⬆️ خارج فقه سه شنبه ۱۴۰۱/۹/۸ جلسه (۳۵) متن کامل مطابق صوت
⬆️ خارج فقه چهارشنبه ۱۴۰۱/۹/۹ جلسه (۳۶) صوت
مادح خورشید مدّاح خود است/ که دو چشمم روشن و نامُرمَد است
1. این حکایت را بارها سر درس برای رفقا تعریف کردهام: استادی سر کلاس به یکی از دانشجویان گفت: شما چرا مثل بقیّه جزوه نمینویسید؟
دانشجو پاسخ داد: آخه نیازی به این کار ندارم.
چرا؟
چون پدرم 30 سال قبل دانشجوی شما بود. جزوههاش هست. همونا را میخونم.
2. ظاهراً دورۀ دوم درس خارج اصول حضرت استاد آیت الله مددی امروز به اتمام رسیده و به فضل خدا و عنایات اهل بیت ان شاء الله از روز شنبه دورۀ جدید را شروع خواهند فرمود.
3. دروس ایشان همه بیتالغزل معرفت بود و بیتردید برخلاف بسیاری از نامداران که دورههای اخیرشان تکرار واوبهواو مطالب قبل بود و اگر بدون حضور در کلاس تقریرات ادوار پیشین را میخواندی چیزی را از دست نداده بودی، استاد بزرگوار هربار چیزهایی میفرمودند که نتیجۀ مطالعات و تعمّقات اخیر بود که با این سن و سال باز بیش از همۀ رفقا به این دو (مطالعه و تفکّر) میپرداخته و میپردازند. برخلاف آنچه وانمود میکنند عبارات اکثر قدما و متاخّرین را دیدهاند، امّا نه تنها در برابر کلام هیچکس تعبدی نداشتند، که عمر را بهمراتب ارزشمندتر از آن میدانستند که صرف بررسی احتمالات رنگووارنگ کلمات زید و عمر شود. یقیناً این دوره هم سرشار از نکات بینظیری خواهد بود که چند دهه چکش خوردهاند و مطالب ناب فراوانی که زاییدۀ مطالعات و تفکّرات نو اند و همین جا اجازه بفرمایید که توفیق شرکت در آن را به همۀ کسانی که برخلاف این بندۀ محروم بخت یارشان خواهد بود تبریک عرض کنم.
4. خیلی از دوستان با این کمترین موافقاند که عمر تمام کسانی که با استاد آشنا میشوند به دو مرحلۀ کاملاً متمایز تقسیم میشود: قبل و بعد از آشنایی با وجود مبارک ایشان. همچون همیشه از درگاه لایزال ربوبی استدعای آن دارم که: جزی الله عنّي وعنّا خیر الجزاء.
5. نه استاد خود را مبرّای از عیب و نقص میدانند و نه شاگردان خرد و کلانشان چنین ادّعایی دارند. البتّه کسانی هم هستند که به استاد هم که میرسند جملۀ فکورانۀ «فلانی که در... و ... کاملاً راجل است» را تکرار میکنند. خب، البتّه زبان که کنتور نمیاندازد و همه مختارند هرچه دل تنگشان میخواهد تکرار کنند، امّا آخر باید بین ناقد و طرف مقابل مناسبتی هم باشد!!!
@doroos_erfanian
⬆️ خارج فقه چهارشنبه ۱۴۰۱/۹/۹ جلسه (۳۶) متن کامل مطابق صوت
1. اصولاً میراثهای حدیثی و معارفی ما که در عراق بوده بیشترش ـ شاید بالای نزدیک 90% ـ مال کوفه است و توسّط عدّهای از اشخاص به قم آمده که یا اصالتاً مال عراق بودند که به قم آمدند و یا قمی بودند و عراق رفتند و تحمل کردند و آوردند. یعقوب بن یزید، ابراهیم بن هاشم، برقی پدر، ابوسمینۀ صیرفی ـ که میگویند: کذّاب و اشهر الکذّابین ـ، محمّد بن عیسی بن عبید افرادیاند که اساساً عراقی بودند و به قم آمدند و میراثها را در قم پخش کردند.
