eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
400 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
5.5هزار ویدیو
96 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کپشن مهم👇👇لطفا مطالعه کنید. دوست من شما ممکنه الآن که این کلیپ را نگاه میکنی خنده ای بر لبانت بنشیند، اما در اصل باید به این نوع مطالب خون گریه کنیم.... کشور عزیزمان ازبعدپیروزی انقلاب همیشه درگیر یک مسائلی بوده از جنگ هشت ساله بگیر تا ۱۷ هزار شهید ترور...باتمام فرازو نشیب های زیادی که داشتیم وبا کارآمدی خوب و بد دولت هایی که آمدندو رفتند، باوجود تحریم های کمرشکن و.... اما مردم غیور ، ایران ودانشمندان دلاور کشور را بجایی رساندند که در آسیا رتبه اول در تمام مسائل مهم و در جهان هم با خیلی از کشورهای مطرح گوی سبقت را گرفته است...آنهم بدونه کمک از دیگران. این ظلم است که یک مشت آدم نمای بی خرد واز خدا بی خبر برای منافع دنیوی خود تمام داشته های تورا نادید بگیرد و بلعکس تورا ذاغه نشین و بی فرهنگ به جهان معرفی کند..... تمام تلاش دشمن درصنعت سینما در همین جملات کوتاه آقای حامد حدادی خلاصه شده! توباید در تولیداتت کشور عزیز ایران را خار و ذلیل و بیچاره وکاملا عقب مانده از همه چیز نشان بدی ووو چاشنی کارهم سخنرانی تو بعداز نمایش فیلم بعنوان کارگردان وتو بعنوان بازیگر این است ناگفته هایی که در فیلم نمی گنجیده برزبان بیاری وتامیتوانی کشورت را سیاه و آلوده وپراز بدیها معرفی کنی!.... یکی از صدها نمونه، خیانت‌های سلبریتی‌های وطن فروش اینه که مردم جهان چنین تصوری از ایران پیدا می‌کنند خاطره حامد حدادی ستاره بسکتبالیست ایرانی از حضور در لیگ NBA آمریکا @mahale114 ایتا
بنام خدا روایت عجیب نویسنده کتاب خاطرات شهید زنگی آبادی از ظهور دوباره شهید پس ازشهادتش‌/ عجیب و از بی نظیرترین شهیدان دوران دفاع مقدس   صدای زنگ تلفن من  را به خود آورد. بی اهمیت به صدای زنگ مشغول جمع آوری ورقه ها شدم. باز هم صدای زنگ. ورقه ها را جمع می کردم و به درون کارتن می انداختم. بازهم صدای زنگ تلفن. روزهای گذشته را با خود مرور می کردم. بازهم صدای زنگ تلفن. از آقای کرمانی درخواست کرده بودم نگارش زندگینامه یکی از سرداران را به من بسپارد. باز هم زنگ تلفن. آقای کرمانی مسئول چاپ کتاب های مربوط به کنگره بزرگداشت سرداران بود. باز هم زنگ تلفن. آن روز یک کارتن پر از برگه داده بود دستم. بازهم زنگ تلفن. برگه ها مجموعه ای  از گفتار خانواده، دوستان و همرزمان سرداری شهید بود. بازهم زنگ تلفن. با مطالعه برگه ها وا رفتم. باز هم زنگ تلفن. نا امیدانه احساس کردم این همه خاطره از شهید قابلیت تبدیل شدن به اثری داستانی را ندارد. بازهم زنگ تلفن. از طرفی پروین، لیلا و سهیلا با دیدن کارتن دلخور شده بودند.باز هم زنگ تلفن. میدانستند تا چند وقتی که نگارش کتاب را در دست دارم من را بسیار کمتر خواهند دید. بازهم زنگ تلفن. اما چه کنم ؟ زندگی خرج دارد؟. باز هم زنگ تلفن. باید کاری کنم تا داستان جذاب شود. باز هم زنگ تلفن. می توانم از تجربه ای که در نگارش دارم برای خلق داستانی جذاب استفاده کنم. باز هم زنگ تلفن. حال آدمی را داشتم که بین زمین و آسمان معلق است. باز هم زنگ تلفن. و این زنگ تلفن. چه سماجتی دارد. باز هم زنگ تلفن. احتمالاً یکی از خوانندگان است.باز هم صدای زنگ تلفن. و باز هم ....... این بیست و پنجمین بار است که صدای تلفن بلند می شود. تعداد زنگ ها را شمرده بودم.گوشی را برداشتم.   سلام علیکم. بفرمایید.....   علیکم سلام. می خواستم بگویم شما می توانید برای رفع این به ظاهر مشکل، از صناعات داستانی برای پرداختن به خاطرات استفاده کنید و جای دست بردن در آن کاری کنید که خواندنی تر شود .   حیرت زده شده بودم.  او چه کسی است که ذهن من را می خواند؟!!   شما؟ من زنگی آبادی هستم.   