eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
411 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
5.2هزار ویدیو
93 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 گفتگوی جمعی از اندیشمندان و فعالان مسیحی فرانسوی با علیرضا پناهیان دربارۀ حجاب 🔹ریشۀ بی‌بندوباری در همۀ دنیا سیاسی است؛ ایران هم استثناء نیست! 🔸لعنت خدا بر سیاسیونی که به خاطر رأی آوردن، فرهنگ مبتذل را تبلیغ می‌کنند @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببينيد | خاطره رهبر انقلاب از دوران تبعيد در ايرانشهر و برگزاری هفته وحدت در بیانات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای ...................... هفته وحدت بر عموم مسلمین مبارک @mahale114
هدایت شده از موسسه مصاف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیش‌بینی استاد از حوادث و آشوب‌های اخیر و طرح ققنوس و انقلاب زنان و تحلیل تبعاد مختلف ایجاد این ناآرامی‌ها ‌در برنامه ثریا 🗓 ۱۷ مهر ۱۴۰۱ - شبکه یک سیما 🆔 @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 صحبت‌های استاد   درباره عملکرد غلط در مورد محاکمه مفسدین اقتصادی که باعث ناراحتی مردم شده 🆔 @Masaf
هدایت شده از موسسه مصاف
📽 دانلود برنامه «ثریا» با حضور استاد ✅ لینک فایل تصویری https://t.me/masaf/73857 🗓 ۱۷ مهر ۱۴۰۱ - شبکه اول سیما 🆔 @Masaf
‏فرمانده کل ارتش ایران: یک روز خواهد رسید که با تمام دست های پشت پرده اتفاقات اخیر یکجا تسویه حساب کنیم ‏عبدالرحیم موسوی، فرمانده کل ارتش با بیان اینکه ارتش، سپاه، بسیج و فراجا پشتیبان یکدیگرند، گفت: «روزی خواهد رسید که یکجا تسویه حساب خواهیم کرد و شما جوانان عزیز آن روز را به چشم خود خواهید دید.» او افزود «عصر غیبت» ریزش‌ها و رویش‌های بعضا غیرمنتظره دارد. @mahale114
فصل سوم: صفحه شانزدهم: نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ..................... مواجهه با خانوادۀ شهدا سخت‌ترین چیزی بود که با آن روبه‌رو بودیم و البته ناگریز از آن. بالاخره باید برمی‌گشتیم و در میان تسلیت دادن بازماندگان، از عطش آنان برای فهمیدن ماجرا سخن می‌گفتیم. از طرفی، سه همشهری دیگر ما یعنی نورالدین موسیوند، مولایار مالمیر و فیروز کهریزی از گردان یاسر، شهید شده بودند و این خبر همۀ مردم را عزادار، نگران و وحشت‌زده کرده بود. شایع شده بود که بقیۀ همراهان هم شهید شده‌اند، اما به‌خاطر مراعات خانواده‌ها، می‌خواهند کم‌کم اخبار شهادت را بدهند. حق داشتند. آن‌ها هر بار جمع رزمندگان را بدرقه کرده بودند و هر بار به استقبال جمعمان آمده بودند. هر بار مادرها بچه‌هایشان را به بزرگ‌ترها می‌سپردند و سفارش عزیزشان را می‌کردند، به این امید که باهم می‌روند و باهم برمی‌گردند. اما این بار قضیه متفاوت بود. خبر شهادت شهدا رسیده بود و از سرگذشت ما خبری نبود. نعمت و احمد پیگیر شده بودند تا از من خبری به‌دست بیاورند، اما به در بسته خورده بودند و درنهایت