2. ابنشاذان قزوینی است. او سال 401 ـ 402 بغداد آمده و نجاشی از ایشان نقل میکند. یکی از راههای وصول نجاشی به مصادر قم ایشان و از انفرادات نجاشی است (یعنی: اگر جایی ابنشاذان را در اوّل سند دیدید شیخ طوسی ندارد، این سند پیش شیخ طوسی نیست)؛ چون وقتی شیخ طوسی به بغداد آمد ایشان را ندید. نجّاشی بچۀ بغداد است و کسی را هم که بهعنوان مسافر آمده است دیده، امّا مرحوم شیخ سال 408 آمده و کسانی را که قبل از 408 آمدهاند ندیده است. به هر حال ابنشاذان محمّد بن علی توثیق هم ندارد و ایشان غالباً از راه پسر محمّد بن یحیی نقل میکند (محمّد بن یحیی، استاد کلینی، پسری به نام احمد دارد). خلاصه: یکی از راههای وصول نجاشی به میراثهای قم همین ابنشاذان است. پس نجاشی بغدادی و ابنشاذان قزوینی است که به بغداد آمده و [نجاشی از طریق] ایشان [از] مشایخ قم نقل میکند.
3. یکی از نکات مباحث فهرستی روشن بودن سیر تاریخی هر کتاب است و عرض کردیم: اصولاً نجاشی ـ با اینکه کوفه به بغداد نزدیکتر است ـ بیشترین کتابها را به قم میآورد1️⃣ و از قم به کوفه میرود؛ بهخاطر عظمتی که در قم برای این کتابها هست.
4. عبیدالله بن احمد بن نَهیک که گاهی هم به او «عبیدالله نَهیکی» میگویند، یکی از روات معروف کتاب ابن ابیعمیر و یکی از نسخ مشهورش مال ایشان است. ایشان هم بغدادی و لذا هم راوی ابن ابیعمیر است.
5. حسین بن عبیدالله (ابنغضائری پدر که صاحب کتاب رجال، احمد بن الحسین، پسر ایشان است) شیخ الشیعه فی زمانه و انصافاً مرد فوقالعادهای است. او استاد مشترک بین نجاشی و شیخ است و 3 سال بعد از ورود شیخ به بغداد فوت کرده (شیخ 408 به بغداد آمده و ایشان 411 فوت کردند [فهرست أسماء مصنّفي الشيعة (رجال النجاشيّ)، ص 69؛ الأبواب (رجال الطوسيّ)، ص 425]). شیخ آثار ایشان را دارد. نجاشی اضافه بر آثار ایشان، با پسرش هم رفیق است؛ چون هر دو بغدادی و پدر هر دو هم از علمای بغدادند. نجاشی با پسر ایشان هم رفیق بوده و هم همدرس بودند (پیش پدرشان درس خواندند).
( حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی الموسوی حفظه الله ، خارج اصول فقه ، 24/ 8/ 1401 )
پانوشت:
1️⃣ چون ممکن است ابهامی ایجاد شود که: یعنی چه «نجاشی بیشترین کتابها را به قم میآورد؟» و تصوّر شود تبدیل گفتگوی شفاهی به متنی ایجاد ابهام میکند
و طوری گفتهاند که انگار نجاشی سفر داشته! ناچار باید اضافه کنم: یعنی: از طریق مشایخ و روات قمی خطّ سیر را ادامه میدهد. بالاخره نام یک قمی (مثل حمیری پدر) توی کار است.
این تکیهکلام استاد است و چارهای جز تکرارش نداریم. یک بار هم عرض کردم: یکی ندانسته و نفهمیده مسخره کرده بود: خب، چرا از سلفچگان نمیرن؟ نزدیکتره که!!!
@doroos_erfanian
1. در «أخبرنا أبو عبد الله بن شاذان، قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن يحيى، عن الحميريّ، قال: حدّثنا يعقوب بن يزيد، عن أحمد بن الحسن» [فهرست أسماء مصنّفي الشيعة (رجال النجاشيّ)، ص 74، ش 179] نجاشی بغدادی است. ابنشاذان قزوینی است که به بغداد آمده و میراث قم را آورده. احمد قمی است. حمیری هم قمی است. یعقوب بن یزید بغدادی است که به قم آمده. از این جا میراث به عراق منتقل میشود. احمد ابن الحسن هم اهل کوفه است.