ببخشید. کی؟! یونس زنگی آبادی.   خشکم زده بود. سریع گوشی را گذاشتم. با چشمانی از حدقه در آمده به پنجره خیره شده بودم. زل زده بودم به دو چشم که در میان تاریکی هویدا شده بود. دو چشم پر فروغ و مهربان در طرح محوی از یک سر.  دو چشم پر از لطافت و لبخند. حسی که داشتم حیرت بود نه ترس. فضا بسیار دوستانه بود.  دوباره زنگ تلفن به صدا در آمد. بی اختیار گوشی را برداشتم. من خوابم یا بیدار؟ دوباره همان صدا بود. سر تا پا گوش شده بودم.   من برای ترساندنت نیامده ام. بلکه برای ادای حقی که بر ذمه توست آمدم. هر عباسی یک حسین دارد و هر حسینی یک زینب و هر زینبی، شمشیری است در نیام که باید برآید. من این شمشیر را در دست تو می گذارم. زیرا از خدا خواستم که یک بار چون عباس شوم و یک بار چون حسین. به وقت عباس شدن بی دست شدم و به وقت حسین شدن بی سر. مرا از پاهایم شناختند. این ها را میدانی...خوانده ای...   یعنی من انتخاب شده ام؟   ما خود را تحمیل نمی کنیم. بلکه در دل ها جا می کنیم.   باید چه کنم؟ حق را ادا کن .حق این اثر آن است که مرا طوری در یادها برانگیزد که در قیامت برانگیخته می شوم. کامل، نه شرحه شرحه، آن طور که در دنیا شدم. اگر حسین را سر بریدند و عباس را دست، آنان قیامت نه با سر و دست بریده که با اندام کامل خویش برانگیخته خواهند شد و من نیز که مرید آنان بوده ام، چنینم. پس تو خاطرات مرا که چون جسم دنیایی ام شرحه شرحه است،  همچون جسمی که در قیامت برانگیخته می شود، به اندام کن. با سر و دست. بخواهی می توانی.   می خواهم. پس حتماً می توانم.   مرا نه ناظر خود، که خواننده ای فرض کن که با کلمه به کلمه تو پیش می آید. به هر جمله ات قد می کشد. اگر کتاب تو جسم باشد، من روح آنم.   من مفتخرم .   از تعارف کم کن. حرف دلم را زدم .   برای آن که به مکان مسلط شوی ،به روستای زنگی آباد برو ..   آیا ارتباط یک طرفه است؟   همین طور تلفنی؟   تو اراده کن من می آیم. به هر صورتی که بخواهم. من اذن از خدا دارم . منبرای زینب شدن اجازه گرفته ام.   ناگهان تلفن شروع کرد به بوق ممتد زدن. گوشی را گذاشتم. حجمی از سوالات به من حمله ور شد. یعنی خواب می دیدم؟ واقعاً او سردار شهید، حاج یونس زنگی آبادی بود؟ درباره این واقعیت با چه کسانی مشورت کنم؟ چه کسی باور می کند شهید با من تماس تلفنی داشته است؟ چه کسی باور می کند خیره شدن من به دو چشم مهربان و خندان را؟ به هرکسی توضیح دهم باید برایش قسم جلاله بخورم. آخر باور کردنی نیست. باید اولین کاری که می کنم از مخابرات پیگیر تماس شوم. تمام شب واقعه را مرور می کردم. صبح اولین کاری که کردم پیگیر تماس شدم. حتی در حوالی آن ساعت  هیچ تماسی ثبت نشده بود.! از طرفی 25 مرتبه زنگ خوردن گوشی اتفاقی غیرممکن بود__ادامه👇
از نظر قانونی اگر زیر 25 مرتبه تماسی گرفته شود و پاسخ ندهیم. گوشی اشغال شده و قطع می شود. عقل و عشق حکم می کرد به اتفاقات آن شب اعتماد کنم. فصول کتاب در حال تکمیل است. با اتوبوس راهی روستای زنگی آباد شدم. روستایی در 20 کیلومتری کرمان. در جاده زرند. به روستا که رسیدم یک لحظه دوباره شک شیطانی به سراغم آمد. این چه کاری ست که من کردم. شاید خیال بوده شاید..... هنوز شاید ها کامل نشده بود که دوچرخه سواری جلوی من ایستاد.   سلام علیکم. آقای صفایی؟   علیکم سلام. بله. شما؟   چشمانش پر از اشک شد و گفت: من مرتضی هستم. برادر شهید حاج یونس زنگی آبادی. از دوچرخه پیاده شد و من را در آغوش کشید و گفت: بفرمایید برویم منزل. شما مهمان حاج یونس هستید. قدمتان سر چشم. دیشب حاج یونس به خوابم آمد و گفت: که این ساعت به پیشواز شما بیایم!   