مِنْ وُلْدِهِ فَبَكَى حَتَّى ابيَضَّتْ عَيناهُ وَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّهُ مَاتَ
▪️«مرا ملامت نکنید! یعقوب نبی علیهالسلام برای فقدان پسری از فرزندانش آنقدر گریست تا چشمانش نابینا شد، در حالی که نمیدانست واقعاً مرده باشد؛
📋 وَ قَدْ نَظَرْتُ إِلَى أَرْبَعَةَ عَشَرَ رَجُلًا مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فِي غَدَاةٍ وَاحِدَةٍ قَتْلَى فَتَرْوَن حُزْنَهُمْ يَذْهَبُ مِنْ قَلْبِي.
▪️ اما چهارده مرد از خاندانم را در برابر دیدگانم در نصف روزی کشتند، چگونه توقّع دارید اندوه و غصه از قلبم بیرون شود؟!
📚کشف الغمّة (اربلی)، ج۲، ص۱۰۲
📚حلیة الابرار (بحرانی)، ج۴، ص۳۱۳
📚تهذیب الکمال (المزی)، ج۲۰، ص۳۹۹
📚تاریخ دمشق (ابن عساکر)، ج۴۱، ص۳۸۶
✍ تا اشک هست در بصرم گریه می کنم
با این توان مختصرم گریه می کنم
تنها نه با دو چشم ترم گریه می کنم
با خون مانده بر جگرم گریه می کنم
رنگم زمان دیدن مذبوح می پرد
یا لحظه ای که طفل گلوبند می خرد
یا مادری که کودک شش ماهه می برد
با هر چه هست دور و برم گریه می کنم
روح صحیفه پر شده از گریه کردنم
خمس عشر، بهانه شده بهر شیونم
گاهی گریز بین ابوحمزه می زنم
بین نوافل سحرم گریه می کنم
از خنده های حرمله زجری کشیده ام
من که عقیله را سر بازار دیده ام
بر دردهای عمه ی قامت خمیده ام
بر غربت بزرگ حرم گریه می کنم
ناموس خود به ناقه ی عریان که دیده است؟
آتش میان زلف پریشان که دیده است؟
افتادن قطار اسیران که دیده است؟
عمری است با غم سفرم گریه می کنم
باید چه کرد بین گلو آه و ناله را
زخم عمیق پهلو و بازوی لاله را
خیلی زدند خواهر من را، سه ساله را
یاد رقیه با پسرم گریه می کنم
وقتی عقیله وارد بزم شراب شد
وقتی که خواهرم به کنیزی خطاب شد
روی سرم تمام زمانه خراب شد
بر خاک ریخته به سرم گریه می کنم
یادم نمی رود پدرم را پیاده بود
هر طور بود روی دو پا ایستاده بود
بر نیزه ی غریبی خود تکیه داده بود
بر حال غربت پدرم گریه می کنم
عمامه اش به خاک لگد مال مانده بود
خیلی غریب در ته گودال مانده بود
با کام تشنه، زخمی و بی حال مانده بود
از اوج روضه با خبرم، گریه می کنم
بالم زمان پا شدنم تیر می کشد
از داغ زهر کل تنم تیر می کشد
حالا که تشنه ام... بدنم تیر می کشد...
... یاد عموی تشنه ترم گریه می کنم
@Maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸إمام سجاد علیهالسلام به وقت افطار آنقدر گریه میکردند که جلوی لباسشان، خیس از اشک میشد و مکرّر میفرمودند:
پدرم را با لب تشنه کشتند...
در احوالات امام سجاد «علیه الصلاة و السلام» آمده است:
📋 بَكَى أَرْبَعِينَ سَنَةً بِدَمْعٍ مَسْفُوحٍ وَ قَلْبٍ مَقْرُوحٍ
▪️ آن حضرت چهل سال با ديدگانى اشكبار و قلبى داغدار بر مصیبت کربلا مىگريست.
📋 یَقطَُع نَهارَه بِصیامِهِ و لَیلَهُ بِقیامِه
▪️شبانه روزش به روزهدارى و شبزندهدارى مىگذشت!
🥀 هنگامى كه غذا براى افطارش حاضر مىشد، از قتلگاه پدر و شهيدان به خون خفتۀ كربلا ياد مىكرد و مىفرمود: آه از غم و اندوه! اى واى بر اين مصيبت! و مکرّر زمزمه مىكرد و اشك مىريخت و اين جمله را بر زبان مىآورد كه:
📋 قُتِلَ اِبْنُ رَسُولِ اَللَّهِ جَائِعاً
▪️ پسر پيامبر خدا صلیاللهعلیهوآله گرسنه به شهادت رسيد!
📋 قُتِلَ اِبْنُ رَسُولِ اَللَّهِ عَطْشَاناً
▪️پسر پيامبر خدا صلیاللهعلیهوآله را با لب تشنه كشتند!
📋 حَتّی یَبُلُّ بِالدَّمعِ ثِیابُه.
▪️و آنقدر این جمله را میفرمود و مىگريست كه جلوی پیراهن حضرت، خیس از اشک میشد.
📚مثیرالاحزان،ابن نما حلی، ج١ ص١١۵
✍ دست بردم به گلو، حنجرت آمد یادم
سر تکان دادم و بر نی سرت آمد یادم
یا بنی…چقدر مادر تو گفت و گریست
دم گودال دم مادرت آمد یادم
هر زمان آب کسی داد به دستم فورأ
لب خشکیده ی آب آورت آمد یادم
چشمم افتاد به قد خم یک مادر پیر
بی هوا قد خم دخترت آمد یادم
مادری کودک خود ناز و نوازش میکرد
هم رباب تو و هم اصغرت آمد یادم
خواهرم داشت روی دوشم عبا می انداخت
داغ تشیع علی اکبرت آمد یادم
حرف گودال شد و آب شد از غم جگرم
روی تل,دست به سر خواهرت آمد یادم
در نیامد شبی انگشترم از انگشتم
ساربان و شب و انگشترت آمد یادم
لحظه ای خشک نشد در غم تو دیده ی من
گریه ها کردم و چشم ترت آمد یادم
@maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸آه ای بابا ! نگاه آخرت را ... فریاد غریبیات را ... تن عریانت را ... چگونه فراموش کنم ؟!