2. مرحوم آقای تستری در کتاب «قاموس» در عدّهای از موارد، تقریباً شبه اشکال میکند، که چرا این شخص را مرحوم شیخ ذکر نکرده است (البتّه جلدهای 4، 5 و 6 این اشکال ایشان را ندیدم. این جلد های آخر دارد). یکی از چیزهایی که ایشان در مباحث رجالی اضافه کردند مقارنهای بین فهرست شیخ و فهرست نجاشی است. گاهی تعبیر «غفلةٌ» را هم دارد که شیخ غفلت کرده است. گاهی اوقات مثلاً میگوید: شیخ در فهرست نیاورده، در رجال آورده، غفلة. اینکه در فهرست هم نیاورده و نجاشی آورده غفلةٌ. کتاب «قاموس» نکات لطیفی دارد و یکی از تنبّهات ایشان این است.
3. یکی از روشهای بحث آقای خویی در این کتاب «معجم» ـ که روش درستی هم هست1️⃣ ـ آن است که اسمی را که در عنوان می آورند میگویند: وقع بهذا العنوان (یا در کتب رجال، یا فهارس، یا روایات)، حفظ عنوان میکنند؛ مثلاً عنوان زدهاند: «محمّد بن الحسن بن زیاد المیثمی» و از کتاب نجاشی نقل کردهاند. این مطلب در نجاشی به همین عنوانی که ایشان فرمودند وجود دارد، امّا دیگر «میثمی» ندارد (أحمد بن الحسن بن إسماعيل بن شعيب بن ميثم التمار مولى بني أسد [فهرست اسماء مصنّفي الشيعة (رجال النجاشيّ)، ص 74، ش 179]).
4. این جا (در «محمّد بن الحسن بن زیاد المیثمی») هم مرحوم آقای تستری ـ رضوان الله تعالی علیه ـ گفته: عدم ذکر الشیخ له في الرجال والفهرست غفلةٌ، امّا ظاهراً غفلت نباشد.
کراراً عرض کردیم: مرحوم نجاشی از مشایخی نقل می کند که اصولاً شیخ از آنها نقل نمیکند. یکی همین حسین بن هدیه است2️⃣ که ایشان را بالمرّة (اصلاً) نمیشناسیم. البتّه ظاهراً با شواهدی اسم ایشان باید حسین باشد.3️⃣ از مشایخ نجاشی است که منفرداً از ایشان نقل می کند و ایشان هم منفرداً از ابنقولویه. من فکر میکنم از این که فقط از جعفر نقل می کند احتمالاً مرحوم ابن قولویه میراثی از حدیث داشته که خیلی مشهور نبوده است (یک میراث شاذّ ایشان است)، والّا ایشان از مفید از ابنقولویه و از ابنغضائری (یعنی: از مشایخش) از ابنقولویه نقل میکند و خود من ـ چون بعضی اسانید را نگاه کردم ـ احتمال میدهم شاید مرحوم ابنقولویه در قم بعضی کتابها را نقل کرده، در بغداد که آمده نقل نکرده و ایشان از کسانی است که احتمالاً ناقل میراث های قمی ابنقولویه است، نه میراثهای بغدادی. میراثهای بغدادی را مشاهیر نقل کردند.
پس اینکه مرحوم شیخ طوسی نقل نفرمودند غفلت نیست، بلکه چون آن استاد را اصلاً ندیده (ایشان میراثهای ابنهدیه) را ندارد.
امّا اینکه ایشان خیال کرده چرا فی الرجال نیاورده، عرض کردهام: آنچه برای ما دربارۀ کتاب رجال مرحوم شیخ طوسی واضح است آن است که: آن را از کتب رجالی قبل از خودش (مثل رجال برقی یا کشّی) نوشته، یا خودش استخراج کرده است. در کتب رجالی قبل از شیخ این عنوان (محمد بن الحسن بن زیاد المیثمی) اصلاً کلّاً نیست. در کتب حدیثی که در اختیار شیخ بوده هم این عنوان نیست؛ مثلاً این جا در «کافی» هست، امّا «محمّد بن حسن میثمی» است و «زیاد» ندارد.