دیگر تمام اتفاقات عجیب داشت برایم عادی می شد. مطمئن بودم عجیب تر هم خواهد شد. مهمان همسر و فرزندان شهید شدم. مصطفی و فاطمه فرزندان شهید بودند. وقتی فهمیده بودند فرستاده ای از طرف پدر می آید برای دیدنم لحظه شماری کرده بودند. اکنون در فضای گرم و صمیمی حیاط منزل در کنار برادر شهید و دو فرزند شهید بودم. سر صحبت را با فرزندان شهید باز کردم. پرواز کبوتری که روی دیوار حیاط نشست توجه همه ما را به خود جلب کرد. با خود فکر کردم شاید حاج یونس این بار در کسوت کبوتری ظاهر شده. مصطفی و فاطمه  همزمان گفتند: چه کبوتر قشنگی!. مصطفی سه ساله بود و فاطمه ده ماهه که پدر شهید شد. این جمله را مصطفی آنچنان با حسرت و سوزناک گفت که فاطمه زد زیر گریه. برای این که دختر شهید را آرام کنم، گفتم: پدر شما شهید است. شهداء زنده اند. دست پدران شما بسیار باز است. می توانند هر حاجتی که داشته باشید را برآورده کنند. ناگهان فاطمه وسط حرفم دوید و گفت: هر حاجتی؟ یکه خوردم. گفتم: تا آن جایی که بتوانند. البته بستگی به حاجت دارد. فاطمه گفت: تنها آرزوی من دیدن پدرم هست. ناگهان کبوتر پرواز کرد و روی شانه فاطمه نشست و نوکش را به گونه های فاطمه کشید. همه تعجب کرده بودیم. ولی من یقین داشتم که این کبوتر، سفیر شهید است. خبر در روستا زود می پیچد. خبر ورود نویسنده ای که به زنگی آباد آمده تا درباره حاج یونس کتاب بنویسد. آقا مرتضی گفت: که خبر از اینجا به کرمان هم رسیده و عده ای از دوستان و همرزمان حاج یونس پیغام داده اند که امشب بعد از شام می آیند اینجا برای شب نشینی، و نقل مجلسمان هم حاج یونس خواهد بود. گفتم عالی است و با وجود آنها جای خالی خاطراتی که درباره حاجی خوانده ام، پر می شود. حضور همرزمان حاج یونس برای پی بردن به  وجوه نظامی شخصیت او بسیار ضروری است. دارم کلافه می شوم که چرا در این همه فصولی که از سر گذرانده ام، حاج یونس خودی نشان نداده است؟ آیا در این همه اشتباهی وجود ندارد که او تصحیح کند؟ حاجی جان، با تایید کار تا اینجا به من برای ادامه قوت قلب می دهی؟ پس چرا خودی به من نمی نمایی؟ تویی که به جسم کبوتری در می آیی تا .... ناگهان برحاشیه دستنوشته من این خطوط پدیدار شد :   بسم الله الرحمن الرحیم 1-اگر شما انتخاب شده اید، به دلیل روش تحلیلی کار شماست. پس انتخاب شما همان تایید کار شماست. 2-اشتباهی صورت نگرفته است که مجبور به دخالت شوم جز آنکه شفای مادرم بیشتر از آنکه رحمت خداوند بر من و برادرم مرتضی باشد ، بر پدرم بوده است، زیرا خداوند نمی خواست زندگی بر او بیشتر از آن سخت شود. مرگ همدم در طاقت او نبود و چون فردی صالح بود، خداوند بر او این رنج را نپذیرفت. 3-درست است که پس از مرگ پدرم ، من مرد اول خانه شدم ، اما مادرم قوی تر از آن بود که به من متکی باشد. 4-مبادا حق مرتضی ضایع شود. او در بیشتر کارها پس از مرگ پدرم همراه و کمک من بود. 5-در نوشتن محکم باشید و جز به رضای خدا نیندیشید ، زیرا بسیاری از دقایق در زندگی من وجود دارد که متأسفانه به رضای دیگران اندیشیده ام که رضای خدا در آن نبوده است. پس شما به حذف آن دقایق همت کنید،‌هر چند خداوند مهربان از هر آنچه قصور در زندگی من بوده است، در گذشته است.                                                                      والسلام   از شدت هیجان چنان می لرزیدم که ترسیدم قلبم تاب نیاورد. آقا مرتضی را صدا کردم و با چشمانی اشکبار دستخط حاج یونس را نشانش دادم و گفتم : این دستخط را می شناسید؟ با دقت نگاه کرد و ناباور به من خیره شد. گفت: خط حاج یونس است! و حیران به خط نگاه کرد و باز به من. پرسید: این را از کجا آورده اید؟   او پس از شنیدن توضیح من آنقدر هیجان زده شد که نوشته شهید را با خود برد و لحظاتی بعد صدای گریه و فریاد زن ها و بچه ها بلند شد. همسرش نام او را صدا  می زد و فرزندانش بابا بابا  می کردند. من  که قادر به حفظ اشک هایم نبودم، به این فکر می کردم که چرا حاج یونس برای ارتباط برقرار کردن با من از روش های غیر معمول__ادامه👇