به آن‌ها گفته بودند ضرغام مفقود است. با همین یک جمله، برادرانم خود را برای همه‌چیز آماده می‌کنند. دنبال عکس حجله برای من و مهیا کردن مجلس ختم بودند که خبر می‌رسد رزمندگان در حال بازگشت به روستا هستند. دو مینی‌بوس برای برگشت ما تدارک دیده شده بود و من در مینی‌بوس دوم بودم. ازقضا، این مینی‌بوس کمی عقب افتاد و مثل همیشه، هم‌زمان وارد روستا نشدیم. مادرم با ندیدن من در مینی‌بوس اول، بیشتر نگران شده بود. وقتی وارد روستا شدیم، بااینکه خبر داده بودند ما در راه هستیم، کسی چشم‌انتظار ما نبود و همه نا‌امیدانه به خانه‌ها رفته بودند. مستقیم راهی خانه شدم. مادرم همین‌که مرا در چارچوب در دید، انگار دنیا را به او داده باشند، خوشحال مرا در بغل گرفت و شروع کرد به بوسیدن. انگار ازآن دنیا رجعت کرده و دوباره حیات یافته بودم. نمی‌خواست لحظه‌ای از کنارش جنب بخورم. مدام قربان‌صدقه‌ام می‌رفت و به‌اندازۀ تمام نبودن‌ها به من نگاه می‌کرد. کمی که آرام شد گفتم: «مادر، در جبهه به یاد شما بودم.» گفت: «چطور؟» گفتم: «شما باعث شدید من اسیر نشم.» با ترس و وحشت گفت: «مگر قرار بود اسیر بشی؟» گفتم: «دیگه چیزی نمونده بود که اسیر بشم. دست‌هام بالا بود و دشمن بالای سرم بود که...» هنوز چیزی تعریف نکرده، دیدم عرق ترس بر پیشانی مادرم نشست. انگار داشت جان می‌داد. صحیح و سالم روبه‌رویش نشسته بودم و فقط داشتم تعریف می‌کردم، اما حتی تحمل شنیدن از اسارت را نداشت. از ماجرا فاکتور گرفتم و به‌اندازۀ قدردانی از نقش او در رهایی‌ام بسنده کردم. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در بین گروهک های مختلف ضد انقلاب که امروز شعار «زن، زندگی، آزادی» سر می دهند، سلطنت طلب ها از همه رسواتر هستند. در قسمت 37 برنامه حافظه تاریخی ایرانی با استناد به دو مصاحبه مهم آخرین شاه ایران توضیح داده ایم که نگاه ابزاری و حیوانی او به زنان چقدر تحقیر آمیز بود و طنز تاریخ اینجاست که امروز سلطنت طلب ها مدعی حقوق زنان شده اند! @mahale114
رایفی پور اغتشاشات @pasdarane_enghelab.mp3
48.62M
🔻فایل کامل سخنرانی استاد 🔹برنامه «ثریا» 🗓 ۱۷ مهر ۱۴۰۱ - شبکه اول سیما @mahale114
✂️ لوح | قیچی اختلاف افکنی 🔻 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «شیعه‌ی انگلیسی و سنّی آمریکایی مثل هم هستند؛ همه، دولبه‌ی یک قیچی هستند... استکبار میخواهد خطوط فاصل در دنیای اسلام را پُررنگ کند با جنگ و ، جنگ عرب و عجم، گاهی جنگ شیعه - شیعه و جنگ سنّی ـ سنّی... یک خطّ فاصل، خطّ فاصل برجسته است و آن مقابله‌ی بین دنیای اسلام و دنیای کفر و استکبار است؛ بقیّه خطوط فاصل باید کم‌رنگ بشود.» ۱۴۰۱/۰۶/۱۲ و ۱۳۹۵/۰۹/۲۷ 🗓 رسانه KHAMENEI.IR به مناسبت فرارسیدن ، براساس این بخش از بیانات رهبر انقلاب لوح «قیچی اختلاف افکنی» را منتشر میکند. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻وضعیت مهد کودک های ژاپن... ⬅️ مقایسه کنید بابچه هایی که ما تربیت میکنیم❗️ ⬅️ آسیب بزرگ این نوع ... ❌ اگر کاری نکنیم فاجعه در پیش است❗️ استاد_رحیم_پور @mahale114
