📗داستان کربلا
❤️🔥 #بازخوانی_کتاب_آه
#قسمت_صد_و_پانزده
امام بار دیگر با اهل بیت وداع کرد و به صبر و شکیبایی امر فرمود و نوید ثواب و اجر داد و چنین گفت:
_اِزارها بپوشید و آماده بلا باشید و بدانید که حافظ و حامی شما خداوند است.
اوست که شما را از شر دشمنان نجات میدهد و عاقبت کار شما را نیکو میگرداند و دشمنان شما را به انواع بلا عذاب خواهد کرد و در عوضِ این سختیها، شما را به انواع نعمتها و کرامتها میرساند.
پس شکایت نکنید و چیزی که از قدر شما بکاهد به زبان نیاورید...
شمر با پیادگانش نزدیک امام رسیدند. امام بر آنها تاخت و آنان را دور کرد. باز او را در میان گرفتند.
"عبدالله بن حسن" از نزد زنان دواندوان بیرون آمد. او پسری بود خردسال و به بلوغ نرسیده...
کنار امام ایستاد. حضرت زینب دختر امیرالمومنین، خویش را به او رساند تا مانعش شود و در همان حال امام میفرمود:
_ای خواهر او را نگاهدار!
آن پسر سخت امتناع کرد و میگفت:
_نه به خدا قسم از عمویم جدا نمیشوم...
ابن کَعب شمشیر به قصد حسین فرود آورد. آن پسر دست جلو آورد و شمشیر دستش را جدا ساخت چنانکه به پوست آویخته ماند.
عبدالله فریاد زد: یا ابتاه...
حسین او را گرفت و به خود چسباند.
سپس فرمود: ای برادرزاده! شکیبایی کن و از خداوند طلب خیر نما که او تو را به پدران صالحت ملحق کند.
امام دست به دعا برداشت و فرمود:
_خدایا!
اگر مقدر فرمودی که تا مدتی این دشمنان ما را برخورداری دهی، پس میانشان جدایی و تفرقه ایجاد کن و هریک را به راهی بدار...
اینان ما را خواندند که یاریشان کنیم و وعده یاری دادند. پس بعد از آن بر ما تاختند و ما را کشتند...
در این هنگام "حرمله" تیری انداخت که عبدالله را در دامان عمویش حسین ذبح کرد و به شهادت رسید...😭😭
#ادامه_دارد
#اللّھمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰
عضو شوید⏮ @maghtal