برای اولین بار سوپرمارکت ها در آلمان هیزم می فروشند.😂😂😂😂
ما به عقب برنمیگردیم،
اما آمریکا و اروپا هر روز به زندگی غار نشینی نزدیکتر میشن!
#آمریکا_بدونه_روتوش
#اروپا_بدونه_روتوش
#زمستان_سخت
#ایران_قوی
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل هفتمم : صفحه دهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل هفتمم : صفحه یازدهم :
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
به سیدمصطفوی گفتم: «با این شلیکها گرا گرفتن و دارند دقیق میزنن. دیگه بسه. چند دقیقهای دست نگه دار و دوباره شروع کن.»
گفت: «بذار آخریش رو بزنم.» داد زد: «یازهرا!»
دیگر دشمن و آنسوی خاکریز را فراموش کرده بودم و نگرانِ اینطرف خاکریز، مصطفوی را خیرهخیره نگاه میکردم. صحنه را با تمام جزئیات دیدم. همانطور که مصطفوی خمپاره را با دو دست گرفته بود و میخواست در لوله بیندازد، خمپارۀ دشمن دقیق روی خمپارۀ او فرود آمد. هر دو خمپاره منفجر شد. پارههای دو خمپاره و خمپارهاندازِ ذوبشده ترکش شد و به بدن مصطفوی نشست. هر دو پایش را قطع کرد و درنهایت، بدن غرق خون او را روی زمین انداخت. از همین میترسیدم. خودم را سریع به او رساندم و با کمک رفقا پایش را از ران، محکم بستیم تا خونریزیاش کم شود. دیگر برای ترکشهای بیشمار دیگرش، نه فرصتی بود و نه کاری از ما برمیآمد. او را به عقب فرستادیم تا مداوا شود. با وضعیتی که از او دیدم زنده ماندنش محال بود. بعد که پیگیری کردم گفتند: «بله؛ در مسیر بهشهادت رسیده است.»
تا این خمپارهانداز بود، کمی شرایط خوب بود. پرتابها آنها را به لاک دفاعی برده بود و هنوز جری نشده بودند. اما بعد از انهدام خمپارهانداز، دشمن، ذوقزده از این صید نابش، جهنمی از آتش برایمان درست کرد. از ظهر گذشته بود و عصر بهرنگ عصر عاشورا درآمده بود. خاکی، خونی و دلگیر. نماز ظهرم را خوانده بودم و نماز عصرم مانده بود. دغدغهاش را داشتم قضا نشود. اول خواستم برای نماز به سنگر مسقف بروم، اما وقتی دیدم در آنجا باید نماز را نشسته بخوانم منصرف شدم. از خاکریز پایین آمدم و همانجا پای خاکریز قامت بستم: «دو رکعت نماز عصر مسافر میخوانم قربةً الی الله؛ الله اکبر.»
خمپاره پشت خمپاره میآمد. حسی توأمان از دو هجمۀ دشمن را تجربه میکردم و در آنِ واحد در دو جبهه میجنگیدم. یک شیطان لشکر کشیده بود و با بمباران منطقه داشت هجوم میآورد و یک شیطان با هر بمب ذهنم را بمباران میکرد تا توجه و حضور قلبم را سلب کند. سعی کردم استوار بایستم. ترسی از انفجارها به دل راه ندهم و با هیچ خمپارهای نمازم را ناتمام نگذارم. از خودِ نماز مدد گرفتم و حمد و سوره را شروع کردم.
در همین حال، فرجالله سلگی از برابر دیدگانم رد شد. او تازهداماد بود و حنظلۀ گردان لقب گرفته بود. ده روز بیشتر از عروسیاش نگذشته بود که خانه را ترک گفته و به جبهه آمده بود. نگاهم به خاک سجدهگاه بود. ناگهان انفجاری در کنار فرجالله، سرم را بالا آورد. پیش چشمم ترکشی به سر فرجالله خورد. انگار برگ زرد پاییزی فرود میآید، به زانو افتاد و خیلی آرام سرش را بر زمین گذاشت. هیچکس نزدیکتر از من به او نبود. بدون اینکه نمازم را بشکنم چند قدمی جلو رفتم و به بالینش رسیدم. دستم را که زیر کمرش زدم، بدنش لَخت و بیحال موج خورد. همزمان با سبحانالله و اللهاکبرِ نمازم، سرش را بستم، اما فایدهای نداشت، همان ابتدا جان داده بود. آنقدر زیبا جان داد که دلم را برد.
