eitaa logo
محله شهیدمحلاتی
416 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
5.7هزار ویدیو
98 فایل
برای ارتباط برقرار کردن به آیدی زیر پیام بدهید : @STabatabai
مشاهده در ایتا
دانلود
✍آیت الله بهاءالدینی: کسی می گفت: مادرم چند‌ سال قبل مرده بود، یک شب خوابش را دیدم گفت: پسرم!هیچ‌چیزی مثل صلوات روح من راشاد نمی‌کند؛بهترین هدیه که به من می دهی، ایـن ذکر است. ----------------------- تمام گذشتگان به ویژه شهدا را یاد میکنم با ذکر شریف فاتحه و صلوات برمحمد وآل محمد.... اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ بسم الله الرحمن الرحیم اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ -------------------------- یَا الله یَا رَحْمَانُ یَا رَحیمُ یَا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِی عَلَى دِینِکَ 🤲 آمین یارب العالمین -------------------------- اللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن اللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن اللّهُمَّ اغْفِرلَنا ذُنُوبَنا بِالْقُرآن اللّهُمَّ اَکْرِمْنا بِکَرامَةَ الْقُرآن اللّهُمَّ ارْحَمْنا بِالْقُرآن اللّهُمَّ اخْذُلِ الْکُفّارَ وَالْمُنافِقینَ بِالْقُرآن... التماس دعا @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️اگه جنگ بین ایران و آمریکا آغاز بشه چه اتفاقی خواهد افتاد؟؟؟ پاسخ حجت‌الاسلام راجی از قول پنتاگون!!!!👆🏻😯 حتما ببینید دوستان @mahale114
400-08-14 nazari monfared elat amadan H masumeh (S) be qom~1.mp3
7.98M
سلام الله علیها آیت_الله_نظری_منفرد ‼️موضوع👇 علت آمدن حضرت معصومه سلام الله علیها به شهر قم سلام الله علیها تاثیرگذار @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل ششم : صفحه نهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل ششم : صفحه دهم : نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) .................... ایام درس خواندن با جدایی از دوستان و دلتنگی قرین بود. از دوری یکدیگر، این احساسات را بر روی کاغذ می‌آوردیم و برای هم نامه می‌نوشتیم. از آن زمان، نامه‌های بسیاری دارم که یا از حال هم خبر گرفته‌ایم یا اخبار قابل‌توجه را برای هم مخابره کرده‌ایم یا گاهی از هم توصیه‌ای اخلاقی خواسته‌ایم و در عالم رفاقت، نقش آینه را برای عیوب یکدیگر بازی کرده‌ایم. همۀ نامه‌ها با مقدمه‌ای آتشین از سلام بر امام عصر(عج) و امام‌خمینی و درود بر شهدا شروع می‌شد و با شعری احساسی یا شعاری انقلابی به پایان می‌رسید. من در کنار امضایم همیشه می‌نوشتم: «امام، شوم فدات.» بعضی دوستان وقتی نامه را جواب می‌دادند، خود را در این شعار شریک می‌کردند و می‌نوشتند: «امام، من و ضرغام شویم فدات.» هنوز نامه‌ها را دارم و با هریک به حسرت و لبخند روزگار می‌گذارنم. در این بین، نامه‌های رضا احمدوند همیشه خنده‌دار بود و در نبودش ما را شاد می‌کرد. او به‌همراه حسین احمدوند در مرکز تربیت‌معلم شهید قدوسی نهاوند بود. وقتی دلتنگشان شدم برایشان نامه نوشتم، اما به‌طور اتفاقی، نامه دیر به دستشان رسید و من در نامه‌ای دیگر، گلایه کرده بودم که چرا جواب نمی‌دهید؟ حسین جواب داده بود دل به دل راه دارد و من هم سر کلاس یادت افتادم و همان لحظه برایت نامه نوشتم، ولی یادم رفت پست کنم و کلی عرض ارادت کرده بود.» ولی لحن رضا مثل وجود نازنین و نمکینش فرق داشت، او نوشته بود: «ضرغام، شما به چه حقی و چه مجوزی برای من نامه نوشتی؟ شما همیشه برای افراد بخصوصی می‌نوشتی. تعجب است. در ضمن، شما هنوز بچه هستید و من عارم می‌آید با شما بچه‌مچه‌ها صحبت کنم. راستی، تمامی قضیۀ وارد شدن آهنگران به برزول و خانۀ شما را مفصل برایم توضیح بده. دوست عزیز و برادر، نامه را به کی داده بودی؟ و آیا مشغول درس خواندن هستی یا نه، بازهم...؟» با همین سه‌نقطه‌ها حرفش را به پایان برده بود و آخرسر هم امضا کرده بود: «بزرگ شما؛ آقای احمدوند. 29/7/1364» پایان فصل ششم ادامه دارد در فصل بعد.... @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل ششم : صفحه دهم : نماز ناتمام #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام)
فصل هفتم : صفحه اول : از کتاب نماز ناتمام ایثارگران برزول ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند(ضرغام) مصاحبه: مرتضی سمیعی‌نیا؛ کمیل کمالی تدوین: کمیل کمالی ….... جادۀ فاو-ام‌القصر، تکمیلی والفجر8 زمستان سال 1364 در حالی سوز سرما را به ارمغان آورد که طبق تجارب گذشته می‌دانستیم زمستان بهار عملیات‌‌هاست و تنها بانگ «الرحیل» را لازم داشتیم تا به‌سمت جبهه‌ها کوچ کنیم. حاج‌مهدی ظفری برای زیارت به قم آمده بود و مرا از عملیاتی قریب‌الوقوع خبردار کرد. قبل از حرکت به‌سوی جبهه، کاری اداری داشتم و باید معافیت تحصیلی‌ام را در حوزه تمدید می‌کردم. با حاج‌مهدی به فیضیه رفتیم. کارمند نظام‌وظیفه آن زمان پیرمردی بود. وقتی مرا با اورکت خاکی دید پرسید: «چی می‌خونی؟» تازه معالم را شروع کرده بودم. گفتم: «معالم.» گفت: «خب فلان قضیه یعنی چی و معناش چیه؟» گفتم: «نمی‌دونم. من برای معافیت تحصیلی اومدم، نه امتحانِ درسی که تازه شروع کردم.» «پس جبهه نرو و بشین درست رو بخون.» «اگر برم چی می‌شه؟ اگر نرم چی می‌شه؟» «وقتی نامه‌ت رو ندادم می‌فهمی ‌چی می‌شه.» آقای انصاری از مسئولان آنجا بود گفت: «برو، من کارت رو درست می‌کنم.» گفتم: «نه، می‌خوام حرفم‌و بزنم.» گفت: «شما بی‌سوادها چه حرفی دارید بزنید؟» «اگه شما پشت میز نشستید به‌خاطر خون شهدا و جنگیدن همین بی‌سواد‌هاست.» «لازم نکرده برید. به چه حقی می‌رید جبهه؟ به چه حقی می‌جنگید؟» «شما مگه کی هستی که امرونهی می‌کنی؟ ما به‌خاطر شخص شخیص شما که نمی‌ریم؛ ما به‌امر امام می‌ریم و تمام.» از اتاق بیرون زدم و از خیر معافیت گذشتم. دیدم بیرون اتاق حاج‌مهدی گرفته و ناراحت است. کارد می‌زدی خونش درنمی‌آمد. گفت: «فکر می‌کردم حوزه پشتیبان جنگه؛ نمی‌دونستم شما برای جبهه اومدن زجر می‌کشید و این‌طور زخم‌‌زبون می‌خورید.» گفتم: «اینکه همۀ حوزه نیست. این حرف‌ها کف روی آبه و تموم می‌شه.» آن پیرمرد خبر نداشت که در همین جبهه‌ها روحانی فاضلی مثل حاج‌آقا ولی‌زاده چطور هم درس می‌خواند و هم می‌جنگد. او به‌عنوان مُبلغ در عملیات‌ها شرکت می‌کرد و تفنگ دست می‌گرفت و همین‌که به اهدافمان می‌رسیدیم و صحنۀ نبرد کمی ‌آرام می‌شد، جایی پیدا می‌کرد، کتاب درس و رادیوضبط کوچکش را از کوله درمی‌آورد و نوار دروس حوزوی را گوش می‌داد. به او می‌گفتم: «در این شرایط هم درس رو رها نمی‌کنی؟» می‌گفت: «حیفه از درس عقب بمونیم. بذار تا فرصت هست کمی استفاده کنیم.» لحظۀ حرکت به‌سوی منطقه، با دوستان و هم‌حجره‌ای‌ها وداع کردم. امین میربک را در آغوش گرفتم و گفتم: «من بعد از عملیات می‌رم نهاوند. عید، نهاوند می‌آی تو رو ببینم؟» گفت: «آقای شیراوند، اگر تا نهم فروردین اومدم، اومدم. اگر نیومدم بدون شهید شدم.» با این جملۀ عجیبش مرا در بهت فروبرد. درحالی‌که کلامش در گوشم طنین‌انداز بود و تلاش نافرجامی ‌برای هضم آن داشتم، از مدرسه بیرون زدم. برای رفتن به جبهه، از تیپ 83 امام‌صادق(ع) برگۀ اعزام داشتم. ابتدا به قرارگاه کربلا رفتم و از آن طریق در خدمت تیپ انصارالحسین(ع) قرار گرفتم. تبلیغات تیپ مرا به گردان 152 حضرت اباالفضل(ع) در تپه‌های الله‌اکبر فرستاد. آنجا بسیاری از دوستان جمع بودند. با دیدن برادرانم، گل از گلم شکفته شد. رضا احمدوند، حسین خویشوند و اردشیر احمدوند را در آغوش گرفتم و دیداری تازه کردم. برادران از مدت‌ها قبل به گردان آمده بودند و با تمرینات بسیار، در دستۀ ویژه قرار گرفته بودند. به حاج‌میرزا گفتم: «حاجی جان، اجازه بده توی دستۀ ویژه با دوستان باشم.» گفت: «همین‌طوری که نمی‌شه. اونا شب و روز زحمت کشیدن تا ویژه شدن. شما توی گروهان شهید رجایی، کمک‌کار حاج‌حسین کیانی باش.» حسین خویشوند و دیگر دوستان رو زدند، اما حاج‌میرزا گفت: «حرف فرماندهی رو اطاعت کنید.» ما هم اطاعت کردیم. (أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ). این سومین آیه‌ای بود که در جبهه به‌عنوان یک اصل اساسی به آن عمل می‌شد. رزمندگان در قاموس اعتقادی خود، همان‌طور که ولایت امام‌خمینی را متصل به ولایت رسول‌الله می‌دیدند، فرماندهی حاج‌میرزا را نیز متصل به فرماندهی امام‌خمینی می‌دانستند و در برابر آن تسلیم بودند. من هم دستور را به دیده گذاشتم و به گروهان حاج‌حسین رفتم. ارادتم به حاج‌حسین ویژه بود و او را قلباً دوست داشتم. با او رفت‌وآمد خانوادگی داشتیم و ازجمله شهدایی است که در خانۀ ما عکس دارد. این در حالی بود که حاجی مانند برادر بزرگ من رفتار می‌کرد و محبتم را بی‌پاسخ نمی‌گذاشت. همان موقع فرماندهان جلسه‌ای داشتند و به آن‌ها یک ساعت «سیکو5» زیبا دادند. حاج‌حسین همین‌که از جلسه بیرون آمد، ساعت را به من هدیه کردودرپاسخ به اصرارم برای نگرفتن ساعت گفت،من که ساعت دارم_ @mahale114
