📌 استوری اینستاگرام «پویا بیاتی»
✍ اگه به وضوح میبینید بعضیها توی صف وطنفروشی زنبیل گذاشتند تعجب نکنید
بوی ویزا میاد...
#فتنه_گر
#وطن_فروش
#سلبریتی_دوزاری
#گرین_کارتت_را_زمین_بگذار
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌پاسخ و هشدار امام جمعه پارس آباد مغان در شمالیترین شهرستان و نقطهی صفر مرزی
به گستاخیهای شبکههای جمهوری آذربایجان و الهام علیف
🔸آقای الهام علیف و نمایندگان مجلس، شما در حد قواره دو سه استان ما هم نیستید حالا ادعای مملکتداری هم میکنید؟
✅ بیانات حجة الاسلام والمسلمین باقری بنابی در خطبههای نماز جمعه پارس آباد ۱۴۰۱/۹/۱۸
#ایران_قوی
#سپاه_مقتدر
#ارتش_مقتدر
#ارتش_و_سپاه_سربازان_امام_زمان
@mahale114
37.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سلسله مباحث مهدوی
👈💢 شرح و تفسیر دعای ندبه و امام شناسی
👈 #استاد رائفی پور
جلسه دوم2⃣ قسمت اول1⃣ ( ادامه دارد...)
✅به یاری خدا و یاری امام زمان (عج) ادامه مباحث را روزانه تقدیم حضورتان خواهیم کرد.
👈#نشر حداکثری
لطفا به ترتیب شماره بندی، با یک صلوات به نیت ظهور منتشر بفرمایید 🌺
#مهدویت
#امام_زمان
#دعای_ندبه
@mahale114
50.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#رزمایش_سفیران_مهر
گزارش تصویری فعالیتهای رزمایش سفیران مهر بمنظور ترویج فرهنگ عفاف و حجاب در سطح استان قم
تیم های تذکر لسانی حاضر در رزمایش :
۵۰۰ نفر در قالب ۱۵۰ تیم خواهر و برادر
در پانزده منطقه استان
تیم های اصناف حاضر در رزمایش :
پنجاه نفر در قالب ۱۵ تیم
در شش منطقه استان
آذر ۱۴۰۱
#آینده_روشن_است
#سفیران_مهر
#عهد_فاطمی
#قرارگاه_فرهنگی_اجتماعی_نوزده_دی
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل دهم : صفحه دوم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل دهم : صفحه سوم :
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
البته به آنها حق میدادم و بین نیروی داوطلب بسیجی و نیروی سرباز اجباری فرق قائل بودم. بههرصورت سعی کردم بار را بیشتر روی دوش معدود بسیجیهای گروهان بیندازم و در نگهبانی از آنها استفاده کنم. بااینحال، یک روز سربازی ادای موجگرفتهها را درآورد و خودش را به بدحالی زد. من که در موجی شدن، سابقهدار محسوب میشدم با یک نگاه فهمیدم موجی نیست. خمپاره جای دیگری افتاده بود و او جای دیگری خودش را انداخته بود؛ ولی حاشا نکردم و او را فرستادم عقب. چنین نیرویی اگر میماند هم به دردم نمیخورد. از طرفی، گزارشش را به فرماندهان دادم تا از این برگشت سوءاستفاده نکند. فرماندهان هم با گزارش من برایش اضافهخدمت زدند و برایش بد تمام شد.
با این اتفاق، حرفزدنهایم را بیشتر کردم. نفربهنفر وقت میگذاشتم و سعی میکردم با آیه و قرآن و صحبت از وطن و ناموس، انگیزههایشان را همسو کنم. در تعدادی جواب داد و نیروهای خوبی از آنان ساخت، اما اکثریت هنوز نق میزدند و از زیر کار شانه خالی میکردند. پس از این گفتگوها یکی از سربازان عذاب وجدان گرفت و گفت: «آقای شیراوند، ما رو ببخش. من میخوام حقیقتی رو به شما بگم.»
«چی شده؟»
«اون سربازی که بهعنوان موجی فرستادیم عقب موجی نبود. سر شما کلاه گذاشت.»
