{بسم الله الرحمن الرحیم}
با مدد از ساحت قدسی حضرت سیدالشهدا علیهالسلام، در این کانال
🔻 "مقاتل" اهلبیت علیهمالسلام
➖ استخراج از منابع خطی و چاپی
➖ قابلیت جستجوی موضوعی
➖ متن عربی با اعرابگذاری
🔻 فضائل ناب و کمتر شنیده شده از اهل البیت "علیهمالسلام"
🔻حکایات شگفت از کرامات اهلبیت "علیهمالسلام"
با توجه به مناسبتهای مذهبی ارائه میشود.
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1598947482C379adb608d
#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
🩸لطمهزدنِ حضرت زهرا سلاماللهعلیها بر بالای پیکر ارباً اربای علی اکبر علیهالسلام...
در نقلی آمده است:
🥀 چون سیدالشهداء علیهالسلام به محل شهادت فرزندش علی اکبر علیهالسلام رسید، دید رمق کمی دارد و جراحات بدنش شمرده نمیشود.
🥀 خم شد و او را بو کرد و بوسید و فرمود: پسرم خدا بکشد قومی را که تو را کشت. ولی سیدالشهداء علیهالسلام چیز عجیبی مشاهده کرد.
🥀 خوب دقت نمود؛ دید علی اکبر علیهالسلام گاه میگرید و گاه میخندد. از علت آن سؤال نمود و فرمود: ای پسر!م تو را بین دو حال؛ می بینم بین حزن و شادی هستی ای نور چشمم؛ خبرم بده علت آن چیست؟
🥀 علی اکبر علیه السلام فرمود: ای پدرم! اما خنده ام به خاطر این است که به یک طرف نگاه میکنم می بینم جدّم رسول خدا صلی اللّه علیه وآله است و به دستش ظرف آبی است که شما وعده داده بودی.
📋 امّا بُکائی فَاِنّی نظرتُ الی هذهِ الجَهَة َأری جَدّتی الزّهراء علیهاالسلام جالسةً الی جَنبی
▪️اما گریه ام به خاطر این است وقتی به طرف دیگر مینگرم می بینم جدّهام زهرای مرضیه سلاماللهعلیها در کنارم نشسته است.
📋 تَنظرُ اِلی جَراحَاتی ثمّ تَنظُرُ فی وَجهِک فَتَلطِمُ رَأسَها بیَدِها و هیَ تَبکی
▪️ به جراحاتم نگاه میکند و سپس به صورت شما نگاه می کند و با دستش به سرش لطمه می زند و گریه میکند.
📚موسوعه حضرت زهرا سلاماللهعلیها ج۶ ص٣٠۴
📚مجمع مصائب اهلالبیت علیهمالسلام،نهاوندی، ص١٩٩
✍ با دلی خون، می گذارم روی پاهایم سرت را
تا بگیرم در بغل این لحظه های آخرت را
گرچه نیزه جوشنت را برده از جانت غنیمت
در عوض اما به من، پس داده جسم پرت پرت را
تا تو بودی من به فکر خیمه گاه خود نبودم
بعد تو دست که بسپارم علی جان خواهرت را
تو همانی که در آغوشم نمی شد جایت، اما
عاقبت اینجا گرفتم در بغل سر تا سرت را
جان بابا از زمین برخیز، آخر من چگونه؟
در عبای خود بریزم پاره های پیکرت را
زخم پهلویت به یاد مادرم انداخت من را
آه مادر! می فرستم سوی تو پیغمبرت را
@Maghaatel
#زیارت_سیدالشهداء_علیه_السلام
⚫ زیارت امام حسین علیه السلام در شب و روز عاشورا، در آیینه روایات...
🔹در روایت آمده است :
أنّ من أراد أن یقضی حقّ رسول اللّٰه صلی الله علیه و آله وحقّ أمیر المؤمنین وفاطمة والحسن علیهم السلام، فلیزُر الحسین علیه السلام فی یوم عاشوراء.
▪️کسی که اراده کرده تا ادا کند حق رسول خدا صلی الله علیه و آله، و امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا و امام حسن مجتبی علیه السلام را، پس در روز عاشورا، امام حسین علیه السلام را زیارت کند.
📚المزار الکبیر - باب ۵۵ حدیث ۷
🔹در روایت دیگر آمده است :
أنّ من زاره علیه السلام وبات عنده لیلة عاشوراء حتّی یصبح، حشره اللّٰه تعالی مُلطّخاً بدم الحسین علیه السلام فی جملة الشهداء معه علیه السلام .
▪️کسی که به زیارت امام حسین علیه السلام برود و شب عاشورا را تا صبح در نزد آن حضرت بیتوته کند، خدای متعال اورا در حالی که با خون امام حسین علیه السلام آغشته است، همراه با شهدای کربلا، محشور می کند.
📚إقبال الأعمال:ج٣ص ۵۰
🔹در روایت دیگر آمده است :
أنّ من زاره فی هذا الیوم غفر اللّٰه له ما تقدّم من ذنبه وما تأخّر .
▪️کسی که در روز عاشورا به زیارت امام حسین علیه السلام برود، گناهان گذشته و آینده اش آمرزیده میشود.
📚وسایل الشیعه ج ۴۷۷ص/۱۴
🔹در روایت دیگر نیز آمده است :
من زار قبر الحسین علیه السلام یوم عاشوراء، کان کمن تشحّط بدمه بین یدیه
▪️کسی که روز عاشورا امام حسین علیه السلام را زیارت کند، همانند کسی است که در خون خودش در پیش چشمان امام حسین علیه السلام غوطه خورده است.
📚بحارالانوار : ج۱۰۵ص/۱۰۱
🔹 اللَّهُمَّ اجْعَلنَا مِن زوّارِ ٱلْحُسَین علیه السلام في یَوم عاشورا...
@Maghaatel
#اثرات_شهادت_سیدالشهدا_علیه_السلام
◼️ هفت آسمان و زمین، آنچه که پیداست و ناپیداست برای سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام گریه میکنند...
