eitaa logo
باز خوانی مقتل سیدالشهدا علیه‌السلام🥀🏴
113 دنبال‌کننده
26 عکس
28 ویدیو
3 فایل
🏴بازخوانی "کتاب آه" به قلم استاد یاسین حجازی ترجمه مقتل 🗞 "نفَسُ المَهموم" مرحوم حاج شیخ عباس قمی 🕯السَّلامُ عَلَى أَسِيرِ الْكُرُبَاتِ وَ قَتِيلِ الْعَبَرَاتِ🩸 راه ارتباطی کانال: @M_taeb کانال دوم: @namazemahboob کانال سوم : @chekaraa
مشاهده در ایتا
دانلود
📗*کتابِ آه* 🔥 حسین بن علی فرمود: لباسی برای من پیدا کنید که کسی در آن رغبت نکند. تا مرا پس از شهادتم برهنه نسازند. شلواری کوتاه اوردند؛ فرمود: _ نه؛ این لباس ذلت است. جامه‌ای کهنه برداشت آن را پاره کرد و زیر لباس‌های خویش پوشید...😭 آنگاه شلواری از حِبَره خواست(محکم). بافته‌ای از بافته‌های یمن. آن را از چندجا پاره کرد و شکافت تا بعد از شهادتش از تن او بیرون نیاورند... دیگر کسی از اهل بیت امام باقی نمانده بود؛ جز سه نفر... امام همراه با آن سه نفر به جنگ پرداختند و دشمنان را دور می‌کردند... آن سه نفر نیز یک به یک کسته شدند. قمر بنی هاشم، پیش روی امام ایستاده بود و نزدیک به امام با دشمتان می‌جنگید.... امام به هرسو می‌چرخید، به ابوالفضل برمی‌خورد که خود را سپر برادر کرده بود. عباس، مردی بسیار زیبا و نیکو روی بود... از این رو به او قمر بنی هاشم می‌گفتند... چون بر اسب بلند سوار میشد، پایش بر زمین می‌رسید. علمدار دشت کربلا بود و بزرگ‌ترین پسر ام‌البنین سلام الله علیها هانی بن ثبیت حضرمی را در زمانی دور، در مجلس حضرمیان دیدم که پیر و سالخورده شده بود و می گفت: _ من از آن‌ها بودم که در مقتل حسین حاضر بودند. ده مرد بودیم؛ همه اسب‌سوار... ناگهان پسری از آل حسین از خیمه‌ها بیرون آمد که چوبی از ستون‌های خیمه را در دست داشت... ازاری بلند پوشیده بود و کمی ترسان بود. به راست و چپش نگاه می‌کرد. گویا همین دیروز بود... هر بار که سرش را تکان می‌داد، گوشواره‌‌های مرواریدش در تاریکی می‌درخشید... ناگهان مردی به تاخت با اسب به سویش آمد و آن پسر را با شمشیر دونیمه کرد... زنی از خیمه بیرون آمد و از وحشت دیدن این متظره نمی‌توانست حرفی بزند... (سکونی راوی می‌گوید: کشنده آن پسر خود هانی بن ثبیت بود. نام خود را صریح نگفت و پوشیده داشت) بر حسین تاختند و بر سپاهش غالب شدند. تشنگی بر او غلبه کرد... ... ‎‌ 🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰ عضو شوید⏮ @maghtal
📗*کتابِ آه* 🔥 امام حسین علیه‌السلام به سمت آب فرات حرکت کرد؛ در حالی‌که برادرش عباس پیشاپیش او می‌رفت. عمربن سعد، عَمربن حجاج را با ۵۰۰ سوار بر شریعه فرات فرستاد و سواران راه را بر امام و برادرش بستند. زرعه بن ابان گفت: وای بر شما! میان او و فرات حائل شوید و مگذارید بر آب دست یابد و خود سوار بر اسب حرکت کرد و مردم بسیاری در پی او حرکت کردند و کاملا میان امام و فرات حائل شدند. حسین فرمود: خدایا! او را تشنه گردان. زراعه خشمگین شد و تیری افکند که زیر چانه امام نشست. امام تیر را کند و دست