در نقلی، زید بن صوحان گوید:
🥀 سه سال بعد شهادت سیدالشهدا «صلوات اللّه علیه» بر امام سجاد علیهالسلام داخل شدم، دیدم حضرت در محراب عبادت نشسته مناجات میکند و میفرماید:
📋 یا ربّ و یا مَن علَیه مُعوّلی طَوَّلَ اَحزانُنا و اَجرَی دُموعُنا و اَحرَقَ قلوبُنا عَلَی مُصیبةِ ابنِ بِنتِ نبیّکَ الحُسین علیهالسلام و یَبکی و یَصیحُ و یقولُ
▪️ای پروردگار و ای کسی که تکیه گاه من به اوست؛ حزن ما طولانی شد و اشک ما جاری گشت و قلب های ما سوخت بر مصیبت پسر پیغمبر تو حسین صلوات اللّه علیه.
🥀 امام سجاد علیهالسلام گریه میکرد و فریاد میکشید و میفرمود:
📋 آه آه کیفَ اَنسَیٰ اِستغاثتَک یا اَبی؟! و کیف اَنسیٰ نَظرَتَک بَعد نَظرَةٍ؟! و کیف اَنساکَ و راَیتُک عُریانًا مُرمّلًا بالدّماءِ مُخضّبًا شَیبتُک بِدَمِک
▪️آه آه چگونه فراموش کنم فریاد غریبیات را ای پدر؟! چگونه فراموش کنم آن نگاه های مکرّر تو را؟! چگونه فراموش کنم عریان و غرقه به خون بودی و محاسنت خضاب از خون بود؟!
📋 و یُکرّر ذلِک حتّی صاحَ و غشَّ فقربتُ الیه و بَکیتُ علَی حُزنِه فَأفاقَ
▪️و این جملات را مکرّر میفرمود تا از هوش رفت. نزدیک شدم و کنار حضرت گریه کردم؛ وقتی به هوش آمد، فرمود:
📋 لا عینٌ أحبَّ اِلَی الله مِن عَینٍ جَرَی دَمعُها علَینا و لا قلبٌ اَکرمَ عندَ الله مِن قلبٍ حَزنَ فی حُزننا و فَرِح لِفَرَحِنا.
▪️هیچ چشمی محبوب تر نزد خدا نیست از چشمی که برای ما گریه کند و قلبی محترم تر نزد خدا نیست از قلبی که برای ما محزون است و برای ما شاد است.
📚 بشارة الباکین،حسین بن عبدالرزاق تبریزی، (خطی) ص ۱۲۱
✍ بخاطر تو چهل سال محتضر بودم
به یاد تشنگی ات یک جهان شرر بودم
میامدم سر سفره غذا نمیخوردم
چون از گرسنگی ات خوب باخبر بودم
شبیه عمه تنم رج به رج ز شلاق است
شبیه عمه برای همه سپر بودم
برای تو ولیِدم شدم ولی ای وای
میان قافله با شمر همسفر بودم
شتر که رم بکند میپرد به هر سمتی
بروی ناقه ی رم کرده در خطر بودم
غم قضیه ناموسی است در دل من
امان ز لحظه تلخی که در گذر بودم
به خواهرم زن رقاصه ای جسارت کرد
تو حق بده به من اینقدر خون جگر بودم
همان زمان که غلامی کنیزی از ما خواست
میان حلقه آهن شکسته پر بودم
ولی نشد که سرش را جدا کنم ز تنش
ولی نشد که گرفتار صدنفر بودم
سفیر روم به هم ریخت تا که من را دید
ببین چقدر پدر بین دردسر بودم
@Maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸آیا این گوسفند را آب دادهاید؟!
در نقلی آمده است:
🥀 روزی امام زین العابدین علیهالسلام از بازار مدینه عبور میکرد، دید قَصّابی گوسفندی را میکشاند تا آن را در کشتارگاه ذبح نماید.
🥀 إمام علیهالسلام به او فرمودند: آیا این گوسفند را آب دادهای. قصاب گفت: ما قَصّابها تا آب به گوسفند ندهیم او را ذبح نمیکنیم. امام سجاد علیهالسلام گریه کرد و فرمود:
📋 وا لَهفاهُ عَلَیکَ یا اَبا عَبدِالله، الشّاةُ لا تُذبَحُ حَتّی تُسقی الماءُ وَ اَنتَ اِبنُ رَسُولُ الله تَذبَحُ عَطشانا.
▪️ای داد و بیداد بر مصائب تو ای اباعبدالله! گوسفند بدون نوشاندن آب ذبح نشود ولی با اینکه تو پسر رسول خدا «صلّی الله علیه و آله و سلّم» بودی با لب تشنه سر از بدنت جدا کردند.
📚مأساة الحسین علیهالسلام، ص۱۵۳
📚زندگانی امام سجاد علیهالسلام، اشتهاردی ص۵۷.
✍ گریه بر هر درد بیدرمان دواست
جز غم من که غمی بیانتهاست
سالها با هر قدم گفتم حسین
شببهشب سینه زدم گفتم حسین
روضه میخواندم دلم بیتاب بود
روضهی من کاسههای آب بود
غصه، دنیا را به کامم زهر کرد
بعد تو لبخند با من قهر کرد
ظاهراً جسمم میان خانه بود
باطناً قلبم در آن ویرانه بود
راه میرفتم دو چشمم تار بود
فرش زیر پام مثل خار بود
هرزمان از بین کوچه رد شدم
گریه کردم به مصیبات خودم
دادوبیدادِ سر بازارها...
کشت من را کشت من را بارها...
ذبح را بیتاب دیدن مشکل است
خنجر قصاب دیدن مشکل است
صحنهای دیدم که رنگ من پرید
ذبح خود را آب داد و سر برید
نیمهشب آیات نور آمد به یاد
بوی نان آمد، تنور آمد به یاد
خلق وقتیکه سلامم میکنند
داغدار داغ شامم میکنند
گفتهام با کودکان خانهام
داغدار خواهری دردانهام
هرزمان خلخال نو پا میکنید
یادی از آن بیکس صحرا کنید
کرده این یک جمله حالم را خراب
آه...ناموس علی...بزم شراب
بعد از آن مجلس دگر من ای عزیز
به کنیزانم نمیگویم کنیز
@Maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
#معارف_حسینی
🩸 وقتی که امام زين العابدين علیهالسلام با شنیدن روضه اسارت آل الله، سر به دیوار کوبیده و خون از سر مبارکشان جاری میشود...