امام صادق علیه السّلام فرمود:
إِنَّ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِیٍّ علیهما السلام لَمَّا مَضَی بَکَتْ عَلَیْهِ السَّمَاوَاتُ السَّبْعُ وَ الْأَرَضُونَ السَّبْعُ وَ مَا فِیهِنَّ وَ مَا بَیْنَهُنَّ وَ مَنْ یَتَقَلَّبُ عَلَیْهِنَّ وَ الْجَنَّةُ وَ النَّارُ وَ مَنْ خَلَقَ رَبَّنَا وَ مَا یُرَی وَ مَا لَا یُرَی
▪️وقتی امام حسین علیه السّلام شهید شد، آسمانهای هفت گانه و زمینهای هفت گانه و موجوداتی که در میان آنها و مابین آنها بودند و بر پشت آن راه میرفتند، و بهشت و جهنم و آنچه پروردگار ما آفرید و آنچه که دیده میشود و آنچه دیده نمی شود، برای امام حسین علیه السّلام گریه کردند.
📚کامل الزیارات ص ۸۰
@Maghaatel
#اثرات_شهادت_سیدالشهدا_علیه_السلام
◼️ آسمان چهل روز برای امام حسین علیه السلام سرخ می شد...
امام صادق علیه السّلام فرمود:
إِنَّ السَّمَاءَ بَکَتْ عَلَی الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیهما السلام وَ یَحْیَی بْنِ زَکَرِیَّا وَ لَمْ تَبْکِ عَلَی أَحَدٍ غَیْرِهِمَا قُلْتُ وَ مَا بُکَاؤُهَا قَالَ مَکَثُوا أَرْبَعِینَ یَوْماً تَطْلُعُ الشَّمْسُ بِحُمْرَةٍ وَ تَغْرُبُ بِحُمْرَةٍ قُلْتُ فَذَلِکَ بُکَاؤُهَا قَالَ نَعَمْ
▪️برای قتل امام حسین صلوات الله علیه و یحیی بن زکریا آسمان گریان شد و بر احدی جز یحیی بن زکریا و حسین بن علی صلوات الله علیهم نگریستند.
راوی گوید : من عرض کردم: گریه آسمان چیست؟ فرمود: چهل روز مکث کردند و خورشید با سرخی طلوع میکرد و با سرخی غروب میکرد. من عرض کردم: گریه آسمان این بود؟ فرمود: بله!
📚 کامل الزیارات ص ۸۹
@Maghaatel
#اثرات_شهادت_سیدالشهدا_علیه_السلام
◼️ یک سال و نُه ماه، خورشید دیده نمیشد ...
علی بن مسهر قرشی میگوید:
جدهام به من گفت که هنگامه قتل امام حسین علیه السّلام را درک کرده است. وی میگفت: ما یک سال و نه ماه درنگ کردیم، در حالی که آسمان مثل علقه(خون بسته شده) و خون بود و به گونه ای بود که خورشید را نمیدیدی!
📚کامل الزیارات ص۸۹
@Maghaatel
#اثرات_شهادت_سیدالشهدا_علیه_السلام
◼️ روز عاشورا آن قدر آسمان تاریک شد که ستارگان دیده میشدند...
ابی قبیل گوید:
إنّ السّماء أظلمت يوم قتل الحسين، حتّى رأوا الكواكب.
▪️روزی که امام حسین علیه السلام کشته شد، آسمان تاریک شد به گونه ای که حتی ستارگان دیده میشدند.
📚أنساب الأشراف،ج ۳/ ص۲۰۹-
📚العبرات، ج ۲/ ص۱۷۳
@Maghaatel
#اثرات_شهادت_سیدالشهدا_علیه_السلام
◼️ روز عاشورا هر سنگی را از زمین بر میداشتند زیر آن خون بود...
◼️ آسمان در طول روزگار برای سیدالشهداء عَلَيْهِ السَّلَام گریه میکند...
روایت کرده اند که :
أمّا الحسين عليه السّلام فتبكي عليه السّماء طول الدّهر، و إنّ يوم قتله قطرت السّماء دما ، و إنّ هذه الحمرة الّتي ترى في السّماء ظهرت يوم قتل الحسين و لم تر قبله أبدا ، و إنّ يوم قتله لم يرفع حجر في الدّنيا إلّا وجد تحته دم.
▪️ و اما امام حسین علیه السلام در طول روزگار آسمان برایش گریه میکند و تصدیق این مطلب آن است که در روزی که او را کشتند آسمان خون بارید و سرخی ای که در آسمان در روز قتل امام حسین علیه السلام دیده شد قبل از او دیده نشده بود و به درستی که روز قتلش هیچ سنگی را در دنیا بر نمی داشتند مگر آنکه زیر آن خون بود.
📚المنتخب، ج۱/ ص۱۴۳
📚 أسرار الشّهادة، / ص۴۳۰
📚البرهان،ج ۴/ ص۱۶۲؛
📚 ينابيع المودّة، ج۳/ ص۱۰۲
@Maghaatel
#اثرات_شهادت_سیدالشهدا_علیه_السلام
◼️ فرشته ای که خبر قتل امام حسین علیه السلام را به رسول الله صلی الله علیه و آله داد...
در روایتی آمده است :
آن فرشته ای که پیش رسول خدا صلی الله علیه و آله آمد و خبر قتل امام حسین علیه السلام رابه رسول الله صلی الله علیه و آله داد، فرشته دریا ها بود و این به آن جهت بود که ملکی از ملائکه فردوس به دریا فرود آمد و بال هایش را بر دریا کرد سپس(به هنگام قتل امام حسین علیه السلام) فریاد بلندی زد و گفت:
يا أهل البحار البسوا أثواب الحزن فإنّ فرخ الرّسول مذبوح .
▪️ای اهل دریا لباس حزن بپوشید چراکه فرزند رسول خدا صلی الله علیه و آله ذبح شد.
ثمّ حمل من تربته في اجنحته إلى السّماوات، فلم يبق ملك فيها إلّا شمّها، و صار عنده لها أثر، و لعن قتلته و أشياعهم، و أتباعهم.
▪️ سپس مقداری از تربت امام حسین علیه السلام را بر روی بال های خود گذاشت و به آسمانها برد و هیچ فرشته ای در آسمان ها نبود مگر آنچه آن تربت را بویید و همیشه از آن تربت اثری نزد آن فرشته ماند و قاتلین امام حسین علیه السلام و اشیاع و اتباع آن ها را لعنت کرد.
