باغ پدر بزرگ.pdf
2.47M
#قصه_متنی_و_تصویر
#قصه_کودکانه
🌼پی دی اف
🌸عنوان:باغ پدر بزرگ
🍃 مترجم: مصیب شیرانی
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
@mah_mehr_com
#بازيهای کودکی حکمت داشت
لي لی : تمرین تعادل درزندگی
سرسره : سخت بالارفتن و راحت پایین آمدن
هفت سنگ : تمرین نشانه گرفتن به هدف
آلاكلنگ : ديدن بالا و پايين زندگي
گل يا پوچ : دقت در انتخاب
خاله بازي : آيين مهمانداري
آسيا بچرخ : حمايت از همديگر و متحد شدن
يادش بخير، اون روزا.....
ياد گرفتن زندگي چه ساده بود...
@mah_mehr_com
داستان #ضرب_المثل به روباه گفتند شاهدت کیه؟ گفت:دمم
در زمانهای قدیم جنگلی بود خوش آب و هوا . همه حیوانات جنگل به خوبی و خوشی در کنار هم زندگی میکردند و در کمال آرامش همدیگر را میدریدند و میخوردند. تا ناگهان یک روز روباهی غریبه وارد جنگل شد. سر و وضع روباه و اعتماد به نفسش طوری بود که حیوانات فکر کردند آدم حسابی است. مخصوصا دمش که خیلی کلفت بود و حالت شیک و مجلسیای داشت. برای همین حیوانات فکر کردند از ما بهترون است و احترام خاصی برایش قائل شدند. او هم شروع کرد به سوءاستفاده کردن از احساسات پاکشان.
هرجا دلش میخواست میرفت و هر کاری دلش میخواست میکرد و کسی هم جلودارش نبود. کمکم روباه زد توی کار بخور بخور بینالجنگلی. میرفت از انبار آذوقه سنجاب ها گردو و فندوق برمیداشت ولی نخودچیها و کشمشها را دست نمیزد. آنها را به کلاغ میداد تا به جنگل بغلی ببرد و در ازای آن موش میگرفت. از یخچال لانه شغال بیاجازه خرگوش برمیداشت و بهوسیله عقاب به ببر جنگل آن طرفی میداد و نصف شقه گوسفند میگرفت. همین طور روز به روز دامنه داد و ستدش گستردهتر میشد.
شیر به عنوان سلطان جنگل به ستوه آمد و دستور داد روباه دست از این کارش بردارد. ولی روباه پیغام فرستاد که کارهای من مشکلی ندارد و اگر ناراضی هستی میتوانی از این جنگل بروی. شیر از این پررویی آن روی سگش بالا آمد و وسط جنگل روباه را خفت کرد و با غرش چیزهایی گفت که نمیشود منتشر کرد و در ادامه افزود: «تو با چه جراتی این غلطها رو میکنی؟»
روباه خیلی ریلکس گفت: «چه کاری؟ اصلا سند و مدرک داری؟ من تمام کارهام طبق قانون جنگله»! شیر از این پررویی چهارچنگولی ماند و گفت: «وات؟! از کجا میگی این کارها قانونی هستن؟» روباه با افتخار دمش را بالا داد و گفت: «بیا از دمم بپرس! » شیر از این جواب بیربط دیگر واقعا کم آورد و رفت توی یال خودش و روباه هم با نیشخند راهش را گرفت و رفت و به تجارت بینالجنگلیاش ادامه داد و آنقدر کارش گرفت که یک روز خود شیر را هم داد به لبنیاتی جنگل همسایه و خلاص. از همان زمان این ضربالمثل بر سر زبانها افتاد، به همین پررویی و بیربطی!
@mah_mehr_com
هدایت شده از امام زمان و من
هدایت شده از امام زمان و من
#خانواده_مهدوی
خانه مهدوی محیطی کوچک از مدینه فاضله مهدوی است.
https://eitaa.com/joinchat/3571581185Cf545822cdd
ماه مــــهــــــــــر
چه چیزی در این تصویر اشتباه است؟ ماه مهر ╔═🌸🌿☃️.══════╗ 𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr
چه چیزی در این تصویر اشتباه است؟
*جواب""دور گردن زن گردبندنیست
ماه مهر
╔═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
💠 #برگه #رنگ_آمیزی ویژه ماه محرم طرح دخترانه و پسرانه💠
🌷 برگه رنگ آمیزی را به تعداد دانش آموزان پرینت گرفته در اختیارشان قرار دهید تا رنگ آمیزی نمایند.🌷
🌺حتما برای دوستان خودبفرستید🙏
@mah_mehr_com
💯اگه واقعا امام زمانی هستے روی لینڪ زیر بزن♨️🔛👇
eitaa.com/joinchat/1894776834Cd88d3cf6c9
⛔️اگر هم نیستے این یڪ فرصته تا امام زمانی بشی و با امام زمان رفیق بشے👇
eitaa.com/joinchat/1894776834Cd88d3cf6c9
⛔️هـرروز #ترڪ یڪ #گناه تا ظهور
🌱 بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ
🔹امام صادق(ع): میل به دنیا، مایۀ غم و اندوه است و بىمیلى و زهد به دنیا، مایۀ آسایش دل و پیکر است.