در نمازم خم ابروی تو با یاد آمد حالتی رفت که محراب به فریاد آمد
ای عروس هنر از بخت شکایت منما حجلۀ حسن بیارای که داماد آمد
اگر دوربینی داشتم و از او عکس میگرفتم، زیباییاش مثل شهید حاجامینی ماندگار میشد. بچهها امان ندادند و پیکر او را به عقب بردند.
با رفتن او، سلام دادم و نمازی را که با اشاره به رکوع و سجود، پای پیکر فرجالله ادامه داده بودم، به پایان رساندم. رشتۀ اذکار و رکعات از دستم دررفته بود. خودم هم نفهمیدم چه نمازی خواندم. اصلاً نمازم درست بود؟ شرط کمال را که حتماً نداشت، در شرط قبولش هم شک داشتم. بههرحال به دلم نچسبید. برگشتم و دوباره پای خاکریز قامت بستم: «الله اکبر!»
انگار تمام خمپارههای دنیا در آسمان فاو بود و تمام جاذبۀ زمین در این جاده متمرکز شده بود. همهجا از انفجار، دود و خاک پر بود. هنوز در حمد و سوره بودم که دوباره خمپارهای دو نفر را در برابر دیدگانم روی زمین انداخت. چطور میتوانستم بیخیال باشم؟ دوباره بدون اینکه از قبله منحرف شوم، بهسمتشان دویدم و حمد و سوره را ادامه دادم. چفیهام را باز کردم و ذکر رکوع گفتم. چفیه را پانسمان کردم و ذکر سجود گفتم. چفیه را گره زدم و حمد و سوره را خواندم.
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
9.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 چرا ایران به جبهه مقاومت کمک کرد؟
♨️ دیدن این ۳ دقیقه به اندازه مطالعه چندین کتاب، محتوا دارد!
🔺ماجرای خاورمیانه جدید چه بود؟
🔺میزان خسارت ناشی از جنگ جهانی دوم
🔺بودجه #نظامی ایران چقدر است؟
🔺چه ميزان ایران به کشورهای محور مقاومت کمک کرده؟
حجت_الاسلام_راجی
#قدرت_رسانه
#جنگ_تحمیلی
#جنگ_ترکیبی
#جهاد_تبیین
#ایران_قوی
@mahale114
10.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 گستاخی عضو دفتر مولوی عبدالحمید در مصاحبه با شبکه آل سعود:
🔹جمهوری اسلامی، مثل گرگ وحشی جوانان ما را لت و پار میکند
🔹ظاهرا آقایون برای مزخرف گویی و تهمت زدن به نظام جمهوری اسلامی با شبکه های بیگانه (ایران اینترنشنال) فرصت زیاد دارند
اما گفت وگو با شبکه ولایت به هیچ وجه!...
میبینید گویا بزرگواری شیعیان و گذشت حاکمیت شیعه در ایران، این جریان انحرافی را شدیداً گستاخ کرده است.
به نظر میاد کمترین کار جمهوری اسلامی مهار کردن این گروه نفاق است که هم شیعیان وهم برادران اهلتسنن راحت کنار هم مثل گذشته زندگی کنند.
این گروه انحرافی بعضاً کارهای منافقانه خودشون را زیرکانه و چراغ خاموش انجام میدادند.
اما در این روزهای آشوب و اغتشاش خیلی گستاخانه دارند رو بازی میکنند و هیچ مانع ای جهت پیشبرد اهداف خودشون که دمیدن در آتش اغتشاش ها، جنگ داخلی، نهایت تجزیه میباشد هم نمی بینند!#پایان_مماشات
✍️سیدنا
#نفوذ
#بصیرت
#گاو_شیرده
#مولوی_عبدالحمید
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
شاهد از غیب رسید! گفتم میاد با یک ببخشیدکارش روماس مالی میکنه! ..................
نیمه پُر
من هم در این مراسم بودم....
پارمیدا روی سکوی اول و من روی سکوی دوم بودم.
اگر پارمیدا را سوژه میکنند...
کاش پوشش اسلامی رو هم نشان میدادند!
اگر پارمیدا حجاب برداشت... پارمیدایی که تنها دغدغهاش، نشان دادن چند تار مو به مردان و به ادعایِ واهی خودش، آزادی است!
در آن مراسم، یک زن هم بود که با تمام مشغله های زندگیاش، حاضر نیست، یادگار حضرت زهرا را از سر بردارد.
زینب_موحدی
سرپرست تیم تیروکمان باشگاه سپاهان
#حجاب
#حجاب_برتر
#نفوذ
#منافق
#بهائیت
#محاکمه_مسئولان_ناکارآمد
@mahale114
4_6030470173364849041.mp3
12.33M
#خانواده_آسمانی ۴۲
▫️ در انتخاب معشوقهای زمینی، دل تصمیم گیرنده است و عقل دخالتی ندارد.