زیر حَنَک (چانه) برد. هر دو دست امام پر از خون شد. آن را ریخت و فرمود: _خدایا... سوی تو شکایت می‌کنم از آنچه با پسر دختر پیامبرت می‌کنند. طولی نکشید که خداوند تشنگی را بر زرعه مسلط کرد و او هرگز سیراب نمیشد. عاصم بن اَصبغ بن نُباته می‌گوید: _من خودم از کسانی بودم که آن روز از زراعه پرستاری می‌کردم. آب سرد برایش می‌آوردیم همراه با شکر و کاسه‌های پر از شیر و آب... او دائما می‌گفت آبم دهید که تشنگی دارد مرا می‌کشد. کوزه یا کاسه‌ای به او می‌دادند که یکی از آن‌ها خانواده‌ای را سیراب می‌کرد. می‌آشامید و اندکی بعد بر پهلو می‌افتاد و فریاد میزد: _وای بر شما! آبم دهید که نزدیک است از تشنگی بمیرم! به خدا قسم اندکی نگذشت که شکمش چون شکم شتر برآمد و آماس کرد. تا آخرین لحظه عمرش از سردی و سوزش شکم و از سردی پشتش فریااد میزد... تا آنکه بالاخره شکمش پاره شد و مرد ... ‎‌ 🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰ عضو شوید⏮ @maghtal
📗*کتابِ آه* 🔥 امام حسین از راهی که رفته بود برگشت در حالی که بسیار تشنه بود. سپاهیان دشمن راه را بر عباس، قمربنی‌هاشم بسته بودند و او را از برادرش جدا کرده بودند. عباس دوباره به طلب آب رفت. به او حمله کردند. او نیز به آنان می‌تاخت و می‌فرمود: _ از مرگ نمی‌ترسم. چنان می‌جنگم که میان جنگاوران از خاک پوشیده شوم... جانم فدای جانِ آن برگزیده پاک حسین. من عباسم که با مَشک می‌آیم و از گزند و زخم خَصم، باکی ندارم... عباس دشمنان را پراکنده ساخت. زید بن رقاد، پشت درخت خرمایی کمین کرد. حکیم بن طُفیل هم یاور او شد و شمشیر به دست راست حضرت عباس زدند. در این حال قمربنی‌هاشم شمشیر را با دست چپش گرفت و سوی دشمنان حمله کرد. حالی که چنین رجَز می‌خواند: _ اگر دست راستم را قطع کنید، به خدا سوگند هنوز از دینم و از امامم که فرزند پاک پیامبر امین است، دفاع می‌کنم ... و جنگید تا ضعف بر او غلبه کرد. زخم‌های سنگینی به ایشان رسیده بود. از حرکت فرو ماند... زید بن رُقاد از پشت درخت خرما بر دست چپ ایشان ضربه زد. عباس فرمود: _ای نفس! از کافران نترس و به رحمت خدای جبار دلخوش بدار... تو را به همراهی پیامبر مژده باد!! خدایا! اینان دست چپم را بریدند. به گرمای آتشت بسوزانشان... ... ‎‌ 🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰ عضو شوید⏮ @maghtal
📗*کتابِ آه* 🔥 عباس ، مشک را به دندان گرفت، چیزی نگذشت که تیری بر مشک اصابت کرد و آبهای آن فرو ریخت تیر دیگری بر سینه مبارکش اصابت کرد و بعضی نوشته ‏اند تیری بر چشم حضرت نشست و مردی از قبیله تمیم با گرزی آهنین بر فرق مبارکش زد که از اسب به زمین افتاد. «وَنادی‏ بِأعْلی‏ صَوْتِهِ:أَدْرِکْنی‏ یا أَخِی» با صدای بلند فریاد زد:برادر مرا دریاب. چون امام حسین (ع)، عباس را در کنار فرات بر زمین دید، به سبب کشته شدن عباس به شدّت گریه کرد. و فرمود: الآنَ اِنْکَسَر ظَهْرِی وَ قَلَّتْ حِیلَتی ؛ «اکنون کمرم شکست و رشته تدبیرم گسست. و فرمود:  «ای بدترین مردمان، با این کار خود، تجاوز کردید و با دستور پیامبر خدا محمد مخالفت کردید. آیا بهترین پیامبران درباره ما به شما سفارش نکرد؟ آیا ما از نسل پیامبر تأیید شده از جانب خداوند نیستیم؟ مگر نه آن که زهرا مادر من است نه شما؟ آیا [پیامبر خدا] احمد، بهترین مردمان نبود؟ با جنایتی که مرتکب شدید، گرفتار لعنت و خواری شدید، و حرارت آتش افروخته را خواهید چشید»  ♥️ حضرت ابوالفضل العباس(ع) زیباترین و خوش اخلاق ترین مردم بود. قبر مطهرش کنار شریعه فرات است. همانجا که به شهادت رسید. خون عباس در قبیله "بنی‌حنیفه" است و آنگاه که شهد شهادت نوشید، ۳۴ سال داشت. هرگاه که دشمن بر اهل و اصحاب حسین احاطه می‌کرد، عباس چون شیر می‌تاخت و آن‌ها را می‌رهانید... وقتی عباس رفت، لشکری باقی نمانده بود. 😭 ... ‎‌ 🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰ عضو شوید⏮ @maghtal
📗داستان کربلا ❤️‍🔥 به مردی که در کربلا با عمرسعد بود گفتند: _وای برتو! چگونه ذریه پیامبر خدا را کشتی؟ گفت: سنگ زیر دندانت باد! اگر تو هم با ما بودی و آنچه دیدیم می‌دیدی، همان کاری می‌کردی که ما کردیم. (و شروع کرد به بیان شجاعت یاران امام...) _گروهی بر سر ما ریختند دست به دسته شمشیر، مانند شیران درنده!!! سواران را از چپ و راست به هم می‌پیچیدند و از مرگ هیچ هراسی نداشتند؛ گویا خود به استقبال مرگ آمده بودند! امان می‌دادیم، نمی‌پذیرفتند؛ به مال رغبت نداشتند؛ می‌خواستند یا شهید شوند یا از آن بگذرند و پیروز شوند. و اگر ما دست از آن‌ها برداشته بودیم، با همان تعداد کم می‌توانستند جان همه افراد سپاه را بگیرند... ای مادرمرده! اگر آن‌ها را نمی‌کشتیم، پس چه باید می‌کردیم...؟ .. ‎‌ 🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰ عضو شوید👇 @namazemahboobe
📗داستان کربلا ❤️‍🔥 حسین علیه السلام رو به جانب خیمه کرد و فرمود: _ ای سکینه، فاطمه‌جان، زینب، امّ کلثوم سلام خدا بر شما عزیزانم. من هم رفتم. خداحافظ... سکینه دختر امام فریاد زد: پدرجان! تن به مرگ دادی ؟!! امام فرمود: _ چگونه تن به مرگ ندهد کسی که یار و یاوری ندارد؟ سکینه: پدر ابتدا ما را به حرم جدمان بازگردان... امام در اینجا ضرب المثلی که میان اعراب معروف است فرمود: _ اگر مرغ قطا را به حال خود گذارند، می‌خوابد. ( این سخن امام نشان از این بود که من با اینان سر جنگ ندارم آنان می‌خواهند آشیانه مرا ویران کنند) در این هنگام زنان که در جریان امور بودند، صدا به شیون بلند کردند. امام از آنان خواست خاموش باشند و رو به امّ کلثوم کرد و فرمود: خواهرم! وصیت می‌کنم که صبوری پیشه کنی ... من اکنون به جنگ با این لشکر می‌روم. ‎‌ 🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰ عضو شوید⏮ @maghtal