«اون سر خودش کلاه گذاشت؛ بر فرض ما نفهمیدیم، خدا هم نمیفهمه؟»
چندی گذشت و این بار سروصدا راه انداختند و گفتند فلانی تیر خورده و باید به عقب برود. وقتی نزد او رفتم دیدم اسلحه را بین دو انگشت پا، روی گوشت گذاشته و تیر زده. گفتم: «خجالت بکشید. شما از گلوله فراری هستید، بعد خودتون رو توی همین چاه میندازید و به خودتون تیر میزنید؟»
گفتند: «نه، دشمن زده.»
گفتم: «هر کاری میکردی دشمن اینجای پا رو نمیزد، مگر اینکه پات رو بیرون سنگر بذاری بگی آقای بعثی، بیا اینجا رو بزن!»
گفت: «نه، از کف خورده.»
گفتم: «جانم، تیری که از این سمت میخوره با تیری که از اون سمت میخوره، زمین تا آسمون فرق داره. با این کارها جز اضافهخدمت و تنبیه هیچی نصیبتون نمیشه.»
اینها را گفتم، اما دلم سوخت و برایش درخواست آمبولانس کردم. آقای میرزایی خبردار شد و گفت: «برای اینگونه افراد آمبولانس نداریم.»
او خودش قبل از اینکه سپاهی شود ارتشی بود و نحوۀ برخورد در نظام را میدانست. من بهفرمان آقای میرزایی، چند روزی سرباز را نگهداشتم، اما پایش داشت عفونت میکرد و در آن صورت انگشتانش باید قطع میشد. ناچار او را به عقب فرستادم و این بار، علاوهبر اعلام شفاهی، کتباً نیز گزارش واقعه را ارسال کردم تا با جانبازان و ایثارگران حقیقی مشتبه نشود.
پس از این ماجرا، به مقر فرماندهی رفتم و با آقای احمدوند جانشین گردان، تا جایی که میشد بگومگو کردم. گفتم: «صبر این بندگان خدا لبریز شده. یا تعویضشون کنید، یا حداقل نیروی اضافه بدید من بتونم دو روز هم که شده بفرستمشون مرخصی که حالوهوایی عوض کنن.»
آقای احمدوند گفت: «همینی که هست. بیش از این نیرو نداریم؛ چه کنیم؟»
گفتم: «اگر شرایط به این سختی دارید به من بسیجی بدید. اگر سرباز میدید باید خواب و خوراک و استراحت و مرخصی هم بهشون بدید. این حقشونه.»
این را گفتم و با ناراحتی بیرون آمدم. البته جنگ همین است. گاهی جز داد زدن و گاهی جز داد شنیدن کاری از انسان برنمیآید. این را میدانستم که فرماندهان هیچ کوتاهی نمیکنند و اگر دستشان برسد کم نمیگذارند، ولی راه دیگری برای حمایت از نیروهایم جلوی پایم نبود. یک ماه پدافندی تپهپنجهای با این اوصاف ادامه پیدا کرد و پس از آن، با آمدن نیروی تازهنفس، تعویض شدیم.
***
چند ماه بعد، حاجمهدی ظفری را در قم دیدم. او با حضور حاجمیرزا سلگی در بخش ستادی سپاه، فرماندهی گردان حضرت اباالفضل(ع) را بهعهده گرفته بود و با شناختی که از من داشت، برای حضور در گردان دعوت کرد. مرحلۀ دوم عملیات نصر8 در ارتفاعات ماووت، در شرف وقوع بود و گردان برای حضور در این عملیات، سازماندهی میشد.
خبر را به طلاب مدرسۀ مهدی موعود رساندم و این بار در اتفاقی بینظیر، سی نفر روحانی با همدیگر اعزام شدیم. مقصد آغازین ما پادگان چهارزبر بود که عقبۀ لشکر در منطقۀ غرب کشور بهشمار میرفت. در پادگان، بهصف شدن سی روحانی پیشاپیش گردان، نمای زیبا و غرورآفرینی داشت. خیلی از گردانها نزد حاجمهدی ظفری میآمدند و میگفتند چند تا از این روحانیون را به ما بده؛ اما حاجی با لبخند میگفت: «نمیشه؛ اینا خطشکنهای ما هستن و روی شهادتشون حساب باز کردم.»