وقتی سناریو رو لومیدی... ساعت‌ها برنامه به اندازه توییت زیر نمی‌توانست هدف اصلی این اغتشاشات که همان "سوریه کردن ایران" است را برای مخاطب تبیین کند. صراحتاً یک تحزیه طلب به اغتشاشگران پلنی را معرفی می‌کند که در سوریه موفق بوده است. / سوریه..! موفق ! الله اکبر از حماقت خواصی که هنوز نمی‌فهمند. ‏البته فهمید چه گافی داده و به این طریق اکنون تصحیح نمود... @mahale114
فصل سوم: صفحه هفدهم: نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ..................... شهادت هم‌زمان پنج نفر برای روستای کوچک ما غم بزرگی بود و حال‌وهوای روستا را متحول کرده بود. مراسم بزرگداشت خوب و پرشوری برای شهدا توسط انجمن اسلامی ‌تدارک دیده شد و همه‌چیز، در نوعی بدیع برگزار گردید. حالا علاوه‌بر مراسمات ختم مرسوم، خود گلزار شهدا به یک پایگاه فرهنگی تبدیل شده بود. همان‌جا میز گذاشتند و به‌جای جمع آوری کمک‌های مردمی برای جبهه ثبت‌نام می‌کردند. خیلی از جوانان همان‌جا برای رفتن به جبهه متقاعد و اهل جنگ شدند. من هم در این مسئله پایِ‌کار بودم و قبل‌تر از آن فعالیت خود را شروع کرده بودم. در آن ایام، جوانی در روستایمان داشتیم که به بی‌قیدوبندی شهره بود. پشت‌سرش همه‌چیز می‌گفتند. هر شری به‌پا می‌شد، از چشم او می‌دیدند و به‌سراغش می‌رفتند. من او را می‌شناختم. از خانوادۀ خوب و ذات پاکی برخوردار بود، اما در اثر بی‌مهری و سرکوفت دیگران عملاً باور کرده بود نمی‌تواند خوب باشد. روزی از در خانۀ ما رد می‌شد. حسابی با او خوش‌وبش کردم و او را تحویل گرفتم. گفتم: «فلانی، چرا مسجد نمی‌آی؟ چرا انجمن اسلامی ‌نمی‌آی؟» گفت: «شوخی‌ت گرفته؟ من کجا مسجد کجا؟» گفتم: «چه عیبی داره؟ همۀ بچه‌ها هستن، تو هم بیا.» کمی مِن‌من کرد، دیدم برایش سخت است. گفتم: «حالا یه بار اومدن که ضرری نداره. قرار نیست مسجدو دستت بگیری و سخنرانش باشی! بیا و ببین. شاید لطف خدا همون لحظه رسید و شامل حالت شد.» فردایش به مسجد آمد. همه او را چپ‌چپ نگاه می‌کردند و هیچ‌کس تحویلش نمی‌گرفت. من جلو رفتم و با آغوش باز او را کنار خود نشاندم. اتفاقاً همان شب، روحانی‌ای که منبر بود، سخنرانی تأثیرگذاری کرد. از خدا گفت و اینکه در همه حال بنده را می‌پذیرد و تحت هیچ شرایطی نباید از رحمتش ناامید شد. مراسم که تمام شد باهم به‌سمت خانه راه افتادیم. ازآنجاکه مسیرمان یکی بود، تمام مسیر را دربارۀ صحبت‌های سخنران گفتگو کردیم. به خانه که رسیدیم تا آمد خداحافظی کند، گفتم: «شام مهمون ما هستی.» یاالله گفتم و وارد شد. مادرم نیز به‌خوبی او را احترام کرد. همان شام ساده‌ای که شاید نیمرو بود را خوردیم و از همان‌جا با ما احساس راحتی کرد. احساس کرد سرپناهی جدید دارد و از همه‌جا رانده نیست. همان شد که باهم رفیق شدیم و از مسجد و انجمن اسلامی ‌تا برنامه‌های گلزار، همه‌جا باهم می‌رفتیم. ابتدا دوستان انجمن روی خوش نشان ندادند و حتی به من اعتراض می‌کردند که فلانی مسئله‌دار است و چرا پایش را به اینجا باز می‌کنی؟ اما رفته‌رفته، نه‌تنها تمامی مسائل حل شد بلکه یک روز گفت: «می‌خوام با شما بیام جبهه.» خودم توقعش را نداشتم و طفره رفتم. اما آن‌قدر اصرار کرد تا در اعزام‌های بعد همراهم شد و با کنار گذاشتن گذشته‌اش، زندگی جدیدی برای خود رقم زد. پایان فصل سوم ادامه دارد... @mahale114