سخنرانی-حجت-الاسلام-عالی_داستان-هجرت-حضرت-معصومه-سلام-الله-علیها-به-قم-1.mp3
5.5M
کوتاه سلام الله علیها استاد_عالی ‼️موضوع👇 علت هجرت حضرت معصومه سلام الله علیها _-_-_-_-_ باعرض تسلیت سلام الله علیها به تمام شما عزیزان همراه. .................. تاثیرگذار @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️برای برخورد با عاملین و لیدرهای اغتشاشات با دستگاه های امنیتی کشور همکاری کنید.در صورت شناسایی افراد با شماره های ۱۱۰ _ ۱۱۳ _ ۱۱۴ تماس بگیرید واطلاع دهید . لطفا کمک کنید واین تصاویر را به گروه های دیگر هم ارسال کنید تا ان شاءالله هرچه زودتر این افراد شناسایی و دستگیر شوند. @mahale114
🔴 سرلشکر سلامی: انتقام گرفته خواهد شد 🔹‌ ️دشمنان از نگرانی اقدام ایران در لاک دفاعی فرورفته‌اند 🔹‌ فرمانده کل سپاه در حاشیه راهپیمایی ۱۳ آبان تهران: در طول مسیری که در راهپیمایی می‌آمدم، مردم فقط ندای انتقام سر می‌دادند؛ هم دشمنان و هم ما به خوبی می‌دانیم که این انتقام گرفته خواهد شد. 🔹‌ دشمنان به نیروهای خود آماده‌باش دادند و نگران هستند که جمهوری اسلامی اقدامی علیه آن‌ها نشان ندهد و بر همین اساس اکنون از بیم اقدام ایران علیه آنها در لاک دفاعی فرو رفتند. 🔹‌ دشمنان می‌دانند که ما حتماً نتیجه اقدامات مداخله جویانه و شرارت‌افروز آن‌ها را پاسخ خواهیم داد اما الان نمی‌توانیم بگوییم کجا و چگونه این اقدام را انجام خواهیم داد؛ البته این‌ها موضوعاتی است که برای ما می‌ماند و بعدها در روز حادثه دشمنان خودشان متوجه می‌شوند. هر کسی که آرامش مردم ما را بگیرد، آرامش نخواهد داشت. 🔹‌ امیدواریم رسانه‌های خارجی آنقدر منصف و جوانمرد باشند که بتوانند شکوه و حقیقت حضور گسترده مردم کشورمان را بازتاب دهند. @mahale114
98-04-12 rafiee shab M H masumeh-doahaye ziyarat name hazrat masome (S)~1.mp3
608.6K
کوتاه شهادت بی بی جانم سلام الله علیها را تسلیت عرض میکنم. استاد_رفیعی ‼️موضوع👇 دعاهای زیارت نامه حضرت معصومه سلام الله علیها سلام الله علیها تاثیرگذار @mahale114
🔺کیک روز دانش‌آموز با طرح رفقای شهید حادثه تروریستی شاهچراغ 🔹بچه‌های کلاس دوم مدرسه حضرت مهدی(عج) به مناسبت روز دانش‌آموز یاد ۳ شهید دانش‌آموز حادثه تروریستی شیراز را گرامی داشتند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویژه شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها 🏴 ماجرای شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها 🎙 حجت الاسلام انصاریان @mahale114
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ویژه شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها 🏴 شدم راهی تا کنارت باشم... 🎤 میثم مطیعی @mahale114
محله شهیدمحلاتی
فصل هفتم : صفحه اول : از کتاب نماز ناتمام ایثارگران برزول #خاطرات_رزمندۀ_جانباز، حجت‌الاسلام حس