استفاده می کند؟ آمدن به خواب امری طبیعی تلقی می شود ، اما تلفن زدن و بر کاغذ نوشتن و در جسم یک کبوتر حلول کردن هر چقدر هم که ملموس باشد و به چشم خود ببینی و به گوش خود بشنوی ، باز هم باورش برای کسی که ندیده است، سخت است. ناگهان صدای حاج یونس را شنیدم.  نه از روبرو یا از پشت سر، که از همه جهات.  به هر سو که می چرخیدم ، در وضوح صدا تغییری احساس نمی کردم: بستگان و دوستان را به همان خوابشان رفتن کفایت است،‌ اما تو که راوی منی،  باید حضور مرا احساس کنی و لمس کنی و دریابی که آنچه نامش عند ربهم یرزقون است، چیست؟ که اذن خداوند به شهید تا به کجاست؟ که شهید عزیز کرده خداوند است و هر شهید بنا به درجه اش نزد حق تعالی می تواند تا آنجا پیش رود که علاوه بر حضور در خواب به حضور در بیداری نیز اقدام کند تا مایه عبرت غافلان گردد. تا این دنیای فانی را که کفی بر دهان ابدیت است، به هیچ گیرد و بداند آنچه حقیقی است؛ ‌نه دنیا، که آخرت است. پس تو روایت کن مرا، آنچنان که به قدرت لایزال حق تعالی دنیا را در مشت دارم و دلم برای دنیا زدگان سخت می سوزد که غافلانند.... زانو زدم و دست هایم را دراز کردم تا به دستانی که می دانستم دست دراز شده ام را رد نمی کنند، لمس شوم. شروع کردم به گریه کردنی سخت و به صدایی بلند که تاب نگه داشتن نفس را در سینه نداشتم. گفتم: حاجی جان، شفاعت ما یادت نرود... و سر بر سجده گذاشتم و نالیدم : دریغا...   بعد از شام مجلس را با حضور حاج قاسم سلیمانی، خوشی، محمد زنگی آبادی و نجف زنگی آبادی آغاز کردیم. همرزمان حاج یونس حامل سلام از خیل دوستانی بودند که  نتوانسته بودند در این جلسه حضور یابند. من توضیح دادم که اداره جلسه با خود شهید است. تمامی تصمیم گیری ها با اوست. در واقع او خود نویسنده خاطراتش است.   آقای خوشی گفت: اگر دستخط حاج یونس را ندیده بودم و اگر جوهرش به این تر و تازگی نبود  هیچکدام از این اتفاقات را باور نمی کردم. اما حالا هر چه بگویید باور می کنم . اگر بگویید اینجاست، شک نمی کنم. اگر بگویید الان ظاهر می شود و خود را به ما که آرزوی دیدارش را داریم، نشان می دهد. باور می کنم و به احترام حضو رش می ایستم و منتظر می مانم تا ظاهر شود. آنچه آقای خوشی گفت، مرا لرزاند و آن طور که آماده ایستاد که انگار قرار است حاج یونس ظاهر شود. به نظرم آمد که شدنی است. می شود. باور حضور فیزیکی شهید آن قدر جدی شد که همه بر خواستند. حاج قاسم گفت: ما شک نداریم. نجف آقا گفت: دیدن چنین چیزی کم نیست. محمد آقا گفت: معجزه است. اندام آقای خوشی از شدت گریه بی صدا تکان می خورد. .صدای گریه زنها که از اتاق برمی خواست ،او هم صدای گریه اش را رها کرد. همه بی اختیار نام شهید را صدا می زدیم. من می گفتم: حاجی ...حاج یونس عزیز. نجف آقا فریاد می زد: :یونس جان ... آقا مرتضی می گفت: برادر. حاج قاسم او را حاجی جان می خواند. صدای همسر شهید که او را حاج آقا خطاب می کرد اتمام حجتی بود بر باوری که تبدیل به یقین شده بود. و حالا فرزندان معصوم شهید پدر را صدا می زدند. فاطمه حین دویدن به سمت اتاق زن ها با چشمانی گریان می گفت: بابا...بابا... و مطصفی با دستهایش اشکهایش را پاک می کرد و زمزمه می کرد: بابا جان... بابا جان.... دیگر گریه زنان، شیون شده بود و صداهای ما فریاد. من فریاد زدم: :حاجی ...تو را به شهادتت قسم که اگر اذن داری، خودت را برما نمایان کن. حتی یک لحظه. که ببینیمت ...لمست کنیم ...متبرک شویم ...  