در روایتی نقل شده است:
🥀 روزی خوراک و نوشیدنی نزد امام سجاد «صلوات الله علیه» نهادند، گرسنگی و تشنگی پدرش امام حسین علیهالسلام در صحرای کربلا به یادش آمد و اشک گلویش را بست و سخت گریست تا جامه هایش از گریه و اشک بر پدرش خیس شد. دستور داد تا خوراک را از نزد او ببرند.
🥀 مردی یهودی وارد شد و سلام کرد و دست إمام علیهالسلام را گرفت و شهادتین گفت و به امامت به إمام سجاد علیهالسلام اقرار نمود. حضرت فرمودند:
برای چه از دین خود و نیاکانت دست کشیدی؟ گفت: خوابی دیدم. فرمودند: چه خوابی دیدی؟
🥀 آن مرد یهودی گفت: خواب دیدم از خانه برای دیدار برادری بیرون شدم و راه را گم کردم و بیچاره شدم. در این فکر بودم که پشت سرم ناله و گریه و آواز تکبیر و تهلیل بلند شد. وقتی نگریستم لشکری بود و پرچم ها و سرها بالای نیزه و پشت سرشان شترهای لاغر که بر آنها زنان غارت زده و کودکان دست بسته سوار بودند.
🥀 میان آن ها جوانی بر شتر تنومندی در نهایت رنج و سختی، دست و سرش با غل آهنی بسته و از پاهایش خون میریخت و اشکش بر گونه روان بود. گویا شما بودید و همه زن ها و کودکان عزادار بودند و وامحمّداه! واعلیاه!… میگفتند.
🥀 در این میان که کاروان در راه بود ناگاه گنبدی در سینه بیابان عیان شد، چون خورشید درخشان جلوی قافله سه بانو بودند. تا گنبد را دیدند خود را به زمین انداختند و خاک بر سر ریختند و سیلی بر رخ زدند و فریاد زدند: «واحسناه! واحسیناه!…»
🥀 مردی کوسه و کبود چشم به آن ها رسید و آن ها را زد و به زور سوار کرد و دیدم که خون از زیر سرپوش یکی از زنان که به گمانم بزرگتر آن ها بود از شدت غم روان شد.
🥀 ای آقا! جلوی سرها سری نورانی بود که بر پرتو خورشید و ماه چیره بود و چون بدان گنبد درخشان رسیدند مردی که آن سر را میبرد، ایستاد. یارانش او را نهیب زدند و سر را از او گرفتند و گفتند: ای مرد پَست! تو از بردنش ناتوانی.
🥀 گفت:کسی نبود که در بردنش کمک کند و سر را از آن گرفتند و به دیگری دادند و تا سی تن آن را دست به دست کردند و همه میخکوب شدند و همه واماندند و کمکی نیافتند. به امیر قوم گزارش دادند از اسب پیاده شد و چادری زدند بلندتر از سی ذراع و او در میان آن نشست و دیگران در گرد او.
🥀 آن زنان وکودکان را بی فرش و بستر روی زمین ریختند و خورشید روی آنها را میسوزاند و نیزه ها که سرها برآن بود به عمد در برابر آنها گذاشتند تا آنها را دلشکسته کنند و بیشتر دل آنها را بسوزانند و جگر آن ها را پاره کنند.
🥀 ترسا (آن مرد یهودی) گفت: ای آقا! من سخت بی تاب شدم و سیلی بر چهره زدم و از غم و اندوه، جامه های کهنه را دریدم و در نزدیک زن ها و کودکان با دلی شکسته و چشمی گریان نشستم و ناگاه نیزهای که سر شریف بر آن بود، به سوی گنبد درخشان برگشت و با زبانی رسا گفت: پدرجان! ای امیرمؤمنان! بر تو سخت است آنچه به ما رسید از کشتن و سر بریدن…
🥀 من با خود گفتم: صاحب این سر نزد خدا مقامی بزرگ دارد و دلم به دوستی او مایل شد. در این میان که با خود اندیشه داشتم و خود را در میان کفر و اسلام مخیر میدیدم، ناگهان شیون زنان بلند شد و روی پا ایستادند و چشم به آن گنبد درخشان دوختند. من هم روی پا بلند شدم و نگریستم دیدم زنانی از آن گنبد فرود آمدند که در آن ها خانمی پر از هیبت و نور است و جامه ای خون آلود به دست دارد و مو پریشان وگریبان دریده است دامن میکشد و سیلی بر رخ می زند، به انبیاء و پدرش رسول الله صلیاللهعلیهوآله و امیرالمؤمنین علیهالسلام با دلی داغدار، استغاثه دارد و داد می زند: «واولداه! واحبیب قلباه!…».
🥀 ای آقا! چون آن بانو به سرها و کودکها نزدیک شد، افتاد و بی هوش شد وپس از مدتی به هوش آمد و با چشمانش بدان سراشاره کرد وسر با نیزه خم شد و در دامنش افتاد و او سر را گرفت و به سینه چسباند و بوسید وگفت:
پسر جانم! تو را مثل جد و پدرت نشناختند و کشتند. ای وای آب را به رویت بستند…ای پسرم! چه کسی سینۀ تو را خُرد کرد؟
🥀 ای اباعبدالله! چه کسی عیالت را اسیر و اموالت را غارت کرد؟چه کسی تو را و پسرانت را سر برید؟ چه دلیرند بر هتک حرمت خدا و رسول خدا!
🥀 راوی گفت: در همین حین که این قضیه را برای امام سجاد علیهالسلام نقل میکردم،
📋 قامَ عَلی طولهِ و نَطحَ جِدارَ البیت بِوَجههِ فکَسرَ أَنفُه و شَجَّ رأسُه و سالَ دَمُهُ عَلی صَدره و خَرَّ مغشیّاً علیه مِن شِدّةِ الحُزن والبکاء
▪️امام سجاد علیهالسلام تمام قامت برخاست و سر به دیوار اتاق کوبید و بینی مبارکش شکست و خون از بینی و سرش به سینهاش سرازیر شد و از شدت اندوه افتاده و بیهوش شد.
📚دارالسلام،محدث نوری، ج٢ ص١٧٠
@maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸مواجهه امام سجاد علیهالسلام با مردی که ناله میزد و میگفت: «من غریبم»
در نقلی آمده است:
🥀 امام سجاد «صلوات الله علیه» در مدینه از مسیری عبور میکردند که مردی را دیدند که صدا میزند:
📋 اَیّهَا النّاس اَنا الغریبُ فَارْحَمُونی
▪️ای مردم! من غریبم؛ به من رحم کنید!