فصل هفتم : صفحه دوم : نماز ناتمام ، حجت‌الاسلام حسین شیراوند (ضرغام) ............... این ساعت سهم خودته! در گروهان گوشم به دهان حاج‌حسین بود و هر کاری دستور می‌داد، انجام می‌دادم. وقتی هم که کاری نداشتم پیش برادران در دستۀ ویژه می‌رفتم و دلتنگی‌ها را رفع می‌کردیم. روزی برای نماز به حسینیه رفتم. پیش‌نماز حسینیه حاج‌آقا کاشفی بود. او را می‌شناختم. او در مدرسۀ امام‌باقر(ع) درس می‌خواند و لمعه‌خوان بود. دیدم به‌جای اینکه عمامه روی سرش باشد آن را دور گردن انداخته. گفتم: «حاج‌آقا، جریان این عمامه چیه؟» گفت: «عمامه‌م خراب شده، نتونستم ببندمش.» گفتم: «خب اینکه کاری نداره، من برات می‌بندم.» خیلی خوشحال شد. عمامه را درآورد، تحویلم داد و گفت: «ببند.» «اینجا که نمی‌شه؛ باید بریم یه جای خلوت که کسی نبینه.» «مگه می‌خوای چه کنی؟ همین‌جا خوبه.» «کار می‌دی دست ما، حاج‌آقا! اینجا گردان لرهاست، برات حرف درمی‌آن.» «مسئله‌ای نیست.» همان‌جا نشستم و برایش عمامه را به همان سبکی که از امین میربک یاد گرفته بودم پیچیدم. بچه‌ها که کنجکاو بودند عمامه چطور بسته می‌شود دورمان حلقه زدند و نظاره‌گر شدند. از آن روز به‌بعد بچه‌های گردان مرا رها نکردند. می‌گفتند: «شما که سوادت بیشتره چرا جلو نمی‌ایستی؟ چرا احکام نمی‌گی؟ حاج‌آقا، این احکامی‌ که آقای کاشفی گفت درسته؟ شما استاد آقای کاشفی هستید؟ اصلاً چرا اجازه می‌دید ایشون سخنرانی کنن؟ خودتون برامون سخنرانی کنید.» دیگر عاجز شده بودم. گفتم: «بابا، این چه حرفیه؟ سواد چه ربطی به عمامه بستن داره؟ ایشون استاد منه، بزرگ منه، بیشتر درس خونده.» حاج‌آقای کاشفی سخنرانی‌های زیبا و دلنشینی داشت. وقتی حرف می‌زد به بچه‌ها می‌گفتم: «نگاه کنید چقدر زیبا حرف می‌زنه. انگار نور از دهنش خارج می‌شه. من کجا بلدم این‌طور حرف بزنم؟» می‌گفتند: «نه، مطمئنیم اگر شما صحبت کنید زیباتر حرف می‌زنید.» بعد از جنگ، با حجت‌الاسلام کاشفی در جامعة‌المصطفی همکار شدم. به‌شوخی گفتم: «یادت می‌آد چه بلایی سر من آوردی؟» او در جوابم فقط خندید. خنده‌هایی که چون عمر خودش کوتاه بود. ایشان چندی بعد ما را تنها گذاشتند و به‌سبب عوارض شیمیایی به‌جامانده از دفاع مقدس، به‌شهادت رسیدند. در زمان حضور ما در تپه‌های الله‌اکبر، عملیات والفجر8 آغاز شده بود و با دلاوری غواصان، فاو فتح شده بود. بعد از مدتی، ما از تپه‌های الله‌اکبر راهی فاو شدیم و در مراحل بعدی عملیات قرار گرفتیم. لشکر انصارالحسین همدان با تمام توان، با نیروهای ارزشمند و فرماندهان دلاور خود به عرصه آمده بود. گردان حضرت علی‌اکبر(ع) و گردان حضرت علی‌اصغر(ع) در جادۀ فاو-ام‌القصر حضور پیدا کرده بودند. ما تنها گردانی بودیم که باقی ‌مانده بود و باید به‌محض اعلام نیاز، جلو می‌رفتیم. بعثی‌ها با یک پاتک سنگین، کار را برای نیروهای حاضر در خط سخت کردند و در این جاده نیاز به نیرو شد. ابتدا دستۀ ویژه و گروهان حاج‌مهدی ظفری راهی جاده شدند. فرصت زیادی برای