امروز پنجشنبه
۱۲ مرداد ماه
۱۶ محرم ۱۴۴۵
۳ آگوست ۲۰۲۳
ماه مهر
╔═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جراهای نیلز 🚶♀️🚶♀️
نیلز پسری حدودا ۱۴ ساله و روستایی از خانواده ای کشاورز است. او دربرابر هم نوعان خود تنبل و بی اعتنا بود. در اوقات فراغتش از اذیّت کردن حیوانات مزرعه شان لذّت می برد.
قسمت :سی وپنج
ماه مهر
╔═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ایکیوسان» داستان پسر بچهای ژاپنی است که در معبد زندگی میکند. او هر بار با ذکاوت و هوش خود همه را متعجّب میکند.
قسمت ''چهل وپنج
╔═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بـیـایـد باهم پروانـ🦋ـه درست کنیم🥹
╔═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
چه چیزی در این تصویر غیرطبیعیه؟!
ماه مهر
╔═🌸🌿☃️.══════╗
𝕁𝕠𝕚𝕟➲ @mah_mehr_com
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند بازی مخصوص گل پسرای پر انرژی
#بازی
#بازی_ساختنی
#تقویت_هوش_جنبشی
#تقویت_هوش_میان_فردی
@mah_mehr_com
#تربیت_فرزند...🌹
🔵کارهایی که کودک از باباش یاد می گیره
🔵پدری که مدام سر همسرش داد میزنه
بچه اش هم سر مادرش داد میزند❗️
🔵پدری که از همسرش بابت کارها تشکر می کند فرزندان #قدردانی تربیت می کنه...
🔵پدری که وقتی وارد خونه میشه لبخند میزنه و سلام می کنه؛ بچه هاشم #خوش_اخلاق تر #مودب تر میشن...
🔵پدری که توی کارهای خونه کمک می کنه؛ بچه هاش میفهمن که کارهای خونه وظیفه همه است نه فقط مادر...
🔵پدری که منظم و تمیزه و همیشه #عطر و مسواک میزنه؛ پسر هم پدر الگو برداری میکنه و دقیقاً مثل او میشه...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚
@mah_mehr_com
🧬🧪داروساز کوچک🧬🧪
سجاد کاسه را پر از آب کرد و توی سینی گذاشت، چندتا لیوان و پوست نارنگی هم کنارش گذاشت، مادر با چشمان گرد پرسید:«این ها را برای چه می آوری پسرم؟»
سجاد در حالی که پوست نارنگی را توی کاسه می ریخت گفت:«دارم آزمایش می کنم، من یک مرد آزمایش کن هستم»
مادر لبخند زد و گفت:«فقط مواظب باش آب روی فرش نریزی»
سجاد چندبار پوست نارنگی را توی آب فشار داد رنگ آب زرد شد از جا پرید و گفت:«مادر ببین من یک دارو ساختم!»
مادر لبخند زد و گفت:«من مطمئنم یک روز داروساز خوبی می شوی عزیزم»
سجاد دارویی که ساخته بود توی بطری ریخت و کناری گذاشت. بابا از سرکار برگشت. سجاد دوید، خودش را توی بغل بابا انداخت و گفت:«سلام بابای خوبم برای پا دردت دارو ساختم تا بخوری و زودتر خوب شوی»
بابا لبخند زد دستانش را شست سجاد را بغل گرفت و گفت:«سلام پسر مهربانم ممنونم که به فکر من بودی»
بعد از شام سجاد بطری را آورد گفت:«بابا لطفا این دارو را بخور تا پایت خوب شود»
بابا دستی سر سجاد کشید و گفت:« داروی پادرد را روی پا می مالند دارو را بده تا روی زانویم بمالم» سجاد کمی فکر کرد و گفت:«اما، من داروی خوردنی درست کردم»
مادر گفت:«سجادم می دانی دکترها چطوری دارو می سازند؟»
سجاد سرش را بالا گرفت و پرسید:«چطوری؟»
مادر گفت:«با دستکش و در ظرف های تمیز با موادی که فایده های مختلف دارند»
کنار سجاد نشست و ادامه داد:«می خواهی باهم یک داروی خوب برای بابا درست کنیم؟»
سجاد با خوشحالی گفت:«بله می خواهم»
مادر دست سجاد را گرفت و به آشپزخانه برد، قوری را به دستش داد گفت:«من چندتا گیاه دارویی می دهم توی قوری بریز»
سجاد چَشمی گفت و منتظر ماند، مادر کمی چای کوهی، پونه و اویشن به سجاد داد، سجاد از هرکدام مقداری داخل قوری ریخت. با کمک مادر دو لیوان آب اضافه کرد. مادر قوری را روی گاز گذاشت و زیرش را روشن کرد، ده دقیقه بعد داروی گیاهی سجاد آماده بود.
#قصه_متنی
🌸🍂🍃🌸
@mah_mehr_com