📚، أسرار الشّهادة، /ص ۴۳۰
@Maghaatel
#شام_غریبان
#اسارت
◼️ آیا می خواهی زمین، ما را در خود فرو ببرد؟!
عمر سعد ملعون گفت :
یا شمر أحبس النساء فی الخیم و أضرم علیهم النار
▪️ای شمر! زنان را در خیمه ها محبوس کن و بر روی سر آنها آتش بریز.
یکی از لشکریان، که این را شنید، رو کرد به عمر سعد و گفت :
ایها الامیر! أترید أن یخسف بنا الارض؟
▪️ای امیر می خواهی زمین ما را فرو برود؟!
زنان دیگر چه گناهی دارند؟!
عمر سعد گفت :می خواهم یک نفر از اولاد علی (سلام الله علیه) باقی نماند.
📚ید و منبر(سبزواری) ص١١
@maghaatel
#شام_غریبان
#اسارت
◼️ چندین تن از اطفال آل الله، در حمله به خیام، جان سپردند...
اندکی پس از شهادت حضرت امام حسین (صلوات الله علیه) سپاه دشمن با وحشیگری تمام سواره به خیام آن حضرت هجوم بردند؛
حتى سَحقَ سبعةٌ من الأطفال تحت حوافر الخيل...
▪️به گونه ای که هفت تن از کودکان در هجوم زیر سم اسب های آنان لگدکوب شدند؛
که تاریخ نام پنج تن از آنها را آورده است:
دو دختر از حضرت امام حسن مجتبی (صلوات الله علیه)
دو پسر از عبدالرحمان بن عقیل بن ابی طالب به نامهای سعد و عقیل
عاتکه دختر هفت ساله حضرت مسلم بن عقیل (صلوات الله علیه)
محمد بن ابی سعید بن عقیل بن ابی طالب که او نیز هفت ساله بود.
📚معالي السبطين ج٢ص١٣۵
@maghaatel
▪️ در آن حینی که آن بانو آنان را مخاطب قرار داده بود، ناگاه صدای ضجه بلند شد و سر شهیدان را که سر امام حسین علیه السّلام در جلوی آنان بود آوردند که سری بود نورانی، نظیر ماه، و شبیه ترین مردم بود به رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله. محاسن شریف امام حسین علیه السّلام نظیر شبه مشکی بود و رنگ خضاب از آن رفته بود. صورت آن حضرت مثل ماه تابان و گرد بود. نیزه سر و محاسن آن امام مظلوم را به طرف راست و چپ حرکت میداد.
فَالْتَفَتَتْ زَیْنَبُ فَرَأَتْ رَأْسَ أَخِیهَا فَنَطَحَتْ جَبِینَهَا بِمُقَدَّمِ الْمَحْمِلِ حَتَّی رَأَیْنَا الدَّمَ یَخْرُجُ مِنْ تَحْتِ قِنَاعِهَا وَ أَوْمَأَتْ إِلَیْهِ بخرقة [بِحُرْقَةٍ] وَ جَعَلْتْ تَقُولُ:
▪️هنگامی که زینب کبری علیها السّلام متوجه سر مبارک امام حسین علیه السّلام شد، پیشانی خود را به نحوی به جلوی محمل زد که دیدم خون از زیر مقنعه آن بانو خارج شد. سپس با یک قطعه پارچه به سر امام حسین علیه السّلام اشاره کرد و این اشعار را خواند:
یَا هِلَالًا لَمَّا اسْتَتَمَّ کَمَالًا
غَالَهُ خَسْفُهُ فَأَبْدَا غُرُوبَا
مَا تَوَهَّمْتُ یَا شَقِیقَ فُؤَادِی
کَانَ هَذَا مُقَدَّراً مَکْتُوبَا
یَا أَخِی فَاطِمَ الصَّغِیرَةَ کَلِّمْهَا
فَقَدْ کَادَ قَلَبُهَا أَنْ یَذُوبَا
یَا أَخِی قَلْبُکَ الشَّفِیقُ عَلَیْنَا
مَا لَهُ قَدْ قَسَی وَ صَارَ صَلِیبَا
یَا أَخِی لَوْ تَرَی عَلِیّاً لَدَی الْأَسْرِ
مَعَ الْیُتْمِ لَا یُطِیقُ وُجُوبَا
کُلَّمَا أَوْجَعُوهُ بِالضَّرْبِ نَادَاکَ
بِذُلٍّ یَغِیضُ دَمْعاً سَکُوبَا
یَا أَخِی ضُمَّهُ إِلَیْکَ وَ قَرِّبْهُ
وَ سَکِّنْ فُؤَادَهُ الْمَرْعُوبَا
مَا أَذَلَّ الْیَتِیمَ حِینَ یُنَادِی
بِأَبِیهِ وَ لَا یَرَاهُ مُجِیبَا
▪️ ای ماه شب اول! اکنون که به سر حد کمال رسید، خسوف او را به ناگهانی ربود و غروب او را ظاهر نمود
ای پاره قلبم! من گمان نمی کردم که این مصیبت عظما مقدر و نوشته شده باشد
ای برادر من! با فاطمه صغیره (حضرت رقیه علیها) تکلم کن، زیرا نزدیک است که قلبش آب شود
ای برادرم! آن قلب تو که بر ما مهربان بود، اکنون چه شده که به ما قسی و سخت گردیده است!
ای برادر! کاش علی بن الحسین علیهما السّلام را میدیدی که اسیر شده و به علت غم یتیمی طاقت خودداری ندارد
آنچه که وی را به وسیله ضربه اذیت و آزار مینمایند، در حالی تو را صدا میزند که ذلیل و اشکش ریزان است.
ای برادرم! علی بن الحسین علیهما السّلام را در بر بگیر و به خود نزدیک کن و قلب وی را که آرام و قرار ندارد، تسکین بده
یتیم چقدر ذلیل است در آن موقعی که پدر خود را صدا میزند، ولی جواب نمی شنود!
📚 بحارالانوار ج۴۵ ص۱۱۵
@Maghaatel
سپس امام علیه السلام ، خطی را روی زمین کشیدند و رو به بنی اسد کرده و گفتند :
اینجا را حفر کنید. بنی اسد مشغول حفر شدند. سپس حضرت دستور دادند که هفده جسد را در آن حفره به خاک بسپارند. سپس کمی آن طرف تر خطی را روی زمین کشیدند و دستور دادند تا آن جا را حفر کنند و باقی جسد ها را در آن به خاک بسپارند به جز یک جسد را که دستور دادند آن را بالای سر این اجساد به خاک بسپارند.
