eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
400 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
5.5هزار ویدیو
96 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حالا مدام بگید با پوشیدن یا نپوشیدن روسری اتفاقی نمیفته ببینید چجوری فاجعه رخ میده! ⭕️ ببینید در کشور آذربایجان که ۸۵ درصد شیعه دارد چه بر سر و مسجد و دیگر ارزشها آمده است. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شعرخوانی مهدی رسولی درمورد اغتشاشات اخیر صد رشته‌ی کوه مقاوم دارد این خاک دشمن بداند حاج قاسم دارد این خاک دشمن به هر فتنه است دنبال بهانه این بار هم در خواب بیند پنبه‌دانه پرچم به آتش می‌کشید؟ ای مرگ‌تان باد آتش نصیب کل ساز و برگ‌تان باد @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖥 استاد 📁 «هشت سال دفاع مقدس» 🔹روایت هشت سال ویرانی سیاسی و اقتصادی که دولت روحانی تحویل داد. 📥 لینک دانلود سخنرانی کلیپ 👇 🌐 t.me/Masafbox/3827 @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل سوم: صفحه پنجم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل سوم: صفحه ششم: نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ...................... پرسان‌پرسان از بچه‌ها خبر گرفتم، گفتند برای عملیات امشب آمده‌اند، امشب موعد عملیات است. نفربه‌نفر پرسیدم: «ما هم در عملیات هستیم؟» گفتند: «نمی‌دانیم...» دیگری گفت: «شاید، علی‌آقا پیگیر است.» خودم را به‌زور، سر پست نگه داشته بودم، اما فکر و دلم دست خودم نبود. جسمم توی سنگر بود و دلم هزاران راه می‌رفت. با صدای انفجار خمپاره‌ای به خود آمدم. دیدم سنگر کمین جانجان و کولیوند هدف اصابت قرار گرفته است. نفهمیدم چطور از سنگر بیرون زدم و چطور خودم را به آن‌ها رساندم. وقتی رسیدم هر دو بی‌جان افتاده بودند. قلم و کاغذ رها مانده از دستانشان حکایت از وصیت‌نامه‌ای داشت که با خونشان امضا شده بود. چه داستانی بود بین این دو شهید که باهم اعزام شدند، باهم شهید شدند و سپس، کنار هم در امامزاده محمد و علی، در نهاوند به خاک سپرده شدند؟ نمی‌دانم. به سنگر نگهبانی برگشتم. انگار زمان سپری نمی‌شد. بالاخره یکی از علی‌آقا خبر آورد و گفت: حضورمان در عملیات قطعی شده است. و با این خبر، خیال همه را راحت کرد. بعد اذان و نماز مغرب، سراغ نگهبان‌ها آمدند و گفتند: «برید کوله‌تون رو آماده کنید.» هنوز کوله آماده نشده بود که دستور حرکت دادند. نه نماز خوانده بودم و نه چیزی خورده بودم. پرسیدم: «نماز رو چه کنم؟» گفتند: «در حال حرکت بخون.» آرپی‌جی را حمایل کردم و با حسن که کمک‌آرپی‌جی من بود، پشت‌سر دسته، به‌ستون راه افتادیم. نماز را در همان حال خواندم. بدون وضو، با تیمم، بدون قبله و با پوتین. با تمام امیدی که به لطف و کرم خدا داشتم، سزاوار بود بعد از نماز کمی پا تند کنم تا اگر قرار است نماز بالا نرود حداقل بر سرم فرود نیاید. یک کنسرو هم عجالتاً برای اینکه چیزی خورده باشم باز کردم و در حین حرکت خوردم. پس از ساعتی حرکت، به میدان‌مین رسیدیم. در ابتدای معبر، دقایقی با رعایت