ناگهان چراغ پر نور شد و خاموش شد. همه جا ظلمات شد. فقط صدای شیون و فریاد به نام حاج یونس بلند بود. آن همه تاریکی به ظهور نوری ملایم، روشن شد و بیشتر و  بیشتر رنگ گرفت تا به رنگ طلایی حضور شهید متوقف شد. در هیات یک آدم، رشید بود. در برابر چشمان حیران ما و زیر فشار خرد کنند صدای قلب ما شروع به چرخش کرد و برابر هر یک از ما ایستاد و ما را مورد تفقد قرار داد. با مهربانی از ما گذشت و سپس به اتاق دیگر رفت. ما  ایستاده بودیم و یونس یونس از زبانمان نمی افتاد. دیگر همه طاقت از دست داده بودیم و افتادیم . و من در این اندیشه بودم که مگر قلم خود شهید بتواند این ظهور را بنویسد. حاج یونس در هیبت نوری طلایی به اتاق باز آمد و به همان ملایمتی که ظاهر شده بود، محو شد. دلم نمی خواست چراغ روشن شود. دلم می خواست درآن ظلمات روشن تر از نور، سر به سجده سایم و فریاد زنم: عنده ربهم یرزقون. حاج یونس زنگی آبادی در سال 1340 در خانواده ای مستضعف و متدین در روستای« زنگی آباد» کرمان به دنیا آمد. پدرش، ملاحسین، مردی مومن و عاشق اهل بیت بود. سنگ صبور یونس در سن هفتاد  و پنج سالگی از دنیا رفت، یونس دوازده سال بیشتر نداشت که یتیم شد. پس از پدر؛ مادر خانواده، قمر خانوم،  با سختی و مشقت برای تامین معاش زندگی همت کرد. یونس نیز برای کمک به خانواده بعد از مدرسه یا به جالیز خیار کربلایی___ادامه👇
احمد می رود یا سری به جالیز هندوانه مشهدی عباس می زند، یا به پسته تکانی می رود و یا در شخم زدن زمین و برداشت محصول به اهالی کمک می کند. او حتی به کار سخت خشت مالی می پردازد تا از نظر مالی در تنگنا نباشند. ارادت او به خانواده و مادرش در سال های بعد نیز تداوم دارد. آنجا که وقتی مادر  سکته  می کند ودست، پا و زبانش سنگین  می شود. حاج یونس، یک ماه، علیرغم زخم ها و جراحت های سخت ناحیه شکم، خودش مادر را به دوش میگیرد و برای مداوا  به کرمان می برد. و حتی زمانی که همسرش از او می خواهد تا این کار را به او بسپارد می گوید: این وظیفه من است.    حاج یونس با پیروزی انقلاب اسلامی به کردستان رفت و در سال1360  لباس سبز پاسداری را رسماً به تن کرد. تدبیر، اخلاص و شجاعت او در عملیاتهایی چون فتح‌المبین، بیت‌المقدس، والفجر مقدماتی، رمضان، خیبر و بدر باعث شد تا سردار قاسم سلیمانی، فرمانده وقت لشکر ۴۱ ثارالله کرمان، حاج یونس ۲۳ ساله را‌ به فرماندهی تیپ امام حسین (ع) لشکر ۴۱ ثارالله کرمان برگزیند. با شکوه ترین فراز زندگی او در روز بیست و پنجم دی ماه سال 1365 در شلمچه رقم خورد. او با تأسی از مولایش حسین(ع) و همچون علمدار کربلا ، شهد شیرین شهادت را نوشید و مصداق آیه «عند ربهم یرزقون»  شد. در مورد شهید حاج یونس زنگی آبادی همین بس که سردار قاسم سلیمانی در باره اش گفت: وقتی حاج یونس در خط بود، انگار نه یک لشکر که چند لشکر در خط بود. او در هر خطی بود احساس می کردم امکان ندارد آن خط شکسته شود اگر حال و اتصالی حاصل شد التماس دعای شهادت @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥 استاد 📁 «داستان تعرض‌های جنسی در سینما» 🔸 با این رفتارهاتون جامعه رو به گند کشیدید. 📥 لینک دانلود سخنرانی کلیپ 👇 🌐 t.me/Masafbox/3783 📥 لینک دانلود با کیفیت‌های مختلف 👇 🌐 youtu.be/cBU6yVWvFI4 🌐 aparat.com/v/zXUoZ @mahale114
امیرالمؤمنین عليه السلام: كُن جَميلَ العَفوِ إذا قَدَرتَ در زمانى كه قدرت دارى، خوش گذشت باش غررالحكم حدیث ۷۱۶۲ @mahale114
شکر رحمت کن که رحمت در پی است شخصی تعریف می‌کرد که یکی از دوستانم مدتی سردرد عجیبی داشت و مشکوک به بیماری خطرناک مغزی بود. دکتر برای او آزمایش‌هایی نوشت. بعد از تحمل استرس طولانی و صرف هزینه زیاد، برای گرفتن نتیجه آزمایش‌ به شفاخانه رفتیم. چشمان و قلبش می‌لرزید. متصدی آزمایشگاه جواب آزمایش را به ما داد و گفت: شکر خدا چیزی نیست. دوستم از خوشحالی از جا پرید. انگار تازه متولد شده. رفت بسته شکلاتی خرید و با شادی در بیمارستان پخش کرد. متصدی آزمایشگاه به من هم کاغذ سفیدی داد و گفت: این هم نتیجه آزمایش تو! چیزی نیست شکر خدا تو هم سالم هستی! از این کار او تعجب کردم! متصدی که مرد عارفی بود، گفت: وقتی دوستت فهمید سالم است، خیلی خوشحال شد و اصلا به خاطر هزینه‌ها و زمانی که برای این موضوع گذاشته، ناراحت نشد. پس من و تو هم قدر سلامتی‌مان را بدانیم و با صرف هزینه‌ای کم در راه خدا، با زبان و‌ در عمل شکرگزار باشیم که شکر نعمت باعث دوام و‌ ازدیاد نعمت است. و نعمت‌های پروردگارت را بازگو کن. (ضحی:۱۱) @mahale114
