< مقتل >
ولی من بعد هیئت میخواستم به بابام زنگ بزنم گریم میگرفت ..
و وقتی که جواب داد کلا گریم گرفت..
حالا تو همون گیر و دار یه دختر حدود 3،4 ساله با موهای خرگوشی وایستاده بود کنار باباش دستاشو باز کرده بود گفت :
بابا بغلم کن خسته شدم 💔..
< مقتل >
حالا تو همون گیر و دار یه دختر حدود 3،4 ساله با موهای خرگوشی وایستاده بود کنار باباش دستاشو باز کرده
باباش بغلش کرد..
پیشونی دخترشو بوسید..
یه دست رو موهای خرگوشیش کشید 💔..
< مقتل >
هرسال شب سوم به خودم میگم چرا نمیمیرم؟
یعنی میخوام چیو ببینم چیو تجسم کنم دیگه که جون بدم؟
< مقتل >
پا بر زمین نکش، جگرم تیر میکشد ای نور دیده، پلک ترم تیر میکشد
گفتم عصای پیری من میشوی، نشد
یاری رسان مرا، کمرم تیر میکشد
< مقتل >
گفتم عصای پیری من میشوی، نشد یاری رسان مرا، کمرم تیر میکشد
ای میوۀ دلم چقدر آه میکشی!
این سینه از غمت پسرم، تیر میکشد