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
26.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴افشاگری سید علیرضا آلداود در برنامه جریان شبکه اول سیما درباره پشت پردههای فتنه با اسم رمز مهسا امینی:
⭕️مراکز اعتدال عربستان، منافقین در آلبانی، تیمهای سایبری در اربیل و یگان ۸۲۰۰ رژیم صهیونیستی ماموریت جنگ شناختی و ساخت اخبار جعلی را ضد کشور ما بخصوص در موضوع مهسا امینی دارند.
⭕️تلگرام مقام دوم پخش شایعات و اخبار جعلی پس از توییتر را در موضوع فتنه اخیر دارد و همچنان به عنوان بستر زیست تروریستها شناخته میشود.
⭕️امارات همزمان با عادی سازی روابطش با رژیم صهیونسیتی پاول دورف و تلگرام را در برج مخابراتی دبی مستقر کرد.
⭕️عجیب ترین سرکوب آزادی بیان در فضای مجازی متعلق به آمریکاست که رییس جمهور مستقرشان ترامپ و کمپینش را پس از انتخابات ۲۰۲۰ آمریکا از فضای سایبر محو کردند.
⭕️در اعتراضات مردم آمریکا پس از تقلب گسترده یک خانم جوان با تیر مستقیم نیروهای امنیتی آمریکا در کنگره این کشور کشته شد و تمام اخبار مرتبط با آن سانسور شد و کسی هشتک نه به آمریکا و... نزد.
💡 هوش سفید| سید علیرضا آلداود
#بصیرت
#جهاد_تبیین
#جنگ_ترکیبی
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️صفآرایی خودجوش مردمی درمقابل کشفحجابهای سازماندهیشده
📍درهنگام امربهمعروف و نهیازمنکر یا #تذکر_لسانی با زبان خوش، اگر طرف مقابل اقدام به فحاشی و فیلمبرداری کرد واکنش ما چگونه باشد؟
🎙 محمد جوانی
#بصیرت
#واجب_فراموش_شده
#امربه_معروف_نهی_از_منکر
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آیندۀ شبکههای اجتماعی، زیر پای رباتهای هوشمند
🔸رسانههای اجتماعی چطور آشوبسازی میکنند؟!
#فضای_مجازی
#دروغ_های_فضای_مجازی
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دکتر علی تقوی
گاهــی لازم اسـت از ڪسی بخواهیـم او برود تذڪــر بدهــد، چــون خودمون زورمون نمیــرسه❗️
#بی_تفاوت_نباشیم
#واجب_فراموش_شده
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥از این وطن فروشان هرگز نباید آشفت،
این خرده مرده ها را دشمن نمیتواند گفت
#برعنداز
#وطن_فروش
#جنگ_ترکیبی
@mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گستاخی اپوزیسیون بدون روتوش در آنتن زنده شبکه سعودی؛
نباید از تجزیه ایران ترسید!
بعد از شکست طرح براندازی در ایران، حال شبکههای سعودیلندنی با استفاده از بازوهای رسانهای خود در حال عادیسازی مسئله تجزیه ایران هستند و هر بار با دعوت از تجزیهطلبان و کارشناسانی که تجزیهطلبی را روندی طبیعی و تمامشده به حساب میآورند، به دنبال تکهتکهکردن خاک ایران عزیزمان هستند.
#فتنه_گر
#اغتشاشگر
#تروریست_تکفیری
#تروریست_تجزیه_طلب
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل دهم : صفحه سوم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل دهم : صفحه چهارم :
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
وقتی قرار شد روحانیون برای نمازجماعت به گردانهای دیگر بروند و سریع برگردند، حاجی کوتاه آمد. گردان ما شده بود سازمان تبلیغات. قبل از اذان، تعداد زیادی ماشین تبلیغات میآمد دنبال ائمۀجماعت و بعد از نماز، آنها را برمیگرداند. دوستان طلبه در همۀ دستهها سازماندهی شده بودند، اما پیشنهاد دادم قبل از شروع به کار گردان، همه باهم یک پیادهروی تاکتیکی داشته باشیم و این همبستگی را حفظ کنیم. صبح زود، همۀ دوستان با رعایت نظم، با پوتینهای واکسزده، لباسهای خاکی و عمامهبهسر، بهستون میشدیم و کوهنوردی میکردیم.