▫️اما در انتخاب معشوق حقیقی، دل به پشتوانه عقل تصمیم میگیرد.
※ تفاوت این دو عشق در چیست؟
#استاد_شجاعی 🎤
#استاد_رائفی_پور
#سبک_زندگی
#فرهنگ_دینی
#خانواده_سبک_زندگی
@mahale114
#حدیث_روز
امام صادق علیه السلام:
إنَّما هَلَكَ النّاسُ مِنِ استِعجالِهِم لِهذَا الأَمرِ، إنَّ اللَّهَ لا يَعجَلُ لِعَجَلَةِ العِبادِ، إنَّ لِهذَا الأَمرِ غايَةً يَنتَهي إلَيها ، فَلَو قَد بَلَغوها لَم يَستَقدِموا ساعَةً ولَم يَستَأخِروا؛
آنچه مردم را هلاك میكند، عجلهشان به اين امر است. خداوند به خاطر عجله بندگانش، عجله نمیكند. اين امر، نهايتى دارد كه بايد به آن برسد و اگر به آن برسند، يك لحظه پس و پيش نمیشود.
📚دانشنامه امام مهدی (عج): ج۵، ص۳۶۶
@mahale114
#سلام_همسایه
#پندانه
✍ دست خدا را بگیر تا دنیا را فتح کنی
🔹وقتی ردپای خدا را در زندگی پيدا كردم، فهميدم میتوانم پاهايم را از گليمم درازتر كنم و خواستههايم از قد خودم بزرگتر باشند.
🔸وقتی لبخند خدا را ميان دعاهايم ديدم، «ترس» برايم معنايش را از دست داد و جايش را «ايمان» پر كرد.
🔹هنوز از ياد نبردهام چه گلههايی كردم برای سختی راه، و خدا چگونه مرا به بالای كوه هدايت كرد.
🔸و فراموش نكردهام كه چه نااميدانه در پی جرعهای آب بودم و خداوند چگونه سيرابم كرد.
🔹وعده خدا اين است:
«دستانت را به من بده تا فتح كنی دنيا را و ممكن كنی ناممكنها را و بهدست بیاوری دستنيافتنیها را.»
🔻 پس خود را به خدا بسپار تا:
▫️بيداریات آرام شود چون خواب؛
▫️و خوابت شيرين شود چون رويا؛
▫️و روياهايت قابللمس شوند چون واقعيت؛
▫️و واقعیتهای زندگیات زيبا شوند چون آرامش؛
▫️و آرامشت از جنس عشق شود چون خدا؛
▫️و خدا همراهت شود مثل همیشه.
@mahale114
شبنامه 1025.mp3
10.63M
#خبر
ایران قرار بود هفته گذشته سعودی را بزند/ تمنا از ایران برای عدم حمله/ آیا ساعت صفر نزدیک است؟!
شبنامه / اخبار منتشر شده حکایت از آن دارد که در اردوگاه سعودی و آمریکا همه بر این باورند که ایران برای حمله به سعودی مصمم است / برخی جلسات را با ایران گذاشتهاند بلکه از این انتقام مهم منصرف شود / آمریکا هم اقداماتی انجام داده و ابراز نگرانیها جدی شده است / ظاهرا ایران هفته قبل قصد چنین حمله ای را داشته، که به تعویق افتاده است... / #آقای_تحلیلگر
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل هفتمم : صفحه یازدهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل هفتمم : صفحه دوازدهم :
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
بچهها خودشان را رساندند. همه در تکاپو بودند و به قاعدۀ لحظات حساس اتاق عمل، حرف ردوبدل میشد. من ساکت بودم و فقط زیرلب ذکر میگفتم. بیچارهها فکر کردند از ترس لال شدهام. این دو نفر را که بردند، باز سلام دادم و باز شک به دلم افتاد. آیا دو رکعت را تمام کردهام یا چیزی از آن جا مانده است؟ با خودم گفتم: این هم نماز نشد.
غروب داشت کمکم رنگش را به رخ میکشید و نماز عصرم داشت قضا میشد. دیگربار ایستادم و تکبیر گفتم. این بار چند نفر از رزمندگان که قصد دیدن حاجمیرزا را داشتند از کنارم عبور کردند و با ترکش خمپاره، همگی زخمی بر زمین افتادند. دیدم اینطور فایده ندارد. انگار این دو رکعت هزار رکعت شده است و قرار نیست به پایان برسد. دیگر نماز را نیمهکاره رها کردم و برای رسیدگی به حالوروز آنان بالای سرشان حاضر شدم. هرچه از امدادگریهای اولیه بلد بودیم برایشان انجام دادیم. اگر بود با برانکارد و اگر نبود دستوپای آنان را میگرفتیم تا به آمبولانس برسانیم. دیگر آمبولانس کم آوردیم و با لودر میخواستند آنها را به عقب ببرند. در گودی بیل، شهدا را خواباندیم و مجروحان را روی آن گذاشتیم.