اصل سکوت و اختفا، به انتظار سپری شد. ما از نیروهای انتهای ستون بودیم و از جلو و آنچه سبب توقف شده است، خبر نداشتیم. نفس‌ها محبوس بود و نگاه‌ها به میدان‌مین خیره بود. بالاخره فرمان حرکت صادر شد. نیروها یکی پس از دیگری وارد راهکار شدند. هنگامی که نوبت به من رسید و پا به میدان مین گذاشتم، دشمن از وجود ما با خبر شده و آتش گشوده بود. رگبار و مسلسلِ دشمن در جستجوی ما در جولان بود و زمین را شخم می‌زد. شروع کردم به دویدن. من و اطرافیان در هنگام دویدن، در اثر شدت تیراندازی‌ها، بدون آنکه بدانیم، ناخودآگاه از معبر فاصله گرفتیم و وارد میدان‌مین شدیم. فقط می‌دویدیم. از اطراف صدای انفجار می‌آمد و با هر قدم رزمنده‌ای می‌افتاد. به راستی میدان‌مین چهرۀ واقعی جنگ است. جایی که دشمن با هر قدم، سر جنگ دارد و هر گام، ممکن است پای رفتن را بگیرد. هنگامی انحراف از معبر را فهمیدم که یک سیم‌خاردار حلقوی سد راه ما شد. طبیعتاً اگر در معبر بودیم سیم‌خاردار‌ها جمع شده بود؛ اما در معبر نبودیم. چاره‌ای نبود. بدون تعلل، من و اطرافیان از روی سیم‌خاردار پریدیم و دوباره شروع کردیم به دویدن. باران تیر و گلوله و انفجارهای پی‌در‌پی مین، معرکه‌ای دیدنی به‌پا کرده بود. حیف آن‌قدر در هول‌وولا بودم که فرصت تماشا نبود. حتی نمی‌فهمیدم با این انفجار، کدام‌یک از اطرافیان به زمین می‌افتد. به سیم‌خاردار دوم رسیدیم. دویدن ما در حکم دورخیز بود. بدون درنگ از آن عبور کردیم و دوباره به تنها سلاحمان یعنی دویدن متمسک شدیم. سومین سیم‌خاردار در فاصلۀ کمی از راه رسید. می‌دانستم چه کنم. باید تا نزدیکی آن می‌دویدم. پا را به زمین می‌کوبیدم. به هوا می‌پریدم. در هوا پایم را جمع می‌کردم و خودم را به آن‌سو می‌رساندم. همین کار را کردم. در تاریکی شب، تا سایۀ سیم‌خاردار دویدم، پا را به زمین کوبیدم و به هوا پریدم، اما همین‌که آمدم پایم را جمع کنم دیدم پایم جمع نمی‌شود. پاچۀ شلوار به سیم‌خاردار گیر کرده بود و همان مرا در هوا قاپید و روی سیم‌خاردار به زمین زد. از رد خون، پایم گرم شد. سیم‌خاردار در ساق پایم رفته بود و هنوز به پاچۀ شلوارم گیر بود. سریع نشستم و هول‌هولکی مشغول جدا کردن سیم‌خاردار شدم. هرچه با آن کلنجار رفتم جدا نمی‌شد. یک لحظه منور دشمن چشمم را به پیرامونم باز کرد. دیدم دوروبرم پر از مین است. خودم را بیشتر جمع کردم و به جان سیم‌خارداری افتادم که مثل کنه چسبیده بود و رها نمی‌کرد. بعد دو دقیقه زور زدن، شلوار پاره شد و از شر آن خلاص شدم. بلافاصله خودم را به آن‌سوی سیم‌خاردار پرت کردم و دیدم خوشبختانه میدان‌مین به پایان رسیده است. ادامه دارد @mahale114