بچهها ما را دستۀ «آخوندها» نامیده بودند و به همدیگر نشان میدادند. بعد از آن، در دستههای خود پخش میشدیم و کارهای روزانه را شروع میکردیم. همین سحرخیزی و نظم الهامبخش دیگر برادران بود و به اجرای هرچه بهتر برنامههای روزانه کمک میکرد.
پس از این وقفه در پادگان، بهسمت منطقۀ عملیاتی راه افتادیم. ابتدا به بانه رفتیم و از آنجا با کامیونهای مهرومومشده، بهنحوی که دشمن شک نکند به ارتفاعات مرزی بوالحسن رسیدیم. تاریکی شب که پردۀ استتار انداخت، بهستون شدیم و مخفیانه با عبور از ارتفاعات پرپیچوخم ماووت از کوه گمو گذر کردیم. پس از آن، با عبور از پل سیدالشهدا، بهسمت ارتفاع گُردهرَش تغییر مسیر دادیم و با عبور از یک رودخانۀ فصلی، خودمان را تا پای قلۀ گردهرش رساندیم.
هدف از عملیات نصر8 تصرف همین ارتفاع بود که خطالرأس کشیدهای داشت و مثل سلسلهقلل بهنظر میرسید. در مرحلۀ اول عملیات، لشکرهای مختلف از نقاط مختلف به این منطقۀ وسیع حمله کرده بودند و در مرحلۀ دوم، یال جنوبی ارتفاع نصیب گردان ما شده بود.
در گردهرش، دشمن بر قلۀ آن موضع داشت و ما زیر پایش بودیم. کمی بالا کشیدیم و در غار بزرگی مستقر شدیم که بهراحتی یک گردان در آن جا میشد. تا اطلاع ثانوی آزادباش دادند و دیگر خبری نشد. صدای نمنم باران در کوهستان به گوش میرسید و غار از نفس یک گردان آدم، دم کرده بود. زمان طلایی حمله در حال سپری شدن بود و فرصت شبیخون داشت از بین میرفت. رفتوآمدهای علیآقا چیتسازیان و نیروهای اطلاعاتیاش غیرطبیعی بود و خبر از مشکلی میداد.
با طلوع فجر، نمازم را زیر سقف کوتاه غار، نشسته خواندم و بعد از تعقیبات، کاری نداشتم. قدری چرت زدم. بیدار که شدم باران قطع شده بود و هوا رو به طلایی شدن بود. از اینکه آبوهوا برای عملیات آماده است خوشحال شدم، اما باز خبری از عملیات نشد. از این بیتحرکی خسته شدیم. یکی از رزمندهها افسر نیروی هوایی ارتش بود و بهعنوان بسیجی داوطلب به جبهه آمده بود. در آن شرایط گفت: «بچهها، برای اینکه روحیه بگیرید، شعری میخونم شما آهسته با من تکرار کنید:
صبح که ساعت چهار برپا میزنن میخوریم چای شیرین با خوشگل بربری
بربری بربری. بربری بربری.»
شعر با لحن ملایمی شروع میشد و وقتی به بربریها میرسید سبک مرگ بر شاه زمان انقلاب را میگرفت و آخرین بربری محکم و کوبنده ادا میشد. با این شعر، شوری در بچهها افتاد و با همخوانی و کفزنی با او همراه شدند. گفتم: «چه خبرتونه؟ منطقه رو گذاشتید روی سرتون.»
حاجمهدی ظفری که فکر روحیۀ بچهها بود، چیزی نگفت و خستگی بچهها حسابی دررفت.
آن شب را هم در غار ماندیم و پس از استراحتی کافی، به روز دوم رسیدیم. از نیمۀ روز، باران دوباره آغاز شد و این بار شدید و سیلآسا باریدن گرفت. اگر هنوز ذرهای امید برای انجام عملیات باقی مانده بود، با این باران ناامید شد. بعدازظهر علیآقا چیتسازیان آمد و گفت: «شب عملیات، تیم گشتیهای دشمن رو که به شناسایی اومده بودند اسیر کردیم. توی بازجوییها متوجه شدیم عملیات لو رفته و بعثیها منتظر ما هستن. پس از بررسیهای فراوان به این نتیجه رسیدیم که انجام عملیات به صلاح نیست و باید برگردیم.»