خانواده آسمانی ۲۴.mp3
12.68M
۲۴ 🎯 رسیدن به هدفی که خداوند برای انسان در نظر گرفته، به دو عامل اساسی بستگی دارد؛ - محبت همراه با اطاعت (مودّت) - عشق این دو چگونه می‌توانند انسان را به خداوند برسانند؟ 🎤 @mahale114
4_6028264020463583724.mp3
14.37M
22 یه اسمِ قشنگِ خدا؛ اسم شریف "مُبَدِّل" هست! اگه این اسمو در روحِت فعال کنی؛ میتونی از اوضاع گِل آلود،ماهی بگیری! اونوقت؛هم آرومی هم زمان مشکلت کوتاهترمیشه. 🎤 @mahale114
🛑 اطلاعیه قطع آب 🔹به اطلاع شهروندان گرامی می‌رساند‌ به علت عملیات اصلاح و توسعه شبکه آب رسانی، سه‌شنبه ۱۹ مهرماه، جریان آب در محدوده تا تعویض پلاک و بلوار بهاءالدینی حدفاصل کوچه ۱ تا ۱۲ و فرعی های منشعب از ساعت ۱۱ تا ۱۷ دچار افت شدید فشار، قطعی احتمالی یا کاهش کیفیت خواهد شد. به همسایگان خود اطلاع دهید. @mahale114
🛑 اطلاعیه قطع آب 🔹به اطلاع شهروندان گرامی می‌رساند‌ به علت عملیات اصلاح و توسعه شبکه آب رسانی، سه‌شنبه ۱۹ مهرماه، جریان آب در محدوده تا تعویض پلاک و بلوار بهاءالدینی حدفاصل کوچه ۱ تا ۱۲ و فرعی های منشعب از ساعت ۱۱ تا ۱۷ دچار افت شدید فشار، قطعی احتمالی یا کاهش کیفیت خواهد شد.
دروغ می‌گوید... 🔸 قِيلَ لِلصَّادِقِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ إِنَّ فُلاَناً يُوَالِيكُمْ إِلاَّ أَنَّهُ يَضْعُفُ عَنِ اَلْبَرَاءَةِ مِنْ عَدُوِّكُمْ قَالَ هَيْهَاتَ كَذَبَ مَنِ اِدَّعَى مَحَبَّتَنَا وَ لَمْ يَتَبَرَّأْ مِنْ عَدُوِّنَا 🔸به حضرت امام صادق علیه السّلام عرض کردند: فلان کس شما را دوست می‌دارد، ولی در بیزاری از دشمنانتان ضعیف است! حضرت فرمودند: هیهات، دروغ می‌گوید! کسی که مدعی است ما را دوست می‌دارد، ولی از دشمنان ما بیزاری نمی جوید. 📚 سرائر ج۳ ص۶۴۰ باب المستطرفات @mahale114
مرحوم استاد فاطمی نیا: (ره) اين همه در اينترنت و كتاب ميگردی كه ببينی آيت الله قاضی چه گفت ؟! آيت الله بهجت چه دستورالعملی برای سلوك داد؟! فلان عارف چگونه به مقامات رسيد؟! اين همه دنبال استاد هستی و اين در و آن در ميزنی ، چه شد آخر؟! به كجا رسيدی؟! قدم اول ، ترك معصيت است! نمی گويم معصوم شويد، اما به اندازه خودتان تلاش كنيد. ای جوان عزيز كه به دنبال سير وسلوك می باشی ، تو هنوز با پدر و مادرت تند هستی ، به ديگران پرخاش ميكنی ، آن وقت انتظار داری سالك الی الله هم بشوی؟! اگر ملاحسينقلی همدانی (ره) هم از قبر بيرون آيد و استاد سير وسلوكت تو شود ، اگر عاق والدين باشی ، به جائی نمی رسی ! @mahale114