پس کار شیخ حساب شده است و درست هم انجام داده؛ چون این کتاب به یک نسخۀ شاذّی از میراثهای ابنقولویه برمیگردد و از انفرادهای نجاشی است. در کتب رجال و در اسانید هم ندیده.4️⃣
( حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی الموسوی حفظه الله ، خارج اصول فقه ، 24/ 8/ 1401 )
پانوشتها: 👇👇👇
@doroos_erfanian
1️⃣ ایشان روش بسیار دقیقی دارد. مثل «جامع الروات» یا «مجمع الرجال» و حتّی «قاموس» این دقّتی را که آقای خویی در چینش اسماء گذاشتهاند هیچ کدامشان ندارند. این نکتۀ بسیار مثبت و قویای است و لذا این متن «معجم» را راحت میشود به کامپیوتر داد؛ چون عین مصدر را میگوید (به این عنوان مثلاً در «فهرست» آمده. به این عنوان در کتب رجال آمده، به این عنوان در اسانید آمده).
2️⃣ الحسين بن أحمد بن موسى = الحسين بن أحمد بن هدبة = الحسين بن موسى بن هدبة = الحسين بن محمد بن هدبة = الحسين بن هدبة.
ابن هدبة: ثقة لأنّه من مشايخ النجاشيّ، ذكره في ترجمة علي بن مهزيار.
الحسين بن أحمد بن هدبة = الحسين بن أحمد بن موسى بن هدبة.
من مشايخ النجاشيّ، ذكره في ترجمة نصر بن صبّاح. [معجم رجال الحديث، ج 6، ص 211، ش 3306 و3307]
در کتب رجال متعارف ذکر راوی و مرویٌّعنه بود. گاهی به خاطر ابهامهایی که هست ضرورت پیدا میکرد سند را کامل بیاورند، امّا آقای بروجردی در تجرید اسانید «کافی» سند را کامل آوردند و هدفشان این بود که سقطها و اشتباهات و تحریفها و تصحیفها شناسایی شود. کار خوبی هم هست، امّا راهی طولانی است. راه مختصر همان راه متعارَف (با راوی و مرویٌّعنه) و در جاهایی هم با ذکر کامل سند است.
3️⃣ چون در برخی موارد دارد: «حدّثنا ـ یا أخبرنا ـ أبو عبد الله» و «أبوعبد الله» اصطلاحاً کنیۀ حسین است. کنیۀ حسن «أبو محمّد» است. این هم راهی برای شناخت اسماء مشترکه است.
4️⃣ خود ما اگر باشیم ظاهراً در وجود این شخص شبهه هست (محمّد بن حسن بن زیاد میثمی با این عنوان، ظاهراً خالی از شبهه نباشد)؛ چون الآن مثل زیاد از این خاندان (خاندان میثمی) یادم نمیآید. به احتمال بسیار بسیار قوی «محمد بن الحسن بن زیاد» بوده و این «میثمی» را نسّاخ اشتباه کردهاند و این محمّد بن الحسن بن زیاد عطّار است. در آن سند صدوق هم احتمالاً باید همین باشد. بنابراین چند موردی هم که آقای خویی فرمودند و مثال زدند ـ که یعقوب بن یزید از ایشان نقل میکند ـ این محمّد بن حسن بن زیاد العطّار است و اصلاً میثمی نیست. نجاشی اشتباه نکرده، آن حسن بن هدیه کارش خراب است.
@doroos_erfanian
1. به عبارت «وإن لم یکن المغصوب المتلَف مثلیًّا بل کان قیمیًّا ـ کالحیوان ونحوه ممّا لم یکن لعقلاء العرف طریق للحکم بالمساواة في ما له مدخلیّة في مالیّته» [جواهر الكلام، ج 37، ص 100] اضافه کردیم: اگر آنچه که دخیل در مالیّت است ارزش او قائم به شخص متلَف است میشود قیمی و اگر قائم به شخص نیست (در غیر آن هم همان ارزش پیدا میشود) میشود مثلی.