🥀 امام سجاد علیه السلام او را صدا زدند و فرمودند: تو غریبی؟ گفت: بله.
حضرت فرمود:
📋 اذا عَطشْتَ فهَل تَسقِی الماء؟
▪️اگر تشنه شوی به تو آب می دهند؟
گفت: بله. حضرت فرمود:
📋 اِذا فاجٰاکَ الموتُ هَل تُدفَن بلا کفنٍ؟
▪️اگر در اینجا ناگهان بمیری، این مردم تو را کفن میکنند؟
🥀 گفت: الله اکبر؛ چرا نکنند؟! من بین مسلمانان هستم. گریه راه گلوی امام سجاد علیهالسلام را بست و فرمود:
📋 اِذاً لَستَ بِغَریبٍ؛ الغَریبُ هُوَ الحَسین علیهالسلام ثَمّ وَجَّهَ نَحوَ الکربلا و قال:
▪️پس تو غریب نیستی؛ همانا غریب، حسین «صلوات الله علیه» است،پس حضرت توجه کردند به سمت کربلا و فرمودند:
📋 یا اَسَفاه علیکَ یابنَ رسول الله! تَبقَی ثلاثةِ اَیّامٍ عاریاً علی رَمضاءِ کربلاء
▪️هزار اندوه برای تو باید خورد ای پسر رسول خدا؛ که سه شبانه روز عریان بر روی ریگ و رمل بیابان کربلا افتادی بودی.
📚سيرة الأئمة الاثني عشر علیهمالسلام، معروف، ج۳، ص۱۱۵
📚العبرة الساکتة ج٢ ص۴۴٣
📚سوگنامه آل محمّد صلیاللهعلیهوآله، اشتهاردی،ص۳
✍ یعقوب کربلا چه قدر گریه می کنی
از صبح زود تا به سحر گریه می کنی
یعقوب را که غصه ی یوسف شکسته کرد
داری برای چند نفر گریه می کنی
وقتی که چشمهات می افتد به معجری
حق داری ای عزیز اگر گریه می کنی
این طفل را به جان خودت آب داده اند
دیگر چرا میان گذر گریه می کنی
از صبح تا غروب فقط نیزه می زدند
داری به قتل صبر پدر گریه می کنی
چشمت چرا ضعیف شده بی رمق شده
یعقوب کربلا چقدر گریه می کنی
با دیدن اسیر کجا می رود دلت
با دیدن فقیر کجا می رود دلت
@maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸چشمان مبارک إمام سجاد علیهالسلام از شدت گریه، مجروح شده بود و نزدیک بود که آن حضرت نابینا بشود ...
🔖 إبنشهرآشوب در «المناقب» در احوالات إمام سجاد علیهالسلام اینگونه مینویسد:
📋 «إنَّهُ بَكىٰ حتّى خِيفَ عَلَى عَينَيه.»
▪️امام سجاد علیهالسلام به اندازهای گریست که خوف آن میرفت دیدگان آن حضرت، نابینا شود.
📚المناقب،ابنشهرآشوب، ج۱۱ ص۱۱۲
🔖 ملاحبیباللهکاشانی نیز در «تذکرة الشهداء» اینگونه مینویسد:
🥀 هر وقت ظرف آبی به دست امام سجاد علیهالسلام میدادند، آنقدر میگریست تا ظرف آب پر از خون میشد؛ چرا که چشم مبارک آن حضرت مجروح شده بود! آن حضرت گریه میکرد و میفرمود:
📋 لٰا هَنّأَنِیَ الأکلُ وَ الشُّربُ؛ یٰا أبی! لَیتَنی لَم أرَ مَصرَعَک
▪️خوردن و آشامیدن گوارایم مباد؛ ای پدرجان! کاش قتلگاهت را نمیدیدم.
📚تذکرة الشهداء، ج۲، ص۴۹۵.
📚قسمت این بود بال و پر نزنی
مرد بیمار خیمه ها باشی
حکمت این بود روی نی نروی
راوی رنج نینوا باشی
چقدر گریه کردی آقاجان
مژه هایت به زحمت افتادند
قمری قطعه قطعه را دیدی
ناله هایت به لکنت افتادند
کربلا خاطرات تلخی داشت
ساربان را نمی بری از یاد
تا قیام ِ قیامت آقاجان
خیزران را نمی بری از یاد
خون این باغ، گردن ِ پاییز
یاس همرنگ ارغوان می شد
چه خبر بود دور ِ طشت طلا
عمه ات داشت نصف ِ جان می شد
کاش مادر تو را نمی زایید!
گله از دست ِ زندگی داری
دیدن آب ، آتشت می زد
دل خونی ز تشنگی داری
تا نگاهت به دشنه ای می خورد
جگرت درد می گرفت آقا
تا جوانی رشید می دیدی
کمرت درد می گرفت آقا
جَمَل شام پیش ِرویت بود
خطبه ات تیغ ذوالفقارت بود
«السلام علیک یا عطشان»
ذکر لبهای روضه دارت بود
سوخت عمامه ات، بمیرم من
سوختن ارث ِ مادری شماست
گرچه در بندی از تو می ترسند
علتش خوی ِ حیدری شماست
کاش می مُردم و نمیخواندم
سر بازارها تو را بردند
نیزه داران عبای دوشت را
جای سوغات کربلا بردند
@Maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
#مصائب_شام
🩸وقتیکه حجت خدا آرزو میکند که ایکاش مادر مرا نزاییده بود ...
سهل ساعدی گوید:
🥀 وقتی که در ورودی شهر شام به محضر إمام سجاد علیهالسلام رسیدم، حضرت به من فرمودند: ای سهل! آیا درهم و دیناری به همراه داری؟ گفتم: بله ای آقای من! هزار دینار به همراه دارم.
🥀 حضرت فرمودند: مقداری از آن را به این نیزهدارها بده و به آن بگو مقداری جلوتر راه بروند تا مردم به دیدن سرها مشغول شده و دیگر به نوامیس ما نظر نکنند.