بعد از آن آرام به طرف جسد مطهر سیدالشهدا علیه السلام آمدند و مقدار کمی از خاک ها را کنار زدند و یک قبر حفر شده نمایان شد _ همان قبری که رسول خدا صلی الله علیه و آله حفر نموده بودند_ مردان بني اسد پیش آمدند تا حضرت را کمک کنند اما امام علیه السلام با یک حالت خضوع و خشوعی فرمودند :
من به تنهایی کفایت می کنم.
به او گفتند: ای برادر عرب!
چگونه تو تنهایی می توانی آن را خاک کنی؟!
ما همگی نتوانستیم حتی یک عضو از اعضای او را تکان بدهیم
در این هنگام امام علیه السلام گریه کردند و فرمودند :همراه من کسانی هستند که مرا کمک دهند.
سپس با دست مبارکشان، بدن مطهر سیدالشهدا علیه السلام را بلند کردند فرمودند :
«بسم اللّه و باللّه و في سبيل اللّه و على ملّة رسول اللّه، هذا ما وعد اللّه و رسوله، و صدق اللّه و رسوله، ما شاء اللّه، لا حول و لا قوّة إلّا باللّه العليّ العظيم»
▪️و تنهایی جسد مطهر را در خاک نهادند و کسی از بنی اسد جلو نیامد.
لمّا أقرّه في لحده وضع خدّه على نحره الشّريف، و هو يبكي و يقول:
▪️و وقتی که جسد مطهر، در قبر آرام گرفت، امام زين العابدين علیه السلام، گونه مبارک شان را بر روی رگ های گلوی سیدالشهدا علیه السلام گذاشتند و در حالی که گریه می کردند، فرمودند:
«طوبى لأرض تضمّنت جسدك الطّاهر، أمّا الدّنيا فبعدك مظلمة، و أمّا الآخرة فبنورك مشرقة، أمّا الحزن فسرمد، و أمّا اللّيل فمُسَهَّد.حتّى يختار اللّه لأهل بيتك دارك الّتي أنت فيها مقيم، و عليك منّي السّلام يا ابن رسول اللّه، و رحمة اللّه و بركاته»
▪️خوشا به حال زمینی که جسم تو را در بر گرفته است.
اما دنیا، بعد از تو دیگر تاریک است و اما آخرت از نور تو ، نور گرفته است. از غم تو، حزن واندوه ما بی پایان شد و شب ها، خواب را از ما ربود؛تا اینکه خدای متعال، همان منزلی را که برای تو اختیار کرده، برای ما نیز اختیار کند. از جانب من، سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد این فرزند رسول خدا.
سپس حضرت قبر را پوشاندند و با انگشت مبارک شان روی آن نوشتند
هذا قبر حسين بن عليّ بن أبي طالب الّذي قتلوه عطشانا غريبا.
▪️این قبر حسین بن علی (عليهماالسلام) است که او را تشنه و غریب کشتند...
سپس رو به بنی اسد کردند و فرمودند: ببینید آیا کسی باقی مانده است؟
آنها گفتند: بله برادر عرب: جسد یک پهلوان در اطراف شریعه باقی ماند و در اطراف او دو جنازه بود.
كلّما حملنا منه جانبا سقط الآخر، لكثرة ضرب السّيوف، و طعن الرّماح، و رشق السّهام
▪️ و هر بار یک طرف جسد آن پهلوان را بلند می کردیم. آن طرف دیگری به دلیل ضربات مکرر شمشیرها و نیزه ها و تیرها می افتاد.
امام علیه السلام فرمودند:برویم در کنار جسد آن پهلوان.
امام همراه بنی اسد نزد آن جسد رفتند ، و وقتیکه نگاه حضرت به بدن آن پهلوان افتاد، خودش را روی جسد او انداخت و او را بوسید و فرمود :
«على الدّنيا بعدك العفا- يا قمر بني هاشم- و عليك منّي السّلام من شهيد محتسب و رحمة اللّه و بركاته».
▪️ای ماه بنی هاشم،بعد از تو دیگر خاک بر سر این دنیا.
سلام من بر شهیدی که اجرش فقط با خداست. رحمت و برکات خداوند بر تو باد. "
سپس به آنها دستور داد که برای او قبری حفر کنند و خود حصرت پیش آمد و تنهایی، بدن قمر بنی هاشم را درون خاک گذاشت و هیچکس را با او همراهی نکرد.
و سپس دستور دادند تا آن دو جسد دیگر را به خاک بسپارند
سپس حضرت به سراغ اسب خود رفت.
بنی اسد دور او حلقه زدند و از او درباره خود و این اجساد پرسیدند ، امام به آنها فرمود :
قبر امام حسین علیه السلام ، شما آن راکه دانستید.
اما آن حفره اول که هفده جسد را در آن به خاک سپردید، اهلبیت و اقربا آن حضرت بودند که نزدیک ترین آن ها به جسد مطهر امام حسین علیه السلام، جسد مطهر فرزندش علی اکبر است.
و آن حفره دوم، بدن های اصحاب و یاران آن حضرت بودند و آن جسدی که که بالای سر آن ها تنها به خاک سپردید، بدن حبیب بن مظاهر اسدی بود.
و اما آن پهلوان که کنار فرات افتاده بود، بدن قمر بنی هاشم ابالفضل العباس علیه السلام بود و آن دو بدن دیگر، اولاد امیرالمومنین علی علیه السلام بودند.
پس بعد از من هر که از شما سوال کرد او را آگاه کنید.