📗داستان کربلا ❤️‍🔥 سکینه فریادکنان نزد امام آمد و این در حالی بود که امام سکینه را بسیااار دوست داشت. او را به آغوش کشید، اشک‌هایش را پاک کرد و فرمود: _سکینه جان! گریه تو بعد از من بسیار خواهد بود... اکنون با گریه‌هایت دلم را با افسوس نسوزان. تا زنده‌ام صبوری کن و هرگاه کشته شدم، تو برگزیده‌ترین زنانی عزیزم و می‌توانی نزد بدنم آیی... سپس امام فاطمه را نزد خود فراخواند و به او نامه‌ای داد و سپس چندی وصیت به فاطمه کرد. در آن هنگام امام سجاد علیه‌السلام جوانی بیمار بود به حدی که مردم گمان می‌کردند از دنیا خواهد رفت و امیدی به بهبودی او نداشتند. فاطمه بعدها این نامه را به علی‌بن الحسین (امام سجاد) تقدیم کرد. سپس امام حسین علیه السلام خواهر خود حضرت زینب سلام الله علیها را وصی خود گرداند تا امامت امام سجاد مخفی بماند تا جانش از جانب دشمنان حفظ شود. امام در این هنگام انگشتری امامت خود را در انگشت سجاد علیه السلام کرد. سفارشات رسول خدا و پدرش علی علیه السلام را به او رساند و سپس فرمود: علوم و فنون و مصاحف و سلاح نزد اُم سَلَمَه است و ام سلمه آن‌ها را به تو بازخواهد گرداند. امام سجاد می‌فرماید: پدرم آن‌روز مرا به سینه چسباند و فرمود: _فرزندم! این دعا را که مادرم زهرا به من آموخته و خودش نیز از رسول خدا و از جانب جبرئیل بوده، بیاموز و سپس دعاهایی را به من تعلیم داد: بحق یس و القران الحکیم. و بحق طه و القرآن العظیم. یا من یقدر علی حوائج السائلین یا من یعلم ما الضمیر یا منفس عن المکروبین یا مفرج عن المغمومین یا راحم الشیخ الکبیر یا رازق الطفل الصغیر یا من لا یحتاج الی التفسیر صل علی محمد و آل محمد وافعل بی کذا و کذا... و سپس آهنگ جنگ کرد در حالی که فریاد می‌زد: _ آیا کسی هست که دشمن را از حرم پیغمبر برهاند؟!!! هل مِن ناصِرِِ یَنصُرُنی؟؟ 😭😭 ‎‌ 🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰ عضو شوید⏮ @maghtal
📗داستان کربلا ❤️‍🔥 امام همچنان فریاد می‌زد و اشقیا را به سمت نور و هدایت دعوت می‌کرد: _آیا فریادرسی هست که به ثواب ما را یاری کند؟! صدای شیون زنان بلند شده بود... حسین رو به خیمه‌ها گرداند. صدای طفل خود را شنید که می‌گرید. شیرخوار بود و گرسنه و تشنه. او را بر بالای دست گرفت و فرمود: _ ای مردم! اگر بر من رحم نمی‌کنید، بر این طفل ترحم کنید! در این هنگام، حرمله‌بن کاهل اسَدی تیری افکند که بر گلوی طفل نشست و او را ذبح کرد 😭 امام با اندوه گریه کرد... می‌فرمود: _خدایا! تو خود حکم کن میان ما و مردمی که ما را دعوت کردند تا یاری‌مان کنند؛ آنگاه ما را کشتند. دست زیر گلوی علی اصغر گرفت و چون پر شد به آسمان پاشید و فرمود: _ چون خداوند می‌بیند، هرآنچه بر سر ما می‌آید سهل و آسان است. 😭😭😭 پروردگارا! اگر راه نصرت و پیروزی را بر ما بسته‌ای، پس بهتر از آن را نصیب و روزی‌مان کن و انتقام ما را از این ستمکاران بگیر. در این هنگام "ابن تمیم" تیری به سمت امام انداخت که بر لب حضرت خورد و خون جاری شد 😭 حضرت از اسب پایین آمد. با غلاف شمشیر، قبری کوچک کند و طفل خون‌آلود را دفن کرد 😭😭😭💔💔💔 ‎‌ 🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰ عضو شوید⏮ @maghtal