زیر باران شدید آذرماه، از غار بیرون زدیم و بهسمت عقبه بهراه افتادیم. در روز که به قلۀ گردهرش نگاه کردم واقعاً عظمت داشت و رسیدن به فراز آن ساعتها طول میکشید. وقتی به پل رودخانۀ فصلی رسیدیم، آب بالا آمده بود و جریان تند آب به پایمان میخورد. ما که جلوتر بودیم با کمک طنابی که برای حفظ تعادل کشیده بودند رد شدیم و آنسوی رودخانه منتظر بچهها ماندیم.
در همین هنگام، رودخانه طغیان کرد و بچههایی که در حال عبور بودند در آب شناور شدند. دست همه به طناب بود. شیخ آیت زرینی که نزدیکتر بود را میدیدم که زیر آب میرود و درمیآید و درعینحال، تلاش میکند خود را از سیلاب خارج کند. در همین شرایط حساس ناگهان طناب پاره شد و آب همه را با خود برد...
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114
sheytanshenasi_6_ostadshojae_softgozar.com.mp3
4.94M
#فایل_صوتي_شيطان_شناسی
🎧 آنچه خواهید شنید ؛👇
✍شيطان.....
شما را تا بهشت...
و بالاتر از بهشت...بالا خواهد برد😳
🌸چجوری؟؟
#مهدویت
#یکتا_پرستی
@mahale114
#حدیث_روز
امام صادق علیه السلام میفرماید:
هر چيزى كه زكاتش را بدهى، از خطر نابودى در امان است
ما أدّيتَ زكاتَهُ فهُو مَأمونُ السَّلْبِ
ميزان الحكمه ج5 ص25
@mahale114
#سلام_همسایه
#پندانه
توبه از گناه
عالِم صاحب نوری در مسجد از گناه و کوتاهی عمر و ضرورت برداشتن توشۀ آخرت سخن میگفت. پیرمردی در آن حال از هوش رفت و مجلس به هم خورد.
قندآبی به آن پیرمرد خوراندند و به هوش آمد.
پیرمرد گفت:
ای رهنما! مرا به جای آنکه به رحمت خداوند امیدوار سازی، ترسی از سوزاندن عمرم در معصیت او بر جانم انداختی که شرارۀ آن مرا از حال برد.
همه سرمایه و مال و زندگیام را به تاوان گناهانم باختم، ولی مرا بر آن ملالی نیست چون شاید در لحظهای آن برگردد.
ملالم بر آن است که سرمایۀ عمر بر باد رفته را چه کنم و چگونه آن را برگردانم که در طاعت او بار دیگر صرفش نمایم؟!
آیا خدایِ قادر تو بر آن هم قادر است مرا به سن جوانیام دوباره برگرداند؟!
اهل مجلس در حیرت شدند. عالِم بابصیرت گفت:
خداوند قادر و حکیم بر آن هم علاجی قرار داده است، و آن توبه است که همانا با توبه، از گناهانی که در گذشته کردهای تو را به جوانیات بازمیگرداند و عمر دوباره به تو میبخشد، حتی اگر این توبه را در بستر مرگ از او بخواهی، عنایتت کند.
پس توبه از گناه، هم بازگشتِ انسان به اطاعت از اوامر او، و هم بازگشت عمر تلفشده در معصیت اوست.