39.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پشت پرده دستور غرب به شهروندانش برای خروج از / جاسوس‌ها برای بازخوردگیری خارج می‌شوند... شبنامه / در روزهای گذشته بین کشورهای غربی و ایران رقم خورده است. همزمان کاناداهم اعلام کرده که شهروندانش باید هرچه سریعتر ایران را ترک کنند. یک سوال حالا ذهن خیلی‌ها را مطرح کرده: چرا این افراد را در اوج بحران در ایران فرا نخوانده اند؟ غرب دارد جاسوس‌هایی که در ایران بودند را برای بازخوردگیری پیرامون آشوبها به خارج منتقل میکند/ @mahale114
ایثارگران برزول نماز ناتمام فصل چهارم: صفحه اول ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند(ضرغام) نیروی رزمی-‌تبلیغی لشکر انصارالحسین(ع) استان همدان مصاحبه: مرتضی سمیعی‌نیا؛ کمیل کمالی تدوین: کمیل کمالی مهدی یا مهدی، به مادرت زهرا عملیات والفجر2 بعد از عملیات مسلم بن عقیل، مسئولان با دیدن استقبال و حضور مستمر مردم استان همدان در جبهه‌های جنگ، تصمیم به ارتقای سازمانی سپاه همدان گرفتند. ابتدا گردان کوهستانی انصارالحسین(ع) و پس از آن تیپ انصارالحسین(ع) شکل گرفت. تیپ متشکل از 6 گردان بود که هرکدام به شهرستانی اختصاص داشت و برای هرکدام نام یکی از یاران باوفای سیدالشهدا(ع) انتخاب شده بود. گردان 151 مسلم بن عقیل متعلق به ملایری‌ها بود. گردان شهر ما گردان 152 بود که به‌نام حضرت اباالفضل(ع) نام گرفت. تویسرکانی‌ها در گردان 153 قاسم بن الحسن(ع) بودند. فرمانده جوان همدانی‌ها و بهاری‌ها، سیدحسن سماوات بود و بر گردان 154 علی‌اکبر(ع) فرماندهی می‌کرد. گردان 155 حضرت علی‌اصغر(ع) متشکل از نیروهای همدان، اسدآباد، کبودرآهنگ بود و آخرین گردان 156 حضرت حر(ع) بود که از تمام همدان در آن حضور داشتند. من در این مدت تصمیم گرفتم دوباره شانسم را برای رسیدن به حوزۀ علمیۀ قم امتحان کنم. بااینکه فضای نهاوند برای شروع عالی بود، اما برای ادامۀ راه، هیچ‌چیز جای قم را نمی‌گرفت. مخصوصاً برای منی که به‌واسطۀ جبهه رفتن، فرصت همیشه درس خواندن را نداشتم و در فرصت‌های محدود پیشِ‌رو، می‌بایست حداکثر استفاده را می‌کردم. ازاین‌رو در صورت رفتن به قم، دیگر مشکل کمبود استاد نداشتم و می‌توانستم با بیشتر درس خواندن، جبران مافات کنم. ابتدا پیشنهاد را با دوستان مطرح کردم. علی مصباح و علی‌کوثر ملکی پذیرفتند. حسن هم خیلی دوست داشت بیاید، اما فصل برداشت گندم بود و باید می‌ماند تا به پدرش کمک کند. جمعمان که جمع شد، راهی قم شدیم و دوباره به مرکز مدیریت رفتیم. این بار بهتر از سفر قبل راهنمایی‌مان کردند. مسئولی که آنجا بود گفت: «ظرفیت قم پر شده. فقط آشتیان و اصفهان جای خالی دارن. برای هرکدوم بخواید نامه می‌زنم؛ اگرچه پیشنهاد شخصی من اصفهانه.» پس از کمی فکر و مشورت، علی مصباح، رحمت موسیوند و... آشتیان را انتخاب کردند و من و علی‌کوثر از همان‌جا راهی اصفهان شدیم. نامه‌ای که دستمان دادند برای مدرسۀ امام‌‌صادق(ع) بود که به چهارباغ شهرت دارد و از مدارس قدیمی ‌و زیبای اصفهان است. معماری و عظمت