📗داستان کربلا ❤️‍🔥 سپس برخاست و این ابیات را خواند در حالی که همه می‌شنیدند: _ کافر شدند این قوم و کفرشان تازه نیست! پیش از این نیز از ثواب خدای روی گرداندند! همینان بودند که علی را کشتند و پسرش حسن را هم که بزرگی و نیک‌نهادی را از پدر و مادرش به ارث برده بود و سپس از سر کینه دل گفتند جمع شوید تا همه بر حسین یورش بریم... داد از دست مردمی پست که جمع شده‌اند برای جنگ با کسانی که دو حَرَم خانه‌شان است تا آن دو زندیق را راضی کنند. مدام به هم سفارش می‌کنند که ریشه مرا بکنند و در راه ریختن خون من، از خدا نمی‌ترسند!! پسر سَعد(عمر سعد)، لجوج و کینه‌توز، لشکری انبوه بر سرم ریخت مانند دانه‌های بارانی سخت و ما را تیر پشت تیر افکندند در حالی که من جرمی نکرده‌ام... مگر اینکه اقرار می‌کنم به دو ستاره روشن: یکی رسول الله که از قریش هستند پدر و مادرش و دیگری علی که پس از رسول خدا، بهترینِ مردم است. پدرم برگزیده خداست از میان مردمان و مادرم پس از او... پس منم فرزند دو برگزیده‌ترین مردم. من آن جواهری هستم که از دو طلا به دست آمده است. خورشید پدرم و ماه مادرم...♥️ و من آن ستاره‌ام که از خورشید و ماه پدید آمده‌ام. کیست کسی که جدّی چون جدّ من داشته باشد؟ یا معلمی چون پدرم داشته باشد؟؟ پس منم فرزند آن دو که همه می‌شناسند آن‌ها را... مادرم فاطمه زهراست و پدرم همو که در حُنین و بَدر، کوبنده کافران بود. پدرم همان کسی بود که از کودکی خدای یگانه را پرستید. وقتی قریش لات و عُزّی (نام دو بُت معروف مکه) را می‌پرستیدند. پدرم بر دو قبله نماز می‌گذارد زمانی که انان بت‌پریت بودند. (کنایه از اینکه امیرالمومنین از اولین مسلمانان بوده و با تغییر قبله از بیت المقدس به کعبه، قبله ایشان نیز تغییر کرد ولی دیگرانی چون ابوبکر و عمر و عثمان سال‌ها بعد اسلام آوردند. زمانی که دیگر قبله کعبه بود). پدرم همان کسی بود که در جنگ اُحُد، لشکر کفار و اَشرار را تاراند و غم و اندوه را از دل اهل ایمان زدود... و در ماجرای فتح مکه و جنگ اَحزاب هم که مرگ بر سر مردم می‌بارید، پدرم مرگ و شکست را در هم پیچید و هر چه کرد فقط در راه خدا کرد... اکنون بنگرید که این امت بدسرشت با خانواده‌اش چه کرده‌اند... !! امام همچنان تا آخرین لحظه، دشمنان و قاتلینش را هدایت کرد تا حتی اگر یک نفر استعداد بازگشت به بهشت و نجات از دوزخ دارد را هدایت کند... آخر او امام مسلمین بود و این خاصیتِ ولایت‌داشتن و پدری کردن بر مردم است 💔 ‎‌ 🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰ عضو شوید⏮ @maghtal