@mahale114
شبنامه 1059.mp3
12.59M
#خبر بسیار مهم /
پیام عضو اتاق فکر تروریستهای سوریه خطاب به همفکرانش در آشوبهای ایران
شبنامه / اخیرا گزارشها و اظهار نظرهایی از برخی چهرههای مطرح که در #سوریه_سازی کشور سوریه نقش داشته و بحران آفرینی کردهاند در رسانهها منتشر شده است / این افراد ایدههایی را در خصوص ایران با دیگر گروهها به اشتراک گذاشتهاند که به خوبی روشن میکنند دشمنان ایران چه چیزی در سر دارند / شاید خوب باشد این مهم را مرور کنیم تا مشخص شود، شبکهای که #تجزیه_طلبها و تکفیریها را در مرزها و منافقین را با اکانتهای #جوانان_محلات در عمق به میدان آورده چه در سر دارند .../ #آقای_تحلیلگر
@mahale114
4_5825745209966726803.mp3
1.19M
🎧 صوت:
#منبر روضه
#سخنرانی :
حجت الاسلام حسینی قمی
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️
#فاطمیه
#حضرت_مادر
#حضرت_زهرا
@mahale114
27.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرمداحی دوسهتا شاهکار داره
یکی ازشاهکارهای مهدی رسولی همین نماهنگ #مادر_غمخوار هستش. حتما ببینید
شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها رو تسلیت عرض میکنیم. 🥀
#لبیک_یا_امام_خامنه_ای
#بی_تفاوت_نباشیم
#امر_به_معروف_و_نهی_از_منکر
#فاطمیه
#حضرت_مادر
@mahale114
4_5805228245683015330.mp3
14.93M
🔊 صوتی | شور
📝 قربون اشکات
👤 کربلایی حسین_طاهری
◼️◼️◼️◼️◼️◼️
#حضرت_زهرا
#حضرت_مادر
#فاطمیه
@mahale114
42.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سلسله مباحث مهدوی
👈💢 شرح و تفسیر دعای ندبه و امام شناسی
👈 #استاد رائفی پور
جلسه دوم2⃣ قسمت دوم2⃣ ( ادامه دارد...)
✅به یاری خدا و یاری امام زمان (عج) ادامه مباحث را روزانه تقدیم حضورتان خواهیم کرد.
👈#نشر حداکثری
لطفا به ترتیب شماره بندی، با یک صلوات به نیت ظهور منتشر بفرمایید 🌺
#مهدویت
#امام_زمان
#دعای_ندبه
@mahale114
دکتر ثروتیmp3.mp3
40.98M
📌مصاحبه اختصاصی واحد سیاسی مصاف (نجوا)
👈با موضوع: بررسی اسناد لانه جاسوسی
🔹مباحث اسناد لانه جاسوسی ضمن گستردگی در زمینهها و موضوعات مختلف است. مجموعه اسناد لانه جاسوسی شامل دهها کتاب است که ٧-٨ جلد اول آن در خصوص افشاگری است. موضوعاتی از قبیل: دولت موقت، رفراندوم، خبرگان، اختلاس در دربار، تبادلات، افشاگریها، اوضاع امنیتی، دادگاهها، وضعیت سپاه و کمیتهها، روحانیت و ... .
👈 با حضور: آقای دکتر ثروتی (کارشناس مسائل سیاسی)
#ایران_قوی
#جهاد_تبیین
#لانهٔ_جاسوسی
#آمریکای_مستکبر
@mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل دهم : صفحه چهارم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل دهم : صفحه پنجم :
نماز ناتمام
#خاطرات_رزمندۀ_جانباز،
حجتالاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
....................
بچهها سریع به پاییندست دویدند و توانستند عدهای را از آب بگیرند. شیخ آیت نجات پیداکرد و وقتی به ما رسید غرق در گل بود و نای راه رفتن نداشت.
از بین افراد غرقشده، علی ملکی و حمیدرضا قبادی مفقود شدند و هرچه گشتند، نتوانستند آنها را پیدا کنند. آنها در همان صحنه بهشهادت رسیدند و پس از چهار ماه، پیکرشان بازگشت. با طغیان رودخانه، نیمی از گردان پشت آب گیر کردند و ما مجبور به حرکت شدیم.
شیخ دانیال زرینی که بزرگتر از همۀ ما بود، جلودار شد و در بین گلولای شروع به حرکت کرد. ایشان قد رشیدی داشت و با پاهای بلندش، تندتند گامهای بلند برمیداشت. به شیخ گفتم: «کمی مراعات ما رو هم بکن. ما دو قدم باید بیایم تا یک قدم شما بشه.»
میگفت: «نه، باید راه بیاید.»
ازآنجاکه آن عملیات بیشتر در غار گذشت، بین ما رزمندگان به عملیات «غار» معروف شد. پس از ناکامی ما در اجرای عملیات و بازگشت به عقبه، گروهی برای اجرای یک عملیات جدید سازماندهی شدند و قرار شد جلو بروند. حاجمهدی ظفری در لحظه حرکت، نام من، شیخ حمزه سوری و شیخ خلیل احمدوند را خط زد و گفت: «شماها بمونید؛ شما رو نیاز دارم.»
