4_5805258709886046131.mp3
4.1M
🔊 #صوت_مهدوی
📌 #پادکست «عامل سقوط در فتنهها»
👤 استاد #پناهیان
▪️ اصلا دلتون برای کسی که در فتنهها سقوط کرده نسوزه...
🔅 غربال در #آخرالزمان مسئلهی بسیار روشنیه، ریزشها و رویشها وابسته به سوابق آدمهاست...
#فتنه_های_آخرالزمان
☑️@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل نهم : صفحه سیزدهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل نهم : صفحه چهاردهم :
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
خندهام گرفت، ولی صادقانه قبول داشتم، انصار و المهدی ندارد و همه در یک جبهه هستیم. کمی بعد، در یکی از مسائل مدیریتی ما دخالت شد. اینجا دیگر سفتوسخت ایستادم و گفتم: «مخلص همۀ شما هم هستم، اما اینجا مرز بین ما و شماست، کسی اینطرفتر نیاد.» خودم همان سر ایستادم تا حد و حدود حفظ شود.
همان لحظات، اذان صبح را گفتند و به نماز ایستادیم. تقبلاللهِ بعد نماز بود که صدای آیفای روشنمانده از دیشب کموزیاد شد. ماشین گازی خورد و حرکت کرد. یکی از بعثیها از دستم قسر دررفته بود و تمام شب را مترصد فرصتی مانده بود تا فرار کند. ماشین با سرعت دور زد و بهسمت ساختمان «ابوشانک» رفت. هنوز بیست متری از ما فاصله نگرفته بود که ماشین مثل بمب منفجر شد.
این آیفا هم مثل آیفای اول، پر از مهمات بود. نگو تمام نارنجکهایی که انداخته بودم مهمات را حساس کرده و فقط منتظر تکانی برای انفجار بوده است. دوباره از انفجارهای پیاپی همهجا روشن شد و دوباره زمینگیر شدیم. با خودم گفتم اگر همان ابتدا این مهمات با نارنجکهای من، بیخ گوشمان منفجر شده بود چیزی از ما باقی نمیماند. این هم امداد غیبی خدا بود که یک بعثی زنده بماند و با دست خودش این ماشین را از ما دور کند تا با فاصلۀ مناسب از ما منفجر شود.
با سپیدۀ صبحگاهی، دوربین کشیدم و دشمن را رصد کردم. جادهای بهموازات کانال بین ما و خاکریز بعثیها وجود داشت که هرازگاهی از آن استفاده میشد. در نخلستان، نیرو زیاد بود و مثل موروملخ در حرکت بودند. داشتند برای اجرای پاتک آماده میشدند. در این میان، همۀ آمدوشدها به ساختمان ابوشانک ختم میشد. معلوم بود آنجا پایگاهشان است و جای مهمی محسوب میشود. از چشمی دوربین، سوراخ نسبتاً بزرگی روی دیوار دیدم که نقطهضعف ساختمان بود. حیف که نمیتوانستم مثل همیشه آرپیجی بزنم. به بچهها گفتم: «ببینید میتونید از اون سوراخ، ابوشانک رو بزنید؟»
چیزی نگذشت که آتشتهیۀ پاتک شروع شد. بسماللهی گفتم و بچهها را بهخط کردم. علیآقا چیتسازیان در آن آتش خمپارهای خودش را به ما رساند. غرق گردوخاک بود. نمیدانم شب قبل را در شناسایی کدام محور صبح کرده بود، ولی هرچه بود چشمانی عجیب خمار و خسته داشت. آمد در یکی از سنگرهای کانال قرار گرفت و کالک و نقشهاش را پهن کرد.
پس از آتش خمپارهای شدید دشمن، که زمین را زیر پای ما میلرزاند، از سمت راست، هشت-نه تانک بهسمتمان آمد. آنقدر مهمات زیاد بود که از همهطرف بهسمت آنها آرپیجی زده شد. من هم در صورت نیاز، با همان ترفند آرپیجی میزدم. بعضی بچهها بهسمت نفرات آرپیجی میزدند و با متلاشی کردن آنها ترس به جان دشمن میانداختند. درگیری شدیدی بود و روی زمین پر بود از جنازه و تانک و نفربر سوخته. کم از آنها کشته نگرفتیم، اما باز نیروی جدید از نخلستان سبز میشد. موج اول پاتک با موفقیت دفع شد و معرکه کمی روی آرامش به خود دید.