📗داستان کربلا ❤️‍🔥 چون امام دید که جماعت قصد جنگ و کشتن او دارند، قرآن را گرفت و گشود و بر سر نهاد. سپس فریاد زد: _ میان من و شما این کتاب خدا و جدم، محمد رسول او... ای مردم! به چه سبب خون مرا حلال می‌دانید؟ !! جُبه‌ای از خز پوشیده بود و عمامه بر سر داشت و با خضاب کرده بود. بر اسب خویش سوار شد و به قصد نبرد با دشمنان تاخت. در مقابل مردم ایستاد. شمشیر برهنه در دست، نومید از زندگی و آماده مرگ...😭 و امام، اینچنین از حریت و آزادی می‌سرود: _ما چراغ‌های خداییم. نورافشان در میان مردمان. هدایت و وحی در خاندان ماست و وحی هم، ما را به نیکی یاد می‌کند. ما امان همه مردمانیم (از آتش دوزخ) ما صاحبان حوض هستیم ( منظور امام، حوض کوثر در بهشت بود) پیروانمان را با جام رسول خدا می‌نوشانیم. پیروان ما، جوانمردترین پیروان هستند. و دشمنانمان روز قیامت زیان‌کارانند... سپس دشمنان را به مبارزه طلبید و هر کس جلو می‌آمد، کشته میشد... عده بسیاری به دستان شیرپسر علی‌بن ابی‌طالب کشته شدند. سپس به سمت راستِ سپاه حمله کرد و فرمود: _ کشته شدن بهتر از آن است که انسان تن به ننگ دهد. و سرزنش مردم، بهتر از آن است که انسان وارد دوزخ شود. مدتی پس از آن، به سمت چپِ سپاه حمله کرد در حالی که می‌فرمود: _ من حسین، فرزند علی هستم و سوگند خورده‌ام که از راه خویش برنگردم. حامی خاندان پدرم هستم و بر راه پیامبر استوارم. ادامه داستان از زبان مردی که در لشکر کوفه بود: _ کسی شجاع‌تر و جسورتر از حسین‌بن علی ندیدم که دشمنان بسیار بر او بتازند و تمام یاران و فرزندانش کشه شده باشند...! مردان به او حمله می‌کردند و او با شمشیر چنان آنان را تارومار می‌کرد، گویی گرگی در گله‌ای از بز افتاده است. ما ۳۰,۰۰۰ نفر بودیم؛ وقتی حسین حمله می‌کرد، مضطرب می‌شدیم و مانند ملخ پراکنده می‌گشتیم. تا دوباره حسین به جای خویش باز می‌گشت و " لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم" می‌گفت. ‎‌ 🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰ عضو شوید⏮ @maghtal
📗داستان کربلا ❤️‍🔥 حسین مردانه می‌جنگید و کسی زنده یا سالم از زیر دستش بیرون نمی‌رفت. عمر سعد همچنان فریاد میزد: _وای بر شما!می‌دانید با چه کسی کارزار می‌کنید؟ این پسر دلاور عرب است. از هرسو بر او بتازید... سربازان از هرسو بر وی تیر باریدند و شمربن‌ذی‌الجوشن با حدود ۱۰ نفر سوی خیمه‌های حضرت رفتند و میان امام و سراپرده‌اش حایل شدند. امام بانگ زد: _وای بر شما! ای پیروان آل ابی‌سفیان اگر دین ندارید و از معاد نمی‌ترسید، لااقل در دنیا آزادمرد باشید.. و اگر از نژاد عرب هستید، به گوهر خود بازگردید. شمر فریاد زد: _ای پسر فاطمه (س) چه می‌گویی؟ امام فرمودند: _ما با هم کارزار می‌کنیم و بر زنان گناهی نیست... تا من زنده‌ام، آن سرکشانت را از رَحل و عیال من بازدار! شمر به اذن خدا و امر امام نتوانست خلافی کند و بی‌اختیار به سربازانش دستور بازگشت داد. و فریاد زد: به خودش حمله کنید که حریفی بزرگوار و دلاور است و به امام نزدیک شدند... (اسامی این ده تن در کتاب آه دقیقا آمده است 😔) شمر به تک‌تک آن ده نفر با تحسین می‌نگریست و تشویقشان می‌کرد... به ابوالجنوب که سرتاپا غرق در سلاح بود، نگاه کرد و با عتاب گفت: پیش رو!! تو را چه شده؟؟ ابوالجنوب پاسخ داد: با من گستاخی می‌کنی؟ شمر گفت: تو با من گستاخی می‌کنی ؟؟ و شروع کردن به دشنام دادن یکدیگر... ابولجنوب که پهلوانی دلیر و پُردل بود، می‌خواست با نیزه به چشم شمر بزند که شمر دور شد و گفت: _به خدا سوگند در فرصتی مناسب، تو را سخت به سزای کارت خواهم رساند. امام علیه السلام قصد نمود تا قدری به خیمه‌ها نزدیک شود؛ اما شمر و همراهیانش مانع شدند. مالک‌بن‌نَصر کِندی شتابان پیش آمد و به امام حسین علیه‌السلام دشنام داد و با شمشیر بر سر امام زد. بُرنُسی که حسین بر سر داشت، پاره شد و سر مبارکش زخم برداشت. خون روان شد و برنُس پر از خون شد. امام فرمودند: _با دست راست خود دیگر نخوری و نیاشامی تا خداوند تو را با ستمکاران محشور کند. و سپس با دستمالی زخم سر خود را بست و کلاهی دیگر خواست. آن را بر سر نهاد و بر روی آن عمامه بست. حسین خسته شده بود... آن مرد کِندی کلاه غرق خون امام را برداشت. خز بود... بعدها نزد همسر خویش برد. در حالیکه آن را از خون می‌شست، همسرش به او گفت: _ جامه پسر دختر پیامبر را که ربوده‌ای به خانه من آورده‌ای؟؟ و با نفرین او را از خانه بیرون کرد... بنا به نقل تاریخ آن مرد کندی مدتی به گدایی و دریوزگی افتاد و بعد در خفّت مرد. ‎‌ 🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰ عضو شوید⏮ @maghtal
📗داستان کربلا ❤️‍🔥 امام بار دیگر با اهل بیت وداع کرد و به صبر و شکیبایی امر فرمود و نوید ثواب و اجر داد و چنین گفت: _اِزارها بپوشید و آماده بلا باشید و بدانید که حافظ و حامی شما خداوند است. اوست که شما را از شر دشمنان نجات می‌دهد و عاقبت کار شما را نیکو می‌گرداند و دشمنان شما را به انواع بلا عذاب خواهد کرد و در عوضِ این سختی‌ها، شما را به انواع نعمت‌ها و کرامت‌ها می‌رساند. پس شکایت نکنید و چیزی که از قدر شما بکاهد به زبان نیاورید... شمر با پیادگانش نزدیک امام رسیدند. امام بر آن‌ها تاخت و آنان را دور کرد. باز او را در میان گرفتند. "عبدالله‌ بن حسن" از نزد زنان دوان‌دوان بیرون آمد. او پسری بود خردسال و به بلوغ نرسیده... کنار امام ایستاد. حضرت زینب دختر امیرالمومنین، خویش را به او رساند تا مانعش شود و در همان حال امام می‌فرمود: _ای خواهر او را نگاهدار! آن پسر سخت امتناع کرد و می‌گفت: _نه به خدا قسم از عمویم جدا نمی‌شوم... ابن کَعب شمشیر به قصد حسین فرود آورد. آن پسر دست جلو آورد و شمشیر دستش را جدا ساخت چنانکه به پوست آویخته ماند. عبدالله فریاد زد: یا ابتاه... حسین او را گرفت و به خود چسباند. سپس فرمود: ای برادرزاده! شکیبایی کن و از خداوند طلب خیر نما که او تو را به پدران صالحت ملحق کند. امام دست به دعا برداشت و فرمود: _خدایا! اگر مقدر فرمودی که تا مدتی این دشمنان ما را برخورداری دهی، پس میانشان جدایی و تفرقه ایجاد کن و هریک را به راهی بدار... اینان ما را خواندند که یاری‌شان کنیم و وعده یاری دادند. پس بعد از آن بر ما تاختند و ما را کشتند... در این هنگام "حرمله" تیری انداخت که عبدالله را در دامان عمویش حسین ذبح کرد و به شهادت رسید...😭😭 ‎‌ 🌸⃟🌷🍃📕჻ᭂ࿐✰ عضو شوید⏮ @maghtal