خداحافظی نبود. رضا احمدوند را با آن لب خندان و چهرۀ بشاشش در آغوش گرفتم. آغوش گرمی ‌داشت. اگر می‌شد می‌خواستم تا انتهای دنیا در بغلش باشم، اما نمی‌شد. او را رها کردم و حسین را در آغوش کشیدم. حسین روی پا بند نبود و برای رفتن بیش از همه هول بود. هنوز آغوشش را نچشیده، خودش را از دستانم بیرون کشید و رفت. برای یک خداحافظی و حلالی خواستن کافی بود، ولی برای دل کندن نه! اردشیر احمدوند هم مثل همیشه نمی‌دانم از چه چیزی گرفته بود. با چهرۀ درهم و اخمو و دل صافش آمد و خداحافظی کرد. همه‌شان برایم برادر و همه‌شان دوست‌داشتنی بودند. آن‌ها رفتند و ما تا صبح روز بعد که گروهانمان راهی شد، ماندیم. باید برای رسیدن به فاو، صبح زود از اروند عبور می‌کردیم تا به جزر آب نخوریم. سوار قایق‌ها شدیم و به‌سمت ساحل فاو راه افتادیم. اروند رام رشادت خط‌شکن‌های والفجر بود و با سینۀ تیز قایق‌ها شکافته می‌شد. با همۀ عجله‌ای که کردیم، آب پایین آمد و شرایط برای پهلوگیری قایق‌ها در اسکلۀ انصارالحسین ممکن نشد. مجبور شدیم بپریم پایین و از میان گل‌های تازه آب خوردۀ ساحل عبور کنیم. گل ساحل خیس و چسبنده بود و حالت باتلاقی داشت. دو قدم برنداشته، پا در آن گیر می‌کرد و به هزار مکافات بیرون می‌آمد. از بالا الوار انداختند. برای چند نفر اول خوب بود، اما آن هم کم‌کم زیر گل رفت. اگر چند ثانیۀ اول پا را بیرون نمی‌آوردیم تا زانو در گل فرو می‌رفتیم. برای آن‌ها که در گل گیر کرده بودند از بیرون طناب می‌انداختند و آن‌ها را درمی‌آوردند. با زحمت این مسیر را طی کردیم و وارد فاو شدیم. چه فاوی؟ فاوی که صدام خود را به آب‌وآتش می‌زد تا آن را پس بگیرد. @mahale114
202030_632022797.mp3
6.11M
33 برای یه مدرک تحصیلی، یا یه مهارت هنری یا ورزشی چقدر زحمت و سختی کشیدی؟ مشکلاتِ زندگیت هم بسترِ رسیدن به کمالِ انسانی اند طاقت بیار و کلید و آسمون و بِقاپ. 🎤 @mahale114
✔️عَنِ الْأمامِ الْحَسَنِ الْعَسْكَرىّ عليه السلام : 🔸️...أمـا إنَّ لَهُ غَيـْبَةٌ يُحارُ فيـهَا الْجاهِلُونَ، 🔸️وَ يَهْلِكُ فيهَا الْمُبطِلُونَ، 🔸️وَ يُكَذِّبُ فيهَا الْوَقّاتُونَ، ثُمَّ يَخْرُجُ 🔸️فَكَأَنـّى أنْظُرُ اِلىَ الأَعْلامِ الْبيضِ تَخْفِقُ فَوْقَ رَأسِهِ بِنَجَفِ الْكُـوفَةِ. ✔️امام عسكرى عليه السلام فرمودند: 🔸️حضرت مهدى عليه السلام داراى غيبتى است (طولانى) كه نادانها در آن زمان متحير مى شوند، 🔸️ اهل باطل در آن غيبت به هلاكت مى رسند 🔸️ و وقت تعيين كنندگان (برای زمان ظهور) دروغ مى گويند، سپس ظهور و خروج مى كند، 🔸️ گويا مى بينم پرچمهاى سفيدى را كه در نجفِ كوفه بالاى سر او به اهتزار در آمده است.۱ ۱-كمال الدين 409 ح 9 @mahale114