51.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لطفا تعجب نکنید / ایران رسما در فضای مجازی تحت اشغال است / ناگفته هایی از یک جنگ نا مرئی تقریبا تمام کسانی که در ایران ، تحولات اخیر را دنبال کرده اند میگویند اخباری را در فضای مجازی درباره ی کشور و محله ی خود میشنویم اما وقتی به بیرون مراجعه میکنیم ماجرا کاملا متفاوت است. فضای شهر و محله و کشور آرام است اما در مجازی این طور به ذهن میرسد که کشور در وضعیت بحرانی به سر میبرد. این ویدئو در این خصوص را به دقت ببینید... @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اعتراف رسمی گروهک تروریستی مجاهدین خلق در شبکه‌های تلویزیونی دولت سعودی: این اعتراضات ابتدا با مرگ "مهسا امینی" آغاز شد اما اکنون نیروهای مجاهدین خلق هستند که آن را رهبری می‌کنند و پیش می‌برند! سران گروهک تروریستی منافقین با حضور در شبکه‌های دولتی عربستان سعودی مثل "العربیه"، "الحدث"، "قناه 24سعودی" و... ضمن اعتراف صریح به حضور عناصر تروریستی منافقین در اعتراضات و به آشوب کشاندن آن گفتند: ▪️"اساسا نیروهای سازمان مجاهدین برای چنین روزهایی دوره دیده و تشکیل شده‌اند؛ مثلا یکی از وظایفشان سوزاندن تصاویر قاسم سلیمانی می‌باشد!" @mahale114
اقا ردای سَبزِ اِمامَت مُبارک پوشیدَنِ لِباسِ خِلافَت مُبارَک اِی آخَرین ذَخیرهِ زَهراییِ حَسَن آغاز روزِگار اِمامَت مُبارَک... 🔹سالروز آغاز امامت و زعامت حضرت ولی عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف مبارک باد. @mahale114
202030_995419218.mp3
13.89M
16 توی قلب هرآدم یه عالَمه دستگیره وجودداره! که بهش میگن تعلّق! تعلّق به فرزند، به مال به همسر، به شغل، به اتومبیل و.. وابستگیهاتو که کم کنی قلبت آزاد و شاکر میشه. 🎤 @mahale114
خانواده آسمانی ۱۹.mp3
10.92M
۱۹ 🔅روابط ما با اهل بیت علیهم‌السلام در قالب دو چارچوب تعریف می شود؛ ۱. رابطه حقیقی ۲. رابطه حقوقی خداوند بر اساس هر یک از این روابط، سلسله وظایفی را برای ما مشخص کرده است، 💥 که اگر با هدف خداوند و حقیقت این روابط آشنا نباشیم نه دینداری‌مان پذیرفته می‌شود و نه انسانیت‌مان! 🎤 @mahale114
امام علی علیه السلام: هنگامی که از چیزی می ترسی، خود را در آن بیفکن، زیرا گاهی ترسیدن از چیزی، از خود آن سخت تر است. حکمت 175 نهج البلاغه @mahale114
فلسفه حرام بودن نگاه به نامحرم ......................... از عالمی سوال شد: چه اشکالی دارد که انسان به جنس مخالف نگاه کند و لذت ببرد؟ پاسخ داد: نگاه به حسن جمال جنس مخالف ضررهایی دارد که به طورخلاصه اشاره می شود: ...................... 1_ می بینی، می خواهی، به وصالش نمی رسی، دچارافسردگی میشوی . . ! 2_ می بینی، شیفته می شوی، عیب ها را نمی بینی، ازدواج میکنی، طلاق می دهی ! 3_ می بینی ، دائم به او فکر می کنی، از یاد خدا غافل می شوی، از عبادت لذت نمی بری ! 4_ می بینی، با همسرت مقایسه می کنی،ناراحت می شوی، بداخلاقی می کنی ! 5_ می بینی، لذت می بری، به این لذت عادت می کنی، چشم چران می شوی، در نظر دیگران خوار می گردی ! 6_ می بینی، لذت می بری، حب خدا در دلت کم می شود، ایمانت ضعیف می شود ! 7_ می بینی، عاشق می شوی، از راه حلال نمی رسی، دچار گناه میشوی ! لذا در یک کلمه می گوید: "نگاهت را از جنس مخالف نگاهدار" @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 کار گل زار شود✨ ❣️گر تو به گلزار آیی✨ 🎧 حاج_مهدی_رسولی 💐🌟 آغاز امامت و ولایت قطب عالم امکان، فخر زمان، آقا حجه ابن الحسن عسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف بر ساحت آن امام همام و تمام شیعیان و مسلمانان جهان تبریک و تهنیت باد🌟💐 @mahale114