2. «إیضاح الفوائد» مال پسر علّامه حلّی و انصافاً کتاب خیلی لطیفی است. مرد خیلی دقیق وانصافاً ملّایی است و با اینکه نسبتاً موجز نوشته، ولی خیلی مشحون به تحقیقات است. البتّه این کتاب در حقیقت شرح کلّ «قواعد» پدرش (مثل «جامع المقاصد» یا «مفتاح الکرامة») نیست، بلکه فقط توضیح جاهایی است که مرحوم علّامه در کتاب «قواعد» گفته: «فیه إشکالٌ، بل منعٌ»، «فیه منعٌ علی رأي»، لذا اسمش «إیضاح الفوائد في شرح مشکلات القواعد» است و ای کاش کلّ کتاب پدرش را شرح میکرد.
3. بحث دیگری که مرحوم صاحب «جواهر» مطرح کرده و ما معتقدیم که هم باید وضوح در نقل باشد و هم آن شواهد تاریخی و نکات فنّیای که گفته شده در آن مراعات شود آن است که از «مسالك وغيرها» نقل کردند که: «المثليّ ما یتساوی قیمة أجزائه»؛ مثلاً 100 من گندم یک قیمت دارد و 50 من نصف آن قیمت دارد. من عرض کردم: اگر تاریخ این مسئله روشن شود خیلی واضحتر خواهد بود. عرض کردیم: این مسئله که اگر مثلی باشد مثل و اگر قیمی باشد قیمت در روایات ما نیامده. آنچه در روایات ما آمده بعضی از مصادیق قیمی و مثلی است.
4. به این مناسبت عرض کردم: فقه ما و میراثهای شیعه دارای خصلت خاصّ خودشان هستند که در کتب اهل سنّت و در طرق آنها (فرض کنید در مذهب شافعی و غیر شافعی یا ابوحنیفه) وجود ندارد:
الف) میراث های ما (فرض کنید کتاب حلبی) در ابتدا به صورت احادیث متفرّق بوده (حالا یا اصل بوده، یا مؤلَّف و کتاب بوده).
ب) بعدها این را مصنَّف کردند (روایات صلاة را یک جا نوشتند. زکاة را یک جا نوشتند).
ج) بعدها مکرّرات و سند را حذف کردند و تبدیل به متن فقهی شد؛ مثل«مقنعه» و «هدایه»ی شیخ صدوق، «رسالۀ علی بن بابویه» و «فقه الرضا».
د) بعدها آمدند فروع جدیدی را لابهلای همان متن فقهی اضافه کردند. «مبسوط» شیخ تقریباً ابتدای این مرحله است که فقه تفریعی را با آنچه که در روایات بوده مخلوط کرده است.1️⃣
هـ) بعد یواشیواش در این فقه تفریعی هم مناقشات شد که عرض کردیم: مناقشات مهمّش را هم مرحوم محقّق اردبیلی انجام داده، والّا تقریباً میشود گفت: جمع و جور شدن و آمادگی برای مناقشات این مرحلۀ چهارم از زمان علّامه است. «جامع المقاصد» هم دارد. شهید ثانی هم دارد. مرحوم اردبیلی بیش از اینها دارد. بعد از ایشان یک نوع آشفتگی هست (عدّهای از این و عدّهای از آن گرفتند و جابهجا شده)، و لذا نمیتوان مرحلۀ مشخّصی معیّن کرد.
5. پس این مسئله که «إن کان مثلیًّا فمثله، وإن کان قیمیًّا...» در مرحلۀ چهارم فقه شیعه آمد، امّا در اهل سنّت از همان قرن دوم آمده است. فرقش این است.
پانوشت:
1️⃣ ادّعا شده: قبل از «مبسوط» تفریع در کلام ابنجنید هم بود. ابنجنید متّهم به قیاس است (هرچند با این مقدار که ما الآن نگاه میکنیم قیاس در حرفهای او نیست). او اهل حدیث هم هست و اسمش در کتاب «فهرست» نجاشی بیش از کلینی هست. با تمام این احوال چون کتابی که از ایشان به ما رسیده منحصر در علّامه است و علّامه هم عبارات را کم و زیاد کرده فعلاً نمیشود راجع به ابنجنید و امثال او حکم خیلی واضحی کرد، امّا «مبسوط» چون مقابل ماست می توانیم راجع به آن صحبت کنیم. پس ظاهراً ابنجنید تفریع را شروع کرد، لکن آنچه که الآن موجود است و قطعاً در فقه ما تاثیرگذار است «مبسوط» است.
( حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی الموسوی حفظه الله ، خارج فقه ، 24/ 8/ 1401 )
@doroos_erfanian
6. بعدها که مناقشات شروع شد یکی از مناقشات توسّط اخباریها بود، که: شما مطالبی را میگویید که در روایات نیست. از کجا این مطلب را گفتید که إن کان مثلیًّا مثله، وإن کان قیمیًّا قیمته؟ البتّه اهل سنت هم اخبار ندارند. حالا مثلاً اسمش را «استحسان» بگذاریم، یا یک نوع ضابطهمند کردن عرف؛ چون عرض کردیم: انصافاً از همان قرن اوّل (بعد از صحابه و از زمان صحابه) یک بحث کلّی این بود که ما با این که مجموعۀ ظاهر آیات محدود است با دنیای زیادی از مسائل روبهرو هستیم که باید گفت نامحدود است و این را باید درست کنیم. مثل آن روایت معروف «علينا إلقاء الأصول إليكم وعليكم التفريع» [مستطرفات السرائر «باب النوادر» (موسوعة إبن إدريس الحلّيّ)، ص 109 ـ 110، ح 23]، یا آن روایت که: «إنّما هي أُصول علم نرثها کابر عن کابر» (وأُصول علم عندنا نتوارثها كابر عن كابر، نكنزها كما يكنز هؤلاء ذهبهم وفضّتهم [بصائر الدرجات، ص 320، ح 4]).
خلاصه اینکه: در کتب اهل سنّت هم در این مسئله روایت ندارند. آنها در حقیقت این مسئله را یک مقدار هم روی قواعد خودشان ضابطهمند کردند. آنها میگویند: مثلی مثلِ همان دیدنِ مباشر و رؤیت عین است، امّا قیمت جنبۀ حدسی دارد و اصولاً رجوع به قیمت در مرحلۀ متاخّر است (آنها شبیه حالات ادراکات نفسی گرفتند و ما بیشتر شبیه واقع خارجی، که اگر مثلش موجود بود مثلش است).1️⃣
7. طبیعتاً تعریفی که مرحوم شیخ ـ قدّس اللّه نفسه ـ انجام دادند (یتساوی قیمة أجزائه) تعریف خاصّی است. بعد ایشان متعرّض بعضی از اشکالاتی شدند که به این تعریف شده. آن وقت بهمناسبتی مقداری از تعریفاتی را آورده که بعد از شیخ طوسی برای مثلی شده:
الف) یکی: «عن الدروس والروضة: أنّه المتساوي الأجزاء والمنفعة، المتقارب الصفات» [كتاب المكاسب، ج 3، ص 213].
ب) بعد یک تعریف دیگری از شهید اول در «غایة المراد» نقل میکند: « ما تساوى أجزاؤه في الحقيقة النوعيّة»، ظاهرا احتیاجی به استعمال این الفاظ در این جا نباشد.2️⃣
8. مشکل دیگر در این جا آن بود که مثلاً گفتند: این تعریف مطرّد نیست، یا: این تعریف جامع و مانع نیست (نه افراد خودش را شامل میشود و نه اغیار را خارج میکند). کلمۀ «اطّراد» هم متاسّفانه گاهی به معنای جامع بودن است و گاهی به معنای مانع بودن.
9. مشکلی که بعدها پیدا شد این است که شاید ما اصولاً نیازی به این حرفها نداشته باشیم که جامع و مانع باشد. این تعاریف به تعبیر بعضیها «شرح اسم» یا تعاریف لفظی است که آن قدر ارزش ندارد. مراد یک نوع تقریب معنا به ذهن است، نه تحلیل دقیق که تمام افراد داخل و تمام اغیار خارج شوند.
( حضرت آیت الله استاد حاج سید احمد مددی الموسوی حفظه الله ، خارج فقه ، 24/ 8/ 1401 )
@doroos_erfanian
پانوشتها: 👇👇👇