🩸سهل گوید: من اینکار را کردم و برگشتم خدمت إمام سجاد علیهالسلام که در آن هنگام إمام علیهالسلام این جملات را با خود زمزمه مینمودند:
📋 أقادُ ذلِيلًا في دِمَشقَ كأنّني من الزَّنج عبدٌ غاب عنه نصيرُ
▪️در دمشق مرا با ذلت در بند و زنجیر میکشانند، گویا من یک بردهٔ زنجی هستم که یار و یاوری ندارد.
📋 و جدِّي رسولُ اللَّه في كلِّ مشهدٍ و شَيخي أميرالمؤمنينَ أميرُ
▪️و حال آنکه در هر کجا باشم جد من پیغمبر خداست و بزرگ من امیرالمؤمنین، وزیر و خلیفه پیغمبر است.
📋 فَيا لَيتَ أُمّي لَم تَلِدْني و لَم أكُن يزيدُ يراني في البِلاد أَسيرُ
▪️ای کاش مادر مرا نزاییده بود و من نبودم تا یزید اینگونه مرا در بین شهرها، اسیر ببیند.
📚مقتل أبو مخنف، ص۱۲۱
📚الدّمعة السّاكبة، ج۵ ص۸۱
📚معالي السّبطين،ج ۲ ص۱۴۱
✍ احترام تو را سلام نبود
حق تو كوچه های شام نبود
حق آیینه ها شكستن نیست
گیرم این آینه امام نبود
هیچ جایی برای حال شما
بدتر از مجلس حرام نبود
گریه كردی صدا زدی «ای كاش...
هیچ سنگی به روی بام نبود
كاش مادر مرا نمی زایید
من امامم، خرابه جامْ نبود»
حرفِ ویرانه در میان آمد
دختر شاه، یادمان آمد
@Maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
#معارف_حسینی
🩸إمام سجاد علیهالسلام یک عمْر با «آب» نجوا میکردند و میفرمودند: تو بودی و پدرم را با لبتشنه کشتند؟!
بنابر نقلی، شخصی به نام «منهال» گوید:
🥀 ... به منزل امام سجاد علیهالسلام وارد شدم؛ دیدم امام سجاد علیهالسلام میخواهد تجدید وضو کند؛ آب را به کف دست میگیرد و گریه میکند و به آب میگوید: ای آب! تو بودی و پدرم را با لب تشنه شهید کردند؟!
🥀 عرض کردم: مگر اشک چشم شما چه قدر است؟ إمام علیهالسلام فرمود: ای منهال! آنچه را که من دیدم تو که ندیدهای؟!
🥀 ... روز عاشورا بیهوش شدم، چون به هوش آمدم دیدم عمهام زینب کبری سلاماللّهعلیها آمده و میگوید: اینور دیده من! برخیز که عالم دگرگون شده است. زیر بغلم را گرفت و پرده خیمه را بالا زدم، دیدم سر پدرم را روی نیزه کردهاند.
📚 جامع المجالس(خطی) ص۲۶۳
✍ روضه برپا بود هر جا آب بود
روضه هایش ذکر بابا آب بود
مقتل جانسوز آقا آب بود:
تشنه لب بود آه اما آب بود
روضه خوانش گاه ظرفی آب شد
گاه گاهی روضه خوان قصاب شد
ماجرای آب آبش کرده بود
غصه ی ارباب آبش کرده بود
مادری بی تاب آبش کرده بود
دختری بی خواب آبش کرده بود
یا خودش بارید دائم یا رباب
روضه می خواندند هر دم با رباب
پیکری را بر زمین پامال دید
شمر را در گودی گودال دید
عمه را بالای تل بی حال دید
لشکری را در پی خلخال دید
هجمه ی شمشیرها یادش نرفت
سنگ ها و تیرها یادش نرفت
هم به تن رخت اسارت دیده بود
خیمه را در وقت غارت دیده بود
از سنان خیلی جسارت دیده بود
از حرامی ها شرارت دیده بود
آتش بی داد دنیا را گرفت
شمر آمد راه زن ها را گرفت
عمه را با دست بسته می زدند
با همان نیزه شکسته می زدند
بچه ها را دسته دسته می زدند
می شدند آنقدر خسته... می زدند
تازیانه جای طفلان خورده بود
زین جهت خیلی به زینب برده بود
با تنش زنجیرها درگیر بود
در غل و زنجیر امّا شیر بود
از نگاه حرمله دلگیر بود
اوجوان بود آه امّا پیر بود
ماجرای شام پشتش را شکست
غصه های شام پشتش را شکست
کوچه های شام پیرش کرده بود
شهر و بار عام پیرش کرده بود
سنگ روی بام پیرش کرده بود
طعنه و دشنام پیرش کرده بود
بی هوا عمامه اش آتش گرفت
مثل زهرا جامه اش آتش گرفت
درد و رنج و غصه ی بسیار دید
از زبان شامیان آزار دید
خواهرانش را سر بازار دید
عمه را در معرض انظار دید
بزم مِی بود و سر و طشتی طلا
خیزران بود و عزیز مصطفی
نیزه بازی با سرش هم جای خود
بوریا و پیکرش هم جای خود
دست بی انگشترش هم جای خود
ماجرای خواهرش هم جای خود
خاک را همسایه ی افلاک کرد
خواهرش را در خرابه خاک کرد
@Maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸جای غُل و زنجیرهایی که بعد از سال های سال، بر روی بدن مبارک امام سجاد علیهالسلام باقی مانده بود ...
در نقل ها آمده است:
🥀 هنگامی که امام سجاد علیهالسلام به شهادت رسیدند، مردم مدینه فهمیدند که آن حضرت به صد خانواده، غذا میرسانده است. جمعی از فقرای مردم مدینه نمیدانستند که معاش آنها از کجا تأمین میشود، وقتی که امام سجاد علیهالسلام به شهادت رسیدند، دریافتند که او بود شبانه به طور ناشناس غذای آنها را به دوش خود حمل کرده و به آنها میرسانید؛
🔖 در روایتی إمام باقر علیهالسلام فرمودند:
📋 لَمَّا وُضِعَ علیهالسلام عَلَی الْمُغْتَسَلِ نَظَرُوا إِلَی ظَهْرِهِ وَ عَلَیْهِ مِثْلُ رُکَبِ الْإِبِلِ
▪️وقتی پیکر پدرم امام سجاد علیهالسلام را برای غسل بر روی تخته گذاشتند، بر پشت مبارکش اثری چون کوهان شتر بود.
و این به خاطر آن انبانهایی که به در خانه فقراء و مستمندان میبرد.