در لحظهای که انتظار هیچ واکنشی از جانب دشمن نداشتیم، یک ماشین جیپ از پایگاه ابوشانک بیرون زد و با سرعت بهسمت ما آمد. سرعتش از سرعت آماده شدن من بیشتر بود. واقعاً هول کردم. تا آمدم آرپیجی را آماده کنم، «و ما رمیت» بگویم و بزنم، راننده نگه داشت و گفت: «نزنید نزنید، دارایی هستم.»
عجب غیرت و شهامتی داشت دارایی! او مسئول تبلیغات لشکر بود. خودش را تا بیخ گوش بعثیها رسانده بود و جیپ فرماندهی را به غنیمت گرفته بود. با دیدن دارایی خشکم زد. آرپیجی در دستانم میلرزید و قلبم مثل گنجشک میزد. خدا را شکر کردم که دستم به خون برادرمان آغشته نشد.
حملۀ پاتکی دوم ارتش بعث در حالی شروع شد که دشمن تمام استعدادات جنگی خود را به میدان آورده بود و با تمام توان، ما را به خمپاره و گلوله میبست. در این شرایط، مظاهر راستراست روی خاکریز کوتاه بالای کانال قدم برمیداشت و از هیچ گلولهای پروا نمیکرد. تیر مثل فیلمهای جنگی جای پایش مینشست و از خاکریز خاک بلند میشد، اما مظاهر عین خیالش نبود.
از دستش کفری شدم. گفتم: «مگه آتیش رو نمیبینی؟ برای چی از بیرون کانال میری؟ بیا داخل.»
گفت: «آقای شیراوند، از شما بعیده. من یقین دارم تا روی این گلوله ننوشته باشند ‹مظاهر›، این گلوله به من نمیخوره.»
گفتم: «این چه حرفیه میزنی؟» و با او شروع کردم به جرّوبحث کردن.
در همین میان، علیآقا در سنگر، تکیه داده بود و با بیسیم حرف میزد. رگبار کالیبری که از روی تانک دشمن، زمین را شخم میزد بهطرز عجیبی از خاک گذشت و در سنگر به پشت علیآقا خورد. جراحت علیآقا که عزیز ما بود، دوروبرمان را شلوغ کرد و بچهها جمع شدند. مظاهر طوری که همه بشوند، گفت: «دیدی آقای شیراوند؟
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
2_1152921504607009357.mp3
7.49M
#فایل_صوتي_شيطان_شناسی_2
🎧آنچه خواهید شنید؛👇
✍خدا شيطان را آفرید،
و به ما امر کرد، با او دشمنی کنید😳
آیا این آفرینش،و این دستور خدا، باهم تناقض ندارند؟
#مهدویت
#یکتا_پرستی
@mahale114
امیرالمؤمنین #امام_علی علیه السلام میفرماید:
💠 إِذَا تَمَّ الْعَقْلُ، نَقَصَ الْكَلَامُ.
❇️ هنگامى كه عقل كامل گردد سخن كم مى شود.
📚 حکمت ۷۱ نهج البلاغه
#حدیث_روز
@mahale114
#سلام_همسایه
#پندانه
✍ از امروز کارهایت را برای رضای خدا انجام بده تا فرق آن را بیابی
نقل است که پادشاهی خواست تا مسجدی در شهر بنا کنند و دستور داد تا کسی در ساخت مسجد نه مالی و نه هر چیز دیگری هیچ کمکی نکند. چون میخواست مسجد تماما از دارایی خودش بنا شود.
شبی از شبها پادشاه در خواب دید که فرشتهای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را بهجای اسم پادشاه نوشت!
وقتی پادشاه هراسان از خواب پرید، سربازانش را فرستاد تا ببینند آیا هنوز اسمش روی سر در مسجد هست یا نه؟!
سربازان رفتند و چون برگشتند، گفتند:
آری اسم شما همچنان بر سر در مسجد است.
مقربان پادشاه به او گفتند که این خواب پریشان است. در شب دوم پادشاه دومرتبه همان خواب را دید.
دید که فرشتهای از فرشتگان از آسمان فرود آمد و اسم پادشاه را از سر در مسجد عوض کرد و اسم زنی را بهجای اسم پادشاه نوشت.
صبح پادشاه از خواب بیدار شد و سربازانش را فرستاد که مطمئن شوند که هنوز اسمش روی مسجد هست.
رفتند و بازگشتند و خبر دادند که هنوز اسمش بر سر در مسجد است. پادشاه تعجب کرد و خشمگین شد. تا اینکه شب سوم نیز دوباره همان خواب تکرار شد!