🌸مهدی جان! 🌸سؤالی ساده دارم از حضورت ... 🌸من آيا زنده ام وقت ظهورت ... 🌸اگر که آمدی من رفته بودم ... 🌸اسير سال و ماه و هفته بودم ... 🌸دعايم کن دوباره جان بگيرم ... 🌸بيايم در رکاب تو بميرم... 🌷بر چهره پر ز نور مهدی صلوات ... بر جان و دل صبور مهدی صلوات ... 🌷تا امر فرج شود مهيا بفرست ... بهر فرج و ظهور مهدی صلوات... 🌹نهم ربیع الاول آغاز امامت حضرت مهدی (عج) بر منتظرانش مبارک باد. اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّکَ_الفَرَج💕 @mahale114
شبنامه 987.mp3
12.92M
هشتگ مهسا چگونه ۲۰۰ میلیون شد؟ / پایگاه انگلیسی: آنچه رخ داد جنگ تمام عیار غرب علیه بود شبنامه / بررسی آنچه این روزها رخ داد و رصد فضای مجازی نشان می‌دهد که برای ناآرامی اخیر، لشکری از فیک‌ها به جهت تقابل با ایران تدارک دیده شده‌اند / در همین خصوص ردِ پایِ این فیک بازها در برخی عملیات های مجازی به خوبی به چشم می‌خورد / حالا یک پایگاه انگلیسی هم گفته: آنچه در ایران دیدیم جنگ تمام عیار غرب علیه ایران بود / و متحدانش جنگی نامرئی را علیه ایران شروع کرده‌اند / ناتو در این نبرد، علاوه بر حضور میدانی ارتش‌هایش در خاورمیانه، از ناتویِ نانوشته ی اطلاعاتی- امنیتی و سایبری بهره برده است.../ @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل سوم: صفحه ششم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل سوم: صفحه هفتم: نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ...................... بعد از میدان مین، خودمان را بین دو مقر دشمن دیدیم. هر دو مقر روی بلندی قرار داشت وبر ما اشراف داشتند. عده‌ای از نیروها به مقر سمت چپ و عده‌ای به مقر سمت راست حمله کردند. گروهان ما در سمت راست عمل می‌کرد. دقایقی که عقب‌افتاده بودم را جبران کردم و خودم را به آن‌ها رساندم. آنجا چند تیربار دوشکا، بی‌وقفه کار می‌کرد و امان همه را گرفته بود. در همان دقایق ابتدایی، بسیجی‌ها توانستند تیربارها را از کار بیندازند. بعد از انهدام تیربارها ورق برگشت و بدون هیچ مانع جدی تا سنگرهای آنان پیشروی کردیم. در پاک‌سازی متوجه شدیم اکثر قریب‌به‌اتفاق بعثی‌ها قبل از ما با فرارشان زحمت پاک‌سازی را کشیده‌اند و عملاً منطقه در دست ماست. علی‌آقا نگاهی به دشت انداخت و دید تانک‌های زیادی به‌سرعت در حال فرار هستند. آرپی‌جی‌زن‌ها را صدا کرد و گفت: «برید دنبال تانک‌ها.» به‌ همراه حسن و دیگر آرپی‌جی‌زن‌ها، دوان‌دوان خودمان را به تانک‌ها رساندیم. تعداد تانک‌ها خیلی بود. حسن گلوله می‌داد و من نشانه می‌رفتم. هرچه می‌زدیم می‌خورد. تانک‌ها از ترس، با حداکثر سرعت به جلو می‌تاختند و ما از روی رد صدایشان دنبالشان می‌کردیم. هرازگاهی دشت با منورهای خوشه‌ای روشن می‌شد و زیر نور آن تانک دیگری را هدف قرار می‌دادیم. در این تعقیب‌وگریز، هرچه جلوتر می‌رفتیم فضا مخوف‌تر می‌شد. یک جا دیدم بقیۀ آرپی‌جی‌زن‌ها را پشت‌سر گذاشته‌ایم و من و حسن تنها هستیم. به حسن گفتم: «دیگه کافیه.» ادامه دارد @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل سوم: صفحه هفتم: نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل سوم: صفحه هشتم: نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ...................... از خیر تانک‌ها گذشتیم و راهمان را به‌سمت دیگر کج کردیم. به کجا؟ نمی‌دانم. فقط می‌دانم سرخوش از فتوحات آن شب بودیم و خیالِ راحتمان این بود که نیروها از پشت‌سر دارند می‌آیند. در همین حال، به یک جادۀ بسیار زیبا رسیدیم. جاده‌ای که تازه آسفالت شده بود و زیر نور زرد و مهتابی منورها، نمایی دوچندان داشت. به حسن گفتم: «نگاه کن مثل خیابون‌های خودمونه. انگار داریم توی نهاوند رژه می‌ریم.» حسن با لبخند گفت: «پس بیا رژه رو کامل کنیم.» دستمان را دور گردن هم انداختیم و با دست دیگر سینه زدیم و هم‌نوا شدیم: مهدی یا مهدی به مادرت زهرا امشب امضا کن پیروزی ما را انگارنه‌انگار در شب عملیات بودیم یا در خاک دشمن قدم می‌زنیم. حال‌وهوای زیبای ما به جنگ تمام این شرایط رفته بود و آن را مغلوب کرده بود. گذر ثانیه‌ها در آن جاده به‌هیچ‌وجه حس نمی‌شد. همان‌طور که می‌خواندیم و می‌گفتیم و خوش بودیم، یک آن تابلوی بزرگ کنار جاده را دیدم که روی آن نوشته بود: «بغداد 150 کم». ناباورانه در جادۀ بغداد-مندلی قرار داشتیم. به حسن گفتم: «مثل اینکه جدی‌جدی داریم می‌ریم بغداد.» به‌خیال خودمان، بعثی‌ها را شکست داده بودیم و نیروهای خودی از پشت‌سرمان می‌آیند. حال آنکه هنوز نمی‌دانستیم چه بر سرمان آمده. در کنار جاده، یک زمین فوتبال توجهمان را جلب کرد. خاکی بود و دروازه‌هایش تور نداشت، اما از توپی که وسط آن بود، می‌شد فهمید محل بازی نیروهای بعثی بوده است. فارغ از هیاهوی شب عملیات وارد زمین شدیم و به بازی، چند باری توپ را ردّوبدل کردیم. آن‌طرف‌تر یک خاکریز بود. به حسن گفتم: «همین‌جا باش، برم ببینم چه خبره. وقتی پای خاکریز رسیدم قبل از دیدن چیزی، صدای بعثی‌ها مرا خشکاند. داشتند با شدت و حدت عربی حرف می‌زدند. با دست به حسن اشاره کردم بیاید. وقتی آمد، آرام‌آرام به بالای خاکریز سرک کشیدیم و مقر پشتیبانی دشمن جلوی چشممان قرار گرفت. کلی ماشین و نفربر آنجا بود و آن‌سوتر، خدمۀ توپ و کاتیوشا و مینی‌کاتیوشا در تکاپوی شلیک به مواضع ما بودند. هر دو سرمان را پایین آوردیم و مثلِ راه‌گم‌کرده‌ها، به هم خیره شدیم. گفتم: «حسن، اینجا که توپخونۀ دشمنه. چه کنیم؟» حسن نگاهی به اطراف انداخت و گفت: «پشت‌سر رو ببین. چراغ‌های مندلی روشنه. باید به‌سمت چراغ‌ها برگردیم تا بلکه نیروهای خودی رو اونجا پیدا کنیم.» در واقع ما شهر مندلی را کیلومترها پشت‌سر گذاشته بودیم و حالا بدون اینکه نیرویی به ما ملحق شود، در تاریکی شب حکم نیروهای گم‌شده را داشتیم. اگر تپه‌های تصرف‌شدۀ دشمن در ابتدای عملیات را مرکز ساعت بدانیم. شهر مندلی در موقعیت ساعت 9 قرار داشت. در تعقیب‌وگریز تانک‌ها به‌سمت موقعیت ساعت 11 رفته بودیم و بعد از آن با رفتن به‌سمت جاده در موقعیت ساعت 12 قرار گرفتیم. بدون التفات به این مسائل، حالا تنها