📚الخصال ج۲ ص۱۰۰
📚کشف الغمه ج۲ ص۲۶۶
🔖در بعضی از نقلها آمده است:
🥀 امام باقر علیهالسلام پس از غسل امام سجاد علیهالسلام ، گریه سختی کردند. جابر جلو آمد و عرضه داشت: ای آقای من! برای از دستدادن پدرتان گریه میکنید؟ امام باقر علیهالسلام فرمود:
📋 لٰا یٰا جابِر! و اِنْ عَزَّ عَلَیَّ فِراقُهُ، وَلٰکنْ یا جابِر. هٰذِهِ آثارُ السَّلاسِلَ و الأغلالُ فی یدَیهِ و رِجلَیه لَم یَذهَب أثرُها؛ و هٰذِهِ آثارُ الجامِعةِ فی عُنُقِ والدی
▪️نه ای جابر! هرچند فراق پدرم برای من سنگین است اما گریهام برای آثار این غل و زنجیرها و سلسلههایی است در جای آنها هنوز بر دست و پای پدرم باقی مانده است؛ این، جای همان جامعهای (غل و زنجیر سنگینی که گردن و دست و پا را به هم میبندد) است که بر گردن پدرم هنوز باقی مانده است.
📚 سوگنامه آل محمد صلیاللهعلیهوآله ، اشتهاردی، ص٧۶
📚الطریق،کاشی،ج۳ ص۳۹۳
✍ این مصیبت، دل را به جایی دیگر نیز میکشاند ...
چند روز از دفن فاطمه زهرا سلاماللهعلیها گذشته بود که مولا علی علیهالسلام حال و روز خوبی نداشت و از خانه بیرون نمیآمد؛ تا اینکه عمّار به خدمت مولا رسید و احوال حضرت را پرسید؛ در اینجا بود که بغض امیرالمومنین علیهالسلام شکست و به عمّار فرمودند:
📋 يا عمّار ! لَمّا وَضعتُ فاطمةَ عليهاالسّلام علَى المُغتَسَل،نَظَرتُ إلٰى ضِلعٍ مِن أضلاعِها مَكسورة
▪️ای عمار! وقتی که فاطمه زهرا سلاماللهعلیها را روی تخت گذاشتم تا غسل دهم، دیدم دندهای از دندههای پهلویش شکسته است
📋 و قَد دَخلَ المِسمارُ في ثَديِها فأعابَه، و مَتنُها قد اِسوَدَّ مِن الضَّرْب،
▪️میخ در، سینهاش را شدیداً مجروح کرده بود و بدنش از ضرب تازیانهها سیاه شده بود.
📚الزهراء عليهاالسّلام في السنة و التاريخ و الأدب:ص٥٥٢، به نقل از الصوارم الحاسمه
📚المنتخب،طریحی،ص۳۶۴( با اندکی تفاوت)
📝 وقت باران داغ چشم تر عذابم میدهد
آب مینوشم غم حنجر عذابم میدهد
شیرخواره سیر باشد زود خوابش میبرد
از عطش بیخوابی اصغر عذابم میدهد
مجلس ختم جوان رفتم دلم آتش گرفت
یاد تشییع تن اکبر عذابم میدهد
غیرتم را شعلهور کرده! چهل سالست که
ماجرای غارت معجر عذابم میدهد
ذبح را وقتی که میبینم کسی سر میبرد
خاطرات کندی خنجر عذابم میدهد
روی دست من اثر از حلقههای آهن است
این کبودیهای بر پیکر عذابم میدهد
موی بابایم به روی نیزهها آشفته بود
شانه را تا میزنم بر سر عذابم میدهد
کاش غارت میشد از روی سرم عمامهام
بر سرم جامانده خاکستر عذابم میدهد
از دم دروازه تا بازار ساعتها گذشت
این شلوغیهای هر معبر عذابم میدهد
شامیان در پیش من حرف از کنیزی میزدند
التماس چشم آن دختر عذابم میدهد
داغ چوب خیزران و مجلس شوم شراب
از تمام داغها بدتر عذابم میدهد
خطبه را با لعن بر جدم علی آغاز کرد
چون به مسجد میروم منبر عذابم میدهد
هرچه آمد بر سر ما از بلای شام بود
قتلگاه اصلی ما کوچههای شام بود
@Maghaatel
#اسارت
◾️این آب فرات، مهریه مادرمان بود که از ما منع کردند ...
در نقلی آمده است:
در مسیر حرکت اسراءِ آل الله به سمت شام، وقتی که به محلی به نام «عینُالْورد» رسیدند، میبایست سوار بر کشتی شوند و از آب فرات بگذرند؛ وقتی به کنار آب فرات رسیدند و سوار بر کشتی شدند تا از آن عبور کنند، حضرت زینب کبری سلاماللّهعلیها خطاب به حضرت امکلثوم وسکینه و رباب و فاطمه و رقیه «علیهنّالسلام» فرمود:
أتَعرِفْنَ ماءَ الفراتِ الذی صداقُ أُمِّنا فاطمةَ و بَنوأُمَیَّة مَنَعوه مِن أبنائها و بَناتها تِسعَةَ أیامٍ؟
▪️ آیا میدانید که این آب، آب فرات است همان آبی که مهریه مادرمان فاطمه زهرا سلاماللهعلیها بود و بنی امیه آن را از پسران و دختران فاطمه سلاماللهعلیها به مدت نُه روز منع کردند؟ (احتمالاً حضرت، اشاره به روز دوم تا روز یازدهم ماه محرم کردند)
فلمّا فَهِمنَ و عَلِمنَ أنّه الفراتُ بَکَینَ و نَدَبنَ وصَحنَ
▪️وقتی آن مخدرات فهمیدند که این آب، آب فرات است گریه کردند و از دل، فریاد برآوردند.
📚بحرالمصائب ج ۷ ص ۲۶۰
@maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
#اسارت
🩸من تَب دارم و دیگر طاقت تازیانه ندارم؛ به این سرباز بگو کمتر مرا تازیانه بزند ...
در نقلی آمده است:
🥀 در مسیر اسارت آل الله از کوفه تا شام، در نزدیکی شهر «حلب»، شهری بود به نام «عسقلان» که أسرای آل الله را وارد آن شهر کردند.