خدایا، یعنی میشود این نماز ما تمام شود؟ سرم سنگین شده بود و زمین مثل گهواره زیر پایم میچرخید. برگشتم همان جای همیشگی تا پای خاکریز نمازم را بخوانم. دیدم آنقدر آتش زیاد شده که نمیتوان لحظهای در آنجا ایستاد. مستأصل برگشتم بهسمت سنگر مسقف. دیدم آنجا هم هدف قرار گرفته و سنگر آوار شده. بدون چاره، برگشتم بهسمت سنگرِ روی خاکریز تا نمازم را نشسته در آنجا بخوانم.
نمیدانم؛ در آن شلوغی و انفجار یادم نمیآید نمازم را خواندم یا نه، که یکدفعه در سنگر کناری انفجار رخ داد. شیخ عبدالواحد ملکی و شیخ محسن سنایی در آن سنگر بودند. شیخ عبدالواحد داماد سناییها بود و هر دو باهم مجروح شدند. من و شیخ رحمت دویدیم روی خاکریز و خودمان را به سنگر آنان رساندیم. شیخ محسن پایش بهشدت آسیب دیده بود و شیخ عبدالواحد هم زخمی، چشمانش بهرنگ خون بود. با کمک بچهها، آنها را شکستهبسته از معرکه خارج کردیم و برای درمان به عقب فرستادیم.
تا شب کارمان همین بود. پشتسرهم مجروح میافتاد و ما پس از رسیدگی به آنان، مجروح و شهید عقب میبردیم. گردان ما اگرچه قبلاً شهید و مجروح داده بود، اما سرپا بود. در آن روز سخت و فراموشنشدنی، ظرف چند ساعت، از یک گردان سرپا به تنها سی نفر رزمنده رسیدیم. در این بین، سیل ترکش بود که به شیشۀ عمر ماهیها مینشست. اگر میشد شهید میکرد و اگر نمیشد، زخمی و رنجور به دست سرنوشت میسپرد.
اذان مغرب را که گفتند، کمی از حجم آتش دشمن کاسته شد. برای نماز مغرب به گوشهای رفتم و علاوهبر مغربوعشا، نماز عصر ناتمامم را نیز قضا کردم. تاکنون بارها آن نماز را قضا کردهام و هنوز باور نمیکنم آن دو رکعت تمام شده باشد.
فردای آن روز، حاجمیرزا وقتی دید از جمع گردان، سی نفر بیشتر نمانده است و همین افراد باقیمانده خستهاند، خواست تا با عقب رفتنش شرایط را برای فرماندهان شرح دهد و از آنها کمک بگیرد. مطلب قیصری روی موتور نشسته و منتظر بود تا حاجمیرزا را ترک خود سوار کند. حاجمیرزا چند متری مانده به موتور برسد، با خمپارهای به زمین افتاد و ترکشی به سینهاش اصابت کرد. عجیب اخلاصی داشت این مرد! هیچوقت یادم نمیرود، وقتی سنگر مهماتمان در همین جاده هدف قرار گرفت، حاجی بههمراه حاجرضا زرگری و حاجمهدی ظفری چطور خودش را رساند و با اورکتش آتش را خاموش کرد. همین فرمانده که عادت داشتیم همیشه او را استوار ببینیم، همین فرمانده که در برابر هیچ چیز کمر خم نمیکرد، حالا جلوی چشممان افتاده بود. افتادن ستون خیمه را به چشم دیدیم.
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
12.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طرف عکس کودک فقیر رو گذاشته و میگه : گریه نکن دلبندم بجاش تا دلت بخواد مسجد داریم تا برات دعا کنیم....⚠️
⭕ قسمت ششم از سری کلیپ های پاسخ به شبهات تحت عنوان #VS
سعی ما اینه در کلیپ های V.S ، که هم پاسخ به شبهه رو بدیم هم تکنیک پاسخ به این حملات رو بهت بگیم تا دستت پر باشه خودت یه تنه حریف باشی😎
#بصیرت
#جنگ_ترکیبی
#مکتب_حاج_قاسم
#جهادگران_مسأله_محور
@mahale114