shabnameh867.mp3
10.83M
ایران به ساخت سلاح هسته ای نزدیک شده ؟ ........................ هیاهوی اخیر برای چیست ؟ ایران به ساخت سلاح هسته ای نزدیک شده است ؟ شبنامه / این روزها دبیر کل آژانس جلساتی را با مقامات رژیم صهیونیستی در فلسطین برگزار کرده است / آمریکایی ها به دنبال حساس کردن جهان به مسئله هسته ای ایران هستند / ادعای آنها این است که ایران به ساخت سلاح هسته ای نزدیک شده / این همه هیاهو برای چیست ؟ / قسمت۸۶۷ آقای تحلیلگر @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢ما مردم مقصر هستیم که ⁧ حمید فرخ نژاد ⁩ به خود اجازه می دهد گستاخانه در مقابل دوربین،۸۰ میلیون ایرانی را بی خانواده و فدایی پسرش بداند! 🔹‏او را قیاس کنید با مادرانی که بی ادعا فرزندانشان را فدای ارزش ها و میهنِ مردم شریف ایران کردند ‏⁧ سلبریتی وطن فروش ⁩ ما مثل هم نیستیم ......................... تا وقتی که نظام رفتار دوگانه‌ای در قبال سلبریتی‌ها داره و باهاشون توی هر سطحی مدارا می‌کنه و تا حالا پیش نیومده که در موضوعات سیاسی و اجتماعی و حتی امنیتی گوششون رو بپیچونه، وتا وقتی که مامردم بیش از اندازه فهم وشعور یک سلبریتی بهش بهامیدیم ووو!. این در روی همین پاشنه می‌چرخه! @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 روایت عضو جداشده منافقین خلق از فعالیت روزانه اعضا در فضای مجازی در گفتگو با بی‌بی‌سی 👤 موظف بودیم هر روز با اکانت‌های متعددی که داشتیم توئیت‌های خواهر مریم را لایک و ری توئیت کنیم و کامنت مثبت بگذاریم. برای مقالات علیه ایران کامنت مثبت می‌گذاشتیم. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🎥 تحلیل شنیدنی || برخی از به سفارش چه کسانی ساخته می شود؟* ✍ اگر کار نکنیم، پشیمان خواهیم شد. ✍ هر کس به اندازه توانش مسئول است. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴این استاد انقلابی چقدر شیرین و جذاب پشت پرده فیلم شیطانی عنکبوت مقدس را افشا میکنه... ☑️حتما بین مردم منتشر کنید تا بدانند دشمنان چه نقشه هایی برای ملت مسلمان ایران کشیدن!!! @mahale114
36.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌لانه کردن سلبریتی‌های مفسد و بهایی گرا در تلویزیون به روایت استاد عباسی. پ.ن اگردوست داریم درسینما وفرهنگ، کشور به آرامش برسد، باید به بعضی از سلبریدی های وطن فروش وخائن قلاده زد وآنها را مهار کنیم.... @mahale114
🟡 آموزش مهارت های اشتغال زا ویژه بانوان استان قم 🟡 ♻️ ثبت نام کلاس های آموزشی کانون فرهنگی تبلیغی عرش در تابستان ۱۴۰۱♻️ ❇️ آموزش سبک زندگی اسلامی تعداد جلسات : دو سال هفته ای یک جلسه هزینه دوره: رایگان پنجشنبه ها ساعت ۱۵ شرکت برای بانوان ۱۸ الی ۶۰ سال آزاد است ❇️ گلدوزی و ربان دوزی و سرمه دوزی تعداد جلسات : ۳۰ جلسه هزینه دوره : ۳۰۰ تومان تلفن ثبت نام ( فقط پیامک در وات ساپ ): ‏‪09196910421‬‏ ❇️ خیاطی : تعداد جلسات : هفته ای دو جلسه به مدت ۴ ماه هزینه ثبت نام : یک میلیون تومان با اقساط سه ماهه تلفن ثبت نام ( فقط پیامک در وات ساپ ) : ‏‪09024513050‬‏ ❇️ آموزش انواع بافتنی با قلاب تعداد جلسات : ۱۲ جلسه هزینه ثبت نام : ۲۰۰ تومان تلفن ثبت نام ( فقط پیامک در وات ساپ ): ‪09371676656‬‏ ❇️ کلاس قرآن برادران تعداد جلسات : یک سال هفته ای یک جلسه هزینه ثبت نام: رایگان تلفن ثبت نام ( فقط پیامک در وات ساپ ): ‪09127495378‬‏ ❇️ کلاس قرآن خواهران تعداد جلسات: ۱۶ جلسه هزینه ثبت نام : رایگان تلفن ثبت نام : ( فقط پیامک در وات ساپ ) ‏‪09217716373 ❇️ کلاس آموزش نقاشی تعداد جلسات : ۱۲ جلسه هزینه ثبت