مدرسه در همان لحظۀ ورود، ما را گرفت. هشتی ورودی مقدمه‌ای زیبا بر این کتاب معماری بود که با تورقی کوتاه از آن گذر می‌کردیم. هشتی، دیوارهای بلندی داشت و سر را در نگاه به بلندای آن، بالا می‌برد. آن‌قدر بالا که در تلاقی با سقفی روباز، به آسمان آبی گره بزند. از ورودی زیبا عبور کردیم و به حیاط پا گذاشتیم. وسط حیاط، جوی آب جریان داشت و چنار‌های پیر در کنارش راه را برای تازه‌واردی چون ما باز می‌کرد. یک چشممان به کاشی‌های خوش‌رنگ‌ولعاب ایوان‌ها بود و یک چشممان به حجره‌هایی که پشت‌سرهم تکثیر شده بود. مدیریت مدرسه در یکی از آن حجره‌ها قرار داشت. وقتی نامه را به مدیر تحویل دادیم، خوشامد گفت و برای انجام روال اداری راهنمایی‌مان کرد. چون هیچ وسیله‌ای با خود نیاورده بودیم، دو روز مرخصی گرفتیم تا به خانه برگردیم و وسایل را بیاوریم. وسایل که چه عرض کنم، ساکی از لباس، بقچه‌ای از بالش و پتو و یک کتاب جامع‌المقدمات تمام وسایل ما را تشکیل می‌داد. پس از برداشتن آن‌ها، از خانواده خداحافظی کردم و همراه علی‌کوثر دوباره به مدرسه برگشتم. درس‌های ما در آنجا عبارت بود از صرف میر، صمدیه، عوامل ملامحسن و احکام. استاد احکام ما مرحوم حجت‌الاسلام محمدعلی نوری بود که در کنار احکام، اخلاق و حدیث نیز می‌گفت. بعدها فهمیدم از شروط وقف‌نامۀ مدرسه این بوده که در کنار درس‌ها، حدیث جای داشته باشد. استاد نوری روحیۀ شاگردپروری داشت. بعد از درس می‌نشست و تک‌به‌تک جویای احوال ما می‌شد و نمی‌گذاشت احساس غریبی کنیم. @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_18 بابت پخش این کلیپ از تمام خانواده های محترم و عفیف عذرخواهی میکنم. اما این نوع موارد را لازم است آن دسته از عزیزانی که ناخواسته وارد بازی دوسرباخت شعار زن،زندگی،آزادی شدند،بدانند...! بفرستید همه ببینن صحبت های قابل تامل یک پرستار ایرانی ساکن هلند در مورد اتفاقات اخیر ایران ؛ ماجرای دختر مستی که متوجه آزار و اذیت خود توسط دو پسر نمی‌شد... @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبتهای مهم سالیان پیش مقام معظم رهبری درجمع علما..... .......................... ای کاش برای این کارها برنامه ای داشتن و اندازهٔ کافی متخصص تربیت میکردند....افسوس! @mahale114
فصل چهارم: صفحه دوم: نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ..................... در مدرسه پخت‌وپز با خودمان بود. شام و ناهار نمی‌دادند و خودمان باید درست می‌کردیم. روزهای اول که هنوز پول‌توجیبی داشتیم، اوضاع خوب بود. اما با تمام شدن آن پول‌ها، وضع مالی ما هم بد شد. نه شهریه‌مان وصل شده بود و نه رویمان می‌شد از خانواده یا دیگران پولی بگیریم. مدرسه هر ماه ده تومان به ما تقسیمی ‌می‌داد که ده روزی می‌توانستیم نان بخریم. در روزهای خوش اول ماه، غذایمان نان بود و خورشت آن گرم بودن نان. دیگر پولمان به چیز دیگری نمی‌رسید. بعد از آنکه پولمان تمام می‌شد هم دیگر چیزی برای خوردن نداشتیم و باید