🥀 «زُرَیر خُزاعی» که از تاجران زمان خودش بود، برای تجارت به شهرعسقلان آمد؛ هنگامی که به بازار عسقلان رسید، دید که تمام شهر را زینت کردهاند و مردم شهر که بههم میرسند، مبارک باد میگویند و تمام مردم شهر، مشغول خوشحالی و نشاط هستند.
🥀 زُریر از این وضع تعجب کرد و از شخصی پرسید که به چه علتی مردم امروز اینقدر، خوشحالی میکنند؟ آن شخص گفت: این شادی و سرور به این جهت است که به دستور یزید جمعی از مخالفینش را کشتهاند و این سرهایی که برنیزه است متعلق به آنهاست و اهل و عیال مخالفین را هم اسیر کردند و برشترهای برهنه در شهر میگردانند.
🥀 زُریر پرسید: این جماعت کافر بودند یا مسلمان ؟ آن مرد جواب داد: مسلمان بودند ولی برعلیه خلیفه زمان قیام کرده بودند. زریر گفت:او چه کسی است؟ آن مرد جواب داد: پدرش علی بن ابیطالب و مادرش فاطمه دختر رسول خدا و برادرش حسن بن علی «علیهمالسلام» است همان که با معاویه صلح نمود.
🥀 زریر پرسید: اسم خودش چه بود؟ آن مرد گفت: اسم او حسین علیهالسلام است. زریر تا این وقایع را شنید، نالهای زد و باچشم گریان به سمت اسیران رفت. وقتی به ایشان نزدیک شد چشمش به حضرت زین العابدین علیهالسلام افتاد که بهخاطر بیماری و زجرهایی که کشیده بود، رنگ از صورت مبارکش پریده بود؛ زریر تا این حالت را مشاهده نمود نالهای زد و به شدت گریه کرد.
🥀 إمام سجاد علیهالسلام به او فرمودند: ای مرد تو کیستی؟ زریر عرض کرد: غریبهام؛ حضرت فرمود: تمام مردم این شهر خوشحالاند؛ تو چرا گریه میکنی؟
زریر عرض کرد: فدایت شوم چون من شما را میشناسم وقدر و مقام شما را میدانم؛ بر این حال و روزتان گریه میکنم؛ ای کاش هیچ وقت به این شهر نیامده بودم وشما را به این وضع نمیدیدم؛ ای کاش قبیلهام همراهم بودند تا با این قوم میجنگیدم.
🥀 امام سجاد علیه السلام از سخنان زریر به گریه آمدند و فرمودند: خداوند به تو جزای خیر دهد. زریر عرض کرد: هر دستوری دارید بفرمایید تا اطاعت کنم. حضرت فرمود:
🥀 اگر برایت ممکن است با سربازی که موکّل بر من است صحبت کن و او را راضی کن تا مرا کمتر تازیانه بزند؛ چرا که من تب دارم و طاقت تازیانه زیاد را ندارم ...
📚 بحرالمصائب ج۷ ص۳۰۱
✍ کسی نبود بگوید به شمر و زجر و سنان
که « تازیانه » نباشد دوایِ سوز تبم ...
@Maghaatel
#مصائب_شام
🩸اول صبح،أسرای آل الله را وارد شام کردند… اما آنقدر ازدحام بود که وقت ظهر به در قصر یزید لعین رسیدند …
در نقلها آمده است:
🥀 آن روزی که أسرای آل الله را وارد شهر شام کردند، روز چهارشنبهای بود....
📋 و كانَ خارجُ البَلَدِ مِن كِثرة الخَلائق كعَرصَة المَحشر يَموجُ بَعضُها في بَعضٍ.
▪️بیرون از شهر، چنان مردم شام ازدحام کرده بوده که گویی صحنه محشر اتفاق افتاده بود؛ به طوری که بعضی روی بعضی دیگر، موج میخوردند.
🥀 اول صبح، به وقت سپیده دم،سرهای مقدس و أسرای آل الله را وارد شهر کردند اما از کثرت ازدحام، وقت ظهر بود که اسرا با خستگی شدید، به گونه ای که بدن و مفاصل هر انسانی از دیدن آن ها به لرزه در می آید، به در کاخ یزید ملعون رسیدند.
📚نفس المهموم، ص۴۳۲
📚معالي السّبطين،ج۲ ص۱۴۱
📚مقتل الحسين عليه السّلام،مقرم، ص۴۴٧
✍کوفه که شهر علی بود چنان کرد به من!
وای از شام که بغض پدرم را دارند...
سرهرکوچه معطل شده ام،خسته شدم!
چشمشان کور! همه قصد تماشا دارند!
سر بازار که رفتیم سرم داد زدند...
ای ابالفضل بیا! نیت دعوا دارند!
جگرم سوخت زمانیکه رقیه میگفت
عمه جان!اینهمه دختر همه بابا دارند
دخترانی که پَس پرده عصمت بودند...
بعد تو در وسط مجلس مِی جا دارند!
@maghaatel
📌 با توجه به اختلالاتی که بعضاً در پیامرسان «ایتا» وجود دارد، برای برخی از اعضای محترم، با کلیک در این فهرست لینکدارِ، منتقل به پُست مربوطه نمیشود؛
➖ به همین جهت کانال «معارف و مقاتلِ آل الله» در پیامرسان «تلگرام» بروزرسانی شده است تا عزیزان بتوانند به پُستهای مدّنظر، به راحتی دسترسی پیدا کنند.
🔹 این کانال، با همین نام (معارف و مقاتل آل الله) و با همین لینک (Maghaatel@) در تلگرام قابل دسترسی است.
🔻لینک کانال در تلگرام 👇
https://t.me/maghaatel
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
🩸ای ماهی دریا برایت گریه کرده ...
ابن عباس گوید:
🥀 یک روز رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نشسته بود، ناگاه امام حسن علیهالسلام آمد و پیامبر خدا پس از دیدن او گریان شد، و به امام حسن علیهالسلام فرمود: ای پسر کوچک و عزیزم نزد من بیا، رسول خدا او را آن قدر به خود نزدیک کرد تا وی را بر سر زانوی راست خود نشانید.
🥀 تا آنجا که فرمود: این حسن پسر من، از من است، نور چشم من، روشنی قلب من، میوه دل من، بزرگ جوانان اهل بهشت و حجت خدا است برای امت، امر او امر من، سخن وی سخن من است. کسی که پیرو حسن است، از من است و کسی که از فرمان او سرپیچی کند از من نخواهد بود.