نام : ۵۰ تومان تلفن ثبت نام : ( فقط پیامک در وات ساپ)۰۹۱۰۹۳۱۲۰۸۸ ❇️ کلاس ساخت بدلیجات تعداد جلسات : ۲۰ جلسه هزینه ثبت نام : ۲۰۰ تومان تلفن ثبت نام : ( فقط پیامک در وات ساپ ). ‪09307809918‬‏ ❇️ آموزش زبان انگلیسی تعداد جلسات : ۳ ماه هفته ای ۳ جلسه هزینه ثبت نام : ۳۰۰ تومان تلفن ثبت نام ( فقط پیامک در وات ساپ ): ‏‪09022769338‬‏ ❇️ آموزش گل کریستال تعداد جلسات : هزینه ثبت نام : تلفن ثبت نام : نحوه ثبت نام 👈 ارسال کارت شناسایی + فیش واریزی 🌱خانواده هایی که پرونده دارند در صورت نداشتن غیبت نصف هزینه کلاس پس از اتمام کلاس به آنها بازگردانده میشود 🌱 در صورت به حد نصاب رسیدن کلاس ها زمان کلاس با نظر نهایی ثبت نام کنندگان انتخاب میشود 🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 ☎️ تلفن ارتباطی فقط پیامک در وات ساپ 👈 ۰۹۱۰۹۳۱۲۰۸۸ آدرس: ۲۰ متری شهید بهشتی نبش کوچه ۸ پلاک ۲۸۰ طبقه اول 🌱 کانون فرهنگی تبلیغی عرش 🌱 @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در بعضی مواقع هرچه فکرمیکنی جوابی درخور شأن بدی بازم نمیشه! چون برای پاسخ دادن باید به شأن خودت وشعور و شأن طرف مقابلت هم نگاه کنی، حالا شما فرض کن کسی بخواهد یک جواب درست و منطقی به این سلبریتی احمق بدهدباید خودش را و شانش را تا اندازه فهم این ابله پائین بیاورد، پس در، درجه اول ایشون وامثالهم لیاقت همکلامی را ندارند. اما در کل به تمام سلبریتی ها، با فکر این چنینی میگویم، تمام اهل و عیال تان، تمام زندگی سگیتان وتمام وجود بی وجودتان به اندازهٔ بند کفش یکی از این شهیدان برای ملت غیور و مظلوم کشور عزیزم ارزش نداره. شماها اگر ارزش می‌فهمیدید حال و روزتان بهتراز بود.... مردان با ارزش ما در میدانند وامثال شمای بی ارزشها در کَن، امثالهم در جبهه های فرهنگی هم فرهنگ را به باد دادید وهم زخم به بدنهٔ کشور می زنید، اما بازهم مردان غیور در میدان مثل خورشیدی که برای همه‌ یکسان می‌تابد، انها هم برای شما امنیت می‌آورند تا بازهم بتوانی هم کشور را سیاه به جهان معرفی کنی وهم لقمه نانت را در خون شهیدان بزنی تا رشد توله هایت را ببینی..... من واقعا شرمندهٔ خانواده شهدا وجانبازان و تمام ایرانیان باشرفم. چکار میشودکرد! یکی میشود مثل این حرام لقمه. یکی هم میشود مثل این مادر عزیز.... بخدا قسم کنار هم قرار دادن اسم این ابلهان با خانواده شهدا ظلم است به شهدا، بازهم پوزش می‌طلبم.... پاسخ مادر پنج شهید دشتستانی به @mahale114
فرزند صالح 🔻 قالَ رَسُولُ‌الله (صَلَّی‌اللهُ‌عَلَیهِ‌وَ‌آلِهِ‌وَ‌سَلَّمَ): «مِنْ سَعَادَةِ الرَّجُلِ الْوَلَدُ اَلصَّالِحُ.» ✍️ پيامبر گرامی اسلام (صلّى‌الله عليه‌و‌آله) فرمودند: «از سعادت و نيک‌بختى انسان، داشتن فرزند صالح است.» ✅ فرزند صالح، موجب خوش‌نامی، خوشبختی و سربلندی انسان است. 📚 الکافی، ج 6، ص 3. @mahale114
چه‌کسی را سرکاروان زندگی‌ات قرار داده‌ای؟ دیده‌ور صاحب بصیرتی در کاروانی از حله به شام برای تجارت در حرکت بود. کاروان چون به موصل رسید، سرکاروان از موصل پنبه خرید تا در شام بفروشد، چون خبر داشت پنبه در شام چند برابر موصل قیمت دارد‌. سرکاروان به اهل کاروان توصیه کرد پنبه بخرید که چند برابر قیمت در شام بفروشید و سود کلان برید. مرد صاحب بصیرت به‌جای پنبه، بار گندم خرید تا در شام به سود شرعی‌اش بفروشد. به جوانی در کاروان برخورد که بر خرد آن صاحب بصیرت خرده گرفت و ملامتش کرد. کاروان چون راه افتاد، شب را در کاروان‌سرایی که کنارش گورستانی بود، بار برای استراحت بر زمین نهاد. مرد دیده‌ور آن جوان را با خود به گورستان برد. در ورودی گورستان ایستادند و با اشاره به اهل قبور به پسر جوان گفت: «در کاروان دنیا، زندگان پشت‌سر زندگان قدم برمی‌دارند تا گم نشوند و سود کنند؛ ولی در کاروان آخرت، زندگان باید پشت‌سر مردگان قدم بردارند. این اهل قبور، سرکاروان زندگی من در دنیا هستند و من همیشه در تجارت دنیا می‌نگرم که این سرکاروان‌ها در دنیا چه خریده‌اند یا چه نخریده‌اند که سود کرده‌اند.» روزی کاروان دنیای ما، به منزلمان در شهرمان بازخواهد گشت، ولی کاروان اهل قبور را به منزل خود در دنیا هرگز بازگشتی نیست. پس سعی کن در زندگی دنیا، سرکاروان خود را مردگان و اهل قبور قرار دهی، نه زندگان طمع‌کار دنیا و غافل! @mahale114