روزه می‌گرفتیم تا حداقل ثوابی برده باشیم. پی‌درپی اتفاق می‌افتاد که روزها را روزه می‌گرفتیم و شب‌ها با افطاری از آب، گرسنه می‌خوابیدیم. به علی‌کوثر گفتم: «خانوادۀ ما فقیره و چیزی نداریم؛ شما که کشاورز هستید، چرا از اون‌ها درخواست نمی‌کنی؟» گفت: «نمی‌تونم. همیشه دستم توی جیب خودم بوده و تا حالا از خانواده تقاضای پول نکردم.» البته خانواده‌ها از حال ما خبر نداشتند و گمان می‌کردند بهترین غذا و شهریه را به ما می‌دهند و ما نیز بر این گمان صحه می‌گذاشتیم. هر دو خجالتی بودیم و همین سبب می‌شد از طلاب دیگر چیزی درخواست نکنیم. اگر کسی جای ما بود، شاید بی‌تعارف خودش را سر سفرۀ دیگران دعوت می‌کرد، اما ما رویمان نمی‌شد. صبح که بوی تخم‌مرغ سرخ‌کرده از آشپزخانۀ مدرسه می‌آمد، دلمان ضعف می‌رفت. چند باری از فرط گرسنگی، مجبور شدیم جنس قرضی از مغازه بیاوریم. کمترین و ارزان‌ترین را می‌آوردیم که بتوانیم پس دهیم. بااینکه مغازه‌دارهای مؤمنی آنجا بود و اگر بیشتر هم می‌خواستیم می‌دادند، اما چون در جبهه بودیم، ترس این را داشتیم با کوتاه شدن دستمان از دنیا، حق‌الناس به گردنمان بماند. اگر یک شیشه شیر برای افطار می‌گرفتیم، مقداری از آن را می‌گذاشتیم تا فرداشب دوباره افطاری داشته باشیم. خیلی روزهای سختی بود و سخت‌تر از آن اینکه با این گرسنگی باید درس می‌خواندیم و فسفر می‌سوزاندیم. شیخ موحد نساج، هم‌مباحثه‌ای ما، جوانی پخته و درس‌خوان بود. امکان مناقشه با او بر سر مسائل، توفیقی علمی ‌بود؛ اما بعضاً گرسنگی رمقی برای استفاده از این فرصت نمی‌گذاشت. بااینکه حرف برای گفتن بسیار بود با حال نزار به سکوت می‌نشستیم تا بحث تمام شود. استاد نوری بدون اینکه چیزی بگوییم، حال‌وروزمان را از رنگ رخساره فهمیده بود. یک روز بعد از درس، ما دو تا را کنار کشید و کیسه‌ای خوراکی به ما داد. آن‌قدر خوشحال شدیم که حد و حساب نداشت. گاهی در جیب لباس‌هایمان پولی جامانده پیدا می‌کردیم و گاهی در بین وسایل شخصی، سکه‌ای ‌پنهان‌شده خوشحالمان می‌کرد. ریال‌به‌ریال پول‌ها را روی هم می‌گذاشتیم تا بتوانیم یک نان بخریم. اما آن نان هم تمام می‌شد و دوباره گرسنگی اوقاتمان را تلخ می‌کرد. نوروز سال 1362 داشت از راه می‌رسید و بازار اصفهان به تکاپو افتاده بود. مدرسۀ ما در بازار بود و رفت‌وآمدها و شوروشوق مردم برای خرید شب عید را می‌دیدیم. می‌دیدیم آن‌ها چه لباس‌هایی می‌خرند، درحالی‌که ما نان شب نداشتیم. در این بین، بیشتر، خوراکی‌ها چشممان را می‌گرفت و آب دهانمان راه می‌افتاد. یک روز قدم‌زنان در بازار، درحالی‌که مثل همیشه گرسنه بودیم، به ذهنم رسید دم این پاساژ بنشینیم، شاید کسی غذا یا پولی به ما داد. یعنی گرسنگی تا به این حد امانم را بریده بود. حتی دربارۀ این پیشنهاد با علی‌کوثر گفتگو کردم، اما در پایان، هرچه با خودم کلنجار رفتم غرورم اجازه نداد. گفتم: «اگر این وسط یکی ما را ببیند و بشناسد یا کسی رفتار زننده‌ای با ما بکند چه خواهد شد؟» ادامه دارد. @mahale114