آنها به امام گفتند: ای برادر عرب ، تو را به حق همان جسمی که تنهایی به خاک سپردی، بگو به ما که کیستی؟
در این هنگام امام علیه السلام به شدت گریه کردند و فرمودند : من امامتان هستم ، من علی بن الحسینم ، گفتند: آیا تو علی بن الحسین هستی؟ امام علیه السلام فرمود :بله و دیگر از دید آنها غایب شد
📚مقتل الحسين عليه السّلام،بحر العلوم، /ص ۴۶۶- ۴۷۰
@Maghaatel
#اسارت
#مصائب_کوفه
🩸حضرت رباب سلاماللهعلیها در مجلس ابن زیاد لعین، سر مطهر سیدالشهداء علیهالسلام را به دامن میگیرد…
در نقلی آمده است:
🥀 بار دیگر ابن زیاد لعین، اسرای آل الله را خواست تا وارد دارالاماره کوفه شوند. وقتی که داخل شدند، دیدند که سر مطهر سیدالشهدا علیه السلام جلوی ابن زیاد ملعون گذاشته شده و نور الهی از آن به آسمان می رود؛
📋 فَلَم تَتَمالَكِ «الرُّبابُ» زَوجَةُ الْحُسينِ دونَ أن وَقَعَتْ عَلَيهِ تَقَبَّلَهُ، و قالَتْ
▪️حضرت رباب علیها السلام وقتی که این صحنه را مشاهده نمود ، دیگر نتوانست جلوی خودش را بگیرد و خودش را روی سر بریده انداخت و پیوسته آن را می بوسید و میفرمود:
📋 إنَّ الَّذي كانَ نوراً يَستَضاءُ به
بِكربلاءٍ قَتيلٍ غَيرِ مَدفونٍ
▪️آن امامی را که نور بود و می درخشيد، او لا در کربلا کشتند و دفن نکردند.
📋 سِبطُ النَّبيِّ جَزاكَ اللّهُ صالحة
عنّا و جنّبت خُسران الموازين
▪️ نوه رسول خدا صلی الله علیه و آله بودی که خدا از جانب ما خیر صالح به تو بدهد.
📋 قد كُنتَ لي جَبَلاً صعبا ألوذُ به
و كُنتَ تصحبنا بالرَّحمِ و الدّينِ
▪️تو برای من مانند کوهی استوار بودی که به تو پناه می بردم و تو نسبت به ما مهربان بودی.
📋 مَن لِليَتامىٰ و مَن لِلسّائلين و مَن
يعني و يأوى إليه كلّ مِسكينٍ
▪️ پس الان دیگر کیست که حامی یتیمان و سائلین و مساکین باشد؟!
📚مقتل الحسين عليه السّلام، مقرم،ص۴۲۵
@Maghaatel
#طفلان_مسلم
◼️ ماجرای اسارت و شهادت مظلومانه طفلان مسلم بن عقیل علیهما السلام...
بعد از شهادت سیدالشهدا علیه السلام ، دو پسر كوچك (از فرزندان حضرت مسلم علیه السلام به نام محمد و ابراهیم) از لشكرگاهش اسير شدند و آنها را نزد عبيد اللّه آوردند.
زندانبان را طلبيد و گفت: «اين دو كودك را ببر و خوراك خوب و آب سرد به آنها مده و بر آنها سخت بگير! »
اين دو كودك روزه مى گرفتند و شب دو قرص نان جو و يك كوزه آب براى آنها مى آوردند تا يك سالى گذشت و يكى از آنها به ديگرى گفت: «اى برادر! مدتى است ما در زندانيم.عمر ما تباه مى شود و تن ما مى كاهد.اين شيخ زندانبان كه آمد، مقام و نسب خود را به او بگوييم تا شايد به ما ارفاقى كند.»
شب، آن شيخ همان نان و آب را آورد و كوچكتر گفت: «اى شيخ! تو محمد را مى شناسى؟ »
گفت: «چه گونه نشناسم؟ او پيغمبر من است.»
گفت: «جعفر بن أبى طالب را مى شناسى؟ »
گفت: «چه گونه نشناسم؟ با آن كه خدا دو بال به او داد كه با فرشتگان هرجا خواهد برود.»
گفت: «على بن أبى طالب را مى شناسى؟ »
گفت: «چه گونه نشناسم؟ او پسر عم و برادر پيغمبر من است.»
گفت: «ما از خاندان پيغمبر تو، محمد و فرزندان مسلم بن عقيل على بن أبى طالب و در دست تو اسيريم.خوراك و آب خوب به ما نمى دهى و به ما در زندان سخت گيرى مى كنى.»
آن شيخ افتاد و پاى آنها را بوسيد و مى گفت: «جانم قربان شما، اى عترت پيغمبر خدا مصطفى! اين در زندان به روى شما باز است.هرجا خواهيد برويد.»
شب دو قرص نان جو و يك كوزه آب براى آنها آورد و راه را به آنها نشان داد و گفت: «شبها راه برويد و روزها پنهان شويد تا خدا به شما گشايش دهد.»
شب رفتند تا به در خانه پيرزنى رسيدند.به او گفتند: «ما دو كودك غريب و نابلديم و شب است.
امشب ما را مهمان كن و صبح مى رويم.»
گفت: «عزيزانم! شما كيانيد كه از هر عطرى خوشبوتريد؟ »
گفتند: «ما اولاد پيغمبريم و از زندان ابن زياد و از كشتن گريختيم.»
پيرزن گفت: «عزيزانم! من داماد نابكارى دارم كه به همراهى عبيد اللّه بن زياد در واقعه كربلا حاضر شد.و مى ترسم در اين جا به شما برخورد كند و شما را بكشد.»
گفتند: «ما همين يك شب را مى گذرانيم و صبح به راه خود مى رويم.»
گفت: «من براى شما شام مى آورم.»
شام آورد و خوردند و نوشيدند و خوابيدند، كوچك به بزرگ گفت: «برادر جان! اميدوارم امشب آسوده باشيم. مبادا مرگ ما را از هم جدا كند.»
سپس خوابيدند و چون پاسى از شب گذشت، داماد فاسق عجوزه آمد و آهسته در را زد.
عجوز گفت: «كيستى؟ »
گفت: «من فلانم.»
گفت: «چرا بى وقت آمدى؟ »
گفت: «واى بر تو! پيش از آن كه عقلم بپرد و زهرهام از تلاش و گرفتارى بتركد،
در را باز كن.»
گفت: «واى بر تو! چه گرفتارى شد؟ »
گفت: «دو كودك از لشكرگاه عبيد اللّه گريختند و امير جار زده است كه هركه سر يكى از آنها بياورد، هزار درهم جائزه دارد هركه سر هردو را بياورد، دو هزار درهم جايزه دارد.من رنجها بردم و چيزى به دستم نيامد.»
پيرزن گفت: «از آن بترس كه در قيامت، محمد خصمت باشد.»