shabnameh868.mp3
10.47M
♨️سوتی 50 ساله آمریکا که به قدرتمند شدن ایران منجر شد به روایت اندیشکده آمریکایی 💢 سوتی تاریخی امریکا که ایران را قدرتمند کرد / اندیشکده کوئینسی: هم در قبال عراق و هم قبال سعودی اشتباه کردیم / در این پنجاه سال فروش سلاح های ما باعث شد نفوذ ایران بیشتر شود / امروز یمن ایرانی است و یمنی ها می گویند : سعودی ما را با سلاح های آمریکایی کشت / خودمان ملت ها را به ایران نزدیک و ضد آمریکایی کردیم .../ ◀️قسمت۸۶۸ آقای تحلیلگر @mahale114
اطلاعیه اشتغال نیاز به نیروی خانم چرخکار و ساده جهت کار دست برای دوخت صندل در کارگاه ومنزل نیازمندیم همراه با آموزش رایگان خانواده های ایرانی 👈09190488196 خانواده های اتباع 👈 ۰۹۰۵۶۸۲۷۳۸۸ @mahale114
مرکز جراحی زنان و ناباروری طهورا در طرح میلاد تا میلاد طرح درمان رایگان هزار زوج نابارور دارد هرکس را میشناسید معرفی کنید . ادرس (جمکران . مقابل درب ۳ . خیابان طهورا . مرکز جراحی طهورا) فقط حضوری نباید بروند ، بلکه باید در سایت ثبتنام کنند تا باهاشون تماس گرفته بشود . آدرس سایت www.tahooraclinic.ir شماره تماس ۰۲۵۳۲۰۰۰ ▪️مشروح خبر در ایونا به نشانی زیر: https://iwna.ir/?p=16028 @mahale114
آموزش مشاغل اشتغال زا در تابستان ۱۴۰۱ کلاس خیاطی شامل الگووبرش : انواع مدلهای دامن تنگ وراسته، دامنهای کلوش ، دامنهای فون کت شومیز پیراهن مانتو ۳مدل شلوار چادرساده وانواع یقه ها انواع برشها نکات انتقال پنس وآشنایی با انواع لایی چسب تعداد جلسات : ۳۲ جلسه هزینه کلاس : یک میلیون تومان به صورت اقساط سه ماهه تلفن ثبت نام فقط پیامک در وات ساپ: 09024513050 مکان برگزاری کلاس: قم ۲۰ متری شهید بهشتی نبش کوچه ۸ پلاک ۲۸۰ طبقه اول کانون فرهنگی عرش @mahale114
🔶🔹فراخوان جذب مبلغ در طرح نسیم رحمت 🔹🔶 📢📢 ✅💢 ویژه خواهران و برادران ➖➖➖➖➖➖➖ 🔷عرصه های تبلیغ: 🔻حجاب و عفاف 🔻اعتیاد 🔻طلاق و خانواده 🔻مفاسد اخلاقی 🔻فقر و بیکاری ➖➖➖➖➖➖➖ 🔷شرایط پذیرش : 🔻دارا بودن سطح 2 حوزه علمیه 🔻تشکیل پرونده در طرح هجرت 🔻گذراندن دوره آموزشی مقدماتی 🔻قبولی در مصاحبه ➖➖➖➖➖➖➖ 🔷مزایا: 🔻پرداخت حق الزحمه تبلیغی 🔻برخورداری از امتیازات تبلیغی ➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠ثبت نام : 📌مراجعه حضوری به معاونت تبلیغ استان قم 📌تکمیل فرم در لینک زیر👇👇👇〰️〰️ https://formaloo.com/nasimerahmat ⚠️مبلغین طرح امین امکان ثبت نام در این طرح را ندارند 💦https://eitaa.com/qomTabligh @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الله تعالی فرجه ✅باعرض سلام و ادب خدمت تک تک شما عزیزان همراه وخیرین محترم. بیاری خداوند متعال وبا پشتیبانی وکمک شما خوبان اول ماه ذی القعده در تاریخ چهارشنبه ۳/۱۱ انجام شد. ✅خدمت شما عزیزان عرض میکنم مبلغ جمع آوری شده ۴/۲۵۰/۰۰۰ هزارتومان. ✅تعداد مرغ ذبح و توزیع شده ۴۵ عدد قابل ذکر است که با مبلغ ۴/۲۵۰/۰۰۰ هزارتومانی که شما خوبان هدیه کردید و به گروه جهادی منتظران موعود عج اعتماد کردید، ما را امین خود دانستید، ۴۵ عدد مرغ ذبح شد و بین خانواده های نیازمند شناسایی شده توسط همین گروه جهادی توزیع گردید. ✅گروه جهادی منتظران موعود عجل الله تعالی برخود لازم میداند از تک تک شما عزیزان وهمراهان وخیرین محترم کمال سپاس وقدردانی را داشته باشد، و سلامتی وموفقیت روز افزونی را برایتان آرزو کند. @mahale114