نشانی ما چراغ‌های شهر مندلی بود و باید به‌سمت چراغ‌ها برمی‌گشتیم. در دلم خیلی دوست داشتم حالا که به‌راحتی تا اینجا رسیده‌ایم، دست‌خالی برنگردیم و مقداری از این تجهیزات کارآمد را غنیمت بگیریم. حسن وقتی مکثم را دید، انگار فکرم را خوانده باشد گفت: «ببین، دونفری هیچ کاری نمی‌تونیم انجام بدیم. تا هوا روشن نشده باید برگردیم.» بالاخره دل را به شب تاریک و مخاطرات آن سپردیم. موقع برگشت، تازه فهمیدیم چقدر راه آمده‌ایم. حدود ده کیلومتر تا مندلی راه بود. نزدیکی‌های شهر در سکوت و سیاهی، صدای مبهمی به گوش رسید. به صدای گفتگو می‌مانست. آرام به حسن گفتم: «خوب گوش کن ببین خودی نیستن؟» حسن گوش تیز کرد و گفت: «آره؛ فارسی حرف می‌زنن.» نزدیک‌تر که شدیم صدای احمد کولیوند را شناختم. جوری که بشنوند گفتم: «ما اینجا هستیم. احمد خودتی؟» احمد هم صدای من را شناخت و گفت: «ضرغام، تویی؟ اینجا چه می‌کنید؟» گفتم: «شما اینجا چه می‌کنید؟» «ما گم شدیم.» با خنده گفتم: «خب ما هم گم شده‌ایم.» اصغر بابایی از طلبه‌های خودمان هم با آن‌ها بود. بقیه از نیروهای همدان و ملایر بودند و اکثریت را نمی‌شناختم. هنگام اذان صبح، در آستانۀ شهر مندلی، گروه پانزده‌نفرۀ ما شکل گرفت. دو راه پیشِ‌روی ما بود: یا باید وارد شهر می‌شدیم یا باید شهر را از سمت چپ دور می‌زدیم و به‌سمتی که خودمان در آن عمل کرده بودیم برمی‌گشتیم. ازآنجاکه سرگذشت شهر معلوم نبود و نمی‌دانستیم نیروها در آن موفق شده‌اند یا نه، مطمئن‌ترین راه دور زدن شهر بود؛ لذا به‌سمت چپ تغییر مسیر دادیم. ادامه دارد @mahale114
+ میدونی بدترین صحنه چیه؟ - امام زمان(عج) با اشک به پروندت نگاه کنه و بگه : این که قول داده بود . . @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پشت پرده شایعات ⁉️ایرانی‌ها ۱۸۰ برابر متوسط جهان، شایعات اخبار دروغ و اخبار ناامید کننده دریافت می‌کنند. دیدن این کلیپ برای این روزها مناسبه @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیکتاتوری سکس چه بر سر زنان آورده؟! ------------------------ دشمنی آقای ابولحسن بنی صدر با جمهوری اسلامی ایران بر هیچ کسی پوشیده نیست! اما صحبتهایی میکند که قابل تحمل است و ارزش چندبار شنیدن را دارد. ان شاءالله خانواده های محترم و عفیف به این صحبت‌ها خوب توجه کنند. -------------------------- 🎥 روایت از حقوق زن در غرب: درباره در غرب آنچه که در نظر وجود دارد با آنچه که در واقعیت هست تفاوت زیادی دارد. چرا در به زنان بالای 50 سال وام نمی‌دهند؟! احترامی که زن در ایران دارد در وجود ندارد؛ اگر زنان ایرانی بخواهند از زنان غربی کنند، ! باید کرامت و منزلت خودشان را بعنوان حفظ کنند. زن امروز ایرانی اگر بخواهد پیدا کند بهتر است از غرب پیروی نکند. @mahale114
هدایت شده از محله شهیدمحلاتی
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌼اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ 🌼🍃 🌿🌼🌿🌺🌿🌼🌿🌺 چه خوشحال می شوند عزیزان و شهیدان آسمانی مان وقتی... با فاتحه و صلوات و خیراتی هر چند کوچک یادآورشان باشیم🌺🙏 @mahale114