گفت: «واى بر تو! دنيا را بايد به دست آورد! »
گفت: «دنيا بى آخرت به چه كار تو آيد.»
گفت: «تو از آنها طرفدارى مى كنى؟ گويا از اين موضوع اطلاعى دارى.بايد نزد اميرت برم.»
گفت: «امير از من پيرزنى كه در گوشه بيابانم چه مى خواهد؟ »
گفت: «بايد من جستجو كنم.در را باز كن تا استراحتى كنم و فكر كنم كه صبح از چه راهى دنبال آنها بروم.»
در را گشود و به او شام داد.خورد و نيمه شب آواز خرخر دو كودك را شنيد.مانند شير مست از جا جست و چون گاو فرياد كرد و دست به اطراف خانه كشيد تا پهلوى كوچكتر آنها رسيد.گفت: «كيست؟ »
گفت: «من صاحبخانه ام.شما كيانيد؟ »
برادر كوچك، بزرگتر را جنبانيد و گفت: «برخيز كه از آنچه مى ترسيديم، بدان گرفتار شديم.»
گفت: «شما كيستيد؟ »
گفتند: «اگر راست گوييم، در امانيم؟ »
گفت: «آرى.»
گفتند: «اى شيخ! امان خدا و رسول و در عهده آنان؟ »
گفت: «آرى.»
گفتند: «محمد بن عبد اللّه گواه است؟ »
گفت: «آرى.»
گفتند: «خدا بر آن چه گفتيد، وكيل و گواه است؟ »
گفت: «آرى.»
گفتند: «اى شيخ! ما از خاندان پيغمبرت محمديم و از زندان عبيد اللّه بن زياد از ترس جان گريخته ايم.»
گفت: «از مرگ گريختيد و به مرگ گرفتار شديد.حمد خدا را كه شما را به دست من انداخت.»
برخاست و آنها
را بست و شب را در بند به سر بردند و سپيده دم غلام سياهى فليح نام را خواست و گفت: «اين دو كودك را ببر كنار فرات و گردن بزن و سر آنها را برايم بياور تا نزد ابن زياد برم و دو هزار درهم جايزه ستانم.»
غلام شمشير برداشت و آنها را جلو انداخت و چون از خانه دور شدند، يكى از آنها گفت: «اى سياه! -
تو به بلال، مؤذن پيغمبر شبیه هستی؟ »
گفت: «آقايم به من دستور داده است گردن شما را بزنم.شما كيستيد؟ »
گفتند: «ما از خاندان پيغمبرت محمد صلی الله علیه و آله هستيم و از ترس جان از زندان ابن زياد گريخته ايم و اين عجوزه شما ما را مهمان كرد و آقايت مى خواهد ما را بكشد.»
آن سياه پاى آنها را بوسيد و گفت: «جانم قربان شما.رويم [به پناه] شما اى عترت مصطفى.به خدا محمد در قيامت نبايد خصم من باشد.»
شمشير را دور انداخت و خود را به فرات افكند و گريخت.مولايش فرياد زد: «نافرمانى من كردى؟ »
گفت: «من به فرمان توأم تا به فرمان خدا باشى و چون نافرمانى خدا كنى، من در دنيا و آخرت از تو بيزارم.»
پسرش را خواست و گفت: «من حلال و حرام را براى تو جمع مى كنم.بايد دنيا را به دست آورد.اين دو كودك را ببر كنار فرات گردن بزن و سر آنها را بياور تا نزد عبيد اللّه برم و دو هزار درهم جايزه آورم.»
شمشير گرفت و كودكان را جلو انداخت و كمى پيش رفت.يكى از آنها گفت: «اى جوان! من از دوزخ بر تو مى ترسم.»
گفت: «عزيزانم، شما كيستيد؟ »
گفتند: «از عترت پيغمبرت.پدرت
مى خواهد ما را بكشد.»
آن پسر هم به پاى آنها افتاد و بوسيد و همان را گفت كه غلام سياه گفته بود، و شمشير را دور انداخت و خود را به فرات افكند.پدرش فرياد زد: «مرا نافرمانى كردى؟ »
گفت: «فرمان خدا بر فرمان تو مقدم است.»
آن شيخ گفت: «جز خودم، كسى آنها را نكشد.»
شمشير گرفت و جلو رفت و در كنار فرات تيغ كشيد و چون چشم كودكان به تيغ برهنه افتاد، گريستند و گفتند: «اى شيخ! ما را ببر بازار بفروش و مخواه كه روز قيامت، محمد خصمت باشد.»
گفت: «سر شما را براى ابن زياد مى برم و جايزه مى ستانم.»
گفتند: «خويشى ما را به رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم در نظر ندارى؟ »
گفت: «شما با رسول خدا پيوندى نداريد.»
گفتند: «اى شيخ! ما را نزد عبيد اللّه ببر تا خودش درباره ما حكم كند.»
گفت: «من بايد با خون شما به او تقرب جويم.»
گفتند: «اى شيخ! به كودكى ما ترحم نمى كنى؟ »
گفت: «خدا در دلم رحم نيافريده است.»
گفتند: «پس بگذار ما چند ركعت نماز بخوانيم.»
گفت: «اگر سودى دارد براى شما، هرچه خواهيد نماز بخوانيد.»
آنها چهار ركعت نماز خواندند و چشم به آسمان گشودند و فرياد زدند: «يا حى! يا حكيم! يا احكم الحاكمين! ميان ما و او به حق حكم كن.»
برخاست گردن بزرگتر را زد و سرش را در توبره گذاشت و آن كوچك در خون برادر غلتيد و گفت:
«مى خواهم آغشته به خون برادر، رسول خدا را ملاقات كنم.»
گفت: «عيب ندارد.تو را هم به او مى رسانم.»
او را هم كشت و سرش را در توبره گذاشت و تن هردو را در آب
انداخت و سرها را نزد ابن زياد برد.او بر تخت نشسته و عصاى خيزرانى به دست داشت.سرها را جلوش گذاشت و چون چشمش به آنها افتاد، سه بار برخاست و نشست.گفت: «واى بر تو! كجا آنها را جستى؟ »
گفت: «پيرزنى از خاندان ما آنها را مهمان كرده بود.»