🥀 هنگامی که من به حسن نگاه کردم به یاد آن ذلتهایی افتادم که پس از من خواهد دید. وضع حسن این چنین خواهد بود تا اینکه در اثر زهر کشته خواهد شد.
📋 فَعِنْدَ ذَلِکَ تَبْکِی الْمَلَائِکَةُ وَ السَّبْعُ الشِّدَادُ لِمَوْتِهِ وَ یَبْکِیهِ کُلُّ شَیْ ءٍ حَتَّی الطَّیْرُ فِی جَوِّ السَّمَاءِ وَ الْحِیتَانُ فِی جَوْفِ الْمَاءِ
▪️در همان موقع است که ملائکه و آسمانهای هفت گانه برای شهادت او گریان میشوند و همه چیز برای مظلومیت حسن گریه میکنند، حتی پرندگان هوا و ماهیان دریا.
📋 فَمَنْ بَکَاهُ لَمْ تَعْمَ عَیْنُهُ یَوْمَ تَعْمَی الْعُیُونُ وَ مَنْ حَزِنَ عَلَیْهِ لَمْ یَحْزَنْ قَلْبُهُ یَوْمَ تَحْزَنُ الْقُلُوبُ
▪️هر کسی برای حسن گریه کند، چشمش در آن روزی که همه چشمها کور میشوند کور نخواهد شد. کسی که برای او محزون گردد، قلبش در آن روزی که همه قلبها محزون میشوند محزون نخواهد شد.
📋 وَ مَنْ زَارَهُ فِی بَقِیعِهِ ثَبَتَتْ قَدَمُهُ عَلَی الصِّرَاطِ یَوْمَ تَزِلُّ فِیهِ الْأَقْدَامُ
▪️هر کس قبر حسن علیهالسلام را در بقیع زیارت کند، قدم او در آن روزی که قدمها در صراط میلغزند، لغزش نخواهد داشت.
📚الامالی،شیخ صدوق،مجلس ۲۴
✍بارها پاره شد ای یوسف زهرا، جگرت
ناسزا گفت، حضور تو، عدو بر پدرت
پیش رو، یار همه مار شده پشت سرت
ای بسا زخم، که زد دوست به دل، بیشترت
نه عجب گر ز غمت سنگ، به صحرا گرید
آب ها خون شود و ماهی دریا گرید
بارها، چرخ ستمکار تو را کشت حسن
ماجرای در و دیوار، تو را کشت حسن
غم بی دردی انصار، تو را کشت حسن
به چه تقصیر دگر یار، تو را کشت حسن
سال ها بر جگرت نیزه و شمشیر زدند
از چه ای جان جهان، بر بدنت تیر زدند
دوست دارم که شبی، شمع مزار تو شوم
سوزم و نورفشان، در شب تار تو شوم
جان و دل باخته، بی صبر و قرار تو شوم
سر به دیوار نهم، زائر زار تو شوم
هر چه از سوز جگر ناله کنم زار زنم
نگذارند که یک بوسه به دیوار زنم
حرمت را، نه چراغ و نه رواق و نه در است
زائر قبر تو، ماه است و نسیم سحر است
@Maghaatel
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
🩸«زهر» با کبد امام حسن مجتبی علیهالسلام چه کرد ...
راوی گوید:
🥀 من به همراه امام حسن و امام حسین علیهماالسّلام در خانه بودم. امام حسن علیهالسلام از اتاق خارج شدند ؛ وقتی که بازگشتند، فرمودند:
📋 لَقَدْ سُقِیتُ السَّمَّ مِرَاراً مَا سُقِیتُهُ مِثْلَ هَذِهِ الْمَرَّةِ لَقَدْ لَفَظَت قِطْعَةٌ مِنْ کَبِدِی فَجَعَلْتُ أَقْلِبُهَا بِعُودٍ مَعِی.
▪️من چند بار مسموم شدهام، ولی هیچ کدام نظیر این بار نبود؛ این مرتبه یک قطعه از کبدم خارج شد و با چوبی که در دست داشتم آن را زیر و رو کردم.
📚بحارالانوار ج۴۴ ص۱۵۶
🔖 إبن خزّاز قُمی در «کفایة الأثر» لحظات آخر امام مجتبی علیهالسلام را اینگونه شرح میدهد:
📋 و بَیْنَ یَدَیْهِ طَسْتٌ یُقْذَفُ عَلَیْهِ الدَّمُ وَ یَخْرُجُ کَبِدُهُ قِطْعَةً قِطْعَةً مِنَ السَّمِّ
▪️جلوی آن إمام، طشتی بود؛ خونی را که بالا میآورد در میان آن طشت میریخت، و نیز قطعات کبدش به وسیله آن زهر، خارج میشد.
📚کفایه الاثر,ابن خزّاز قمی، ص۲۲۲
🔖 در گزارشی دیگر نیز آمده است:
📋 و أحَسَّ بِأمعائهِ کأنّها تُقَطّعُ بِالسّکّاکین و الطّشتُ یُرفعُ مِن بینِ یَدَیه مُمتَلئً بِالدّمِ عِدّةَ مرّاتٍ بالیَوم
▪️آن زهر، چنان اثری در بدن آن حضرت گذاشت که گویا امعاء و احشاء او را با چاقو، قطعه قطعه کرده باشند؛ آن طشتی را که در مقابل آن حضرت گذاشته بودند، در آن روز آخر، چند مرتبه پُر از خون و قطعات کبد آن حضرت شد و آن را برداشتند و دوباره گذاشتند.
📚العبرة الساکتة ج۱ ص۱۱۶
✍ ای کاش بگیرند دو چشمِ پسرش را
تا در دلِ این طشت نبیند جگرش را
بدجور غریبانه نفَس میزند آقا
آتش زده با غربت خود دور و برش را
خوب است که آغوش حسین است کنارش
تا که نزد هِی به زمین بال و پرش را
نه اُمِبنین نه که ابالفضل توان داشت
عباس گرفته است کنارش کمرش را
تا خواهرش اینجا نرسیده است بگویید
بر طشت نریزد جگرِ شعلهورش را
از زهر نبود اینهمه خونابه که آمد
آن کوچه نشان داد خدایا اثرش را
صد شُکر سرش بر روی دامان حسین است
تا بر روی حجره نکشد باز سرش را
افسوس حسن نیست به گودالِ حسینش
تا شمر نگیرد روی آن سر تبرش را
@Maghaatel