گفتم: «حاجی، ما طلبهها باید خطشکن باشیم، باید جلودار باشیم. جای ما اینجا نیست.»
اما حاجی بههیچوجه زیر بار نرفت و ذرهای از مواضعش کوتاه نیامد. انگار قلبم به ماشین حمل نیروها بند بود و با رفتنش داشت از جا کنده میشد. شیخ خلیل یواشکی سوار شد که برود. گفتم: «بیا الان قتیلالحمار میشی. باید اجازۀ فرمانده رو بگیریم و بریم.»
همینطور که به حاجمهدی خواهش و تمنا میکردم، ناخودآگاه مثل بچهها، پایم به زمین کوبیده میشد و التماس از زبان بدنم میریخت. رزمندهای آنطرفتر ایستاده بود و با دیدن رفتار من گفت: «خب اگر میترسید نیاید جبهه. مجبور که نیستید.»
با نگاهم به او گفتم: «ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی!»
او دوباره حرفش را تکرار کرد و گفت: «چرا وقتی میترسید میآید جبهه؟»
روحالله سوری سرش داد زد و گفت: «اول بیا ببین اینا برای چی التماس میکنن، بعد حرف بزن.»
آن روز هرچه کردیم، حاجمهدی ما را به عملیات نفرستاد و اتفاقاً عملیات لغو شد و بچهها برگشتند. این بار مأموریت یافتیم برای حفظ و حراست از حملات دشمن در خطوط پدافندی مستقر شویم. منطقۀ مرتفعی در زیر ارتفاعات گمو به من سپرده شد تا بههمراه هفتاد-هشتاد نیرو از آن پاسبانی کنیم. منطقه از لحاظ موانع طبیعی، تقریباً مثل تپهپنجهای بود و از لحاظ مکانی، فاصلۀ چندانی با آن نداشت.
یک کیانی در آنجا با ما بود که علیرغم جثۀ ضعیفش، بسیار پرتلاش و کاری بود. ما بهزبان محلی به او پوشله میگفتیم. بااینکه شبکوری داشت و چشمش در شب نمیدید، اصرار داشت شبها نگهبانی بدهد و برای این ارادۀ قاطع، راهکار داشت. او چوب بلندی دست میگرفت و با گوش تیزش اگر کوچکترین صدایی میشنید، چوب را بهسمت آن میچرخاند. اگر چوب به کسی میخورد ایست میداد و اگر جوابی از نیروهای خودمان نمیشنید با تیراندازی ما را خبر میکرد.
من با حاکم شیراوند و خدامراد کیانی همسنگر بودم. روزی سر سفره نشسته بودیم و داشتیم ناهار سادهای میخوردیم. در همین هنگام، بچهها با تلفن قورباغهای مرا خبردار کردند و گفتند: «بدو، عراقیها اومدن.» من بادگیر خود را در سوراخی چپانده بودم. با این خبر، سریع بادگیر را بیرون کشیدم، اما همراه بادگیر چند تکه گوشت قرمز بیرون آمد و توی سفره افتاد.
حاکم و خدامراد انگار جن دیده باشند سفره را پس زدند و شروع کردند دستوپا زدن. جلو که آمدم دیدم چند بچهموش تازه متولد شده روی تکههای نان افتاده است. من با دیدن پوست نازک و بیموی موشها حالم بههم خورد و ناهار نصفهونیمه را بالا آوردم. حاکم و خدامراد هم هنوز خودشان را عقب میکشیدند و با وضع خندهداری فرار میکردند. هرگاه به نمازجمعۀ نهاوند میروم حاکم را میبینم که با پسرش به نمازجمعه آمده. آنجا دوباره یادی از این خاطره میکنیم و به پسرش میگویم که «بابات از موش میترسید».
چند لحظهای مشغول بالا آوردن شدم و همینکه حالم خوب شد، به بچهها گفتم: «خودتون یه فکری بکنید، من رفتم.»
دیگر از خیر بادگیر گذشتم و دویدم. وقتی به سنگر کمین رسیدم دیدم از بعثیها خبری نیست و بچههای اطلاعاتعملیات با بعثیها اشتباه گرفته شدهاند.
#بیاد_شهدا
#رهبر_انقلاب
#دفاع_مقدس
#جنگ_تحمیلی
#هفته_دفاع_مقدس
@mahale114