گفت: «حق مهمانى آنها را منظور نكردى؟ »
گفت: «نه! »
گفت: «با تو چه گفتند؟ »
گفت: «تقاضا كردند ما را ببر بازار و بفروش و بهاى ما را بستان و محمد را در قيامت، خصم خود مكن.»
گفت: «تو در جواب چه گفتى؟ »
گفت: «گفتم، شما را مى كشم و سرتان را نزد عبيد اللّه مى برم و دو هزار درهم جايزه مى گيرم.»
گفت: «ديگر با تو چه گفتند؟ »
گفت: «گفتند، ما را زنده نزد عبيد اللّه ببر تا خودش درباره ما حكم كند.»
گفت: «تو چه گفتى؟ »
گفت: «گفتم، نه من با كشتن شما به او تقرب جويم.»
گفت: «چرا آنها را زنده نياوردى تا چهار هزار درهم به تو جايزه دهم؟ »
گفت: «دلم راه نداد، جز آن كه به خون آنها به تو تقرب جويم.»
گفت: «ديگر با تو چه گفتند؟ »
گفت: «گفتند، اى شيخ! خويشى ما را با رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم منظور دار.»
گفت: «تو چه گفتى؟ »
گفت: «گفتم، شما را با رسول خدا خويشى نيست.»
گفت: «واى بر تو! ديگر چه گفتند؟ »
گفت: «گفتند: به كودكى ما ترحم كن.»
گفت: «تو به آنها ترحم نكردى؟ »
گفت: «نه! گفتم: خدا در دل من ترحم نيافريده است.»
گفت: «واى بر تو! ديگر چه گفتند؟ »
گفت: «گفتند: بگذار چند ركعت نماز بخوانيم؛ من گفتم، اگر براى شما سودى دارد، هرچه خواهيد نمازبخوانيد.»
گفت: «بعد از نماز خود چه گفتند؟ »
گفت: «آن دو يتيم عقيل دو گوشه چشم به آسمان كردند و گفتند، يا حى! يا حكيم! يا احكم الحاكمين! ميان ما و او به حق حكم كن.»
گفت: «خدا ميان تو و آنها به حق حكم كرد.كيست كه كار اين نابكار را بسازد؟ »
مردى شامى از جا برخاست و گفت: «من.»
گفت: «او را به همان جا ببر كه اين دو كودك را كشته است و گردن بزن و خونش را روى خون آنها بريز و زود سرش را بياور.»
آن مرد چنان كرد و سرش را آورد و بر نيزه افراشتند و كودكان با تير و سنگ او را مى زدند و مى گفتند: «اين است كشنده ذريه رسول خدا صلّى اللّه عليه و اله و سلم.»
برگرفته از :
📚 الأمالي، صدوق/ص ۸۳- ۸۸،
📚بحارالانوار ،ج ۴۵/ص ۱۰۰- ۱۰۵؛ ،
📚نفس المهموم، /ص ۱۵۶- ۱۶۲؛
@Maghaatel
#زیارت_سیدالشهداء_علیه_السلام
#شب_جمعه
◼️ ویژه شب جمعه، شب زیارتی سیدالشهدا علیه السلام...
◼️ زیارت سیدالشهدا علیه السلام، معیار کمال ایمان...
امام صادق علیه السلام فرمودند :
مَنْ لَمْ یَأْتِ قَبْرَ الْحُسَیْنِ علیه السلام حَتَّی یَمُوتَ کَانَ مُنْتَقَصَ الدِّینِ مُنْتَقَصَ الْإِیمَانِ وَ إِنْ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ کَانَ دُونَ الْمُؤْمِنِینَ فِی الْجَنَّةِ
▪️هر که به مزار امام حسین علیه السلام مشرف نشود تا آنکه از دنيا برود ، دین و ایمانش ناقص است و اگر به بهشت وارد شود، در آنجا مقامی پایین تر از مومنان در بهشت خواهد داشت.
📚کامل الزیارات: ص۱۹۳
@Maghaatel
#امام_زمان_علیه_السلام
#معارف_حسینی
◼️ اگر تمام مردم زمین بخاطر شهادت سیدالشهدا علیه السلام به قتل برسند، هیچ اسرافی نیست...
راوی گوید:
از امام جعفر صادق علیه السّلام درباره تفسیر آیه
«وَ مَنْ قُتِلَ مَظْلُوماً فَقَدْ جَعَلْنا لِوَلِیِّهِ سُلْطاناً فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ»
( اسراء / ۳۳) {و هر کس مظلوم کشته شود، به سرپرست وی قدرتی داده ایم، پس [او] نباید در قتل زیاده روی کند. } پرسیدم.
حضرت فرمود:
ذَلِکَ قَائِمُ آلِ مُحَمَّدٍ یَخْرُجُ فَیَقْتُلُ بِدَمِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ فَلَوْ قُتِلَ أَهْلُ الْأَرْضِ بِه لَمْ یَکُنْ سَرَفاً
▪️منظور قائم آل محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و سلّم است که خروج میکند و گروهی را به جرم خون امام حسین علیه السّلام میکشد و اگر تمام اهل زمین در برابر خون امام حسین علیه السلام به قتل برسند، هیچ اسرافی در آن نیست.( و این نیست مگر به خاطر شدت مظلومیت شهادت سیدالشهدا علیه السلام و عظمت حرمت خون آن حضرت در نزد خدای متعال)
و معنای قول خدای سبحان که میفرماید:
«نباید در قتل زیاده روی کند»، این است که آن حضرت، عملی انجام میدهد که اسراف نباشد.
📚کامل الزیارات ص۶٣
🤲 اَینَ الطّالبُ بِدَمِ المقتولِ بِکَرْبَلَاء...
@Maghaatel
#امام_سجاد_علیه_السلام
🩸مرا بر یک شتر بدونجهاز، سوار کردند …
امام سجاد آقا علی بن الحسین علیهماالسّلام نسبت به چگونگی اسیری خود و اهلبیت علیهم السلام فرمودند:
📋 حَمَلَنِی عَلَی بَعِیرٍ یَطْلُعُ بِغَیْرِ وِطَاءٍ وَ رَأْسُ الْحُسَیْنِ علیه السلام عَلَی عَلَمٍ
▪️مرا بر شتری که بدون جهاز بود سوار کردند و سر مبارک امام حسین علیه السّلام هم بر فراز نیزه بود.
