هدایت شده از دوشنبه²
_ حتما داشتی به #فرار فکر می کردی ... درسته؟
چیزی نمیگم و با چشمای #سردم بهش خیره میشم.
سری تکون میده و روی تخت میشینه میگه :
_ من میخام #کمکت کنم که از اینجا فرار کنی ... #نظرت چیه؟
باز هیچی نمیگم و فقط بهش نگاه میکنم که کلافه کیگه :
_ میدونم اعتماد کردن به من #سخته و لی میدونی داداشم می خاد باهات چه کار کنه؟
#ابرویی بالا می اندازم و به حرف میام :
_ از کجا معلوم تو هم نخای این #بلا رو سرم بیاری؟
#پوزخندی میزنه :
_ به نظرت من همچین آدمیم؟
_ نمیشه آدم هارو از روی #چهره #قضاوت کرد.
نفس #عمیقی میکشه و میگه :
_ خیل خب درست، ولی مطمئن باش کاری که داداشم میخاد باهات بکنه رو نمی کنم.
سری تکون میدم و میخام چیزی بگم که در یکدفعه ای بازمیشه و...
______________
ماجرایی عاشقانه_مذهبی🌱از دختری به نام الناز که پسری مذهبی ازش خواستگاری می کنه😄🌻...
پسری نظامی که نمیدونه با این کارش جون معشوقشو به خطر میاندازه🙃😍...
https://eitaa.com/joinchat/1674051752Cb5a857509d
هدایت شده از دوشنبه²
سلام خوبی میخوای برای کانالت پست بزاری ولی نمیدونی از کجا برداری این☁️💕
کانال پست هاش آزاده با راحت کپی کن قبلش باید عضو کانال باشی🌻✨
تم مذهبی نداری؟😔❤️
بیا این کانال آمار های مختلف دارن و کپی آزاده ✅
حوصلت سر رفته؟💛🛵
بیا این کانال همجوره چالش دارن😍❤️
خلاصه که خودت برو بیین اگه دختر مذهبی هستی بزن رو پیوستن🌸💖
@yahcan
هدایت شده از دوشنبه²
سلام به همه طرفدار های گاندو
یه کانال داریم برای شما عاشق های گاندو 🌿
این کانال یه رمان خیلی زیبا هم داره😍
بخشی از رمان امنیت ایران 👇
#امنیت ایران
#پارت- 41
ریحانه: توی حیاط سایت، شسته بودم دیدم آقا محمد اومد سریع از جام بلند شدم و رفتم سمت آقا محمد
محمد: سلام خانم محمودی
ریحانه: سلامی کردم و با همون نگرانی و صدای لرزون گفتم:: رسول چی شد؟..
محمد: نگران نباشید رسول حالش خوبه الان هم بیمارستان ...
ریحانه: خدا رو شکر میشه آدرس بیمارستان رو بدید...
محمد: بله حتما( آدرس رو گفت)
ریحانه: ممنون با اجازه
محمد: خدانگهدار
__________________________________________
ریحانه: رفتم توی بیمارستان و به مسئول پذیرش گفتم:: سلام خانم خسته نباشید ببخشید آقای رسول حسینی رو اینجا آوردن ؟
پرستار: بله راهروی سمت چپ اتاق سوم
ریحانه: ممنون
پرستار: خواهش میکنم🙂
ریحانه: رفتم جایی که گفته بود دیدم رسول روی تخت خوابیده بیهوش دکتر هم داره رسول رو معاینه میکنه دکتر که از اتاق اومد بیرون سریع رفتم سمت دکتر
دکتر: سلام بفرمایید
ریحانه: سلام آقای دکتر همراه آقای حسینی هستم حالش چطور؟؟..
دکتر: شما نسبتی دارید باهاشون؟.
ریحانه: نامزد بنده هستن...
دکتر: خوشبختانه خطر رفع شده تونستیم با عمل جراحی گلوله ای که به پاشون خورده بود رو بیرون بیاریم و الان هم بیهوش هستن یه چند روز اینجا باشن اگر بهتر شدن مرخص میشن
ریحانه: تشکر کردم و رفتم رو بروی اتاق رسول روی صندلی نشستم قرآن کوچیکی که توی کیفم بود در آوردم و شروع کردم به خوندن
_________________________________________
میخوای بقیه رمان رمان رو بخونی ؟
@Gondoo1401
#روش_درس_خوندن📕🐭^_^
---------------------------
•اینطوری درس نخون!:
+بیشتر از 5 دقیقه با صدای بلند درس نخون!🗣🌸*-*
+بیشتر از 15 دقیقه دراز کشیده درس نخون!🙇🏻♀🤞🏾*-*
+نیاز نیست همه چیو دوبار بنویسی تا یادت بمونه![خلاصه برداری شیوه خودشو داره]🦋🕸*-*
+جلوی تلویزیون یا هر چیزی که ذهنتو درگیر کنه درس نخون!📺🥀*-*
+اگه وزنت مهمه برات، تنقلات و خوراکی حین خوندن رو بذار کنار! بذارشون تو تایم استراحتت اون هم با یه میان وعده ی سالم!🥑🖤*-*
+با موزیک بلند درس نخون اینطوری انتقال اطلاعات به حافظه بلند مدت خیلی سخت میشه!🎵💕*-*
•••{تلاشکنبرایموفقیت}•••
:
تلاشکناونچیزیبشیکهمیخوای🖇🐢
توقعبیجاازخودتنداشتهباش🖇🌵
موفقیتیعنی:وابستهنبودنبهکسی🖇🥝
تلاشبرایبهترشدن🖇🚛
خوندنکتابوعلمبیشتر🖇🥦
واینکهبدونیدور و برتچیمیگزره🖇🥗
•••••••••••••••••••••••●•••••••••••••••••••••••••
@liana_ir(etaa)..jpg
79.9K
{تڪسچر}
مناسببراۍادیت!📓🖇
•••••••••••••••••●•••••••••••••••••••