پادشاه از خواب بیدار شد و اسم زنی که اسمش را بر سر در مسجد مینوشت را از بر کرد. دستور داد تا آن زن را نزدش بیاورند.
پس آن زن که پیرزنی فرتوت بود، حاضر شد.
پادشاه از وی پرسید:
آیا در ساخت مسجد کمکی کردی؟
گفت:
ای پادشاه، من زنی پیر و فقیر و کهنسالم و شنیدم که دیگران را از کمک در ساخت بنا نهی میکردی، من نافرمانی نکردم.
پادشاه گفت:
تو را به خدا قسم میدهم چه کاری برای ساخت بنا کردی؟
گفت:
به خدا سوگند که مطلقا کاری برای ساخت بنا نکردم جز...
پادشاه گفت:
بله! جز چه؟
پیرزن گفت:
جز آن روزی که من از کنار مسجد میگذشتم، یکی از احشامی را که چوب و وسایل ساخت بنا را حمل میکرد، دیدم که با طنابی به زمین بسته شده بود.
تشنگی بهشدت بر حیوان چیره شده بود و به سبب طنابی که با آن بسته شده بود، هرچه سعی میکرد خود را به آب برساند، نمیتوانست.
برخاستم و سطل را نزدیکتر بردم تا آب بنوشد. به خدا سوگند که تنها همین یک کار را انجام دادم.
پادشاه گفت:
آری! تو این کار را برای رضای خدا انجام دادی و من مسجدی ساختم تا بگویند که مسجد پادشاه است و خداوند از من قبول نکرد!
پس پادشاه دستور داد که اسم آن پیرزن را بر سر در مسجد بنویسند.
@mahale114
شبنامه 1055.mp3
10.79M
#خبر
کار ارتش اسرائیل تا سال 2025 تمام، و توان رزم خود را از دست میدهد / راه جایگزین اسرائیل علیه ایران
شبنامه / گزارش رادیو اسرائیل از آنچه زیر پوست ارتش رژیم صهیونیستی در جریان است / نیروی هوایی به عنوان نقطه قوت ارتش رژیم تا سال 2025 چیزی در حدود 55 درصد از توان رزم خود را از دست خواهد داد / راه جایگزین رژیم صهیونیستی برای تقابل احتمالی با ایران/ #آقای_تحلیلگر
@mahale114
4_5800787863679276639.mp3
11.81M
🔊 صوتی | تنظیم استودیویی
📝 بانوی مریم...
👤 کربلایی حسین_طاهری
#حضرت_مادر
#حضرت_زهرار
#فاطمیه
@mahale114
4_5803221383559253600.mp3
4.99M
🔊 صوتی | زمینه
📝 آروم آروم از این زمونه...
👤 حاجمیثم مطیعی
#حضرت_مادر
#حضرت_زهرا
#فاطمیه
@mahale114
4_5803221383559253594.mp3
17.08M
🔊 صوتی | شور
📝 از جون و جوونیشون گذشتن...
👤 کربلاییسیدرضا نریمانی
#بیاد_شهدا
#حضرت_مادر
#حضرت_زهرا
#فاطمیه
@mahale114
پناهمیبرمشبیهبچگیمبهچادرمادرم
#اعلام_برنامه
چاییخانهشهدایمدافعامنیت
🏴 بمناسبتایامشهادتحضرتزهرا(س)
📆 ازسهشنبه۲۲آذرماهبهمدت۱۰شب،ساعت۱۸:۰۰
📍بلوار ۱۵ خرداد،نبش خیابان شهید اسدپور
هیئتنوجوانانزوارالزهرا(س)
@Zovarozahra213
پایگاهبسیجشهیدجوینده
@SHAHIDJOYANDEH10
#فاطمیه
#فاطمیه_خط_مقدم_ماست
#چایی_خانه_شهدای_مدافع_امنیت
#مسجد_امام_حسن_مجتبی
#پایگاه_شهید_جوینده
#محله_شهید_محلاتی
@mahale114
48.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سلسله مباحث مهدوی
👈💢 شرح و تفسیر دعای ندبه و امام شناسی
👈 #استاد رائفی پور
جلسه اول قسمت 4⃣( ادامه دارد...)
✅به یاری خدا و یاری امام زمان (عج) ادامه مباحث را روزانه تقدیم حضورتان خواهیم کرد.
👈#نشر حداکثری
لطفا به ترتیب شماره بندی، با یک صلوات به نیت ظهور منتشر بفرمایید 🌺
#مهدویت
#امام_زمان
#دعای_ندبه
@mahale114