📋 وَ نِسْوَتُنَا خَلْفِی عَلَی بِغَالٍ فأکف- [وَاکِفَةً] وَ الْفَارِطَةُ خَلْفَنَا وَ حَوْلَنَا بِالرِّمَاحِ إِنْ دَمَعَتْ مِنْ أَحَدِنَا عَیْنٌ قُرِعَ رَأْسُهُ بِالرُّمْحِ
▪️زنان ما به دنبال ما بر استرهای بدون زین سوار بودند. دشمنان با نیزهها به دنبال و اطراف ما بودند! *هر گاه چشم یکی از ما گریان میشد، با نیزه بر سر او میزدند* !
📋 حَتَّی إِذَا دَخَلْنَا دِمَشْقَ صَاحَ صَائِحٌ یَا أَهْلَ الشَّامِ هَؤُلَاءِ سَبَایَا أَهْلِ الْبَیْتِ الْمَلْعُونِ.
وقتی که با این حال داخل دمشق شدیم، شخصی فریاد زد: ای اهل شام! اینان اسیران اهل بیت نفرین شده هستند.
📚الاقبال ص۵۸۳
✍ پیرمرد ِ بلا کشیده منم
پسرِ شاه سربریده منم
روضه خوانی که هرچه می گوید
با دوچشم کبود دیده منم
آنکه از ناقه دید بانوئی
پایِ یک بوسه شد خمیده منم
آن امامی که با تنی تب دار
عقبِ ناقه ها دویده منم
آنکه وقت فرار از خیمه
نالة دختران شنیده منم
آنکه در بین بوریا دلِ شب
پیکر یک امام چیده منم
آنکه درگوشة خرابة شام
دفن کرده گلی شهیده منم
همة روضه ها کنار ولی
آنکه بازار شام دیده منم
روضه را باز میکنم امشب
سخن آغاز میکنم امشب
روضه در یک کلام وای از شام
دردِ بی التیام وای از شام
کاش مادر مرا نمی زائید
ناله های مدام وای از شام
ناسزاهای بد به ما گفتند
همه جایِ سلام وای از شام
آن دیاریِ که کرده بازی با
آبروی امام وای از شام
قافله تا غروب گیر افتاد
کوچه ها ناتمام وای از شام
دخترِ فاطمه اذیت شد
از نگاهِ حرام وای از شام
گذر از کوچه هایِ تنگِ یهود
آتشِ رویِ بام وای از شام
جایِ حیدر ز دختر حیدر
می گرفت انتقام وای از شام
در میان ِ چهار هزار رقاص
گریه در ازدحام وای از شام
سر و تشت و پیاله های شراب
چوبِ بی احترام وای از شام
من چهل سال گریه میکردم
با همین یک کلام وای از شام
@Maghaatel
#اسارت
◼️ وقتی که حضرت سکینه علیهاالسلام از قافله جا می ماند...
وقتی که اسرا و سر های مقدس شهدا را به سمت دمشق می بردند، از راه قصر بنی مقاتل رفتند.
آن روز، روز بسیار گرمی بود و مشکی را که سپاهیان عمر سعد لعین به همراه داشتند سوراخ شد و آبش ریخت و تشنگی به آن ها فشار آورد تا اینکه عمر سعد لعین عده ای را برای پیدا کردن آب فرستاد و خیمه ای زد و خود همراه اصحابش زیر آن خیمه نشستند
و رموا بالسّبايا و الأطفال على وجه الأرض تصهرهم الشّمس، فأتت زينب عليها السّلام إلى ظلّ جمل هناك، و في حضنها عليّ بن الحسين عليهما السّلام، و قد أشرف على الهلاك من شدّة العطش، و بيدها مروحة تروحه بها من الحرّ، و هي تقول: يعزّ عليّ أن أراك بهذا الحال يا ابن أخي.
▪️ و اسرا و اطفال را زیر آفتاب سوزان روی خاک ها نشاند، که حضرت زینب علیهاالسلام، امام سجاد علیه السلام را که از شدت بیماری و تشنگی، مشرف به جان شده بود به زیر سایه شتری آورد و با بادبزنی که در دست داشت، از امام سجاد علیه السلام پرستاری میکرد و می فرمود :
ای پسر برادرم! بر من خیلی سخت است که تو را به این حال ببینم.
سپس حضرت سکینه علیهاالسلام به بوته ای پناه برد و روی خاک ها از شدت خستگی خوابش برد و قافله بعد از مدتی حرکت کرد.
حضرت رقيه عليهاالسلام که همراه با حضرت سکینه عليهاالسلام بر روی یک شتر سوار بودند، رو به شتربان کرد و فرمود :خواهرم سکینه کجاست؟!به خدا تا خواهرم را نیاوری من سوار ناقة نمیشوم.
شتربان گفت :کجاست خواهرت؟
رقيه عليهاالسلام گفت :نمی دانم.
شتربان با صدای بلند فریاد زد :ای سکینه؟ بیا همراه زن ها سوار مرکب شو.
پس از شدت خستگی از خواب بیدار نشد و وقتی که گرما شدت گرفت از خواب بیدار شد و دنبال قافله دوید و فریاد میزد :ای خواهرم مگر من همراه تو بر روی یک شتر سوار نبودم؟!
حضرت رقیه علیهاالسلام توجهی به خواهرش کرد و رو به شتربان کرد و فرمود :به خدا اگر خواهرم را نیاوری خودم را از روی شتر زمین می اندازم و خونم را روز قیامت نزد جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله از تو مطالبه می کنم.
شتربان گفت :خواهرت کیست؟
رقيه عليهاالسلام فرمود :سکینه! که پدرم او را خیلی دوست داشت.
قال: الّتي كان يقول فيها:لعمرك إنّني لأحبّ دارا_تحلّ بها سكينة و الرّباب
▪️شتربان گفت :همان دختری را که پدرت درباره اش همیشه میگفت :
من آن خانه ای را که رباب و سکینه (عليهماالسلام) در آن باشند، خیلی دوست دارم.
حضرت رقيه علیهاالسلام فرمود :آری او همان دختر است.
پس شتربان شتر را نگه داشت و او سوار مرکب شد.
📚الدمعة الساکبه ج۵ ص ۷۵
📚معالي السّبطين ج۲ ص ۱۳۵
@Maghaatel