گاهی یک حرکت کوچک می‌تواند دنیای بزرگ یک نفر را عوض کند جنایتکاری که یک آدم را کشته بود، در حال فرار و آوارگی با لباس ژنده و پر گردوخاک و دست‌و‌صورت کثیف و خسته و کوفته به یک دهکده رسید. چند روزی چیزی نخورده و بسیار گرسنه بود. جلوی یک مغازه میوه‌فروشی ایستاد و به پرتقال‌های بزرگ و تازه خیره شد، اما بی‌پول بود. به‌خاطر همین دودل بود که پرتقال را به‌زور از میوه‌فروش بگیرد یا آن را گدایی کند. دستش توی جیبش تیغه چاقو را لمس می‌کرد که به یک‌باره پرتقالی را جلوی چمشش دید. بی‌اختیار چاقو را در جیب خود رها کرد و پرتقال را از دست مرد میوه‌فروش گرفت. میوه‌فروش گفت: بخور نوش جانت، پول نمی‌خواهم. سه روز بعد آدمکش فراری باز در جلوی دکه میوه‌فروش ظاهر شد. این دفعه بی‌آنکه کلمه‌ای ادا کند، صاحب دکه فوراً چند پرتقال را در دست او گذاشت. فراری دهان خود را باز کرد. گویی می‌خواست چیزی بگوید. ولی نهایتاً در سکوت پرتقال‌ها را خورد و با شتاب رفت. آخر شب صاحب دکه وقتی که بساط خود را جمع می‌کرد، صفحه اول یک روزنامه به چشمش خورد. میوه‌فروش وقتی که عکس توی روزنامه را شناخت، مات و متحیر شد. عکس همان مردی بود که با لباس‌های ژنده از او پرتقال مجانی می‌گرفت. زیر عکس او با حروف درشت نوشته بودند قاتل فراری و برای کسی که او را معرفی کند نیز مبلغی به‌عنوان جایزه تعیین کرده بودند. میوه‌فروش بلافاصله شماره پلیس را گرفت. پلیس‌ها چند روز متوالی در اطراف دکه در کمین بودند. سه‌چهار روز بعد مرد جنایتکار دوباره در دکه میوه‌فروشی ظاهر شد. با همان لباسی که در عکس روزنامه پوشیده بود. او به اطراف نگاه کرد. گویی متوجه وضعیت غیرعادی شده بود. دکه‌دار و پلیس‌ها با کمال دقت جنایتکار فراری را زیرنظر داشتند. او ناگهان ایستاد و چاقویش را از جیب بیرون آورده و به زمین انداخت و با بالا نگه‌داشتن دو دست خود، به‌راحتی وارد حلقه محاصره پلیس شده و بدون هیچ مقاومتی دستگیر شد. موقعی که داشتند او را می‌بردند زیر گوش میوه‌فروش گفت: آن روزنامه را من پیش تو گذاشتم، برو پشتش را بخوان. سپس لبخندزنان و با قیافه کاملاً راضی سوار ماشین پلیس شد. میوه‌فروش با شتاب آن روزنامه را بیرون آورد. در صفحه پشتش چند سطر دست‌نویس را دید که نوشته بود: من دیگر از فرار خسته شدم. از پرتقالت متشکرم. هنگامی که داشتم برای پایان‌دادن به زندگی‌ام تصمیم می‌گرفتم، نیک‌دلی تو بود که بر من تاثیر گذاشت. بگذار جایزه پیداکردن من، جبران زحمات تو باشد. @mahale114
سخنرانی-حجت-الاسلام-عالی_چرا-قم-حرم-اهل-بیت-علیهم-السلام-شد.mp3
6.55M
کوتاه شهادت خانم سلام الله علیها تسلیت. ‼️موضوع👇 چرا قم حرم اهل بیت علیهم السلام شد ؟ سلام الله علیه تاثیرگذار @mahale114
شبنامه 1017.mp3
13.67M
مهم / پیش‌بینی مهم رهبر ایران از آینده‌ی دنیا و جایگاه ایران در نظمی که حاکم خواهد شد... شبنامه / رهبر ایران در سخنرانی اخیر خود پیش بینی‌هایی را از نظم پیش روی دنیا داشته و به بیان نکاتی در خصوص جایگاه این کشور در آینده ی جهان پرداخته است. مرور این نکات و بررسی آنچه از سوی او مطرح شده برای کسانی که می‌خواهند از زاویه نگاه یک رهبر از کشوری قدرتمند در جهانِ شرق مسائل را ببینند ضروری است... / @mahale114